سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آنرا سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*******
آستانه، اذعان به بقا و اقتدار اسد
سعدالله زارعی در کیهان نوشت:
«نشست آستانه» در تلاش است تا بر سوریه از آغاز بحران تا امروز نقطه پایان بگذارد و پایههای «سوریهای جدید» را به وجود آورد. اما از آنجا که طرفهای شرکتکننده و کشورهایی که پشتیبان هر کدام از دو سر طیف «سوری-سوری» هستند، نظر واحدی نداشته و این «سوریه جدید» را با مطلوبهای خود دنبال مینمایند، در به نتیجه رسیدن مذاکرات آستانه که دیروز به پایان رسید، تردیدهای جدی وجود دارد. در این خصوص نکات زیر میتواند تا حدی به حل معمای امنیتی سوریه و فهم عمق و نتایج مذاکرات آستانه و حواشی آن کمک نماید:
1- مذاکرات آستانه که پایههای آن در مذاکرات چند هفته پیش مسکو بین روسیه، ایران و ترکیه گذاشته شد، در نوع خود یک «ابتکار» به حساب میآید چرا که تا پیش از این از یک سو ترکیه به عنوان مهمترین و موثرترین کشور حامی معارضه مسلح زیر بار مذاکرهای که یک طرف آن دولت سوریه باشد نمیرفت و حالا با اذعان به اینکه معنای حضور تیم رسمی دولت در مذاکرات را میداند، در این مذاکرات حضور دارد و از سوی دیگر تاکنون طرف سوری معارضه سوریه، معارضه غیرمسلح - برجستهترین آن هیات تنسیق - بود و هم اینک به جای گروههای غیرمسلح، بخشی از گروههای مسلح حضور یافتهاند و این به معنای تنزل -حداقل - بخشی از معارضه مسلح - تروریستهای تکفیری - از موضع قبلیشان که عدم پذیرش دولت بود، میباشد. تا پیش از این مذاکراتی که با محوریت نماینده دبیر کل سازمان ملل برگزار میشد، براساس نفی دولت سوریه استوار بود و اینک نماینده دبیر کل و حتی نماینده آمریکا در نشستی شرکت میکنند که اساس آن پذیرش دولت سوریه است. اما چرا؟
2- میتوان با استدلال زیاد گفت، مذاکرات آستانه دستاورد پیروزی بزرگ و خیرهکننده رزمندگان اسلام در حلب است. جنگ حلب چند ویژگی بزرگ داشت؛ در این عملیات نیروهای جبهه مقاومت با قدرتمندترین گروه تروریستی - یعنی جبههًْ النصره که اینک به جبهه فتح شام تغییر نام داده است - درگیر بود و در یک عملیات نزدیک به دو ماهه موفق به پاکسازی مناطق مرکزی و شرقی حلب از آنان گردید. این در حالی است که به اذعان یکی از فرماندهان النصره، سه کشور ترکیه، قطر و سعودی تلاش وسیعی برای جلوگیری از سقوط حلب به کار بستند و هزینه قطر در این دو ماه بالغ بر چهل میلیون دلار بود. تروریستها برخلاف آنچه تصور میشد همه امکانات جنگی و غذایی را برای دستکم دو سال جنگیدن در شرق حلب داشتند اما با فشار جبهه مقاومت در هم شکستند و حلب را تسلیم کردند. با این وصف معارضه مسلح سوریه بعد از شکست در حلب میداند که «راهحل نظامی» پیش روی خود ندارد و ناگزیر است آرزوهای خود را «تعدیل» کرده و به میز مذاکرات سیاسی چشم بدوزد. میتوان گفت که اگرچه همه گروههای معارض مسلح به روند سیاسی نپیوستهاند، پیوستن بخشهایی از معارضه مسلح به مذاکرات بشدت روحیه هواداران آنان را تخریب میکند و شرایط داخلی را به ضرر گروههایی نظیر النصره پیش میبرد.
3- در جریان گفتوگوهای سیاسی «آستانه» تنها 14 گروه از حدود 300 گروه مسلح معارض حضور دارند که شامل «ارتش آزاد»، «فیلقالشام»، «احرارالشام»، «الثوار لاهل الشام»، «جیشالمجاهدین»، «جیش ادلب» و «الجبههًْ الشامیه» میشود. وزن این گروهها در میان معارضه مسلح حدود 20 درصد میباشد و در واقع در حد فاصل معارضه سیاسی تا معارضه مسلحانه مبتنی بر حذف قهرآمیز اسد قرار دارد. این گروهها تلاش میکنند تا خود را به عنوان «گروههای مسلح مورد حمایت داخلی و خارجی» معرفی نموده و وزن کم سیاسی و نظامیشان را بالا ببرند. رفتار این گروهها در مذاکرات روز دوشنبه - دیروز- مبتنی بر محدود کردن دایره مذاکرات بر «تداوم آتشبس» و «کمک به معارضین تحت محاصره» بر این اساس بود و این در حالی بود که در سند مسکو روی توافق سیاسی بلندمدت بین دولت و معارضین تاکید شده است. موضع محدودیتخواهی معارضه عمدتا ناشی از موضعگیری تند گروههایی نظیر «النصره» علیه گروههای شرکتکننده در مذاکرات بود که میتواند به معنای تلاش النصره برای برهم زدن هر نوع توافقی در مناطق تحت سیطره گروههای مسلح باشد. در این صورت وزن گروههای 14گانهای که با محوریت «جیشالاسلام» و تحت سرپرستی «محمد علوش» در مذاکرات آستانه شرکتکردهاند، کم میشود که اینطور هم شد.
براین اساس «النصره» یا «جفش» طی بیانیهای تند اعلام کرد که گروههای شرکت کننده در آستانه «تلاشها برای تحقق اهداف انقلاب را به حفظ منافع خود و کشورهای حامیشان تغییر دادهاند» و افزود: «روند سیاسی هیچ وقت به نفع انقلاب نبوده است.» متن بیانیه فتحالشام به خوبی نشان میدهد که پیروزی رزمندگان اسلام در حلب، تفرقه بزرگی را در گروههای معارضه به وجود آورده است و بعضی از آنها مأیوسانه به سمت راه حل سیاسی آمدهاند در این بیانیه مهم که یک روز قبل از برگزاری نشست آستانه و گفتوگوهای بخشی از معارضه مسلح با دولت سوریه صادر کرد با صراحت به این تأثیر اشاره شده بود: «پس از سقوط شهر حلب تغییرات در محافل سیاسی و تحولات نظامی تأثیر منفی بر گروههایی گذاشت که روابط مشترکی با کشورهای همسایه داشتند. کشورهایی که امروز مخالفان سوریه را برای شرکت در مذاکرات آستانه تحت فشار گذاشتهاند همانهایی هستند که پیشتر تصمیم به جداسازی و تفکیک این گروهها گرفته بودند و از اتحاد با فتحالشام بر حذر میداشتند».
۴- موضع ترکیه و حضور آن در اجلاس آستانه هم از اهمیت زیادی برخوردار است. ترکیه تا پیش از این به حذف اسد از قدرت تأکید داشت و حال خود مشوق گروههای تروریستی برای شرکت در اجلاسی است که به قول جبهه فتحالشام به معنای موافقت مستقیم و غیرمستقیم با بقای بشار اسد در قدرت است. ترکیه برای آنکه وانمود شود حضورش در گفتگوهای سوری - سوری یک ابتکار عمل و نه انفعال است دست به تبلیغات زیادی زده است که یکی از وجوه آن مخالف نشان دادن ایران با اجلاس روز دوشنبه آستانه است. در اینجا یک سؤال عمدهای وجود دارد آیا اردوغان با حضور در روند سیاسی سوریه بطور کلی از مواضع سرسختانه قبلی فاصله گرفته است یا این حضور ترفندی برای حفظ رهبری ترکیه بر گروههای تروریستی پس از شکست فاحش در حلب است. در پاسخ به این سؤال میتوان به ارزیابی وضعیت ترکیه و نتایج مواضع حادی که علیه سوریه گرفت توجه کرد. در این رابطه «کورتلموش» معاون نخستوزیر و سخنگوی دولت ترکیه ضمن اذعان به نادرست بودن سیاستهای ترکیه در قبال بحران همسایه جنوبی خود میگوید: «هر چه بر سر ما میآید از سوریه است» اظهارات «محمد شمشک» معاون نخستوزیر ترکیه در اجلاس اخیر داووس که کمی پس از آن پس گرفته شد نیز از سرخوردگی مقامات ترکیه از نتایج دخالت آنکارا علیه دمشق خبر میدهد. با این وصف میتوان گفت اگرچه ترکیه هنوز هم به تجهیز مخالفان مسلح اسد مبادرت میورزد و نقش کانونی خود را در پشتیبانی از تروریزم حفظ کرده است اما در عین حال به مرور درصدد بر خواهد آمد تا منضبطتر از پیش عمل کند و راه حل سیاسی را ترجیح دهد.
