«چنگيز به مسجد راند و پيش مغصوره [محلّ ايستادن امام در مسجد] بايستاد و پسر او تولي پياده شده و بر بالاي منبر برآمد. چنگيز پرسيد که سراي سلطان است؟ گفتند: خانة يزدان است. او نيز از اسب فرود آمد و بر دو سه پاية منبر برآمد و فرمود که: صحرا از علف خالي است. اسبان را شکم پر کنند. انبارها که در شهر بود گشاده کردند و غلّه ميکشيدند و...
اين روزها احساس جريحهدار شدة مسلمانان به دليل هتک حرمت کشيش افراطي آمريکايي، تري جونز و هوادارنش به قرآن مجيد، موج بزرگ اعتراضي را در ميان مسلمانان سراسر جهان برپا کرده است. به همين مناسبت اخبار و تحليلهاي خبري بسياري از طريق رسانهها منتشر شده است. دريچههاي گشوده شده توسط روزنامهنگاران و تحليلگران مباحث سياسي، اجتماعي و مذهبي، هر يک منظري از حادثه را فراروي خوانندگان گشوده است.
در اين نکته ترديدي نيست که «تري جونز» نه يک شخص بلکه نمايندة جرياني است که با تکيه بر قدرت و نفوذ مردان سياسي و امنيّتي غرب مجال طرح موضوع و عمليّاتي کردن آن را يافته است. به رغم آنکه، طرّاحان و عاملان از عکس العمل جهان اسلام و هزينههاي تحميلي بر غرب از اين طريق با خبر بودند، ليکن؛ اين عمل شنيع همة قوّه و توان خود را از انگيزهاي اخذ ميکند که از نظر غرب از درجهاي و رتبهاي از ضرورت برخوردار است که پيشاپيش تحمّل خسارات ناشي از عکسالعمل مسلمانان سراسر جهان را ممکن و ناگزير ميسازد.
قبل از آنکه ديدگاه خود را دربارة اين حادثه و عوامل محرّک آن بيان کنم به حادثهاي مشابه اشاره ميکنم که صدها سال قبل از اين و در اوّلين فصل از حملة مغول به جهان اسلام رخ نمود. در آن سال هم بيگانگان از روي غرور و تبختر، قرآنها را بر سنگفرشها ريختند، هتک حرمت کردند و جنايتها نمودند تا آنکه گذر ايّام نه تنها حقّانيت اين مصحف آسماني را ثابت کرد، بلکه هتّاکان را هم در خدمت قرآن و اسلام در آورد. ناقل اين ماجرا، مرحوم «عطا ملک جويني»، مورّخ و نويسندة «تاريخ جهانگشا» است.
تاريخ جهانگشا، در روايت سالهاي هول و هراس حملة مغول به سرزمينهاي اسلامي که به گواهي برخي مورّخان حاصل حيله و همراهي اربابان کليسا براي حملة دو سوية شرقي و غربي مغول و صليبيّون بود، روايتي شنيدني از ورود چنگيز به «بخارا» و «تصرّف» مسجد آن شهر دارد. جويني در تاريخش مينويسد:
«چنگيز به مسجد راند و پيش مغصوره [محلّ ايستادن امام در مسجد] بايستاد و پسر او تولي پياده شده و بر بالاي منبر برآمد. چنگيز پرسيد که سراي سلطان است؟ گفتند: خانة يزدان است. او نيز از اسب فرود آمد و بر دو سه پاية منبر برآمد و فرمود که: صحرا از علف خالي است. اسبان را شکم پر کنند. انبارها که در شهر بود گشاده کردند و غلّه ميکشيدند و صناديق مصاحف [صندوقهاي قرآنها] را به ميان صحن مسجد ميآوردند و مصاحف را در دست و پاي ميانداخت و صندوقها را آخور اسبان ميساخت و کاسان نبيد [جامهاي شراب] پياپي کرده و مغنيان [آوازخوانان] شهري را حاضر آورده تا سماع و رقص ميکردند و مغولان، بر اصول غناي خويش، آوازها بر کشيده.
در اين حالت، «امير جلال الدّين علي بن الحسين الرندي» که مقدّم و مقتداي سادات ماوراء النّهر بود و در زهد و ورع مشارالله [مورد اشاره و زبانزد] روي به رکن الدّين امام زاده، که از افاضل علماي عالم بود، آورد و گفت: «مولانا! چه حالت است اينکه ميبينم؟ به بيداري است يا رب يا بخواب؟»
مولانا امام زاده گفت: «خاموش باش! باد بينيازي خداوند است که ميوزد، سامان سخن گفتن نيست.»
به راستي هم چنين بود و هست. گذر زمان راز همة آمد و شدها را برملا ساخت و سرکشترين قوم بيفرهنگ و تمدّن را، مغول را، واداشت تا بر آستان فرهنگ و تمدّن منبعث از قرآن زانوي ادب به زمين زند. امّا در عصر ما؛ واقعة قرآن سوزي، در ايالات متّحدة آمريکا؛ يعني قطب غرب و تمدّن تکنولوژيک غربي در شرايطي و توسط قومي رقم ميخورد که به رغم تصوّر در وضعيّـي کاملاً انفعالي به سر ميبرند.
درک اين معنا؛ يعني «شرايط انفعالي عارض شده بر حيات فرهنگي و تمدّني» غربي کمي سخت مينمايد. سر و صداي ماشينهاي جنگي و رسانههاي مردان عصباني، ساده دلان را ميفريبد و گاه به هراس مياندازد.
اين ماجرا را از چند منظر ميتوان ديد.
1. اوّل سخن اينکه به اعتراف بسياري از اهل نظر در جهان، تاريخ غربي از اهل نظر در جهان، تاريخ غربي از روزهاي آغازين قرن بيستم و شايد هم پيشتر بحران در دو حوزة فرهنگي و تمدّني را به تجربه نشسته است. اين دو حوزه بحران را از منشأ ديگري يعني بحران در حوزة تفکّر و مباني نظري دريافت کردهاند. غرب ابتدا در مباني و مبادي نظري و ديدگاه کلّي به هستي مبتلابه بحران شده و سپس در فرهنگ و صورت تمدّني.
آمران و عاملان ماجراي قرآن سوزي، به درستي پي بردهاند، عامل اصلي و مسبّب بروز شرايط انفعالي در غرب و همة آنچه که اين انفعال در پي خواهد داشت «کتاب» است و نه شخص.
