به گزارش مشرق، امام علی علیه السلام بعد از فاطمۀ زهرا علیهاالسلام طبق وصیت همسر با امامه ازدواج کرد و مدتی بعد در صدد برآمد با یکی از زنان که از خانواده ای شجاع و دلیر باشد، ازدواج کند. ایشان زنی که نامش فاطمه «فاطمه بنت خرام» از قبیله «بنی کلاب» و خواهر «لبید» شاعر بود و زنی با شرافت، از خانوادهای دلاور بود را توسط عقیل به همسری برگزید.ثمره این ازدواج چهار فرزند پسر به نامهای عباس، جعفر، عبدالله و عثمان بود که هر چهار فرزندش روز عاشورا در رکاب سیدالشهداء علیه السلام به شهادت رسیدند.خورشید به وسط آسمان رسیده بود که قنبر، دوان دوان خود را به مسجد رساند، بر آستانه در ایستاد و نفس زنان امیر مؤمنان، علی علیه السلام را از به دنیاآمدن نوزادشان باخبر ساخت.نخستین آرایه های شجاعت، در همان روز، زینت بخشِ غزل زندگانی عباس علیه السلام گردید: آن لحظه ای که علی علیه السلام او را «عباس» نامید. نامش به خوبی بیانگر خلق و خوی حیدری او بود. علی علیه السلام طبق سنت پیامبر صلی الله علیه و آله در گوش او اذان و اقامه گفت. سپس نوزاد را به سینه چسباند و بازوان او را بوسید و اشک حلقه چشمانش را فرا گرفت.
دوران کودکی
1 ـ بوسه بر بازوی عباس
علاوه بر وجود پر برکت مادری با فضیلت و پدری معصوم، عامل دیگر در رشد الهی عباس، وجود ستارگان فاطمی (حسن، حسین و زینب) در خانۀ علی علیه السلام بود. بی گمان عباس در سایۀ فضایل آنان به مراتبی والا دست یافت و عظمت آنان را با تمام وجود باور کرد. البته در این اسوه پذیری اقدامات مادرش ام البنین بی تأثیر نبود، چرا که وی با مقدم داشتن حسن، حسین و زینب علیهم السلام بر فرزندان خود، در تمام موارد، آنان را به مقام والای خاندان علی و زهرا علیهماالسلام آگاه می ساخت. تلاشی که در نهایت، فرزندانی ولایت پذیر به بار آورد. علی علیه السلام نیز حال فرزندش را رعایت می کرد و عنایتی ویژه به او داشت. امام پسر را غرق بوسه می کرد و عواطف خود را بی دریغ نثارش می نمود. نقل است که روزی عباس را در دامان خود نشاند. همه دیدند که عباس آستین هایش را بالا زده است و امام در حالی که به شدت می گرید و مروارید اشک از صدف چشمانش جاری است، بر بازوهای کوچک عباسش بوسه میزند. مادر، حیرت زده قدمی پیش گذاشت و پرسید: مولای من! برای چه گریه می کنید؟ علی علیه السلام با آهنگی حزین جواب داد: به این دو دست می نگرم و آنچه را که بر سرشان خواهد آمد، به یاد می آورم. ام البنین پرسید: مگر چه خواهد شد؟
امام علیه السلام فرمود: آن ها را از ساعد قطع خواهند کرد....
ام البنین که قلبش از این خبر به شدت می تپید، پرسید: چرا! چرا قطع خواهد شد؟
امام فرمود: دست های عباس به خاطر یاری اسلام و دفاع از برادرش حسین علیه السلام قطع خواهد شد.
ام البنین چون همیشه بردباری پیشه کرد و از این که فرزندش فدایی نوۀ پیامبر می شد، خدا را شکر کرد.
علی علیه السلام ادامه داده و فرمودند: ام البنین! فرزندت عباس نزد خدای تبارک و تعالی منزلتی عظیم دارد و خداوند در عوضِ دو دست، دو بال به او خواهد داد که با آن ها با ملائکه در بهشت پرواز کند. همان طور که جعفر بن ابی طالب را دو بال داد. ام البنین با شنیدن این خبر بی اندازه خوشحال شد.
2 ـ بصیرت عباس علیه السلام
عباس علیه السلام از سرچشمۀ جوشان علوم پدرش علی علیه السلام بهره ها برده بود.