۵- در روند سیاسی بین دولت و بخشی از معارضان مسلح به ظاهر قطر و عربستان نقشی ندارند اما واقعیت این است که به اعتبار گرایشات اخوانی قطر و روابط نسبتاً راهبردیاش با حزب عدالت و توسعه ترکیه و نیز به اعتبار وابستگی مالی گروههای مسلحی نظیر «جیشالحر» که در مذاکرات آستانه حضور دارند، قطر در کنار تروریستها و ترکیه حضور دارد. عربستان سعودی نیز در این مذاکرات به اعتبار رهبری مذاکرات معارضین توسط «محمد علوش» رهبر گروه «جیشالاسلام» که پیش از گروههای مشابه دیگر تحت حمایت رژیم عربستان است، ریاض در مذاکرات حضور دارد ولی نمیخواهد با حضور اعلامی و رسمی و موضع آشکار روابط خود را با گروههای قدرتمندی نظیر النصره که در مذاکرات حضور ندارند، به خطر بیاندازد. میتوان نتیجه گرفت که جبهه سیاسی با محوریت آمریکا که در مذاکرات سیاسی قبلی حضور محوری داشتند اینک با پذیرش شکست تلاشهایشان حضوری در سایه را مغتنم شمردهاند.
۶- یکی از مسایل مهم که آینده مذاکرات و اهداف آن را در معرض تهدید قرار میدهد، تلاش غرب برای بازگرداندن روند سیاسی زیر چتر خود میباشد. در دو روز گذشته اظهارات دمیستورا نماینده دبیر کل سازمان ملل مبنی بر اینکه مذاکرات آستانه باید تقویت کننده و بازگشت دهنده گفتوگوها به ژنو و ادامه فرمول قبلی باشد، از تلاش غرب برای مصادره نتایج گفتوگوهای آستانه و نیز به انحراف کشیدن آن خبر داد. کما اینکه اظهارات «فرانسوا دولاتر» نماینده فرانسه در سازمان ملل نیز بر این موضوع تأکید دارد.
با این وصف در حالی که روند جدید سیاسی به اعتبار تغییر ماهوی در ترکیب و هدفگذاری طرفهای شرکتکننده در گفتوگوها یک ابتکار به حساب میآید و از سوی دیگر به معنای پایان اعتبار ابتکارات قبلی از جمله قطعنامه 2336 شورای امنیت سازمان ملل است، آمریکا، فرانسه و سازمان ملل تلاش دارند تا با فشار به طرفهای شرکتکننده در مذاکرات آستانه، این نشست را نقطه نهایی ابتکاری خارج از چهارچوب شورای امنیت قرار دهند. کما اینکه تبلیغات زیاد روی مخالفت ایران با مذاکرات آستانه و کمرنگ کردن حضور هیئت ایرانی که با محوریت معاون آفریقایی و عربی وزارت خارجه ایران طی روزهای اخیر در مسکو و آستانه سرگرم تنظیم هر آنچه مربوط به موفقیت این مذاکرات میشود، بوده است، سعی کردهاند رابطهای «این همانی» را میان نشست آستانه و «کنفرانس ژنو سوریه» برقرار نمایند که البته توفیق چندانی بدست نیاوردهاند.
قاچاقچیان شایعه!
زهرا طباخی در وطن امروز نوشت:
معمولا پس از بروز هر حادثه طبیعی یا فاجعه غیرمترقبه تیمهایی با تخصص در حوزههای متنوع به بررسی عملکرد جامعه، رسانهها، مدیران امنیتی و اجرایی و ارائه بازخورد ملی و حتی فراملی هر تصمیم میپردازند. هنوز از منظر «رسانهای» واکنشها به حادثه پلاسکو پایان نیافته اما با توجه به حجم کنش و واکنش، بد ندیدیم تا همین بخش از زمان طی شده، حساب و کتابی داشته باشیم.
بیفرهنگی یا تجارت ممنوعه؟
اولین موضوعی که بلافاصله پس از بروز حادثه در بازار تهران نیروهای امدادی، آتشنشانی و پلیس را به دردسر انداخت، تجمع جمعیت قابل توجهی از موبایل به دستها بود که بیاعتنا به روح و روان ملت ایران و خانوادههای نیروهای مستقر در محل، پخش شایعات و فیلم و اخبار ضد و نقیض را آغاز کردند. طبیعتا بخشی از این مشکل، «فرهنگی» است و برای تربیت این قسم از هموطنانمان باید تلاش کنیم و آموزش تعهد اجتماعی را در دستور کار قرار دهیم. اما آیا ادامه تجمع موبایل به دستان تا صبح روز بعد، بدون وقفه، عادی است؟
صحنههای تلخ مسدود شدن مسیر خودروهای آتشنشانی و اورژانس و نیروهای امدادرسان پشت لشکر دوربین به دست به این زودیها از یاد ایرانیان نمیرود و امید میرود این روند مورد توجه وزارت ارشاد و سایر نهادهای مسؤول قرار گیرد. راز عذرخواهی نسبتا سریع «دویچه وله» خبرگزاری رسمی آلمان از مردم ایران، پس از انتشار آگهی درخواست ارسال فیلم و تصویر از محل حادثه نیز در افشای نقش نانخوران این کسب و کار غیررسمی در ایجاد ترافیک و اخلال شهری است. موضوعی که به عصبانیت مدیریت بیبیسی فارسی انجامید و در برنامه «نوبت شما»، قاچاق خبر را روندی عمومی در همه جهان برشمرد!
شایعهسازی هدفمند
اما آیا «قاچاق شایعه» تنها منجر به ایجاد ترافیک شهری میشود؟ در ساعات پایانی روز دوم حادثه، حجم شایعات انتشاریافته به حدی گسترش یافت که به هیچ خبری از محل حادثه و حواشی آواربرداری، بدون انتظار برای انتشار تکذیبیه توسط مقامات رسمی نمیشد اعتماد کرد. فیلم و تصویر ساختگی از جنازههای کشف شده، آمار و ارقام عجیب و غریب از میزان کشتهشدگان و حتی ادعای محبوس شدن جمعیت زیر آوار و درخواست کمک از آمریکا و رژیم غاصب صهیونیستی(!) همگی مکرر پخش و سپس تکذیب میشد و در بازه انتشار، پنجه بر روح و روان ایرانیان دردمند میکشید. انتشاردهنده شایعات نیز رسانههای بدون مجوز و البته حرفهای معاند بودند که میکوشیدند مردم را قانع کنند «اخبار رسمی» برای اطلاع از زوایای حادثه پلاسکو کافی نیست و مسؤولان و صدا و سیما مسائل زیادی را از جامعه پنهان میکنند! تئوریهای متعددی از «تروریستی بودن فاجعه» نیز متناسب با همین فضای خبری شکل گرفته ذیل تحرک قاچاقچیان شایعه، در جامعه گسترش یافت که به «آشوب فکری» در کشور کمک کرد.
حمله به چشم فتنه
دست آخر زمانی که در پایان روز دوم، لشکر موبایل به دستان بیسر و صاحب از منطقه اخراج شدند و «مرجعیت نخبگانی» در امر خبر با ارائه موقعیت رصد از نزدیک ماجرا به خبرنگاران رسمی صداوسیما، خبرگزاریها و رسانهها و روزنامههای مجوزدار برپا شد، حجم شایعات به ناگهان فروکش کرد. این واکنش صحیح اما دیرهنگام مدیران بحران حادثه پلاسکو همراه با پوشش بسیار خوب 24 ساعته صدا و سیما از محل آواربرداری موجب شد افکار عمومی تا حد زیادی از وضعیت بحرانی و آشوبزدگی رهایی یابد.
اما بلافاصله پس از مدیریت صحنه، رسانههای معاند تخریب وسیع صدا وسیما را آغاز و ملت را تحریک به بینظمی و ایجاد تجمع با شعاردهی علیه مسؤولان کردند تا انتقام اخراج از مرز قاچاق خبر را ستانده باشند.
شایعهسازی بیهزینه!
با پایان دوره بحرانی، زمان بررسی حقوقی عملکرد «شایعهسازان» و تاثیر تشویش اذهان عمومی بر مولفههای مهم اجتماعی همچون امنیت، آرامش روانی و کنترل بحران فراخواهد رسید.
پر واضح است «غیرحرفهای شدن» محیط خبری جامعه پس از بروز حوادث دردناک اما با درصد شیوع قابل توجه جهانی همچون سیل، زلزله، آتشسوزی و مواردی مشابه به افکار عمومی صدمات جبرانناپذیری وارد کرده است. فضای شبکههای اجتماعی که ایرانیان در آن فعال هستند برخلاف رفتار سایر جوامع، صرفا به محیط خبرنگاری و تحلیلگری عوام تحت تاثیر عملیات روانی دشمن تبدیل شده به نحوی که «مسؤولیت انتشار» و «توزیع» اخبار و شایعات بیاعتبار به کلی در ذیل بیاعتنایی دولت از بین رفته است. اقشار مختلف جامعه در شبکههای اجتماعی با یکدیگر گفتوگو نمیکنند بلکه صرفا بستههای خبری متناظر با عملیات روانی دشمن یا تولید شده در پاسخ به آن را بین یکدیگر در کانالها و گروهها میچرخانند! در حقیقت در یک دور تسلسل خودساخته با مدیریت غیرملی، جامعه خودی را گرفتار کردهایم و در میانه بازی در زمین دشمن، کنترل را از دست دادهایم.
قانونگذار کجاست؟!
این در حالی است که مهمترین عاملی که مانع انتشار تحلیلهای توهمزده و شایعات توسط رسانههای رسمی با هدف جنجالآفرینی، جذب مخاطب انبوه و موجسازی کاذب میشود، «قانون» است. رسانه «بیاعتبار» به سرعت مخاطبان انبوهی را که در بحبوحه حوادث و وقایع سیاسی کسب کرده از دست میدهد، اما در جامعهای که مرز واقعیت و دروغ با فضاسازی سیاسی از بین برود، قورباغه ابوعطا میخواند و معاندان یا حمقای شهرتطلب به سادگی افکار عمومی را با مطرح کردن تئوریهای توهمی، به بازی خواهند گرفت.