اشخاص را ميتوان کشت و از آنان خلاص شد، امّا افکار را چه ميتوان کرد؟ عامل اصلي به چالش کشيده شدن غرب در حوزة فرهنگي و تمدّني قبل از آنکه اشخاص باشند «افکار»اند. قرآن و اسلام، به تمامي، تاريخ و تفکّر، فرهنگ و تمدّن غربي را در بنياد و مباني دچار بحران و چالش ساخته است. درست از همين جا بناي به ظاهر سترگ و آهنين فرهنگي و تمدّني غربي ضربه خورده و فرو ميريزد. چنانکه، چهارصد سال پيش از اين، تفکّر امانيستي و سکولاريستي در غرب، فرهنگ و تمدّن مسيحي را در بنياد دچار بحران ساخت و در مسيري تدريجي باعث فروپاشي تمام عيار آن شد و فرهنگ و تمدّن مدرن خود را بر ويرانههاي تاريخ قبلي بر کشيد.
اينک، غرب، خود را مواجه با لرزشهايي در پايهها ميبيند. پايههاي نظري، مباني و مبادي ويژهاي که غرب را برپا داشته بود، امّا اينک تفکّري نو، ديني و مدّعي بر کشيدن بناي تمدّني ديگر و مدّعي پيشنهاد شيوة نو در مديريّت کلان سياسي ـ اجتماعي بشر، از صحن و سراي کتاب آسماني قرآن سر برآورده و به تمامي غرب و تاريخ و تفکّر و تمدّن چهارصد سالهاش را مورد بازخواست قرار داده و تهديد مينمايد.
بيترديد هيچ کدام ملل و نحل سابق و لا حق شرقي و غربي همچون مسيحيّت و يهوديّت به دليل ابتلا به تحريف و سکولاريزم وحشتناک قادر به بازخواست از مباني نظري تمدّن غربي و به چالش کشيدن تمام عيار آن نيستند، مگر قرآن مجيد و تفکّر ولايي همسنگ آن.
از اينجاست که عرض کردم آنان به درستي پي به عامل و مسبّب اصلي اين فروپاشي بردهآند. درک اين همه از کشيشي وابسته به يک کليساي محلّي خاسته نيست.
به خواست خداوند، پردهآي از قرآن برداشته شده و خصم قرآن (ابليس و جنود زمينياش) متذکّر واقعهاي شدهاند که به فروپاشي و اضمحلال غرب ميانجامد.
بيراه نيست اگر قول مولانا امام زاده را که در قرن ششم هجري قمري در مسجد بخارا زمزمه کرد تکرار کنم:
«باد بينيازي خداوند است که ميوزد!»
تفکّر، نوراني و لطيف، امّا نافذ است. بيسر و صدا جانها را متأثّر و متحوّل ميکند و در پياش، همة صورتها را ديگرگون ميسازد. از همين رو، هيچ سلاحي و سختافزاري قادر به مقابله با آن نيست.
غرب، امروزه، تفکّر ديني، آن هم از نوع قرآني و منتسب به پيامبر آخرالزّمان را در خانه و بر فرش خود دارد. آن هنگام که چون نسيمي لطيف مرزهاي غربي را با همة حارس و پاسبان در نورديد و وارد صحن و سراي انسان غربي شد و بنياد فرهنگي چهارصد ساله را به چالش کشيد و فضا را بر آن تنگ نمود، هيچ مهندسي و تکنوکراتي و هيچ ارتش و سلاحي قادر به تهديد آن و بيرون راندنش نبود.
بد نيست از زبان غرب دربارة جايگير شدن تفکّر ديني اسلامي در غرب بشنويم تا امکان درک يکي از دلايل اصلي اسلامستيزي و قرآنسوزي فراهم آيد.
به شهادت اطّلاعات و آمار ارائه شده از سوي مجامع و رسانههاي غربي، طيّ دهههاي اخير اسلام به نحو شگفتي در غرب منتشر شده است و در ميان عموم مذاهب، رقم اوّل رشد را از آن خود ساخته است.
روزنامة پر تيراژ «سيدني مورنينگ هرالد» مينويسد:
اسلام را از مرزهاي جغرافيايي عبور ميکند، مکتبهاي سياسي و رژيمهاي ملّي را پشت سر ميگذارد و کشورهاي گوناگون شاهد تحرّک سياسي و رشد پايندة اسلام خواهند بود.
در همين جهت، رئيس ادارة فدرال حفاظت از قانون اساسي آلمان، پتر فريش، با ابراز نگراني از شرايط موجود گفته است که در قرن آينده، اسلامگرايي به بزرگترين خطر تبديل ميشود و علّت آن هم در اين است که اصول حکمت الهي حکومتي که مسلمانان در تلاش براي دستيابي به آن هستند به هيچ وجه با اصول نظامهاي دمکراتيک و ليبرال همخواني ندارد.
«حکمت الهي» و تفکّر قدسي ديني مسلمانان، در مقابل تفکّر خود بنياد، امانيستي و سکولاريستي غربي خود را مينمايد.
خطر اصلي از جانب مردان جنگي و اسلحه غرب را تهديد نميکند. همگان بر اين قول متّفقاند که در سراسر جهان کمتر کسي را ياري مقابله با انواع سلاحهاي مدرن غربي است. نقطة آسيبپذير و پاشنة آشيل غرب ساحت نظري و فکري است. همان نقطهاي که قرآن آن را به چالش کشيده است. در حالي که تاريخ غرب طيّ همة سالهاي قرن بيستم از اين حوزه روي به ضعف نهاد و همة توش و توان خود را از دست داد.
آنگاه که پايهها و اصول در خانة جان و ذهن و زبان انسان غربي و غرب زدگان فرو ميريزد، همة صورتهاي بر کشيده شده بر پايهها مه فرو ميريزند و همة مناسبات و معاملات اجتماعي، سياسي و... را از خود متأثّر ميسازد.
قرآن با متأثّر ساختن جهانبيني و ديگرگون ساختن جهانشناسي غربي، همة اخلاق و اعمال انسانهاي غربي و غرب زده را هم عوض ميکند. درست به همين دليل است که نويسندة مجلة فيگارو مينويسد:
«اينکه شعارهاي مشهور مسلمانان با عنوان «قانون اساسي ما قرآن است» حکم يک بمب اجتماعي را در غرب خواهد داشت. حقيقتي که ميتوان آن ار از قوانين مربوط به روسري دريافت.»
