
او براى خودش عنوان و بهرهيى قايل نبود. آن دستى که توانسته بود تمام سياستهاى دنيا را با قدرت خويش تغيير دهد و جابهجا کند، آن زبان گويايى که کلامش مثل بمب در دنيا منفجر مىشد و اثر مىگذاشت، آن ارادهى نيرومندى که کوههاى بزرگ در مقابلش کوچک بودند، هر وقت از مردم صحبت مىشد، خودش را کوچکتر مىانگاشت و در مقابل احساسات و ايمان و شجاعت و عظمت و فداکارى مردم سر تعظيم فرود مىآورد و خاضعانه مىگفت: مردم از ما بهترند. انسانهاى بزرگ همينگونهاند. آنها چيزهايى را مىبينند که ديگران نمىتوانند و يا نمىخواهند رؤيت کنند. گاهى در مقابل کارهايى که به نظر مردم معمولى مىآيد، آن روح بزرگ و آن کوه ستبر تکان مىخورد و مىلرزيد.
هنگام جنگ، بچههاى مدرسه در نماز جمعهى تهران، قلکهاى خود را شکسته بودند و پولهايش را براى جنگ هديه کرده بودند. فرداى آن روز که خدمت امام(ره) رسيده بودم، ايشان را در حالى که چشمهاى خدابينش از اشک، پُر شده بود، ديدم؛ به من فرمودند: کار اين بچهها را ديدى؟...
به قدرى اين کار به نظرش عظيم آمده بود که او را متأثر ساخته بود.
سخنرانى در مراسم جمعي از مردم مشهد، کارکنان نهضت سواد آموزى و مسؤولان وزارت نيرو 8/4/68