وقایع پلاسکو ثابت کرد در حوزه مدیریت بحران، نیازمند آموزش و تحقیق و بهروزرسانی نسخههای صدساله هستیم. مدیران جامعه ایرانی نسخهای برای مقابله با «قاچاقچیان شایعه» دستکم در هنگامه بروز بحران، ندارند. از نقش «فعالان اجتماعی» در مدیریت احساسات جامعه کماطلاع هستند و توجه ندارند که کوشش خودجوش حزباللهیها و روشنفکران مستقل و هنرمندان منصف در افشای «لشکر موبایل به دستها» تا چه حد موثر بود.
ما کماکان «سیاستباز» هستیم و حتی در لحظه وقوع حادثه و پیش از آغاز پروژه نجات، به دنبال مقصر میگردیم. به همان میزان که بررسی ابعاد حادثه در پایان بحران، برای تشخیص مقصران احتمالی مهم است، هدایت افکار مردم به سمت همدلی و صبوری و تخلیه احساسات منفی در هنگامه بروز حادثه پراهمیت است. تحریک رسانههای دشمن و عوامل معاند در شبکههای اجتماعی به سیاستبازی در لحظه، جامعه را به سمت بروز آشوب و تقابل با مدیران بحران به علت تجمع تصاعدی احساسات منفی سوق میدهد و سلامت روانی جامعه را با بحرانی جدید دچار مشکل خواهد کرد. آیا زمان اجرای قانون و تلاش برای احیای «مرجعیت نخبگان» در حوزه خبر فرانرسیده است؟
فرصت ها و تهدیدهای «آستانه »
حامدرحیم پور در خراسان نوشت:
دور اول مذاکرات آستانه پشت در های بسته برگزارشد؛ مذاکراتی که برای نخستین باردولت سوریه و معارضین چشم در چشم یکدیگر دور یک میز نشستند.اما هنوز مشخص نیست که این گام به نتایج ملموس و مثبتی منتهی شود. آن چه باعث شده است تا مذاکرات آستانه متفاوت از سایر نشست ها به نظر برسد به عوامل متعدد نظامی و سیاسی بر می گردد. این مذاکرات چند هفته پس از شکست کامل تروریست ها در حلب صورت می گیرد که نقطه عطفی در جنگ سوریه محسوب می شود. تمدیدآتش بس فعلی و بازگشت دو طرف سوری به میز مذاکرات نیز ازجمله اهداف اعلام شده نشست آستانه است، اما این اهداف بر اساس چه چارچوب توافقی احتمالی خواهد بود و نشست آستانه چه فرصت ها و تهدیداتی در پی خواهد داشت از موضوعات مهمی است که باید موردتوجه جدی ایران وجبهه مقاومت به عنوان یکی از بازیگران اصلی میدان سوریه قرار گیرد. درادامه سعی خواهیم کرد فرصت ها وتهدیدات مذاکرات آستانه را برشماریم که البته درکنار هم گذاشتن آن ها می تواند به پیش بینی نتیجه نشست و پیامد های آن کمک کند.
فرصت های «آستانه»
مذاکرات آستانه فرصت هایی داردکه مهم ترین آن را می توان، برگرداندن صلح هرچند به صورت موقت در سوریه دانست.همچنین بابرگزاری این مذاکرات، اختلاف بین گروه های تروریستی افزایش پیدا می کند. برخی گروه ها که در این مذاکرات حضور پیدا کرده اند مانند فیلق الشام، جیش الاسلام وجیش النصر، پیش از این زیرنظرجبهه النصره بودند، اما حالا یا از این گروه جدا شده یا رویکردی متضاد با یکدیگر به کار گرفته اند. دلیل اصلی آن نیز به رسمیت نشناختن النصره در توافق اخیر بود. درنتیجه ریزش گسترده ای در النصره به وجود خواهد آمد و همین عامل می تواند سبب ضعف این گروه در آینده نزدیک شود و نیز در عملیات های ارتش برای آینده بسیار مهم خواهد بود. ورود ترکیه به صحنه سیاسی و میدانی در سوریه نیز یکی دیگر از فرصت هاست. با توجه به این که ترکیه مهم ترین حامی تروریست ها در سوریه است، بنابراین ورود این کشور به عرصه مذاکره با جبهه مقاومت، می تواند شرایط را برای تحت فشار قراردادن تروریست ها در آینده فراهم کند. دخالت نداشتن پررنگ ایالات متحده هم یکی دیگر از امتیازات مهم است؛ چرا که آمریکا در آتش بس اخیر دخل و تصرفی نداشته و همین عامل منجر به حاشیه رفتن سایر کشور های تأثیرگذار همچون عربستان و قطر شده است.
تهدیدهای «آستانه»
اماتجربه به خوبی نشان داده که گروه های تروریستی و کشور هایی که ضمانت آن ها را در آتش بس بر عهده می گیرند، متعهد به توافقات خود چه در عرصه نظامی وچه در عرصه سیاسی نیستند.باید گفت که مهم ترین تهدید در صورت دستیابی به آتش بس فراگیر در مذاکرات آستانه، خریدن زمان و فرصت دادن به تروریست ها برای باز سازی و تجهیز برای حملات جدید به مناطق مختلف سوریه است. برای این گروه ها تضمین امنیت خود در شمال غربی سوریه و بقیه نقاط، حداقل در چند ماه آینده تا تعیین رویکرد دولت جدید آمریکا به مسئله سوریه، دستاوردی بزرگ از نشست آستانه خواهد بود. بر این اساس به نظر نمی رسد معارضان هدفی فراتر از آتش بس را در نشست پیش رو دنبال کنند. نزدیکی و تعامل بیش ازپیش ترکیه و روسیه نیز که این عامل بیشتر از لحاظ عملیات های نظامی روسیه در سوریه است از دیگر تهدید های مذاکرات آستانه است. ترکیه از ابتدا در قبال سوریه سیاست تخریبی داشته است و مشخص نیست اکنون چگونه در حالی که این کشور بازنده صحنه و میدان است، به عنوان نماینده گروه های معارض در نشست آستانه قصد ایفای نقش دارد، همچنین ابهاماتی درباره احتمال تحت تأثیر قرار گرفتن منافع ایران در سوریه در سایه توافقات پنهان و آشکار آنکارا و مسکو به وجود آمده است، علاوه بر این که نقش غیرشفاف اروپا و آمریکا در نشست های گذشته درباره سوریه باعث شده که هیچ کدام از آن نشست ها به نتیجه قابل توجهی نرسد. به هرصورت این تهدید وجود دارد که با نزدیک شدن روسیه به ترکیه و توافق بین دو طرف از حملات هوایی روسیه در سوریه کاسته شود. همچنین نبود تفکیک بین گروه های تروریستی از دیگر تهدیدهاست. بسیاری از گروه های شرکت کننده در مذاکرات آستانه همان طور که گفته شد به نوعی وابسته به النصره هستند. این وابستگی اگر در سطح نظامی نباشد، حداقل در سطح ایدئولوژی و فکری مشهود است. نکته بعدی در خصوص تهدیدات ناشی از آتش بس این است که ترکیه، به هیچ وجه قابل اعتماد نیست. این بی اعتمادی ناشی از ارجح بودن مسائل دیگر برای این کشورو معارضان به جای مسائل سوریه است.ترکیه خواهان این است که حوزه عملیاتی جبهه مقاومت درسوریه محدود شود، کرد های سوری از هر نوع آتش بس خارج نگه داشته شوندو امتیاز های بیشتر سیاسی و میدانی برای گروه های معارض موردحمایت خودش دریافت کند. از طرفی، تهدید دیگری که وجود دارد، توافق احتمالی است که امکان دارد برای تجزیه سوریه به خصوص جدا شدن منطقه لاذقیه و همچنین بخش هایی از شمال سوریه صورت گیرد.قطعا با تفکیک سوریه به چند منطقه و اداره کردن این کشور به صورت غیر متمرکز و تعریف یک ساختار فدرال، آسیب پذیری این کشور افزایش خواهد یافت.با این حال باید گفت آن چه در بحران سوریه تأثیرگذار است، راه حل نظامی است تا سیاسی. تجربه به خوبی نشان داده که همواره با پیشروی های ارتش سوریه در عرصه میدانی، کشور های مخالف سوریه راه حل سیاسی و مذاکرات را در پیش گرفته اند. اگرچه جبهه مقاومت نیز خواهان پایان بحران سوریه از طریق سیاسی است، اما نمی توان چندان به آینده این مذاکرات با توجه به نبود اراده کافی در طرف مقابل امیدوار بود.شاید به همین خاطر است که بشارالجعفری رئیس هیئت مذاکره کنندگان سوریه در آستانه گفت: «جنگ واقعی با تروریسم درسوریه تنها در صورتی شکل می گیرد که ترکیه مرز هایش را به صورت کامل بر روی تروریست ها ببندد»
تغيير در ايران از مسير ايران هراسي!