قانون اساسي وحياني قرآني در مقابل «قراردادهاي اجتماعي» جعل شده توسط انسانهاي بريده از آسمان و کتب آسماني به مثابة يک بمب مناسبات اجتماعي غرب را از هم ميپاشد.
هيچ کس نميتواند به زور، زنان غربي را وادار به پذيرش روسري کند در حالي که ورود قرآن به صحن و سراي دريافتها و بينشها، تمامي صورت و سيرت حيات زنان را دگرگون ميسازد.
«قدرت» حقيقي پيش از آنکه حاصل قدرت بازو و سلاح باشد، حاصل تفکّر است. با سلاح سرد و گرم نميتوان بر فکر و انديشه فائق آمد در حالي که انديشه، افراد مسلّح را بيسلاح و مردان بي سلاح را مسلّح ميسازد تا در پي تفکّر و آرماني خاص به راه افتاده و عمل کنند. قدرت آرمان، بر کشيده بر پاية تفکّر، از هر سلاحي کاراتر است.
غرب به خوبي ميداند که دير يا زود، مردان و زنان مسلّح به سلاح تفکّر و انديشة ديني بر همة ساحتها و سطوح فرهنگي و تمدّني غربي فائق ميآيند. از همين جا و قبل از آنکه همة فرصتها از دست برود، غرب سعي در متوقّف کردن جريان سيّال اسلامخواهي دارد.
هنري کسينجر، استراتژيست پير و از اعضاي اصلي مجامع مخفي ماسوني و يهودي در سال 1990 م. با درک خطر بزرگي که از سوي اسلام و مسلمانان غرب را تهديد ميکند، نوشت:
در ده سال آينده، افزايش چشمگير جمعيّت مسلمانان، بزرگترين خطر براي آمريکا خواهد بود و آمريکا بايد براي جلوگيري از اين خطر، با همکاري صادقانه و مخلصانه حکومتهاي کشورهاي اسلامي، اقدامات گستردهاي را به عمل آورد و در همة کشورهاي اسلامي استفاده از ابزارها و داروهاي کنترل کنندة جمعيّت رواج پيدا کند.
کلام کسينجر در اثر کهولت و متأثّر از دريافت بنياسرائيلي احمقانه است. اين جمعيّت کثير کشورهاي مسلمان نيست که غرب را تهديد ميکند، قدرت اسلام، قدرت تفکّر، قدرت قرآن و دريافت ويژهاي دربارة عالم و آدم است که غرب را از درون انسانها و به نحو بنيادين متأثّر ساخته و ديگرگون ميسازد. اين نکته را هم متدکّر ميشوم که غرب دهها سال است که از طرق مختلف سعي در کاهش جمعيّت مسلمانان و عقيمسازي مردان و زنان مسلمان دارد فاجعهاي که از آن به عنون «کشتار خاموش» ياد کردهام. نويسندة فيگارو، در تمثيل زيبايي، از ميزان نزديک شدن مسلمانان به حوزههاي مختلف ايدئولوژيک غربي و سينه به سينه ايستادن آنها در برابر صاحبان قدرت در آلمان سخن ميگويد:
مسلمانان در آلمان تا بدان حد رشد کردهاند که اکنون سوسيال دمکراتها در زمرة همسايگان آنها در آمدهاند. ساختمان مرکزي حزب دمکرات مسيحي آلمان در مقابل آنهاست. فاصلة ساختمان مجلس تا دفتر مرکزي آنها چند متر بيشتر نيست و حتّي دفتر صدر اعظم در دسترسي آنها قرار دارد. حدّاقل چيزي که در مورد دفتر مرکزي مسلمانان آلمان ميتوان گفت اين است که جوانان محمّدي گام بلند و نيرومندانه در مسير کسب قدرت برداشتهاند.
قبل از آنکه آخرين فراز از موضوع را بيان کنم نگاهي به رشد و گسترش اسلام در غرب خواهم داشت:
رابرت اسپنسر، منتقد سرسخت اسلام که تاکنون و در همين راستاي اسلامستيزي هفت جلد کتاب، ده پژوهش و بيش از دويست مقاله نوشته است به نقل از برنارد لوئيس، مستشرق يهودي الاصل آلماني مينويسد: در پايان اين قرن (قرن بيست و يکم) اروپا مسلمان خواهد شد.
خانم اوريانا فالاچي را بسياري ميشناسند. خبرنگار کهنسال جنگي که در اوايل انقلاب براي انجام مصاحبه با امام خميني(ره) به ايران آمد، در آخرين کتاب خود به نام «نيروي خرد» مينويسد:
ده درصد نوزاداني که در سطح کشورهاي اتّحاديّة اروپا چشم به جهان ميگشايند، مسلمان هستند.
حال، نگاهي گذرا به وضع اسلام در کشورهاي غربي داشته باشيم. اوّل فرانسه:
فرانسه:
کارشناسان آمار، با مقايسة رشد دو جمعيّت مسلمان و مسيحي در فرانسه معتقدند اين کشور تا چهل سال آينده به کشوري با جمعيّت حدّاکثري مسلمان تبديل خواهد شد.
هم اکنون سي درصد کودکان و نوجوانان زير 20 سال در فرانسه مسلمانند. اين نرخ در شهرهاي بزرگي مثل «پاريس» «نيس» و «مارسي» 45% کودکان و نوجوانان زير 20 سال را شامل ميشود.
بر اساس اطّلاعات فراهم شده، تا سال 2025 از هر پنج فرانسوي يک نفر مسلمان خواهد بود و چنانچه نرخ جمعيّت به همين منوال پيش رود، فرانسه به کشوري مسلمان تبديل ميشود.
در حال حاضر، تعداد 5 ميليون نفر مسلمان در فرانسه زندگي ميکند. اين رقم بيشترين تعداد مسلمانان ساکن در يک کشور اروپايي را نشان ميدهد.
بايد ديد ساير کشورهاي اروپايي از چه وضعي برخوردارند.
انگلستان:
در سي سال پيش، جمعيّت مسلمانان انگلستان 000,82 نفر بود در حالي که امروزه، اين تعداد به 000,500,2 مسلمان در اين کشور رسيده است. در اين کشور بيش از يک هزار باب مسجد وجود دارد که بيشتر اين مساجد و کليساهاي خريداري شده از مسيحيان تأسيس شده است.