محدث نوری رحمه الله می نویسد: روزی امیرالمؤمنین، حضرت عباس علیه السلام و زینب علیهاالسلام را که کودک بودند، در دامن خود نشاند. در آن روزها عباس تازه زبان گشوده بود و جملاتی کوتاه را می توانست بر زبان براند. علی علیه السلام به او فرمود: عباس! بگو واحد (یک) کودک شیرین زبان علی به تقلید از پدر گفت: واحد. آن گاه علی علیه السلام از او خواست بگوید: دو. ولی عباس ساکت شد و چیزی نگفت. وقتی علت را پرسید، فرمود: پدر! شرم دارم با زبانی که خدا را به یگانگی خوانده ام، دو بگویم. امیرمؤمنان پیشانی عباس را بوسید و از این رویداد بی اندازه شادمان گشت.
دوران جوانی
دورۀ چهارده سال و چهل و هفت روز حضور در محضر پدر، دورانی گرانسنگ برای عباس بود تا با شجاعت علوی آشنا شود. وی در برخی جنگ ها حاضر می شد تا آداب جنگ را بیاموزد و از رشادت ها و مدیریت پدر درس گیرد. سماوی می نویسد: «عاش العباس مع ابیه اربع عشرة سنة. حضر بعض الحروب فلم یأذن له ابوه بالنزال»
در بعضی جنگ ها حاضر می شد ولی پدرش به او اجازۀ جنگ نمی داد؛ البته دربارۀ حضورش در همۀ جنگ ها اختلاف نظر است و برخی بر این عقیده اند که او در تمام جنگ ها حاضر بود.
برخی نوشته اند آن حضرت در جنگ صفین با این که حدود دوازده سال داشت، حماسه ای شگفت آفرید.
در روضة الشهدا می خوانیم: «در جنگ صفین روزی جوان نقابداری که بین سال های 15 تا 17 بود، از لشکر علی علیه السلام بیرون آمد و طلب مبارز کرد. هیبت و سطوت او دلیل شجاعت و دلاوری او بود. اصحاب معاویه از مبارزه با او ترسیدند. معاویه به مردی شجاع که او را «ابن شعثاء» می گفتند فرمان داد به مبارزۀ این جوان برود. ابن شعثاء گفت اهل شام مرا با ده هزار سوار برابر می کردند و هفت پسر دارم، یکی را می فرستم تا او را به قتل رساند. هفت پسر یکی بعد از دیگری رفتند و کشته شدند و دست آخر ابن شعثاء خود به میدان آمد، جوان مبارز به او حمله کرد و او را نیز نقش بر زمین ساخت. دیگر از لشکر معاویه کسی جرأت نکرد به تنهایی قدم به میدان گذارد. حضرت علی علیه السلام نقاب از صورت جوان برداشت و همه دیدند که او اباالفضل العباس فرزند علی است.»
در هر صورت زمان به تندی گذشت تا آن که مولی علی علیه السلام توسط ابن ملجم ضربت خورد و در آستانۀ شهادت قرار گرفت. امام در شب 21 رمضان ابوالفضل علیه السلام را در آغوش گرفت و به سینه اش چسباند. آنگاه به فرزند چهارده ساله اش فرمود: فرزندم، به زودی در قیامت به وسیلۀ تو چشم من روشن می شود، «ولدی اذا کان یوم عاشورا و دخلت المشرعة ایاک ان تشرب الماء و اخوک الحسین عطشان» ؛ فرزندم هنگامی که روز عاشوار شد و تو داخل رودخانه شدی، مبادا آب بنوشی در حالی که برادرت حسین تشنه است. به این ترتیب عباس علیه السلام را به رسالت بزرگی که بر عهدۀ او بود متوجّه ساختند.
وی همچنین دورۀ حیات امام حسن علیه السلام را نیز درک کرد و آن گاه وارد عصر امامت امام حسین علیه السلام شد که حکایت آن در این مختصر نمی گنجد.