عباس حاجينجاري در جوان نوشت:
تغيير هيئت حاكمه امريكا و استقرار ترامپ در كاخ سفيد زمينهساز دور جديدي از ايرانهراسي توسط دستگاه رسانهاي غرب و مرتجعين منطقه شده است. اگرچه ترامپ سخنرانيهاي آغازين خود را بيشتر به مسائل داخلي امريكا اختصاص داده بود، اما يك روز پس از ورود به كاخ سفيد هنگامي كه سند خط مشي سياست خارجي اين كشور را منتشر كرد. از ادامه سياستهاي ضد ايراني امريكا رونمايي كرد. در اين سند در بخش مربوط به توان نظامي امريكا با عنوان «دوباره ارتشمان را قدرتمند كنيم»، به توان موشكي ايران اشاره شده است. در اين سند آمده است: «ما يك سامانه دفاع موشكي پيشرفته براي محافظت از خود در برابر حملات موشكي كشورهايي چون ايران و كره شمالي خواهيم ساخت.»
در همين زمينه شوراي روابط خارجي امريكا در سندي كه نشريه فارينافيرز آن را منتشر كرده است راهبردهاي 1)اصلاح و ارائه مجدد برجام 2) اجبار و انزوا عليه ايران 3) عقبگرد ايران در منطقه را به رئيسجمهور آينده امريكا پيشنهاد ميدهد. اين نشريه مينويسد: «با توجه به جنبههاي نگرانكنندهاي كه در برجام وجود دارد، رئيسجمهور بعدي امريكا بايد آن را اصلاح كند... ايالات متحده علاوه بر تجديدنظر در برجام، بايد ايران را بهخاطر اقداماتش در منطقه، حمايت از تروريسم و نقض حقوق بشر تنبيه نمايد... بايد با بازگشت تحريمها تا جايي كه ممكن است ايران را از اقتصاد جهاني جدا نماييم... واشنگتن هنگامي كه در حال اجراي فشار اقتصادي و تفرقهافكني در جامعه ايران است، نبايد از پس زدن نفوذ اين كشور در خاورميانه غافل بماند.»
اين سناريو البته اينبار با حضور نظامي انگليس در منطقه و برگزاري رزمايشهاي مشترك با برخي از مرتجعين منطقه و تلاش براي تشديد سياست خصمانه اعراب عليه ايران، تكميل شده است. در تازهترين نمونه اين تهديدنمايي وبگاه انگليسي «مورنينگ استار» در زمينه برگزاري رزمايش دريايي امارات و انگليس مينويسد: اين دو كشور يك رزمايش دريايي را از روز يكشنبه (26دي)در اقدامي تهديدآميز عليه ايران آغاز كردند. امارات متحده عربي در نزديكي دهانه خليج فارس و تنگه راهبردي هرمز كه نزديك به يك سوم نفت جهان از اين منطقه عبور ميكند، قرار گرفته است. بر اساس اين گزارش، اين رزمايش كه «خنجر دريا» نام دارد شايد به قصد ارعاب و تهديد ايران كه در شمال خليج فارس قرار دارد، برگزار شده است.
شيخنشينهاي خليج فارس بارها نگراني خود را از توافق هستهاي ايران و 1+5 اعلام كردهاند و از واشنگتن خواستهاند براي مقابله با تهديدات ادعايي از سوي ايران، تضمينهايي براي اعراب بدهد. براي اين منظور، دولت باراك اوباما سال گذشته براي اطمينان دادن به متحدان عربياش وعده داد كه سپر موشكي براي مقابله با تهديدات ايران در منطقه مستقر خواهد كرد.
با مروري بر نوع مواضع اتخاذشده عليه ايران در هفتههاي اخير اين دور جديد از ايرانهراسي را ميتوان متفاوت از گذشته ارزيابي كرد، چرا كه هم غربيها و هم مرتجعين منطقه اينبار با واقعيتهاي تحولات منطقه مواجه شده و در برابر اقتدار منطقهاي ايران خود را ناتوان ميبينند؛ اقتداري كه ديگر بهانه حمايت از تروريسم به آن نميچسبد، بلكه ايران به محور مذاكراتي در آستانه تبديل شده است كه هدف اصلي آن مقابله با تروريسم و برگرداندن آرامش به منطقهاي است كه طي سالهاي اخير جولانگاه تروريستهايي بوده است كه امريكا، انگليس، عربستان، قطر، تركيه، امارات و... حاميان اصلي آنها بوده و دفاتر جذب و اعزام تروريستها به سوريه و عراق تا چندي پيش در كشورهايشان علناً فعاليت ميكردند.
بر اين اساس، اگرچه اهدافي نظير زمينهسازي فروش تجهيزات جديد نظامي، توجيه احداث پايگاههاي نظامي در پيرامون جمهوري اسلامي ايران، استقرار سامانههاي موشكي امريكا در منظومه امنيتي جمهوري اسلامي ايران در شكلگيري اين ايرانهراسي نقشي جدي دارد، به گونهاي كه وزير دفاع اسبق امريكا، رابرت گيتس، در چهارمين «كنفرانس امنيتي منامه» پيشنهاد كرده بود كه با هدف مقابله با تهديد موشكهاي بالستيك ميان برد جمهوري اسلامي ايران، يك «چتر دفاع موشكي مؤثر» در كشورهاي شوراي همكاري خليج فارس مستقر شود اما ركن اصلي اين دور جديد ايرانهراسي، تأثيرگذاري بر محيط داخلي ايران در آستانه انتخابات آينده است.
اوايل دي ماه «ري تكيه» تحليلگر ارشد امريكايي در مقالهاي در نشريه «نشنالريويو» مينويسد: دوران رياست «باراك اوباما» رو به خاتمه است كه فاجعهبارترين ميراث خارجي او همانا «رويكردش در قبال ايران» بود. اين امر موجب شد ايران امروز از يك زيرساخت اتمي كه به تدريج در حال رشد است، بهرهمند شود. ايران براي اولين بار در تاريخ معاصر، از خليج فارس درياي مديترانه را فرماندهي ميكند. در ادامه تأكيد ميكند كه اينك سران ايران از جايگاه خود امريكا را تنبيه ميكنند و در عين حال نيروهاي سپاه پاسداران اين كشور نظاميان امريكايي را در آبهاي بينالمللي به سخره ميگيرند.
بنابراين دونالد ترامپ، رئيسجمهور جديد امريكا بايد همه نگرانيهاي موجود را برطرف سازد. او سپس چهار پيشنهاد به ترامپ ميدهد كه اولين آن لزوم بازنگري در برجام است. ديگري قطع روابط اعراب با ايران و سومين پيشنهاد دور كردن ايران از عراق است. اما پيشنهاد اصلي او نشانهگيري پايههاي بنيادين نظام ايران با بهرهگيري از نيروهاي داخلي است. در اين زمينه او توصيه ميكند كه امريكا همان كاري را كه در لهستان انجام داد بايد در ايران نيز انجام دهد و با مخالفان داخل اين كشور روابط برقرار كند. امريكا در داخل ايران ياران آمادهاي دارد كه بايد تلاش كند آنها قدرت گيرند. او تأكيد مينمايد: به عقب راندن ايران در خاورميانه «دستور روز واشنگتن» است و برهم زدن مرزهاي امپراتوري جمهوري اسلامي بايد اولويت مهم دولت ترامپ باشد.
پلاسکو؛ داغی که سرد نمیشود
حسین ایمانی جاجرمی در ایران نوشت:
یک پرسش مهم در مورد فاجعه پلاسکو این است که چگونه از میان دهها حادثهای که همه روزه در سراسر کشور اتفاق میافتد، به ناگاه حادثه آتشسوزی و ریزش برج تجاری-تولیدی پلاسکو و شهادت و مصدومیت شماری از آتشنشانان فداکار و تنی چند از مردم بیگناه بدل به یک سوگواری ملی میشود و حتی همدردی جهانی را سبب میشود؟ پاسخ به این پرسش آسان نیست و باید عوامل و لایههای مختلف این اتفاق تحلیل شوند تا بتوان درک به نسبت درستی از واقعه پیدا کرد. با این حال در این یادداشت کوتاه چند نکته را تشریح میکنم. نخست ریشههای تاریخی و هویت ملی ایرانیان که آنها را صاحب ظرفیت همبستگی اجتماعی در سطح ملی کرده است و با وجود آنکه در لایههای ظاهری ممکن است اختلافات و تفاوتهایی میان مردم باشد اما در چنین هنگامههایی، همبستگی اجتماعی خود را نشان میدهد و قدرت عظیم احساسی و عاطفی خود را به رخ میکشد. جامعه شناسی هم به این نکته اشاره دارد که در هنگام وقوع بحران، اعضای یک اجتماع به هم نزدیک شده و احساس همبستگی اجتماعی فراگیر میشود. فناوریهای ارتباطی نوین هم در این حادثه قدرت و سرعت عمل خود را نشان دادند و با پوشش سریع واقعه و اخبار لحظه به لحظه، رسانههای سنتی را پشت سر گذاشتند. هر چند ضریب اطمینان به اخبار شبکههای مجازی پایین است اما نمیتوان قدرت و سرعت عمل آنها را نادیده گرفت. در هر حال گسترش قابل توجه این فناوریها در ایران و عضویت میلیونها نفر در کانالهای ارتباطی در کنار عظمت حادثه، موج خبری و احساسی را ایجاد کرد. اما شاید نکته مهم، فداکاری و از جان گذشتگی آتشنشانان در عصر خودخواهی و خودمحوری است که ما را به منها تقلیل داده و وجدان جمعی جامعه ایران را با پرسش اخلاقی مهمی مواجه کرده است که به نظر میرسد تاکنون از پاسخ به آن طفره رفتهاند و آن اهمیت فداکاری برای جامعه و کسانی است که شخصاً نمیشناسیمشان اما برای آنها جانمان را هم فدا میکنیم. اهمیت این مسأله بویژه زمانی بیشتر میشود که با واقعیتهای تلخی مانند جوانی جانباختگان آتشنشانی، سختی کارشان، حقوق اندکشان، وسایل ناکافیشان مواجه شده و در مقابل روح بزرگشان، ایثار و فداکاری در راه جامعه و انجام وظیفه را میبینیم. نوعی تداعی و به یادآوردن خاطرات دوران انقلاب و جنگ تحمیلی و بروز و ظهور روح همبستگی و تلاش بیمزد و منت برای اهداف متعالی اجتماعی که بدان تعلق داریم. لایه دیگر موضوع هم از میان رفتن و نابودی نمادی از دوران مدرنیزاسیون تهران است، ساختمانی که روزگاری دور در خاطره جمعی تهرانیها بلندترین ساختمان تهران بود و محلی برای تفریح و فراغت. ساختمانها در کنار بعد کالبدی خویش گاهی اوقات این شایستگی را مییابند که بخشی از هویت جمعی یک ملت شوند و در این صورت گزارش مرگشان که به برکت ابزارهای نوین ارتباطی مرزهای زمانی و مکانی را درمینوردد، غمگینکننده خواهد بود و میتواند موجب ایجاد شوکی عظیم در میان مردم شود. براستی کمتر کسی میاندیشید که روزی کمر پلاسکو این چنین تراژیک بشکند. در هر حال حادثه پلاسکو نشان دهنده روح عظیم و بزرگ ایران است، باشد که قدر آن بدانیم.
مسئولیت شهرداری در پلاسکو
حسین ایمانی جاجرمی در ایران نوشت:
یک پرسش مهم در مورد فاجعه پلاسکو این است که چگونه از میان دهها حادثهای که همه روزه در سراسر کشور اتفاق میافتد، به ناگاه حادثه آتشسوزی و ریزش برج تجاری-تولیدی پلاسکو و شهادت و مصدومیت شماری از آتشنشانان فداکار و تنی چند از مردم بیگناه بدل به یک سوگواری ملی میشود و حتی همدردی جهانی را سبب میشود؟ پاسخ به این پرسش آسان نیست و باید عوامل و لایههای مختلف این اتفاق تحلیل شوند تا بتوان درک به نسبت درستی از واقعه پیدا کرد. با این حال در این یادداشت کوتاه چند نکته را تشریح میکنم. نخست ریشههای تاریخی و هویت ملی ایرانیان که آنها را صاحب ظرفیت همبستگی اجتماعی در سطح ملی کرده است و با وجود آنکه در لایههای ظاهری ممکن است اختلافات و تفاوتهایی میان مردم باشد اما در چنین هنگامههایی، همبستگی اجتماعی خود را نشان میدهد و قدرت عظیم احساسی و عاطفی خود را به رخ میکشد. جامعه شناسی هم به این نکته اشاره دارد که در هنگام وقوع بحران، اعضای یک اجتماع به هم نزدیک شده و احساس همبستگی اجتماعی فراگیر میشود. فناوریهای ارتباطی نوین هم در این حادثه قدرت و سرعت عمل خود را نشان دادند و با پوشش سریع واقعه و اخبار لحظه به لحظه، رسانههای سنتی را پشت سر گذاشتند. هر چند ضریب اطمینان به اخبار شبکههای مجازی پایین است اما نمیتوان قدرت و سرعت عمل آنها را نادیده گرفت. در هر حال گسترش قابل توجه این فناوریها در ایران و عضویت میلیونها نفر در کانالهای ارتباطی در کنار عظمت حادثه، موج خبری و احساسی را ایجاد کرد. اما شاید نکته مهم، فداکاری و از جان گذشتگی آتشنشانان در عصر خودخواهی و خودمحوری است که ما را به منها تقلیل داده و وجدان جمعی جامعه ایران را با پرسش اخلاقی مهمی مواجه کرده است که به نظر میرسد تاکنون از پاسخ به آن طفره رفتهاند و آن اهمیت فداکاری برای جامعه و کسانی است که شخصاً نمیشناسیمشان اما برای آنها جانمان را هم فدا میکنیم. اهمیت این مسأله بویژه زمانی بیشتر میشود که با واقعیتهای تلخی مانند جوانی جانباختگان آتشنشانی، سختی کارشان، حقوق اندکشان، وسایل ناکافیشان مواجه شده و در مقابل روح بزرگشان، ایثار و فداکاری در راه جامعه و انجام وظیفه را میبینیم. نوعی تداعی و به یادآوردن خاطرات دوران انقلاب و جنگ تحمیلی و بروز و ظهور روح همبستگی و تلاش بیمزد و منت برای اهداف متعالی اجتماعی که بدان تعلق داریم. لایه دیگر موضوع هم از میان رفتن و نابودی نمادی از دوران مدرنیزاسیون تهران است، ساختمانی که روزگاری دور در خاطره جمعی تهرانیها بلندترین ساختمان تهران بود و محلی برای تفریح و فراغت. ساختمانها در کنار بعد کالبدی خویش گاهی اوقات این شایستگی را مییابند که بخشی از هویت جمعی یک ملت شوند و در این صورت گزارش مرگشان که به برکت ابزارهای نوین ارتباطی مرزهای زمانی و مکانی را درمینوردد، غمگینکننده خواهد بود و میتواند موجب ایجاد شوکی عظیم در میان مردم شود. براستی کمتر کسی میاندیشید که روزی کمر پلاسکو این چنین تراژیک بشکند. در هر حال حادثه پلاسکو نشان دهنده روح عظیم و بزرگ ایران است، باشد که قدر آن بدانیم.
مسئولیت شهرداری در پلاسکو
كامبيز نوروزي در شرق نوشت:
یکی از مهمترین و اصولیترین اهداف قانون شهرداری و مقررات وابسته به آن، تأمین امنیت و آسایش مردم در زندگی شهری است. تمامی مقررات شهری در خدمت همین هدفاند. تمامی عملکرد شهرداری باید در همین جهت باشد. قانونگذار برای حفظ محیط شهر از گزند خطرها و حوادث ناگوار اختیارات وسیعی به شهرداری داده است که مشابه آن را در هیچیک از سازمانهای عمومی یا دستگاههای اجرائی دیگر نمیتوان مشاهده کرد. براي مثال مطابق بند ٢٠ ماده ٥٥ قانون شهرداری، در موارد مربوط به مزاحمت واحدهای صنفی برای همسایگان یا منطقه یا شهر، شهرداری میتواند رأسا و بدون مداخله مقامهای اجرائی دیگر یا مقامهای قضائی نسبت به تعطیلی آن واحد صنفی اقدام کند. یک نمونه دیگر از اختیارات وسیع شهرداری مربوط به بند ١٤ از ماده ٥٥ قانون و تبصره بند ١٤ شهرداری است. مطابق بند ١٤ شهرداری مکلف است «برای حفظ شهر از خطر سیل و حریق و همچنین رفع خطر از بناها و دیوارهای شکسته و خطرناک واقع در معابر عمومی و کوچهها و اماکن عمومی...» تدابیر مؤثر و اقدامات لازم را نجام دهد. تبصره بند ١٤ نیز شهرداری را مکلف کرده است که در کلیه موارد مربوط به رفع خطر از بناها به مالکان یا صاحبان اماکن اخطار دهد و اگر دستور شهرداری در مهلت معین اجرا نشد، آنگاه شهرداری رأسا و به هر طریق لازم اقدام به رفع خطر بکند. حکم این ماده «تکلیف» است، نه اختیار. طبق همین تبصره همه اماکن عمومی مانند پاساژها و مجتمعهای تجاری نیز مشمول همین مقرراتاند. شهرداری برای اجرای تکالیف بند ١٤ و تبصره آن نیاز به اخذ مجوز از مراجع قضائی یا حضور نماینده قضائی ندارد. به موجب نظریه مورخ ٢٧/١١/٧٦ اداره حقوقی قوه قضائیه بند ١٤ ماده ٥٥ قانون شهرداری و تبصره ذیل آن به نحوی صریح و خالی از ابهام شهرداری را موظف به رفع خطر... موضوع بند یادشده نموده است... تشخیص و رفع خطر... رأسا با شهرداری است و نیازی به مراجعه به نماینده قضائی و حضور نماینده قضائی نیست. رفع خطر ممکن است به طرق مختلف انجام پذیرد. سیاق عبارات بند ١٤ و تبصره آن به معنای آن است که تشخیص شیوه جلوگیری از خطر بر عهده شهرداری است. این شیوه میتواند حسب مورد شامل جلوگیری از فعالیت یا تخریب یا اقدامات ترمیمی یا هر اقدام مناسب دیگر باشد. در نظریه مورخ ١١/٦/٨٢ همان اداره حقوقی آمده است: «... درصورتیکه به تشخیص [شهرداری] بنایی... خطرناک باشد شهرداری موظف است به طرق مقتضی نسبت به رفع خطر اقدام نموده و از بروز حوادث ناگوار جلوگیری نماید».همانگونه که پیداست تکلیف شهرداری محدود به اخطار به مالکان یا متصرفان نیست. چنانچه بههردلیل موجه یا ناموجه مالکان یا متصرفان برای رفع خطر از بنا اقدامی نكنند شهرداری موظف است برای جلوگیری از خطر و حراست از جان و مال اهالی شهر رأسا برای رفع خطر اقدام عملی کند. نظریه شماره ٢٣١/٧ مورخ ٢١/١/٨٩ نیز دقیقا بر همین امر تأکید داشته است. چنانکه روشن است کمترین تردیدی درباره مسئولیت و تکالیف و حدود اختیارات شهرداری برای رفع خطر از بناهای پرمخاطره وجود ندارد. نکته بسیار مهم در این مقررات آن است که هدف قانونگذار حفظ جان و مال مردم از خطرات ناشی از «کل» سازه و ساختمان خطرناک است؛ چنانکه در ابتدای بند ١٤ به هدف «حفظ شهر» تأکید شده است. بند ١٤ ماده ٥٥ قانون شهرداری با آنچه در داخل بنا میگذرد هیچ کاری ندارد. ممکن است فعالیتهای داخل بنا قانونی یا غیرقانونی باشد.
ممکن است در اجزایی از بنا ضوابط و مقررات قانونی (اعم از ضوابط ایمنی و سایر ضوابط) رعایت شده باشد یا نه. مهم این پرسش است که کل بنا برای شهر خطرناک است یا نه؟ فرض بگیریم در یک بنا تمامی اصول و ضوابط ساختمانسازی و ایمنی و بهداشتی رعایت شده باشد به شکلی که این بنا را به یک بناي مستحکم و ایمن بدل كرده باشد؛ اما در بخشهایی از ساختمان، از قبیل واحدهای کسبوکار در مجتمعهای تجاری یا واحدهای مسکونی در مجتمعهای مسکونی رعایت نشده باشد. در این فرض اگرچه آن اجزا ناایمن هستند اما کل بنا خطرناک نبوده و مشمول بند ١٤ نمیشود. عکس این قضیه هم صادق است یعنی وقتی کل یک سازه از نظر معیارهایی مانند میزان پایداری، احتمال حریق، پلههای اضطراری و مانند اینها ناایمن و خطرناک باشد حتی اگر اجزا و واحدهای مستقر در بنا برخی ضوابط ایمنی را رعایت کرده باشند بازهم آن بنا به طور کل خطرناک و مشمول بند ١٤ است. نکته بسیار مهم این است که در مجتمعهای بزرگ که در آنها واحدهای کسبی یا واحدهای مسکونی وجود دارد مقررات خاصی فقط بر واحدهای مستقر در آن مجتمع حاکم است. مثلا در واحدهای مسکونی فعالیت تجاری نمیتوان کرد یا واحدهای کسبی باید پروانه کسب داشته باشند یا اینکه واحدهای کارگاهی حسب مورد باید تحت نظارت بازرسی کار قرار داشته باشند. همه این قبیل مقررات فقط حاکم بر واحدها و اجزای درون بناست و ارتباطی با کلیت بنا و سازه ندارند اما موضوع بند ١٤ ماده ٥٥ «کل» بنا و سازه است. ساختمان پلاسکو به گفته همه کارشناسان و ازجمله کارشناسان و مدیران شهرداری تهران بهطورکلی بنایی خطرناک و ناایمن بود؛ چنانکه بنا بر اظهارات مقامات رسمی چیزی حدود ٣٠ نوبت اخطار به استناد بند ١٤ ماده ٥٥ به مسئولان آن ساختمان ابلاغ شده بود. بنا بر شواهد موجود مالک ساختمان یعنی بنیاد مستضعفان به اخطارهای شهرداری ترتیب اثری نداده بود. در عرف اداری و حتی رویه قضائی معمولا بعد از دو یا سه نوبت اخطار اگر مخاطب اخطار، به آن عمل نکند، مقام مسئول اقدامات عملی لازم را هرچه باشد به انجام میرساند. سؤال این است که چرا بعد از ٣٠ نوبت اخطار، شهرداری تهران هیچ اقدام عملی برای رفع خطر از ساختمان پلاسکو به عمل نیاورده است. روشن است که با ابعاد و حجم ساختمان پلاسکو حوادث آن تا چه حد فاجعهبار میتوانست باشد. فرض کنیم این حادثه بهجای آنکه حدود ساعت هشت صبح رخ دهد که هنوز بيشتر واحدهای کسبی کار خود را شروع نکردهاند و خیابان نیز هنوز خلوت است، در ساعت ١٠ صبح یعنی دو ساعت دیرتر اتفاق میافتاد و ساختمان در حالی دچار آتشسوزی و ریزش میشد که هزاران نفر در آن رفتوآمد داشتند و خیابان نیز پر از خودرو و جمعیت عابران بود. در این صورت فاجعه چنان ابعادی مییافت که در تاریخ تمام کلانشهرهای جهان ثبت میشد. اخطارهای مکرر شهرداری تهران حکایت از آگاهی شهرداری از خطرات این ساختمان دارد اما شهرداری به چند اخطار بسنده میکند. ارسال رونوشت این اخطارها به چند دستگاه اجرائی و قضائی دیگر، همچون دادسرا، معاونت پیشگیری از وقوع جرم قوه قضائیه، وزارت کار و ... ، با توجه به بند ١٤ ماده ٥٥، نه رافع مسئولیت شهرداری تهران است و نه مسئولیتی متوجه آن دستگاهها میکند. این رونوشتها فقط به معنای آن است که شهرداری چیزی را که تکلیف خودش بوده، به اطلاع دیگران میرساند. وقتی به حکم بند ١٤ شهرداری رأسا مسئول رفع خطر است، جایی برای مداخله یا مسئولیت دادسرا یا وزارت کار یا... باقی نمیماند. این درست است که به دلایلی از قبیل جمعیت کسبه ساکن در پلاسکو و تعداد واحدهای فعال در آن و آثار اجتماعی و اقتصادی این وضعیت، شهرداری از نظر اجرائی بهسادگی قادر به برخوردهایی مانند پلمب نبوده اما اگر شهرداری دغدغه و تمرکزی بر این موضوع داشت در این سالهای طولانی مسلما امکان آن برای شهرداری بود که راههای مناسب برای ازبینبردن خطرات ساختمان پلاسکو یا کاهش آن را بیابد. ازطرفدیگر نباید فراموش کرد که بخش بزرگی از مشکلات مربوط به اجرای عملی ماده ١٤ درباره ساختمان پلاسکو و ساختمانهای مشابه، بیش و پیش از هر چیز ناشی از بههمریختگی گسترده الگوی برنامهریزی شهری و مدیریت شهری و سیاستها و برنامههای شهرداری در کلانشهر تهران و ازهمپاشی نظم حقوقی این شهر است که عمدتا از حدود اوایل دهه ١٣٧٠ شروع شده و در دهه اخیر به شکلی بیسابقه و گسترده اوج گرفته است. با روش تراکمفروشی از سوي شهرداری تهران و تغییر کاربریهای غیراصولی یا اجازه ساختوساز در مناطق ممنوع یا
رعایتنشدن ضوابط بلندمرتبهسازی در هر نقطه از شهر یا احداث مجتمعهای عظیم تجاری در نقاطی که از نظر معیارهای شهرسازی در درستی آنها تردیدهای جدی وجود دارد و... از بخش عظیمی از مقررات و ضوابط شهری از قبیل طرح جامع، طرح تفصیلی، نحوه استقرار واحدهای صنفی در سطح شهر تقریبا اثری باقی نمانده است. فاجعه پلاسکو با همه دردناکی و تیرگی آن، میتواند فریاد بیدارباشی باشد برای همه دستگاههای اجرائی و تقنینی کشور که با اراده سیاسی و کارشناسی استوار، برای احیای نظم حقوقی این شهر، تهرانی را که هر لحظه بر لبه تیغ تیز حادثه گام برمیدارد از خطرات فاجعهبار روزمره برهانند.