نرخ رشد جمعيّت در بريتانيا 6/1 درصد است. در يونان 3/1 درصد، در آلمان 3/1 درصد در ايتاليا 2/1 و در اسپانيا 1/1 درصد است.
به شهادت کساني که به انگلستان رفته و حوزههاي علميّة اسلامي اين کشور را ديدهاند، مجالس طلّاب در برخي مدارس بيشباهت به حوزههاي علميّة قم نيستند.
ميانگين رشد جمعيّت مسيحيان در 31 کشور اتّحادية اروپا 38/1 درصد است در حالي که جمعيّت شناسان معتقدند اگر رشد جمعيّت يک کشور در 25 سال متوالي کمتر از 5/2 درصد باشد نجات فرهنگ و تمدّن آن کشور امکانپذير نخواهد بود. اين همه در حالي که است که واتيکان، رسماً اعلام کرده است که: جمعيّت مسلمانان در جهان از جمعيّت کاتوليکها بيشتر شده و ظرف 5 الي 6 سال ديگر، اسلام بزرگترين دين جهان خواهد بود.
آلمان
مجلة فيگارو دربارة حضور مسلمانان در مساجد و نمازخانههاي وابسته به جوامع اسلامي آلمان مينويسد:
«حضور مسلمانان چنان است که پاپ، تنها ميتواند رؤياي چنين استقبالي از کليساها را در سر بپرورد.» مسلمانان در حال حاضر در آلمان، 2200 نمازخانه و مسجد دارند. زيباترين و غرورآميزترين اين بناها در شهر مانهايم قرار دارد، ساختمان گنبدي شکل و با شکوه که ظرفيّت پذيرش 2500 نفر را دارد.
تحقيقات انجام شده از سوي انستيتوي شرقشناسي هامبورگ وابسته به وزارت کشور فدرال آلمان از روند رو به رشد پيوستن جوانان به سازمانهاي اسلامگرا خبر ميدهد.
اخيراً دولت آلمان اعلام کرده است که کنترل کاهش جمعيّت اين کشور ديگر ممکن نيست و ممکن است اين کشور تا سال 2050 م. به يک کشور مسلمان تبديل شود.
بلاي کنترل جمعيّت طولاني و از هم گسيختگي واحد خانواده، اروپا را به قارّهاي پير و بيآينده تبديل کرده است.
آلمان معتقد است که جمعيّت 2/5 ميليوني مسلمانان اروپا در 20 سال آينده به دو برابر افزايش مييابد.
آقاي کلاوس کينکل، وزير خارجة اسبق آلمان ميگويد: در حالي که اسلام در سي سال پيش از اين 18% جمعيّت دنيا را داشت، اينک به يک چهارم جمعيّت دنيا؛ يعني يک ميليارد و چهارصد ميليون نفر رسيده است.
ساير کشورهاي اروپايي
اتريش: سالهاي زيادي است که در اين کشور، اسلام به عنوان دين رسمي شناخته شده است. در حال حاضر بيش از 000,375 نفر مسلمان در اتريش زندگي ميکنند.
اسپانيا: در اين کشور 000,400 نفر مسلمان زندگي ميکند.
بوسني: بيش از 5 تا 6 سده از عمر گرايش مردم بوسني به اسلام ميگذرد و در حال حاضر دو ميليون مسلمان در اين کشور زندگي ميکند.
هلند: طبق آمار، نيمي از کودکاني که هر سال در هلند به دنيا ميآيند، مسلمانانند. چنانچه اين روند ادامه پيدا کند، ظرف پانزده سال آينده نيمي از جمعيّت هلند را مسلمانان تشکيل ميدهند.
سازندگان فيلم «فتنه» با ارائه کردن آمار رشد مسلمانان در هلند اعلام خطر کردند و از اسلامي شدن هلند در سالهاي آينده خبر دادند و در واقع اين فيلم به همين منظور و در راستاي انعکاس اسلامهراسي ساخته و پخش شد.
بلژيک: در اين کشور نيمي از کودکاني که هر سال به دنيا ميآيند، مسلمانانند. در بلژيک 25% جمعيّت را مسلمانان به خود اختصاص ميدهند.
آلباني: جمعيّت حدّاکثري اين کشور مسلمان است. اينک 1/6 ميليون نفر مسلمان در آلباني زندگي ميکند.
روسيه: در روسيه 23 ميليون نفر مسلمان زندگي ميکند. 40% از نيروهاي ارتش اين کشور را طيّ سالهاي آينده مسلمانان تشکيل خواهند داد.
يک کشيش ايتاليايي در واتيکان نسبت به اسلامي شدن قارّه اروپا هشدار داد. به گزارش خبرگزاري «ابنا» پيرو گدو، کشيش ايتاليايي واتيکان اعلام کرد، با توجّه به کاهش ميانگين زاد و ولد در ميان ساکنان اصلي قارة اروپا و افزايش بيسابقة مهاجران مسلمان که داراي خانوادة پر جمعيّتي هستند، قارة اروپا در نسلهاي بعدي به قارّهاي مسلمان تبديل ميشود.
و امّا آمريکا: در سال 1970 م. جمعيّت مسلمانان آمريکا، بيشتر يک صد هزار نفر نبود، امّا در سال 2008 م. اين رقم به نه ميليون نفر افزايش يافت. اين همه در حالي است که رشد جمعيّت مسيحيان در آمريکا 6/1 درصد است و اين نرخ رشد حدّاقل رشد ضروري براي حفظ يک تمدّن به حساب ميآيد.
کانادا: در کشور کانادا نيز نرخ رشد جمعيّت مسيحيان 6/1 درصد است.
به گزارش شبکة ايرانيان کانادا (ايرانتو)، اوّلين مسجد در شماليترين نقطة زمين و در شهر اينوويک Inuvok در قلمرو شمال غربي کانادا احداث ميشود. اين مسجد توسط يک گروه اسلامي خيريّه در شهر «ويتي بگ» در استان مينتويا براي ساکنان اينوويک ساخته ميشود. اين شهر در دلتاي مکنزي و در 200 کيلومتري شمال دايرة قطب قرار دارد و حدود يکصد نفر از جمعيّت 3500 نفري آن را مسلمانان تشکيل ميدهند.
