گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهید در طول زندگی که ازدواج کردیم، دائم در حال مأموریت رفتن بودند.
سری آخری که اومدند، گفتند که نروید. چون شرایط خیلی سخت بود. با چهارتا بچّه. -البته بگم از لحاظ دینی و اعتقادی ما تقریبا هم مسیر شده بودیم- ولی خب با وجود بچّهها مخصوصا دو تا کوچولوها شرایط یک کم سختتر بود.
خیلی مقتدر ایستادند و گفتند: مگر امام حسین علیهالسّلام نرفتند؟ زن و بچهاش رو نبرد؟ مگر حضرت ابراهیم زن و بچّهاش رو نبرد؟ زن و بچّه منم عزیزند ولی ما مسئولیم. وظیفه داریم کاری که بلدیم انجام بدیم.
خیلی هم احترام می ذاشتند به خانواده شهدا. مادران شهدا که روز ختمشون اومده بودند، میگفتند: احمد چقدر به ما احترام میذاشت... میگفتند تا کمر برای ما خم میشد. خیلی با احترام با خانواده شهدا برخورد میکرد.
به طور خلاصه یه شمّهای بخوام ازش بگم، اینکه آدم عادی بود مث بقیّه آدمها. زندگی میکرد مث بقیّه آدمها رفتارش با بچّهها، رفتارش با بقیه. خیلی شوخ طبع بود. حس میکنم یه فرقی که با بقیه داشت، همیشه توی کارهایی که انجام میداد، کاری نداشت که دور و برش کی هست کی نیست چه شخصیّتی هست. اگه فکر میکرد کاری درسته انجام میداد. خالصانه یه کاری و انجام میداد. من شنیدم روایتش رو که میگن: اگه کاری و خالصانه انجام بدی از خدا پذیرفته بشه، دیگه مشکلی تو کارت به وجود نمیاد. و فکر میکنم ویژگی خاصّ احمد این بود که کارش رو واقعا خالصانه برای خدا انجام میداد. اینکه الان من تو این موقعیّتم این حرف و نزنم الان پیش فلان شخصیت هستم [این حرف و نزنم.] اگر کاری برای خدا بود انجام می داد.