یکی از مهمترین و اصولیترین اهداف قانون شهرداری و مقررات وابسته به آن، تأمین امنیت و آسایش مردم در زندگی شهری است. تمامی مقررات شهری در خدمت همین هدفاند. تمامی عملکرد شهرداری باید در همین جهت باشد. قانونگذار برای حفظ محیط شهر از گزند خطرها و حوادث ناگوار اختیارات وسیعی به شهرداری داده است که مشابه آن را در هیچیک از سازمانهای عمومی یا دستگاههای اجرائی دیگر نمیتوان مشاهده کرد. براي مثال مطابق بند ٢٠ ماده ٥٥ قانون شهرداری، در موارد مربوط به مزاحمت واحدهای صنفی برای همسایگان یا منطقه یا شهر، شهرداری میتواند رأسا و بدون مداخله مقامهای اجرائی دیگر یا مقامهای قضائی نسبت به تعطیلی آن واحد صنفی اقدام کند. یک نمونه دیگر از اختیارات وسیع شهرداری مربوط به بند ١٤ از ماده ٥٥ قانون و تبصره بند ١٤ شهرداری است. مطابق بند ١٤ شهرداری مکلف است «برای حفظ شهر از خطر سیل و حریق و همچنین رفع خطر از بناها و دیوارهای شکسته و خطرناک واقع در معابر عمومی و کوچهها و اماکن عمومی...» تدابیر مؤثر و اقدامات لازم را نجام دهد. تبصره بند ١٤ نیز شهرداری را مکلف کرده است که در کلیه موارد مربوط به رفع خطر از بناها به مالکان یا صاحبان اماکن اخطار دهد و اگر دستور شهرداری در مهلت معین اجرا نشد، آنگاه شهرداری رأسا و به هر طریق لازم اقدام به رفع خطر بکند. حکم این ماده «تکلیف» است، نه اختیار. طبق همین تبصره همه اماکن عمومی مانند پاساژها و مجتمعهای تجاری نیز مشمول همین مقرراتاند. شهرداری برای اجرای تکالیف بند ١٤ و تبصره آن نیاز به اخذ مجوز از مراجع قضائی یا حضور نماینده قضائی ندارد. به موجب نظریه مورخ ٢٧/١١/٧٦ اداره حقوقی قوه قضائیه بند ١٤ ماده ٥٥ قانون شهرداری و تبصره ذیل آن به نحوی صریح و خالی از ابهام شهرداری را موظف به رفع خطر... موضوع بند یادشده نموده است... تشخیص و رفع خطر... رأسا با شهرداری است و نیازی به مراجعه به نماینده قضائی و حضور نماینده قضائی نیست. رفع خطر ممکن است به طرق مختلف انجام پذیرد. سیاق عبارات بند ١٤ و تبصره آن به معنای آن است که تشخیص شیوه جلوگیری از خطر بر عهده شهرداری است. این شیوه میتواند حسب مورد شامل جلوگیری از فعالیت یا تخریب یا اقدامات ترمیمی یا هر اقدام مناسب دیگر باشد. در نظریه مورخ ١١/٦/٨٢ همان اداره حقوقی آمده است: «... درصورتیکه به تشخیص [شهرداری] بنایی... خطرناک باشد شهرداری موظف است به طرق مقتضی نسبت به رفع خطر اقدام نموده و از بروز حوادث ناگوار جلوگیری نماید».همانگونه که پیداست تکلیف شهرداری محدود به اخطار به مالکان یا متصرفان نیست. چنانچه بههردلیل موجه یا ناموجه مالکان یا متصرفان برای رفع خطر از بنا اقدامی نكنند شهرداری موظف است برای جلوگیری از خطر و حراست از جان و مال اهالی شهر رأسا برای رفع خطر اقدام عملی کند. نظریه شماره ٢٣١/٧ مورخ ٢١/١/٨٩ نیز دقیقا بر همین امر تأکید داشته است. چنانکه روشن است کمترین تردیدی درباره مسئولیت و تکالیف و حدود اختیارات شهرداری برای رفع خطر از بناهای پرمخاطره وجود ندارد. نکته بسیار مهم در این مقررات آن است که هدف قانونگذار حفظ جان و مال مردم از خطرات ناشی از «کل» سازه و ساختمان خطرناک است؛ چنانکه در ابتدای بند ١٤ به هدف «حفظ شهر» تأکید شده است. بند ١٤ ماده ٥٥ قانون شهرداری با آنچه در داخل بنا میگذرد هیچ کاری ندارد. ممکن است فعالیتهای داخل بنا قانونی یا غیرقانونی باشد.
ممکن است در اجزایی از بنا ضوابط و مقررات قانونی (اعم از ضوابط ایمنی و سایر ضوابط) رعایت شده باشد یا نه. مهم این پرسش است که کل بنا برای شهر خطرناک است یا نه؟ فرض بگیریم در یک بنا تمامی اصول و ضوابط ساختمانسازی و ایمنی و بهداشتی رعایت شده باشد به شکلی که این بنا را به یک بناي مستحکم و ایمن بدل كرده باشد؛ اما در بخشهایی از ساختمان، از قبیل واحدهای کسبوکار در مجتمعهای تجاری یا واحدهای مسکونی در مجتمعهای مسکونی رعایت نشده باشد. در این فرض اگرچه آن اجزا ناایمن هستند اما کل بنا خطرناک نبوده و مشمول بند ١٤ نمیشود. عکس این قضیه هم صادق است یعنی وقتی کل یک سازه از نظر معیارهایی مانند میزان پایداری، احتمال حریق، پلههای اضطراری و مانند اینها ناایمن و خطرناک باشد حتی اگر اجزا و واحدهای مستقر در بنا برخی ضوابط ایمنی را رعایت کرده باشند بازهم آن بنا به طور کل خطرناک و مشمول بند ١٤ است. نکته بسیار مهم این است که در مجتمعهای بزرگ که در آنها واحدهای کسبی یا واحدهای مسکونی وجود دارد مقررات خاصی فقط بر واحدهای مستقر در آن مجتمع حاکم است. مثلا در واحدهای مسکونی فعالیت تجاری نمیتوان کرد یا واحدهای کسبی باید پروانه کسب داشته باشند یا اینکه واحدهای کارگاهی حسب مورد باید تحت نظارت بازرسی کار قرار داشته باشند. همه این قبیل مقررات فقط حاکم بر واحدها و اجزای درون بناست و ارتباطی با کلیت بنا و سازه ندارند اما موضوع بند ١٤ ماده ٥٥ «کل» بنا و سازه است. ساختمان پلاسکو به گفته همه کارشناسان و ازجمله کارشناسان و مدیران شهرداری تهران بهطورکلی بنایی خطرناک و ناایمن بود؛ چنانکه بنا بر اظهارات مقامات رسمی چیزی حدود ٣٠ نوبت اخطار به استناد بند ١٤ ماده ٥٥ به مسئولان آن ساختمان ابلاغ شده بود. بنا بر شواهد موجود مالک ساختمان یعنی بنیاد مستضعفان به اخطارهای شهرداری ترتیب اثری نداده بود. در عرف اداری و حتی رویه قضائی معمولا بعد از دو یا سه نوبت اخطار اگر مخاطب اخطار، به آن عمل نکند، مقام مسئول اقدامات عملی لازم را هرچه باشد به انجام میرساند. سؤال این است که چرا بعد از ٣٠ نوبت اخطار، شهرداری تهران هیچ اقدام عملی برای رفع خطر از ساختمان پلاسکو به عمل نیاورده است. روشن است که با ابعاد و حجم ساختمان پلاسکو حوادث آن تا چه حد فاجعهبار میتوانست باشد. فرض کنیم این حادثه بهجای آنکه حدود ساعت هشت صبح رخ دهد که هنوز بيشتر واحدهای کسبی کار خود را شروع نکردهاند و خیابان نیز هنوز خلوت است، در ساعت ١٠ صبح یعنی دو ساعت دیرتر اتفاق میافتاد و ساختمان در حالی دچار آتشسوزی و ریزش میشد که هزاران نفر در آن رفتوآمد داشتند و خیابان نیز پر از خودرو و جمعیت عابران بود. در این صورت فاجعه چنان ابعادی مییافت که در تاریخ تمام کلانشهرهای جهان ثبت میشد. اخطارهای مکرر شهرداری تهران حکایت از آگاهی شهرداری از خطرات این ساختمان دارد اما شهرداری به چند اخطار بسنده میکند. ارسال رونوشت این اخطارها به چند دستگاه اجرائی و قضائی دیگر، همچون دادسرا، معاونت پیشگیری از وقوع جرم قوه قضائیه، وزارت کار و ... ، با توجه به بند ١٤ ماده ٥٥، نه رافع مسئولیت شهرداری تهران است و نه مسئولیتی متوجه آن دستگاهها میکند. این رونوشتها فقط به معنای آن است که شهرداری چیزی را که تکلیف خودش بوده، به اطلاع دیگران میرساند. وقتی به حکم بند ١٤ شهرداری رأسا مسئول رفع خطر است، جایی برای مداخله یا مسئولیت دادسرا یا وزارت کار یا... باقی نمیماند. این درست است که به دلایلی از قبیل جمعیت کسبه ساکن در پلاسکو و تعداد واحدهای فعال در آن و آثار اجتماعی و اقتصادی این وضعیت، شهرداری از نظر اجرائی بهسادگی قادر به برخوردهایی مانند پلمب نبوده اما اگر شهرداری دغدغه و تمرکزی بر این موضوع داشت در این سالهای طولانی مسلما امکان آن برای شهرداری بود که راههای مناسب برای ازبینبردن خطرات ساختمان پلاسکو یا کاهش آن را بیابد. ازطرفدیگر نباید فراموش کرد که بخش بزرگی از مشکلات مربوط به اجرای عملی ماده ١٤ درباره ساختمان پلاسکو و ساختمانهای مشابه، بیش و پیش از هر چیز ناشی از بههمریختگی گسترده الگوی برنامهریزی شهری و مدیریت شهری و سیاستها و برنامههای شهرداری در کلانشهر تهران و ازهمپاشی نظم حقوقی این شهر است که عمدتا از حدود اوایل دهه ١٣٧٠ شروع شده و در دهه اخیر به شکلی بیسابقه و گسترده اوج گرفته است. با روش تراکمفروشی از سوي شهرداری تهران و تغییر کاربریهای غیراصولی یا اجازه ساختوساز در مناطق ممنوع یا
رعایتنشدن ضوابط بلندمرتبهسازی در هر نقطه از شهر یا احداث مجتمعهای عظیم تجاری در نقاطی که از نظر معیارهای شهرسازی در درستی آنها تردیدهای جدی وجود دارد و... از بخش عظیمی از مقررات و ضوابط شهری از قبیل طرح جامع، طرح تفصیلی، نحوه استقرار واحدهای صنفی در سطح شهر تقریبا اثری باقی نمانده است. فاجعه پلاسکو با همه دردناکی و تیرگی آن، میتواند فریاد بیدارباشی باشد برای همه دستگاههای اجرائی و تقنینی کشور که با اراده سیاسی و کارشناسی استوار، برای احیای نظم حقوقی این شهر، تهرانی را که هر لحظه بر لبه تیغ تیز حادثه گام برمیدارد از خطرات فاجعهبار روزمره برهانند.