اخيراً شبکة تلويزيوني «روسيا اليوم»، گزارش «ريما ابوحمديه» خبرنگار آن شبکه را دربارة اوضاع و مشکلات مسلمانان در آمريکا را منتشر ساخته است. او در اين گزارش اعلام ميدارد:
«آمارها نشان ميدهد که چهل درصد از آمريکاييها با دادن کارتهاي شناسايي ويژه به مسلمانان موافقند و اين در حالي است که سالانه بيش از 000,20 نفر از آمريکاييها به اسلام گرايش پيدا ميکنند. از زماني که رسانههاي آمريکايي مواضع ضدّ اسلامي اتّخاذ کردهاند، اين موضع بسياري از مردم را نيز تحت تأثير قرار داد. «مارسي موبرگ» شهروند تازه مسلمان شدة آمريکايي ميگويد:
«بزرگترين مشکل اين است که والدينم مرا طرد کردند، امّا افرادي که خيلي مرا نميشناختند مرا پذيرفتند. (روزنامة جمهوري)
آقاي دکتر پيتر بريولي، مدير اجرايي مؤسّسة تحقيقاتي مسيحيّت در انگلستان، در سال 1997 م. طيّ مقالهاي که در صفحة اوّل نشريّة ساندي تايمز منتشر شد، اعلام کرد که:
«بر اساس ارقام، اسلام سريعترين مذهب در حال رشد در جهان بوده است.»
آقاي فرانچسکو گابريلي، قديميترين محقّق مطالعات اسلامي در ايتاليا نيز، در سال 1986 م. در نشرية پانوراما، طيّ مطلبي با عنوان «هم نوا با بانگ الهي» نوشت:
مردم به دلايل احساسي، محيطي و گاه نيز به دلايل مادّي ناگزير از تغيير دين ميشوند. عدّهاي اسلام را با توجّه به سادگي آن براي فرار از مشکلات تمدّن امروز برميگزينند و برخي ديگر از اين جهت به اسلام ميگروند که معتقد به يافتن پاسخ مشکلات اجتماعي در آن هستند.
نکتة جالب آن است که محقّقان غربي با رويکرد مثبت به وجه اجتماعي اسلام و عدالت خواهانة آن مينگرند، چنان که راجر ستربوري، اسقف بارکينگ، طيّ مقالهاي با عنوان «رشد مسلمانان نسبت به مسيحيان» که در سال 1997 م. در نشرية ساندي تايمز منتشر شد مينويسد:
يکي از جذّابيتهاي اسلام براي جوانان محروم آن است که مسلمانان براي عدالت اجتماعي و نژادي هر دو مبارزه ميکنند. کليساي انگلستان بايد اين تلاش و مبارزه را ياد بگيرد.
آقاي دي مايکل برادين، استاد دانشگاه آريزونا، در سال 1991 م. اسلام آورد، مجلة العالم در يکم مارس 1996 م. علّت اسلام آوردن اين استاد را از زبان خودش منتشر کرد. او ميگويد:
اسلام آوردم براي آنکه تنها راه حلّ مسائل امروز آمريکا و جهان است. آنچه در قرن بيست و يکم و پس از آن براي باقي ماندن بدان نيازمنديم اسلام است. بدون اسلام آيندهآي تيره و تار خواهيم داشت. مسلمان شدم چون اسلام دين منطق پرور است و راه حلهاي عملي همة مشکلات شخصي، ملّي و جهاني امروز نيز در اسلام نهفته است.
درک اين نکته که از بستر تباهي اخلاقي و سقوط فرهنگي هيچ تمدّن بالندهاي پا نميگيرد، قابل قبول همگان است به ويژه در غرب که در اثر سلطة ليبراليسم و هيدوئيسم (مکتب اصالت لذّت) تمامي پايههاي اخلاقي ويران شده است.
برژنيسکي، مشاور امنيّت ملّي کارتر، در سال 1996 م. طيّ مقالهاي با عنوان «اسلام تنها راه نجات آمريکا و جهان» که در العالم منتشر شد مينويسد:
«جامعة غوطه ور در شهوتها نميتواند آداب اخلاقي جهان را پايهريزي کند و هر تمدّني که نتواند در اخلاق پيشگام و جلودار باشد دچار فروپاشي ميشود.»
مقصودم از ذکر اين آمار و اطّلاعات و اعتراضات بيان اين نکته بود که غرب و آمريکا، به دلايل مختلف و از جمله به قول پال کندي، استاد انگليسي دانشگاههاي آمريکا، به دليل عارضة گستردگي بيش از حدّ امپراتوري، بحران زيست محيطي، فقر و بياخلاقي در آستانة فروپاشي از درون، به ناگزير بر اسلام آغوش گشوده است و اسلام، چون فرمانده و سرداري فاتح، خاکريزهاي فرهنگي و تمدّني غرب را در مينوردد تا رنگ خود را بر همة سطوح و لايههاي حيات مادّي و فرهنگي غرب بزند. غرب ناگزير است در اسلام سر فرود آورد.
***
ايستاده بر توهّم دشمني
ترديدي نبايد داشت که غرب، در شرايطي که بحران در حوزههاي نظري، فرهنگي و مناسبات مادّي را به تجربه نشسته است، اسلام و احياي اسلام را به عنوان يک «تهديد بزرگ» تلقّي کند.
گسترش اسلام در غرب و بروز تمايلات اسلامخواهانه طيّ دهههاي اخير بيش از هر زمان اين تهديد را جدّي و واقعي جلوه ميدهد.
ايالات متّحدة آمريکا اگرچه در آخرين منزل از تمدّن تکنولوژيک غربي نشسته است، امّا فاقد تاريخ و اسطوره است. عمران اين کشور بيش از دويست سال نيست، کلوني بزرگي از مهاجران که به دلايل مختلف گرد هم آمدهاند. اين امر به منزلة نداشتن عاملي مشترک براي حفظ وحدت ملّي و وحدت رويه است.
بخشي از اين خلأ را قهرمانان نو به نو که توسط سينما و ورزشگاهها جعل و معرفي ميشوند پر ميکنند. قهرماناني که همگي دولتي مستعجل و عمري کوتاه دارند و بخش ديگر را «توهّم دشمني».
از اين نکته نيز نبايد غفلت کرد که « جعل دشمن خارجي» در ايالات متّحدة آمريکا، به عنوان «عامل مهمّي براي دستيابي به وحدت ملّي» شناخته شده است. اين استراتژي در ادوار مختلف و به ويژه با جايگير شدن نومحافظانهکاران در دستگاه اجرايي ايالات متّحده پر رنگتر از هر زمان خود را در سياست خارجي آمريکا نشان داد.
نو محافظهکاران، متأثّر از مباني فکري لئواشتراوس، پر رنگ جلوه دادن دشمن مفروض خارجي را در سياست خارجي در رأس ساير سياستهاي خود قرار ميدهند.
در سالهاي سخت «جنگ سرد»، شوروي به عنوان دشمن بزرگ غرب و دمکراسي معرفي شد و رسانهها پابهپاي سياستمداران، همة سياهيها، ترس، ناامني، ديکتاتور منشي و ضدّيت با آزادي و دمکراسي را به سوسياليسم و کمونيسم نسبت دادند و بيش از هفتاد سال از اين جريان سواري گرفتند.
فروپاشي شوروي ضرورت جايگزيني دشمن جديد را به گردانندگان سياست خارجي آمريکا يادآور شد. بازگشت و احياي اسلام، اين فرصت را فراهم آورد تا «اسلام و مسلمانان» جايگزين«شوروي و کمونيسم» شوند.
از اين روست که عرض ميکنم، يکي از دلايل بروز کينورزي ايالات متّحدة آمريکا را به طور خاص دربارة اسلام و مسلمانان بايد به اين موضوع باز گرداند. ادوارد سعيد در کتاب شرقشناسي مينويسد:
«اسلام به چشم اروپا و غرب يک تهديد ميآيد. امروز، اين بيش از هر زماني جلب توجّه ميکند. چون از يک طرف رسانهها بر سر آنچه ظهور، برگشت يا احياي اسلام مينامند اتّفاقنظر و خبر زيادي دارند و از طرف ديگر، بخشهايي از دنياي اسلام،، فلسطين، ايران، افغانستان، که توسعة تاريخي متفاوت و نابرابري را گذراندهاند، به سلطة سنّت غربي (به ويژه آمريکا) گردن نگذاشتهاند. نظرات متخصّصان و رسانهها در اين مورد تقريباً شبيه هم است. جامعة روشنفکران و سياسي ايالات متّحده نه تنها تلاشي براي اصلاح يا حتّي مخالفت با تصوير زشت اسلام به عنوان تهديد نکرد، بلکه اين تصوير را تأييد و بزرگ کرد. از «هلال بحران» برژينيسکي تا «بازگشت اسلام» برنارد لوئيس، همة با تصويري که رسم شده هم سو هستند.
انتخاب، بسط و رشد جريان القاعده به عنوان چهرهاي خش، ضدّ انساني و نامتمدّن از اسلام و مسلمانان از يک سو کارکرد «دامن زدن به اسلامهراسي» در غرب را داشت و از ديگر سو، جعل رقيبي از ميان اهل عامّة براي مقابله با جريان انقلابي شيعي ايران اسلامي.
جاي تأسّف است اگر اعلام شود، جماعتي از مسلمانان و از جمله سياستمداران کشورهاي اسلامي نيز نادانسته با عملکرد خود بر تصوير جعلي ارائه شده از اسلام و مسلمانان مهر تأييد زدند و با غفلت از ضرورت اصلاح اين تصويرسازي مغرضانه، اجازه دادند که دشمنان اصلي اسلام يعني يهوديّت صهيونيستي به بخش بزرگي از اهداف خودش برسد.
جرياني که بيش از همه از وجود خصومت مزمن ميان مسلمانان و مسيحيان، ميان شرق و غرب بهره ميبرد، يهوديّت صهيونيستي است که در اين ميانه مجال بهرهبرداري دو سويه از شرق و غرب و سرکوب مسلمانان به وسيلة دولتهاي غربي را به دست ميآورد. چنان که تاکنون اين ماجرا ادامه داشته است.
ادوارد سعيد، در کتاب «شرقشناسي» دردمندانه از اين موضوع سخن ميگويد:
کشورهاي جهان سوم همه سرگرم تماشاي برنامههاي تلويزيوني آمريکا هستند و حتّي در موارد زيادي که اخبار دربارة خود جهان سوم است، کاملاً به چند آژانس خبري وابسته هستند که اخبار خودشان را از آنها بشنوند. جهان سوم به طور کلّي و کشورهاي اسلامي به طور خاص از منبع خبر تبديل به مصرفکنندگان خبر شدند. شايد بتوان گفت: براي اوّلين بار (با چنين مقياسي) در تاريخ، دنياي اسلام دربارة خودش از طريق تصوّرات تاريخ و اطّلاعاتي که در غرب توليد ميشود ميآموزد. براي ترسيم تصويري کاملتر بايد در نظر گرفت که دانشجويان و انديشمندان در دنياي اسلام براي آنچه به نام مطالعات خاورميانه جريان دارد هنوز به کتابخانهها و مؤسّسات آموزشي اروپايي و آمريکايي محتاجند به عنوان مثال در نظر بگيريد که يک کتابخانه به درد بخور از کتابهاي عربي در سراسر دنياي اسلام وجود ندارد.
بزرگنمايي دشمني نه تنها باعث فريب افکار عمومي مردم آمريکا و انحراف ذهني آنها از بحرانهاي داخلي اين کشور ميشود، بلکه دست مردان آمريکايي را در دستاندازي به نقاط مختلف جهان، اردوکشي نظامي، راهاندازي جنگهاي بزرگ و در عين حال کسب حمايت عمومي ساکنان آمريکا باز نگه ميدارد. حسب همين رويکرد است که آمريکا در وقت حمله به عراق و افغانستان خود را بينياز از همراهي متّحدان اروپايي نيز ميشناسند.
بيگمان، قرآنسوزي، طرح ويژهاي است که در پس خود، برنامهاي بزرگتر براي انجام عمليّات نظامي در جغرافياي خارج از ايالات متّحدة آمريکا را پنهان داشته است.
آخرين کلام، کلام آخرين
وقتي از آقاي تري جونز، کشيش ايوانجليک پيش قراول قرآن سوزي دربارة علّت مخالفتش با قرآن سؤال ميشود، به سه نکته اشاره دارد، از نظر او قرآن، کتابي سياسي، حاوي مضامين خشن است و اسلام ميخواهد تحت عنوان آخرالزّمان جهان را تصاحب کند.
اگرچه آقاي تري جونز، کشيشي ايوانجليک و پروتستان است و رويکرد آخرالزّماني در او به دليل نسبتش با ايوانجليسم قوي است، ليکن حسب اطّلاعاتي که دربارة او و سوابقش منتشر شده، نه تنها تا سال 2008 م. فاقد تحصيلات ديني قابل توجّه بوده بلکه به دليل اتّهاماتي همچون حقّهبازي نيز از کليساي آلمان اخراج شده است و حتّي يکي از راهبان کليساي کلن اعلام داشته که آقاي جونز حتّي مناسک مذهبي را هم انجام نميداده است. پس از اخراج از آلمان به اتّفاق همسرش اقدام به تأسيس کليسا ميکند، امّا بيش از آنکه او در بند مذهب و کليسا باشد. سعي در سوءاستفاده از معافيّت مالياتي کليسا کرده و با راهاندازي شرکت Ts and company اقدام به فروش کالا و اموال وقفي و اهدايي مردم به کليسا ميکند. او در حالي از قرآنسوزي سخن ميراند که حتّي براي يک بار هم قرآن را ورق نزده و حتّي با يک مسلمان هم ارتباط نداشته است. وي يکبار نيز در آلمان به جرم استفاده از عنوان دکتري، ناچار به پرداخت 3800 دلار جريمه ميشود.
به اين دليل به ذکر سوابق تري جونز اشاره کردم تا عرض نمايم، بيان رويکرد و خطر آخرالزّماني اسلام و قرآن، بسيار بزرگتر از آن است که انديشة معلول تري جونز مجال پر کشيدن بر بلنداي آن را داشته باشد.
در حالي که رويکرد به موضوع آخرالزّمان، ظهور دوم مسيح، رويارويي دو نيروي خير و شر در صحراي مگيدو و بالأخره تأسيس حکومت جهاني بني اسرائيلي در بيت المقدّس، در زمرة موضوعات اصلي و مبتلا به ذهني پر قدرتترين مبلّغان انجيلي و کليساهاي صاحب نفوذ آمريکايي و انگليسي است و طيّ بيش از سي سال اخير بخش عمدة سياست خارجي ايالات متّحده آمريکا بر اساس همين رويکرد تنظيم شده است و حتّي توسط دولتهايي مثل دولت جرج دبليو بوش بسياري از مقدّمات راهاندازي جنگ آخرالزّماني آرمگدون فراهم آمد و رسانههاي بيشماري با اتّخاذ آرايش آخرالزّماني بر موج ماجرا سوار شده و بر تنور اين جنگ دميدند. ميتوان نتيجه گرفت که آقاي تري جونز، تنها مطالبي را تکرار کرده يا وادار به بيان آنها شده تا از اين مجرابخشي از استراتژي اصلي غرب يهودي عليه مسلمانان قابليت اجرا بيابد و آقاي کشيش هم به صله و مرحمتي سفارش دهندگان پروژة قرآنسوزي.
ادوارد سعيد، منتقد و استاد ادبيّات تطبيقي دانشگاه کلمبيا و محقّق فلسطيني الاصل انگشت بر موضوع مهم و ويژهاي ميگذارد. ميگويد: مشرق زمين در حالي بخش پستتر جهان قلمداد ميشود که از موهبت وسعت پهناورتر و پتانسيل بيشتر براي قدرت، نسبت به غرب برخوردار است. از اين رو اسلام هميشه متعلّق به مشرق زمين در نظر گرفته شده است و نگاه به آن با دشمني و ترس همراه بوده است. براي اين وضعيّت دلايل سياسي و روانشناختي و مذهبي ميتوان برشمرد ولي همة اين دلايل از برداشتي نتيجه ميشود که اسلام را رقيبي وحشتناک و چالشي آخرالزّماني در برابر مسيحيّت ميدانند.
ادوارد سعيد را در آمريکا به عنوان نظريه پرداز ادبي از بنيان گذاران نظرية پسا استعماري، منتقد شرقشناسي و فعّال سياسي ميشناسند که ديدگاهش دربارة تعامل غرب با شرق قابل توجّه است.
موضوع تمرکز و توجّه غرب مسيحي به منجيگرايي و آخرالزّمان، موضوع مهم، ريشهدار و در عين حال عجين با فرهنگ و باورهاي عمومي ساکنان آن بخش از جغرافياي زمين است. اساساً مسيحيّت و مسيحيان را از موضوع «تبشير و انتظار بازگشت دوبارة مسيح» نميتوان منفک ساخت. جز اين، مسيحيت پروتستاني که جمعيّت حدّاکثري ايالات متّحدة آمريکا و بريتانيا خود را به گرد خويش دارد، بر محوريّت موضوع «بازگشت دوبارة مسيح» و زمينهسازي براي آن همة تعاليم و آموزههاي خود را متمرکز ساخته است. حسب همين موضوع و باور ويژة ساري در ميان عموم ساکنان ايالات متّحده است که اين کشور را به عنوان کشوري مذهبي و با رويکرد آخرالزّماني ميتوان شناسايي کرد. مبلّغان اين جريان کليسايي که به عنوان «ايوانجليک» شناخته ميشوند، همة همّت خود را مصروف تبليغ و بسط موضوع بازگشت مسيح و زمينه سازي براي اين بازگشت مينمايند.
شايان ذکر است مهاجران اوّليه از انگلستان، با داشتن خلق و خوي پيوريتاني اين آموزه را به سرزمين تازه کشف شده، منتقل کردند. نوعي مسيحيّت يهودي شده که مارتين لوتر و کالون بنيانگذار آن بودند.
صرف نظر از ميزان تأثيرپذيري ايوانجليکها از لاهوت توراتي، که موضوع اين مقاله نيست، طيّ حدّاقل سه دهة اخير، مبلّغان پر قدرت انجيلي با مدد گرفتن از رسانههاي پر قدرت مدرن و نفوذ در دستگاه سياسي ايالات متّحدة آمريکا، اين امکان را يافتند تا نقش مهمّي را در سياست خارجي اين کشور و رؤساي جمهور آن ايفا کنند تا آنجا که آنان، تأثير بسزايي در تحريک سياستمداران آمريکايي و انگليسي براي حمله به عراق، افغانستان و تشويق آنان براي حمله به ايران داشتند.
در تفسير ارائه شده، اين مبلّغان انجيلي ـ اگرچه مجعول و محرّف از نظر ما ـ جهان در آستانة ظهور دوم قرار گرفته است. آنان دولت آمريکا را مکلّف به زمينهسازي جنگ جهاني و آخرالزّماني آرمگدون در فلسطين اشغالي و سرکوب مسلمانان ميشناسند.