تشکیل خانواده
تنها همسری که ابوالفضل علیه السلام برگزید، لبابه دختر عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بود، یعنی بانویی از خاندان و قبیلۀ خود. البته زمان ازدواج مشخص نیست ولی می دانیم که دو پسر (فضل و عبیدالله) نتیجۀ این ازدواج است. در برخی کتب فرزندانی دیگر هم برای عباس برشمرده اند که حسن (از ام ولد) ، قاسم و یک دختر و محمد نام داشتند. (ابن شهرآشوب محمد را از شهدا دانسته است).
عباس فدایی ولایت
عباس کمالات انسانی را در تمام ابعادش دارد و می تواند الگویی عملی برای جوانان ما باشد از این رو در این بخش به گوشه هایی از شخصیت وی اشاره می کنیم. ابعادی که در ضمن احادیث، نقل های تاریخی، زیارت های مأثور و... به آن ها اشاره یا تأکید شده است، مانند:
ایمان
امام صادق علیه السلام می فرمود: «کان عمُّنا العباس بن علی نافِذُ البَصیرَة، صلب الایمان، جاهد مع ابی عبدالله و ابلی بلاءً حسنا و مضی شهیدا»؛ عموی ما عباس بن علی، بصیرتی نافذ و ایمانی استوار داشت و همراه ابا عبدالله جهاد کرد و به نیکویی از امتحان برآمد و شهید شد.
نمونه ای دیگر از ایمان قوی عباس را می توان در پاسخ عمیق به پدرش در کودکی (که بعد از یک، دو نگفت) مشاهده کرد.
عبادت
اصبغ بن نباته می گوید: مردی از بنی ابان را دیدم که چهره اش سیاه شده بود و من می دانستم که قبلاً صورتش سفید بود. از او پرسیدم: چرا چنین شده ای؟ گفت:
من جوانی را کشتم که بین دو چشمانش اثر سجود بود، شبی نخوابیدم مگر این که آمد و مرا به جهنم انداخت.
او گفت: مقتول عباس بن علی بود.
در مقاتل الطالبین نیز می خوانیم: «بین عینیه اثر السجود» ؛ بین دو چشمانش اثر سجده بود.
ادب
عباس چنان پرورش یافت که در مدت عمرش جز یک مرتبه، برادرش حسین را به اسم صدا نکرد و حتی برادر هم خطاب نمی کرد و می گفت: سیدی و مولای.
شفاعت
در معالی السبطین می خوانیم: در روز قیامت حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله به امام علی علیه السلام می فرماید: از فاطمه بپرس برای شفاعت امت چه داری؟ علی سؤال را مطرح می کند و فاطمه علیهاالسلام می فرماید: یا امیرالمؤمنین «کفانا لاجل هذا المقام الیدان المقطوعتان من ابنی العباس»؛ ای امیر مؤمنان! برای این مقام دو دست قطع شده از فرزندم عباس، ما را کفایت می کند.
ولایت پذیری
عباس در روز عاشورا ضمن تهییج برادران به نبرد، آنان را به نکته ای ظریف توجه می دهد و می گوید:
امروز روزی است که باید بهشت را بگیریم و جان خود را فدای سید وامام خود نماییم... ای برادران من! امروز در جان نثاری تقصیر نکنید و کوتاهی ننمایید و خیال نکنید که حسین برادر ماست و ما پسران یک پدر هستیم، نه چنان است. آن بزرگوار امام و سید و بزرگ و پیشوای ما بوده و حجت خداوند عالمیان در روی زمین و فرزند حضرت فاطمۀ زهرا علیهاالسلام و نور دیدۀ حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله است.
