گروه جهاد و مقاومت مشرق - عباس زال آشنای خانوادگیمان بود. برادرانم با برادرانش در بسیج همکاری داشتند و گویا بخشی از کودکیهایشان را هم با هم گذرانده بودند. اما من شهید زال را نه دیده بودم و نه میشناختم. فقط نامی بود از میان نام شهدایی که دور تا دور مسجد امام موسی(ع) نصب شدهاند. عباس را وقتی بیشتر شناختم که به طور اتفاقی در قسمت بانوان همین مسجد با رقیه خنده مادرش آشنا شدم. فرصت را غنیمت شمردم و مصاحبه زیر با مادر شهید عباس زال شکل گرفت.
حاجخانم چند سال دارید؟ شهید فرزند چندمتان بود؟
من 69 سال دارم. مادر شش پسر و سه دختر هستم. عباس پسر دومم بود. پسرم اولم ابوالفضل هم جانباز است.
پس در خانواده شما چند تا از بچهها به جبهه رفته بودند؟
بله، آن وقتها در محله ما (خزانه فلاح) خیلیها به جبهه میرفتند. این منطقه چهار هزار شهید داده است. هر روز جوانهایی را میدیدی که برای ثبت نام به مساجد میرفتند. بچههای من هم آنهایی که سنشان رسید به جبهه رفتند.
به نظر شما چه انگیزهای جوانهایی مثل عباس را به جبهههای جنگ میکشاند؟
اینها اغلب جوانهای مذهبی و مؤمن بودند. خود عباس از کودکی نمازهایش را میخواند. روزههایش را میگرفت و همیشه سعی میکرد نمازش را در مسجد بخواند. یادم است پسرم وقتی 12 ساله بود از طبقه سوم افتاد و پایش زخمی شد. او را به بیمارستان بردیم. دکترش به من گفت: پسرت را نصیحت کن، نمیگذارد پرستارها به او دست بزنند و آمپولش را بزنند. به عباس گفتم: مادر جان چرا نمیگذاری کارشان را بکنند؟ گفت ما انقلاب کردهایم که محرمات حفظ شود. چنین پسری بود. ذات پاکی داشت و عاقبت شهید شد.
عباس آقا چند سالگی به جبهه رفت؟
16 سالش بود که کتاب را روی زمین گذاشت و راهی شد. نه اینکه به درس علاقه نداشته باشد، اتفاقاً شاگرد زرنگی بود. به ورزش هم علاقه داشت و تکواندو کار میکرد. یکسری مهارتهایی در نسخهخوانی و تزریقات و سرمزنی یاد گرفته بود. در مدرسه رشته تجربی میخواند تا اینکه با شناسنامه برادر بزرگ ترش راهی جبهه شد. چون سنش کم بود اینطور توانست مجوز اعزام بگیرد.
چند بار به جبهه اعزام شد؟
دو بار به جبهه اعزام شد. چون بچه احساسی بود هر وقت فرصتی دستش میرسید، به ما تلگراف میزد. یا نامه مینوشت میداد دوستانش برای ما میآوردند. میگفت دوست دارم هر روز از حال شماها باخبر باشم. اولین سری که رفت کربلای4 زخمی شد. پایش زخم و زیلی شده بود اما چون کربلای5 بلافاصله بعد از کربلای4 شروع شد، عباس صبر نکرد تا زخمهایش کاملاً خوب شوند. دوباره رفت و در کربلای5 به شهادت رسید.
از فعالیتهایش در جبهه یا از نحوه شهادتش خبر دارید؟
یکی از همرزمانش برایمان تعریف کرد که عباس در جبهه نماز شب و زیارت عاشورایش ترک نمیشد. شبها و به صورت مخفیانه پوتین سایر رزمندهها را واکس میزد و روزها هم مشغول کندن سنگر میشد. روز شروع عملیات کربلای5 صبح زود قبل از ساعت هفت به خط مقدم رفتیم. ساعت 10 صبح فرماندهمان خبر داد که برگردید عقب و استراحت کنید و دوباره به خط بروید. من خواستم برگردم که دیدم عباس خیال برگشتن ندارد. داشت به یک مجروح رسیدگی میکرد. در یک آن دیدم یک گلوله از سرش رد شد. یعنی به پیشانیاش خورد و از طرف دیگر خارج شد. من او را برداشتم و پشت یک ماشین گذاشتم. چون پایم از قبل قطع شده بود، همه فکر میکردند من هم زخمی شدهام. به هرحال او را گذاشتم عقب وانت و به پشت جبهه منتقلش کردیم. در حالی که عباس زال در همان برخورد اول گلوله به شهادت رسیده بود.
این شهید 16 ساله چه وصیتی برایمان به یادگار گذاشته است؟
پسرم در وصیتنامهاش نوشته بود: از خواهران و برادران میخواهم هرگز از یاد خداوند غافل نشوند و از پدر و مادرم میخواهم که مرا حلال کنند. چشمهایم را باز بگذارید که گمراهان بدانند من از روی آگاهی و شناخت هدفم را انتخاب کردم. و ای عزیزان هرگز از راه انقلاب و هدف تان منحرف نشوید و از خداوند متعال سپاسگزارم که مرا در کشور و مملکتی اسلامی و شیعه و با رهبری عادل چون امام خمینی خلق کرده است. فرزندم عباس زال متولد 12 فروردین ماه 1347 بود و 19 دی ماه 1365 نیز به شهادت رسید. پیکرش را در قطعه 53 دفن کردیم.
منبع: روزنامه جوان