کد خبر 737230
تاریخ انتشار: ۲۴ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۱:۲۰
شب قدر

شاعران دریاره شب قدر و ضربت خوردن حضرت علی ( ع ) شعر سرودند.

به گزارش مشرق،‌ شاعران کشورمان همواره در موضوعات مختلف به سرودن شعر پرداخته اند.یکی از این موضوعات شب های قدر و ضربت خوردن حضرت علی ( ع ) در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان است.در اینجا به برخی از این اشعار اشاره می کنیم:

محمد حسین رحیمیان

دیگر برایم دلخوشی معنا ندارد
وقتی تو را بابای من دنیا ندارد

رفتی یتیم بی قرار شهر کوفه
حس کرد تازه طفلکی بابا ندارد

رفتی برای زینب تو خستگی ماند
دیگر پرستارت به پیکر نا ندارد

خونت نوشته گوشه محراب مسجد
این کوه طور عاشقی موسی ندارد

دنیا پدر جان تا خود روز قیامت
مانند تو گریه کن زهرا ندارد

رفتی و از این شهر بردی مهربانی
کوفه برای ماندن ما جا ندارد

رفتی خیال دشمن تو گشت راحت
در سر به غیر از فکر عاشورا ندارد

فکری به حال روزگار دخترت کند
در روزهایی که حرم سقا ندارد

سید حمید رضا برقعی

زخمی ام التیام می خواهم
التیام از امام می خواهم

السلام وعلیک یا ساقی
من علیک السلام می خواهم

مستی ام را بیا دوچندان کن
جام می پشت جام می خواهم

گاه گاهی کمی جنون دارم
من جنونی مدام می خواهم

تا بگردم کمی به دور سرت
طوف بیت الحرام می خواهم

لحظه مرگ چشم در راهم
از تو حسن ختام می خواهم

در نجف سینه بی قرار از عشق
گفت لایمکن الفرار از عشق

وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود

کعبه می رفت در دل محراب
لحظه ی گریه ی اذان شده بود

کوفه لبریز از مصیبت بود
باد در کوچه نوحه خوان شده بود

شور افتاد در دل زینب (س)
پی بابا دلش روان شده بود

در و دیوار التماسش کرد
در و دیوار مهربان شده بود

شوق دیدار حضرت زهرا
در نگاه علی عیان شده بود

خار در چشم و تیغ بین گلو
زخم ،مهمان استخوان شده بود

سایه ای شوم پشت هر دیوار
در کمین علی نهان شده بود

ناگهان آسمان ترک برداشت
فرق خورشید خون فشان شده بود

در نجف سینه بیقرار از عشق
گفت "لا یمکن الفرار" از عشق

رضا رسول زاده

دیشب که میهمان به سرایم قدم گذاشت
از سفره غیر نان و نمک هیچ بر نداشت

از خانه ام که رفت دلم تاب و تب گرفت
می رفت و همچو این دل من ماه شب گرفت

گفتم بیا تو این سحری را بمان مرو
سوزانده است قلب مرا این اذان مرو

جانسوز تو نگاه بر این آسمان مکن
خاک عزا بیا و سر خاندان مکن

می رفت و گفت موعد دیدار آمده
وقت زیارت رخ دلدار آمده

می رفت و گفت گشته دلش تنگ فاطمه
می برد با خودش دل پر خون ما همه

خالی ست جای فاطمه تا دیده تر کند
یا ناله ای کشد همه را خون جگر کند

خالی ست جای فاطمه یار پدر شود
در کوچه های کوفه برایش سپر شود

آتش دگر به شهپر روح الامین نشست
فرق علی شکافت و روی زمین نشست

محراب مسجد است چنین پر شکوفه است
امشب سیاه پوش علی شهر کوفه است

ای خاک بر سرم سر بابا شکسته است
انگار باز پهلوی زهرا شکسته است

انگار تازه گشته مرا داغ مادرم
افتاده یاد کوچه دوباره برادرم

انگار تازه روضه ی شهر مدینه شد
روی پدر خضاب از آن خون سینه شد

حسن لطفی:

آن که امشب در تب وصل خداست
سفره دار مردمان بی نواست

آن که گوید راز دل را با زمین
نیست مردی جز امیر المومنین

پُر شده گوشِ تمامی فلک
از صدای لطمه ی خیلِ مَلک

مرد می آید به سوی سجده گاه
ماه می گوید که بر بندید راه

در میان کوچه، بالِ جبرئیل
بسته راه رفتنِ پیرِ دلیر

کی خدای بیت! راه بیت گیر
دست ما بر دامن پاکت امیر

عالمی را غرقه در ماتم نکن
سایه ات را از سرِ ما کم نکن

یا به تنهایی مرو مولای من
یا کسی بفرست دنبال حسن

دستِ هستی شد گره بر دامنش
بادها بستند راهِ رفتنش

نوح آمد با تمام انبیا
مرتضی در ازدحام انبیا

هر یک از خیل رسل تا می رسید
آستینش یا عبایش می کشید

کی خدای بیت! راه بیت گیر
دست ما بر دامنِ پاکت امیر

ماه، پیش پاش صد چاک افتاد
عشق، پاره پاره بر خاک افتاد

می روی از عشق هم دل می بری
باید از نعش من اول بگذری

کاش از مشرق نیاید آفتاب
تا نبیند کس، غروب بوتراب

تا عبایِ خویش را بالا گرفت
دامنش از دامنِ دریا گرفت

در میان کوچه، کوچه باز شد
نوحه خوانیِ فلک آغاز شد

خوش خرامان، خوش قدم، خاموش رفت
هر کسی در پیش پاش، از هوش رفت

آن که راه خویش را وا می کند
زیر لب آرام نجوا می کند

کی دلِ غمدیده ام، آرام گیر
ساعتی دیگر زبان در کام گیر

تا که چشم خویش را بر هم زنی
تا لقاء الله همراه منی

صبر جایز نیست، وقت رفتن است
خسته ام دیگر، زمان خفتن است

زندگی بی یار طولانی شده
آسمان سینه، طوفانی شده

دود بود و دود بود و دود بود
گل میانِ آتش نمرود بود

سعید بیابانکی

ای سجود باشکوه و ای نماز بی‌نظیر
ای رکوع سربلند و ای قیام سر به زیر

در هجوم بغض‌ها ای صبور استوار
در میان تیرها ای شکست‌ناپذیر

شرع را تو رهنما عقل را تو رهگشا
عشق را تو سر پناه مرگ را تو دستگیر

فرش آستانه‌ات بوریایی از کرم
تخت پادشاهی‌ات دستبافی از حصیر

کاش قدر سال بود آن شب سیاه و تلخ
آسمان تو غافلی زان طلوع ناگزیر

بعد از او نه من نه عشق از تو خواهم ای فلک
یا ببندی‌ام به سنگ یا بدوزی‌ام به تیر

دست بی‌وضو مزن بر ستیغ آفتاب
آی تیغ بی‌حیا شرم کن وضو بگیر

لَختی ای پدر درنگ پشت در نشسته‌اند
رشته‌های سرد اشک، کاسه‌های گرم شیر

سید محمد جواد شرافت:

تیغی فرود آمد و فرقت شکست آه
فرقت شکست و موی تو در خون نشست آه

خون قطره قطره از تب پیشانی ات گذشت
چشم تو را در آن سحر تیره بست آه

دوران ناب ساغر عمرت به سر رسید
دیگر خمار مرگ شد آن چشم مست آه

زخم سرت عمیق شد اما تو را نکشت
آری تو را که طاقت این درد هست، آه

از آن دمی که ماه تو در خاک و خون نشست
در بین کوچه آینه ی تو شکست آه

زخم دل تو سر زد و جان تو را گرفت
زخمی که بر نداشت دمی از تو دست آه

حالا دوباره همدم زهرای خود شدی
دیگر بس است ناله و دیگر بس است آه

محمد سهرابی:

دل که عاشق شود شرر دارد
آتش از حال ما خبر دارد

عاشقی قصه ای است دیرینه
که دو صد لیکن و اگر دارد

هر که مست است مثل انگور است
چون که او هم لباس تر دارد

ما که رندیم و باده نوش چه غم
گر کسی جا نماز بردارد

آن که حال مرا نمی داند
چه نصیب از دل و جگر دارد

نکشم پا ز آستانه دوست
سائلش ز آن که تاج سر دارد

لب من در ترّنم یادش
ذکر او هر شب و سحر دارد

عَجَز الواصفون عَن صفتک
ما عَرفناک حقّ معرفتک

السلام ای حقیقت ایمان
ای رسول زمین امام زمان

یا علی ای حدوث را ممکن
یا علی ای وقوع را امکان

با تو هر لحظه می شود صادر
بر خلایق ز مهدی ات فرمان

لب لعل تو چشمه احیا
چشم پاک تو چشمه حیوان

موی تو لیلة المبیت من است
کاش جای دلم شوم قربان

تویی آن شیر کز دم تیغت
دشمن و دوست می شود نهان

دشمن از ترس می رود به خفا
دوست بهر نظر شود پنهان

جای باران سر از هوا ریزد
ذو الفقارت اگر دهد جولان

شیعیان را به جای خون باشد
حبّ زوج بتول در شریان

ما همه در صفیم بذلی کن
که قبول خدا شود قربان

ماه میلاد توست ماه رجب
گاه میعاد توست در رمضان

پای بوس تو ماه ذی القعده
دست بوست محرّم و شعبان

می سزد گر محبّ تو ز شعف
دف به کف در نجف کند طغیان

هم? انبیا به وسع وجود
چیده اند از درخت تو ایمان

مصطفی نیز در میان همه
شرح داماد کرده در قرآن

ای که در یک شب از کرامت خویش
در چهل خانه بوده ای مهمان

جای دارد که از نزول شما
هر پدر صد پسر کند قربان

سخت گیری مکن به سائل خویش
رد مکن این شکسته را آسان

هست روز جزا و وقت حساب
حبّ تو در صحیفه ام عنوان

بی تو جنت جهیم پر آتش
با تو دوزخ بهشت بی پایان

ای که از کعبه گشته ای ظاهر
شد در این کار نکته ای پنهان

ضلع تسبیح را شکستی تو
ز آن که تسبیح بر تو شد تبیان

بطن سبحان ربّی الاعلی
هست تقدیس زاده عمران

می کشم نعره از جگر شب و روز
تا نصیم شود ز حق غفران

عجز الواصفون عن صفتک
ما عرفناک حقّ معرفتک

یا علی ای امیر هر میقات
یا علی ای ظهیر فُلک نجات

این محال است که شوی موصوف
ز آن که تو برتری ز حدّ صفات

در مثل رشحه غمت دجله
در بزرگی ترنّم تو فرات

دوستانت کلیددار بهشت
عاشقان تو رشته دار حیات

جای دارد که منکران تو را
جا ببخشند در جهان ممات

ای کریم مدینه و مکّه
ای جوان مرد کوفه در خیرات

یک ابوذر کفایت است که ما
بر کرامات تو کنیم اثبات

ای که دادی به دست سلمانت
جلوه طور را به پیر برات

مالک اشتر تو را باید
خواند مجموعه همه ملکات

کوی آشفتگان تو مشعر
صف دلدادگان تو عرفات

همه مردم تو را به حکم بنون
جمله زن ها تو را به حکم بنات

هر یکی از نوادگان تو را
می توان خواند حاکم عرصات

همسر توست شیشه ای نازک
خاندان تو در مثل مشکات

تویی آن روزه دار تابستان
در زمستان تویی امیر صلات

در تصرف به ما ز ما اولی
صاحب مال ما ز خمس و زکات

بر تو از ما ز خالق تو درود
بر تو از ما ز فاطمه صلوات

گر درختان قلم شوند همه
آب ها گر همه شوند دوات

می سزد گر نویسم این جمله
تا قیامت به قامت صفحات

عجز الواصفون عن صفتک
ما عرفناک حق معرفتک

یا علی ای سرادق توحید
ای امیر فرشته در تجرید

یکی از طائفان تو افلاک
یکی از حائران تو خورشید

ما که مُردیم از جدایی تو
پس مکن این فراق را تمدید

یا علی ای قدیم تر ز قدیم
یا علی ای جدید تر ز جدید

تویی آن آفتاب لم یزلی
که به خود از وجود خود تابید

غیر تو هیج کس وجود نداشت
چشم تو وا شد و علی را دید

نخل ها را به آب دیده بند
تا که از غصه رو کنند به عید

خانه جان من ز بت پر شد
ای تبردار فتح کعبه رسید

با تو هر کس که در جدل افتاد
گردن خود نهاد زیر حدید

از پدر می رسد پسر را فیض
از تو دارد حسین نام شهید

می رسد از محیط بر گوشم
که همه گفته اند بی تردید

عجز الواصفون عن صفتک
ما عرفناک حق معرفتک

جگر اهل درد خرّم باد
دل اهل مراد بی غم باد

ماه فضل است و عارفان جمع اند
تا ابد جمعتان منظم باد

فخر حوّا از کعبه بیرون شد
باز روشن دو چشم آدم باد

پدر کعبه کعبه را بشکافت
پر بکا دیدگان زمزم باد

هر کجا طفل شیر خواری هست
آب خوردن بر او مقدم باد

کربلا خشک شد بهر حسین
چشم اهلش همیشه پر نم باد

قهر کرده فرات از اصغر
دست عباس سوی پرچم باد

روی دست پدر پسر جان داد
همه ماه ها محرّم باد

عجز الواصفون عن صفتک
ما عرفناک حق معرفتک
 

منبع: باشگاه خبرنگاران

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ۱۱:۳۶ - ۱۳۹۶/۰۳/۲۴
    0 0
    واقعا تمام زورشون همین ها بود یاد؟ شهریار به خیر گرچه تقلید کرد اما شعر خوبی سرود به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر توست امروز به اسیر کن مدارا
  • ۱۱:۳۶ - ۱۳۹۶/۰۳/۲۴
    0 1
    واقعا تمام زورشون همین ها بود یاد؟ شهریار به خیر گرچه تقلید کرد اما شعر خوبی سرود به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر توست امروز به اسیر کن مدارا
  • ۱۱:۳۶ - ۱۳۹۶/۰۳/۲۴
    0 0
    واقعا تمام زورشون همین ها بود یاد؟ شهریار به خیر گرچه تقلید کرد اما شعر خوبی سرود به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر توست امروز به اسیر کن مدارا

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس