کمی رفتیم و رسیدم به آخر راه. رمل ها آغاز شد. اول کار اتفاق بدی افتاد آن هم انداختن کلاه آهنی ها توسط اکثر بچه ها به زمین بود که بچه های تهران شروع و ما هم از آن ها به غلط تقلید کردیم. با تاریکی هوا یک نفر در ستون اذان گفت. همه در حال حرکت، بدون توقف و در نظر گرفتن قبله نماز خواندیم. عجب نمازی. چه حالی داشتیم. برای عده ای آخرین نماز بود.
تجسم کنید تا زانو با تمام تجهیزات و مهمات فرو بروی داخل رمل و بدانی شاید آخرین نماز و راز و نیازت با خالقت باشد که به عشق آن قدم در این راه گذاشته ای.
ساعت حدود 7:30 رسیدیم به تک درخت سِدر که تنها عارضه صحرا بود. اندکی توقف کردیم. کمپوت و کنسروی که داشتیم به عنوان شام خوردیم. چهار یا پنج نفری آنجا بودند با حدود 100 فانوس. پرسیدم شما کی هستید و اینجا چه می کنید؟ گفتند: ما ماموریت داریم پس از عبور شما فانوس ها را روشن و در مسیر با فاصله برای احدات جاده و آمدن آن ها بچنیم. حرف امیدوار کننده ای بود.
حرکت دوباره شروع شد. راه رفتن در رمل خیلی سخت و نفس گیر بود. حسابی خسته شدیم. عده ای هم جا ماندند. ساعت 21 شده بود. در کنار دره مانندی ستون ایستاد. عراقی ها منور اول را زدند . همه دراز کشیدیم زمین. با زدن چند منور دیگر شلیک گلوله های رسام از دو تیربار دوشکا با فاصله عرضی هم شروع شد. فرمانده گفت بخوابید زمین تا سنگر کمین اول پاکسازی بشه. دقایقی گذشت. از چند جای دیگر هم تیراندازی می کردند. هنوز حرکت نکردیم. یکدفعه تعداد منورها بیشتر و ماندگاری آن طولانی تر شد.
یکی می گفت توپخانه خودی داره می زنه. ولی من صدای هواپیما شنیدم و یقینا با هواپیما گلوله می ریختند. شب تار شد مثل روز روشن؛ رنگ به رنگ. فرمان حرکت نیم خیز صادر شد. ساعت 22 وارد میدان مین شدیم. از اینجا ستون لشگر 27 حضرت رسول از لشگر 31 جدا شد و به سمت چپ رفت. زمین سفت تر شد و رمل اندکی داشت.
نوار سفید رنگی روی زمین دیده می شد که با حرکت ستون کج و معوج می شد. میله های شبرنگ فسفری در فواصل هر چند متری کاشته شده بود که مسیر معبر را نشان می داد. مربی ها یاد داده بودند عرض میدان مین می تواند چندین کیلومتر باشد ولی عمق آن نهایتا 500 تا 700 متر می شود. آتش گلوله های رسام از روبرو و سمت راست بی وقفه همراه با خمپاره و آرپی چی می بارید.
هر چند قدم یک نفر می افتاد و چقدر سخت است از روی پیکر دوستی که تا دیشب در یک چادر و سنگر زندگی می کردی عبور کنی.
راوی: مجید جلالی آتشگاه از رزمندگان لشگر 31 عاشورا