بصیرت
عباس نه تنها ولایت مدار بود که بصیرت و آگاهی دینی نیز داشت و ولایت را نیز از این دیدگاه بر جانش مقدم می کرد. ابو مخنف می گوید: ابن زیاد به پسر سعد نوشت: «در قتل حسین عجله کن مگر آن که با یزید بیعت کند.» آن گاه نامه را به دست شمر داد تا به کربلا برساند. عبدالله بن ابی محلّ بن حزام بن خالد از جای برخاست و گفت: ای امیر! علی بن ابی طالب عمۀ مرا که ام البنین است، تزویج کرد و از او چهار پسر آورد و این چهار پسر اکنون با حسین بن علی علیهماالسلام هستند، از تو می خواهم نامه ای به عنوان امان برای او بنویسی. ابن زیاد قبول کرد و شمر هم که از قبیله ی ام البنین بود، به پاخاست و مطلب را تأکید کرد. ابن زیاد امان نامه ای نوشت و به عبدالله بن ابی محل داد و او نیز نامه را به آزاد کردۀ خود داد که به کربلا برساند. چون نامه را تسلیم قمر بنی هاشم علیه السلام کرد، آن حضرت فرمود: به خالوی ما بگو ما را نیازی به امان نیست. امان خدا بهتر از امان فرزند سمیه است. سید نیز در لهوف می نویسد: شمر عقب خیمه ها آمد و فریاد کرد:
«أین بنو اختنا عباس و عبدالله و جعفر و عثمان»، کسی به او جواب نداد. امام حسین علیه السلام فرمود: او را جواب دهید هر چند مرد فاسقی است. حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس بیرون آمد و فرمود: چه می گویی؟ شمر گفت: خواهر زادگان من، شما در امان هستید، بیهوده خود را به کشتن ندهید.
عباس فرمود: لعنت خدا بر تو باد و بر امانی که برای ما آورده ای. ای دشمن خدا آیا امر می کنی ما از برادر و از سید و مولای خود حسین فرزند فاطمه دست برداریم. و داخل در اطاعت اولاد زنا و فرزندان لعین ها شویم.(6)
فناداه العباس بن علی: تبت یداک یا شمر لعنک الله و لعن ما جئت به من امانک هذا یا عدواللّه أتامرنا ان نترک اخانا الحسین ابن فاطمه و ندخل فی طاعة اللعنا و اولاد اللعنا....
فداکاری
السلام علی العباس بن امیرالمؤمنین، المواسی اخاه بنفسه؛ سلام بر عباس؛ فرزند امیر مؤمنان که جانش را در راه فداکاری به برادرش تقدیم کرد.
این فقره، بخشی از زیارت نامۀ منسوب به ولی عصر (عج) است و در زیارت نامه های دیگر نیز بارها به این گونه عبارات برمی خوریم. از جمله در زیارت نقل شده از امام صادق علیه السلام می خوانیم: نِعم الأخ المواسی؛ چه خوب برادری که فداکاری کرد!... (8) و صحنۀ کربلا آکنده از فداکاری های فرزند علی علیه السلام است تا آن جا که دست راستش را از تن جدا می کنند و او می فرماید: به خدا قسم اگر چه دست راستم را جدا کرید من همچنان از دین خود حمایت می کنم.
والله ان قطعتم یمینی // انّی احامی ابدا عن دینی // و عن امام صادق الیقین
شجاعت
گویی عباس ذخیرۀ علوی برای کربلاست و علی علیه السلام به شجاعت های او چشم امید دوخته است.
زینب کبری علیهاالسلام می فرماید: شب عاشورا از خیمه خارج شدم تا به خیمۀ برادرم حسین علیه السلام بروم، چون او را مشغول عبادت دیدم به سوی خیمۀ دیگر برادرانم رفتم. دیدم که پسر عموها و برادران و برادرزاده هایم گرد هم حلقه زده اند و عباس نیز در وسط آنان قرار دارد. مانند شیر، نیم خیز بر روی دو پا نشسته و سخن می گفت:... فردا چه خواهید کرد؟... بدانید که اصحاب برادرم نسبت به ما غریبه اند و بار سنگین مرد همیشه بر دوش اهل خود اوست. فردا شما باید در شهادت پیش قدم شوید و نگذارید آنان بر شما در نبرد سبقت بگیرند.» عباس آن شب به پاسداری و نگهبانی خیام حسینی مشغول بود و تا صبح لحظه ای به خواب نرفت.
دشمن از ترس برق شمشیر حضرت ابوالفضل علیه السلام نه تنها قدرت شبیخون و حمله به آنان را نیافت بلکه به خواب نیز نرفت... آری عباس در روز عاشورا سوار بر اسب، اطراف خیام می گشت و نگهبانی می کرد و مراقب بود تا دشمن جلو نیاید. در این هنگام زهیر بن قین یکی از یاران با وفای امام حسین علیه السلام نزد ابوالفضل العباس آمد و گفت: در این ساعت آمده ام تا تو را به یاد سخن پدرت علی علیه السلام بیندازم... پدرت هنگامی که می خواست با مادرت ام البنین ازدواج کند، به برادرش عقیل فرموده بود: زن شجاعی از خاندان شجاع برایم پیدا کن، زیرا می خواهم فرزند شجاعی از او به دنیا بیاید و حامی و ایثارگری فداکار برای برادرش حسین علیه السلام باشد....
غیرت عباس با شنیدن این سخن به جوش آمد و چنان پا در رکاب زد که تسمۀ رکاب قطع گردید و فرمود: ای زهیر آیا با این سخن می خواهی به من جرأت بدهی؟ سوگند به خدا هرگز دست از برادرم بر نداشته و در حمایت از او کوتاهی نخواهم نمود. به خدا قسم چیزی به تو نشان دهم که هرگز ندیده ای! و در پس این سخن بود که به صف دشمن حمله کرد و عدۀ زیادی از جمله مارد بن صدیف ثعلبی؛ قهرمان بی بدیل دشمن را به خاک افکند.
کنیه های حضرت اباالفضل علیه السلام
سه کنیه برای عباس علیه السلام ذکر شده است که عبارتند از:
1 ـ ابوالفضل
از این روی که حضرت فرزندی به نام فضل داشت، به وی اباالفضل می گفتند. گرچه ممکن است از آن جهت که حضرت سرچشمۀ فضائل بسیاری بود حضرت را با این کنیه می خواندند.
2 ـ ابوالقاسم
به خاطر فرزند دیگرش قاسم به وی اباالقاسم می گفتند. برخی معتقدند قاسم همراه پدر در کربلا شهید شد. جابر انصاری خطاب به حضرت می گوید:
السلام علیک یا اباالقاسم، السلام علیک یا عباس بن علی.
3 ـ ابوالقربة
در تاریخ خمیس و مقاتل الطالبین به نقل از جرمی بن العلا از زبیر این کنیه را برای عباس علیه السلام نقل کرده اند.
او به این دلیل که از کودکی سقایی می کرد در میان بنی هاشم به ابا القربة (صاحب مشک) معروف شد.
لقب های عباس بن علی علیهماالسلام
لقب های هر شخص، گذرگاهی برای شناخت حقیقی او هستند، زیرا دربارۀ اهل بیت علیهم السلام این القاب براساس ویژگی های واقعی که از آنان ظهور و بروز می یافت به آن ها داده می شد. از این روی مطالعه لقب های عباس علیه السلام می تواند سرفصل های مناسبی از شخصیت وی را به دست دهد. عمدۀ این القاب چنین است:
قمر بنی هاشم، باب الحوائج، طیار، اطلس، شهید، عبد صالح، عبد صدیق، سقا، کبش الکتیبه، سپهسالار، قهرمان علقمه، پرچمدار، ناصر ابن رسول الله، داعی الی سبیل الله، ولی الله، ناصح، مظلوم، المطیع لله و رسوله، المواسی (فداکار) ، صابر، مجاهد، محامی، دافع، المجیب، حبیب الله و....
در این مختصر تنها به شرح چند لقب می پردازیم:
قمر بنی هاشم
حضرت عباس در میان خاندان بنی هاشم به قمر و ماه تشبیه می شد چون تلألؤ چهرۀ زیبا و نورانی اش همگان رابه شگفتی وا می داشت. آری او نه تنها ماه بنی هاشم که ماه جهان اسلام بود. و از همین که به وی این لقب را داده اند می توان فهمید که بعد از امام معصوم، در بین بنی هاشم جوانی خوش سیما و ماه رخسار چون او نبود.
طیار
این لقب برگرفته از روایاتی است که امام علی علیه السلام در ضمن آن بشارت می دهد به این که خداوند به عباس مانند جعفر بن ابی طالب دو بال در بهشت برای پرواز می دهد که شهیدان به مقامش غبطه می خورند.
سقا
از بزرگترین و بهترین القاب حضرت که بیش از دیگر القاب مورد علاقه اش بود، سقا می باشد. پس از بستن راه آب رسانی به تشنگان اهل بیت به وسیلۀ نیروهای فرزند مرجانه جهت از پا در آوردن فرزندان رسول خدا، قهرمان اسلام بارها صفوف دشمن را شکافت و خود را به فرات رساند و آب به تشنگان اهل بیت رساند که سرانجام منجر به شهادتش نیز شد.
آری هنگامی که حضرت ابوالفضل تشنگی اهل بیت و اطفال برادرش را دید با سی سوار و بیست پیاده به راه افتاد و راه رود فرات را در پیش گرفت. «نافع بن هلال مرادی» که از اصحاب بزرگ امام حسین علیه السلام بود، پیشاپیش آنان می تاخت. «عمرو بن حجاج زبیدی» که مسؤول نگهبانی بود، راه را بر نافع گرفت و در نهایت به یاران امام تاختند؛ اما قهرمان کربلا ابوالفضل العباس حملۀ آنان را دفع کرد و یاران، مشک ها را پر کرده به فرماندهی ابوالفضل علیه السلام به مکان خود برگشتند و ابوالفضل به سقّا ملقب شد. بیشتر مردم حضرت را به همین لقب می شناسند.
کبش الکتیبه
به فرماندهی سپاه به دلیل حسن تدبر و دلاوری که از خود نشان می دهد و نیروهایش را حفظ می کند، این لقب اعطا می شود و این امر نشان از رشادت بی مانند حضرت عباس در روز عاشورا دارد.
علمدار (صاحب رایة الحسین علیه السلام)
امام حسین علیه السلام به دلیل دیدن توانایی های چشمگیر عباس، از میان یارانش تنها او را برای پرچمداری برگزید. در نقل های تاریخی می خوانیم که: پرچم عباس علیه السلام جزو اموال غارت شده ای بود که به شام بردند. وقتی چشم یزید به آن افتاد، عمیقا به آن نگریست و سه بار از جای خود برخاست و نشست. وقتی دلیل این کار را پرسیدند، گفت: این پرچم در دست چه کسی بوده است؟ گفتند: به دست عباس برادر حسین. یزید گفت: تعجبم از شجاعت اوست. تمام قسمت های آن از پارچه و چوب بر اثر اصابت تیرها و سلاح های دیگر که به آن رسیده، آسیب دیده است جز دستگیرۀ آن، و این موضع که کاملاً سالم مانده، حکایت از آن دارد که تیرها به دست پرچمدار اصابت می کرده ولی او پرچم را رها نکرده است و تا آخرین توان خود پرچم را نگه داشته است و تنها وقتی آخرین رمق خویش را از دست داده، پرچم یا از دستش افتاده یا با دست او با هم افتاده است.
کرامت
کرامت، یعنی: نزاهت از پستی و فرومایگی که در عزت نفس، مناعت طبع، برخورداری از روحی بزرگ، برازندگی، بلندنظری، جوانمردی، آزاداندیشی و آزادمنشی و آزادگی ابوالفضل جلوه گر می شود و احیانا از آن به «بزرگواری» تعبیر می شود.
خودساختگی کربلاییان آنان را در فضایی بسیار عالی و فراتر از تیررس ترس و طمع به پرواز درآورد و سلاح تهدید و تطمیع اهریمنان دون، کوتاهتر از آن بود که به ساحت قدسیشان برسد.
سالها پس از واقعۀ کربلا به یکی از سپاهیان پسر سعد گفتند: «این چه ننگی بود که بر خود، خریدید، چرا فرزند رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم و یارانش را آن چنان نامردانه به خاک و خون کشیدید؟
جواب داد: خفه شو! گروهی روی در روی ما ایستادند، دستها بر قبضۀ شمشیر، گامها استوار، نه امان می پذیرفتند، نه فریفتۀ مال می شدند، جز دو راه پیش روی آنان نبود، کشتن و به دست گرفتن حکومت یا کشته شدن. مادرت به عزایت بنشیند ما جز آنچه کردیم، چاره ای نداشتیم (1).
از همین گفتگوهای کوتاه که تاکید دارد عاشوراییان «نه امان می پذیرفتند و نه فریفتۀ مال می گشتند؛ بلکه با گامهای استوار و دستهای شمشیردار پایداری می کردند» می توان فهمید که آنان جهاد اکبر و اصغر را در هم آمیخته و به اوج مقام مخلصین رسیده بودند و شیطان هم گفته بود که: «ولاضلنهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» (2) ؛ پروردگارا من... و همگیشان را گمراه خواهم ساخت؛ مگر بندگان مخلصت را».