تحليف ترامپ و چالش دموكراسي
محمدعلي ابطحي در اعتماد نوشت:
ما دوراني را كه خيلي تعجب ميكرديم پشت سر گذاشتيم. الان امريكاييها با آمدن ترامپ دوران خيلي تعجب كردن را آغاز كردهاند. در تبادل تجربهها بايد بگوييم كه از الان تا چهار سال آينده توكل كنيد به خدا و از مواضع آقاي ترامپ تعجب نكنيد. تجربه نشان ميدهد كه بايد به مواضع قدرتمندان و حاكمان عادت كرد. هرچه تعجبها از مواضع فردي مثل ترامپ كمتر شود، حس انگيزش تعجب توسط حاكمان كمتر خواهد شد. روز جمعه پيش ميخكوب شده بودم پاي تلويزيون. مراسم تحليف و جابهجايي قدرت در امريكا بود. اصل اين اتفاق براي همه شيرين است و براي خيلي از نقاط دنيا يك آرزوي دستنيافتني است. با وجود همه مشكلات انتخابات اين دوره، در مراسم تحليف آقاي ترامپ همهچيز خوب بود وديدني. آقاي اوباما خيلي شيك و مجلسي ۸ سال رياستش را انجام داده بود و شال وكلاه كرده بود كه از كاخ سفيد برود. دوران اوباما براي دنيا دوران تلخي نبود. نه چانهاي براي بيشتر ماندن ميزد و نه غصهاي براي رفتن. كارنامههاي آنان هست كه در تاريخ و ذهن مردم امريكا ميماند. بعد از پايان كار هم البته محترم ميمانند و به زندگي عاديشان برميگردند. همه رييسجمهورهاي زنده امريكا با همسرانشان به مراسم تحليف دعوت بودند و غير از يكي كه مريض بود، همه آمده بودند. حتي آقاي كلينتون كه همسرش رقيب انتخاباتي ترامپ بود و تعداد راي مردمياش بيشتر از رييسجمهور منتخب، بود.
اينها جلوههاي زيبايي دموكراسي است. اما در اين ميان نگراني همه دنيا در اين است كه رييسجمهور جديد، دستاوردهاي همان امريكاي مهد دموكراسي را در هم بريزد. در دوران تبليغات انتخاباتي، آقاي ترامپ خيلي حرف زد كه تعجب همه برانگيخته ميشد. اما گمان ميرفت كه تب دوران انتخابات است. در دوران انتخابات در هرجاي دنيا كه انتخاباتي باشد، همه آزادند. در ايران خودمان هم تنها وقتي كه چهرههاي رنگارنگ زيباي هموطنانمان بدون وسواس در رسانه ملي ديده ميشود يا حرفهاي غيرقابل تعجب ميشنويم ايام انتخابات است. آن ايام تنها فصلي است كه راي مردم مهم است.
ما دوراني را كه خيلي تعجب ميكرديم پشت سر گذاشتيم. الان امريكاييها با آمدن ترامپ دوران خيلي تعجب كردن را آغاز كردهاند. در تبادل تجربهها بايد بگوييم كه از الان تا چهار سال آينده توكل كنيد به خدا و از مواضع آقاي ترامپ تعجب نكنيد. تجربه نشان ميدهد كه بايد به مواضع قدرتمندان و حاكمان عادت كرد. هرچه تعجبها از مواضع فردي مثل ترامپ كمتر شود، حس انگيزش تعجب توسط حاكمان كمتر خواهد شد. روز جمعه پيش ميخكوب شده بودم پاي تلويزيون. مراسم تحليف و جابهجايي قدرت در امريكا بود. اصل اين اتفاق براي همه شيرين است و براي خيلي از نقاط دنيا يك آرزوي دستنيافتني است. با وجود همه مشكلات انتخابات اين دوره، در مراسم تحليف آقاي ترامپ همهچيز خوب بود وديدني. آقاي اوباما خيلي شيك و مجلسي ۸ سال رياستش را انجام داده بود و شال وكلاه كرده بود كه از كاخ سفيد برود. اوباما نه چانهاي براي بيشتر ماندن ميزد و نه غصهاي براي رفتن داشت. كارنامههاي آنان هست كه در تاريخ و ذهن مردم امريكا ميماند. بعد از پايان كار هم البته محترم ميمانند و به زندگي عاديشان برميگردند. همه رييسجمهورهاي زنده امريكا با همسرانشان به مراسم تحليف دعوت بودند و غير از يكي كه مريض بود، همه آمده بودند. حتي آقاي كلينتون كه همسرش رقيب انتخاباتي ترامپ بود و تعداد راي مردمياش بيشتر از رييسجمهور منتخب، بود.
اما در اين ميان نگراني همه دنيا در اين است كه رييسجمهور جديد، دستاوردهاي همان امريكاي مهد دموكراسي را در هم بريزد. در دوران تبليغات انتخاباتي، آقاي ترامپ خيلي حرف زد كه تعجب همه برانگيخته ميشد. اما گمان ميرفت كه تب دوران انتخابات است. در دوران انتخابات در هرجاي دنيا كه انتخاباتي باشد، همه آزادند. در ايران خودمان هم تنها وقتي كه چهرههاي رنگارنگ زيباي هموطنانمان بدون وسواس در رسانه ملي ديده ميشود يا حرفهاي غيرقابل تعجب ميشنويم ايام انتخابات است. آن ايام تنها فصلي است كه راي مردم مهم است. در امريكا هم تا حدودي چنين است و اينبار بيشتر. اما تصور ميرفت با راي آوردن شرايط عادي پيش بيايد و حرفهاي عجيب نشنوند. وقتي در نخستين سخنراني بعد از تحليف باز هم ترامپ همان حرفها را زد، نخستين تعجب جدي و رسمي آغاز شد. اينكه ترامپ محور دنيا را امريكا بداند يا با نگاه به داخل، بر كوره نژادپرستي بدمد، براي ايران وكشورهاي جهان بد نيست. به اين دليل هم ترامپ براي دنيا بهتر بود. نگاه محور جهان بودن امريكا و دخالت در همه دنيا مشكل ايران و كشورهاي ديگر بود. اما دوران ديوار كشيدن دور همه كشورها حتي امريكا گذشته است. ترامپ هم نميداند كه دور كشورش را نميتواند ديوار بكشد و به همه دنيا دستور دهد كه امريكا را بزرگتر دنيا بشناسند. در جهان فعلي و با ادبيات موجود، سخنراني آقاي ترامپ نژادپرستانه است. همين نگاه بود كه رگههاي فشار بر زنان و اقليتها را در ميان سخنان ترامپ به دنيا نشان ميداد. نگراني بينالمللي و تظاهرات غير قابل باور زنان در بيشتر نقاط دنيا عليه ترامپِ يك روزه نشانه اين است كه براي مردم امريكا هم پذيرش عقبگرد از مباني دموكراسي غيرقابل قبول است. مشكل اصلي آقاي ترامپ اين است كه اينقدر رسيدن به كرسي رياستجمهوري برايش غيرقابل دسترس بوده كه هوز هم باور نميكند رييسجمهور شده است و نطق انتخاباتي ميكند. تظاهرات وسيع و فوري زنان دنيا پديده عجيبي بود.
در اين دوسه روزي كه ترامپ رييسجمهور شده است نطق و مصاحبه وتوييت و ميزان پايين تحملش باعث تعجب دنيا شده است. همه اينها نشانه اين است كه باور نكرده رييسجمهور شده است. ترامپ هر چه زودتر بفهمد رييسجمهور است، خودش ومردم امريكا زودتر موفق ميشوند. نگراني دنيا را ميتوان درك كرد. در مهد دموكراسي دنيا، طرح بحث فراواني جمعيت از سوي عاليرتبهترين مقامش، يا نوع رابطه با مديا البته ترسآور است. به نوعي هجوم به همه دستاوردهاي بشري است. اما دموكراسي هم مثل هر پديده خوب بشري خوبيها وبديهاي خودش را دارد. بشريت جز تن دادن به دموكراسي چارهاي ندارد.
آلترناتيو دموكراسي، ديكتاتوري است. اگر بشر به اين نقطه برسد كه بداند درهر صورت ديكتاتوري بدترين گزينه است، به مشكلات دموكراسي هم تن ميدهد. مراسم تحليف ترامپ بيشتر از هر اتفاقي در دنيا اين نكته را تاكيد ميكرد كه حفاظت از مباني دموكراسي مهمتر از هر اتفاقي است. مراسم تحليف از اين نظر ديدني بود كه يكي از متشخصترين رهبران امريكا، همه مراحل تشريفاتي و پروتكل را براي رقيبي انجام داد كه بيشترين فاصله را با او داشت. تجربه ما ميگويد دنيا بايد تعجبهايش را از رفتار ترامپ به عادت به مواضعش تبديل كند تا زودتر آقاي ترامپ هم باور كند كه رييسجمهور شده است و مهمتر، براي اينكه ديكتاتوري به عنوان يك واقع نيكو مورد پذيرش افكار عمومي قرار نگيرد. مشكلي كه خيلي از مردم دنيا گرفتارش هستند.