در تعريف آنها از نيروهاي شرور، مسلمانان و اعراب، نماد شرارت و قرآن کتاب و آيين نامة شرارت و وحشت شناخته ميشود.
وابستگي کشيش آمريکايي، آقاي تري جونز به ايوانجليکها، پرده از جرياني بر ميدارد که سعي ميکنند، غرب مسيحي را با شرق اسلامي درگير کرده و آتش جنگ صليبي دوم را به نفع بني اسرائيل (يهوديان صهيونيست) روشن کنند.
اين موضوع، چنان که آقاي ادوارد سعيد بدان اشاره دارد، حکايت از آگاهي و عمل آقاي تري جونز و ساير مبلّغان انجيلي از چالش آخرالزّماني «غرب و اسلام» دارد و آتش زدن قرآن نيز در راستاي همين موضوع و آگاهي قابل شناسايي است.
بسياري از قراين و شواهد حاکي از همگرايي جدّي ايوانجليکها با يهوديان صهيونيست است. از نظر مذهبي، پروتستانها و مبلّغان ايوانجليک، نه تنها ظهور مسيح را براي بنياسرائيل و در بزرگداشت بنياسرائيل ارزيابي ميکنند، بلکه خود و عموم مسيحيان را وامدار بنياسرائيل و خدمتگزار آنان ميدانند. از همين رو، آنان فلسطين را به طور مطلق متعلّق به بنياسرائيل دانسته و حاضر به هيچ گونه مذاکره و گفتوگويي در اين باره با مسلمانان و فلسطينيان نيستند. ضمن آنکه، آنان، بازگشت يهوديان به فلسطين و تأسيس دولت يهودي در آن سامان را شرط ضروري بازگشت حضرت مسيح اعلام ميدارند. پر واضح است که آنان، با اين رويکرد، خود را در تعرّض به قرآن و سرکوب مسلمانان محق ميشناسند و وجود آيات جهادي قرآن و رويکرد مجاهدان مسلمان به مبارزه براي آزادي قدس شريف را در تعارض با خواستهاي خود تعريف ميکنند، بنابراين، در تلاشي پيگير، سعي در سرکوب همة مسلمانان مجاهد و نفي هر گونه باور و حرکت جهادي در ميان مسلمانان ميکنند.
غرب راه نجات را در يک جنگ فراگير ميشناسد.
چنان که ذکر شد، غرب در بن بست و بحران حاصله از تاريخ چهارصد سالة بيخدا و بيآسمان، قبل از آنکه با شرق اسلامي درگير باشد، در خودش درگير و مبتلاست. ادامة شرايط و روند فعلي که از اوّلين سالهاي قرن بيستم نشانههايش نمودار شد، غرب را در خودش نابود ميکند و آن را در حوزههاي مختلف و در آستانة تاريخ جديد که به نام دين و خدا متولّد شده است به زانو در ميآورد.
جز اين، احياي اسلام و رشد و گسترش آن در ميان ساکنان غرب، نه تنها بر سرعت فروپاشي ميافزايد بلکه، اين وضع، جامعة غربي را در مناسبات سياسي، اجتماعي و امنيّتي دچار چالش بزرگ ساخته و در برابر شرق اسلامي در شرايط انفعالي جدّي قرار خواهد داد.
شايد بتوان بزرگترين هراس غرب را در قد برافراشتن «قدرتي بزرگ در شرق اسلامي» دانست. رقيبي که در دوران کهولت و احتضار تاريخ و تفکّر و فرهنگ غربي، جواني و برومندي را تجربه ميکند.
اين قدرت، به دليل رويکرد ديني به عالم و داشتن ادّعاي مديريّت کلان بر مبناي قوانين کتاب ديني اسلامي ميتواند، حوزة تمدّني از دست رفته شرق را که طيّ قرون گذشته از شرق درياي مديترانه به غرب آن منتقل ساخت، ديگر بار به شرق منتقل ساخته و موجب بروز رکود و ريزش تمام عيار فرهنگي و تمدّني مغرب زمين شود.
به همان سان که با انتقال حوزة تمدّني از شرق درياي مديترانه، مشرق زمين دچار رکود و رخوت شد و به زير سلطة غرب رفت.
کلام آخر آنکه، بنياسرائيل، که طيّ قرون گذشته و با آلت فعل قرار دادن غرب مسيحي و ساکنان غرب به بخشهاي مهمّي از اهداف و استراتژيهاي خود دست يافته است، براي اجراي آخرين بند از قصيدة بلند سلطهجويياش و تأسيس حکومت جهاني، فرصت چنداني ندارد. وقايع ذکر شده و شرايط موجود و مطرح حاکي از آن است که چنان چه در حرکتي عاجل و اقدامي سريع امکان اعلام جهان تک حکومتي را نيابند، ديگر امکان دستيابي به فرصتي براي اين امر وجود نخواهد داشت.
دستيابي به آخرين مرحله از اين سناريوي جنگي، فائق آمدن بر همة بحرانها و بنبستها و از جمله متوقّف کردن روند رو به رشد اسلامگرايي در گرو ورود به فراگير و جهاني است. نبردي که با عنوان «جنگ صليبي دوم» همة فرصتها و بهانهها را براي سرکوب مسلمانان، غصب باقي ماندة سرزمين فلسطين، سرکوب نهضتهاي اسلامي و بالأخره متوقّف کردن جريان توفندة انقلاب اسلامي ايران را ممکن ميسازد.
ايجاد هيجان بالا تا سر حدّ ناشکيبايي در ميان مسلمانان ميتواند ضامن بمبي را بکشد که غرب و سران مجامع مخفي يهودي، از آن براي آغاز آخرين يورش و بزرگترين آنها استفاده خواهند کرد. چنان که، بالا گرفتن موج اختلافات داخلي در هر يک از سرزمينها و کشورهاي اسلامي، امکان تضعيف قوا و توانايي بالقوّه و بالفعل آنان را سبب خواهد شد.
نميتوان از اين نکته غفلت کرد که در اين شرايط حسّاس، طرح «شعارهاي نو» و «شبه نظريّههاي عامّه پسند»، خارج از چهارچوب اصلي بناي فرهنگي و سياسي اجتماعي ايران اسلامي، زنگ خطري است که غفلت از آن به خسارات جبرانناپذير ميانجامد.
کلام خود را با اين عبارت ختم ميکنم.
شرح اين هجران و اين خون جگر اين زمان بگذار تا وقت دگر