به گزارش مشرق، این طیف هر چند اجزای مختلفی را تشکیل میدهند اما در سوءاستفاده و کاسبکاری و مصادره به مطلوب حجتالاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی اشتراکنظر دارند و شامل طیفی از مدعیان اصلاحطلبی و گروهکهایی نظیر ملی- مذهبی و... میشوند. مدعیان اصلاحطلبی (شامل ائتلاف طیف موسوم به چپ و کارگزاران) تا قبل از دوم خرداد 76 به دو گروه حامی وی (حاضر در دولت سازندگی) و معترض به وی (چپها) تقسیم میشدند. افرادی مانند عبدالله نوری و به ویژه عطاءالله مهاجرانی (معاون حقوقی پارلمانی رئیس دولت سازندگی) در اواخر دوره سازندگی دست به قلم شده و تصریح کردند باید به واسطه تغییر قانون اساسی، مقدمات سومین دوره ریاست جمهوری آقای هاشمی را به عنوان «امیرکبیر ایران» فراهم کرد.
بعد از دوم خرداد و در آستانه انتخابات مجلس ششم در بهمن سال 78 - با وجود جانبداری هاشمی از خاتمی در انتخابات 76- چپهای مدعی اصلاحطلبی با انبوهی از رسانهها و تریبونها (نظیر روزنامه صبح امروز حجاریان) بسیج شدند تا با ناجوانمردی، عنوان «عالیجناب سرخپوش» قتلهای زنجیرهای را برای آقای هاشمی جا بیندازند. آنها حتی عنوان «آغاسی» را برای هاشمی در انتخابات مجلس ششم ساختند. آن روزگار عطاءالله مهاجرانی وزیر ارشاد بود، اما نه تنها علیه ترور شخصیت «امیرکبیر» دیروز اعتراضی نکرد بلکه امکانات وزارت ارشاد در خدمت انتشار کتابهای سیاهی مانند «عالیجناب سرخپوش» به قلم اکبر گنجی و دیگرانی نظیر عماد باقی و... قرار گرفت.
یادآور میشود افراطیون مدعی اصلاحات که سال 78 مرحوم هاشمی را عالیجناب سرخپوش میخواندند، در سال 84 پس از شکست مصطفی معین در مرحله اول انتخابات، هاشمی را تبدیل به «قدیس اصلاحات کردند»!
در همین قالب متناقض و مزورانه، روزنامه شرق که 24 مرداد 95، «اهمیت هاشمی» را به «اعلام ختم دوره انقلاب» دانسته بود، حالا عکس تمام صفحه میزند و از یار و امید امام بودن برای هاشمی مینویسد؛ بیآنکه تأکید خود این روزنامه و عقبه سیاسی آن ذرهای دلبستگی به امام و انقلاب ندارند. همچنین «صادق-ز» از همین طیف متظاهر به سوگواری برای هاشمی، 12 خرداد 92 به روزنامه زنجیرهای بهار گفت: «حاکمیت اپوزیسیون نمیخواهد اما ما نمیتوانیم اپوزیسیون را از دید حاکمیت تعریف کنیم. همان گونه که ما میبینیم هاشمی به اپوزیسیون تبدیل میشود، حاکمیت هم این را میبیند و به هاشمی میگوید آشیخ اکبر باید تکلیفت را معلوم کنی؛ از شما بهرهبرداری میکنند و هل میدهند تا چهرهای بسازند که در مقابل نظام قرار بگیری. ضرورت دموکراسی خواهی، اینها (نهضت آزادی، سازمان مجاهدین انقلاب، دفتر تحکیم) را پشت سر کسی سوق خواهد داد که شنل اپوزیسیون را به تن کند. هاشمی که عمر نوح ندارد. 5 یا 10 سال دیگر با ما نخواهد بود اما جنبش ادامه پیدا میکند. اگر هاشمی، خاتمی و هر کسی نتواند حداقل خواستههای این جنبش را لبیک بگوید، جنبش آنها را پس میزند. نگران نباشید که آقای رفسنجانی میتواند پا به پای ما بدود یا نه، اگر نتواند همپا با جبهه اپوزیسیون بدود، حذف میشود... مهم نیست هاشمی چه میکند. او یا میتواند پا به پای این قطار باشد یا نه. اگر حذف شد هیچ اتفاقی نمیافتد، اپوزیسیون یک شخصیت دیگر را درون نظام پیدا میکند»(!)
اما گروهکهایی مانند ملی مذهبی و نهضت آزادی نگاه دوگانهای مبتنی بر «حمایت تاکتیکی- انتقام» به مرحوم هاشمی داشتند چنان که ارگان اینترنتی گروهک ملی- مذهبی 19 آبان 91 نوشت: «پرسش اساسی این است که با هاشمی چگونه باید رفتار کرد؛ او که در کارنامهاش قلع و قمع «دیگران» را به طور پررنگ دارد و در تصمیمهای بزرگ از جنگ تا اتفاقات سال 67، قتلهای زنجیرهای ]!؟[ و... جزو تصمیمسازان بوده و اکنون با دموکراسیخواهان افق مشترک پیدا کرده است... تکلیف چیست؟ آیا باید تاریخ هاشمی را به فراموشی سپرد یا این که به طور تاکتیکی فعلاً در مورد او سکوت کرد تا اگر زوری دارد ضربهاش را به حکومت بزند و بعد که نوبت خود او رسید به حسابش رسید، یا این که اصولاً تاریخ او را فاشگویانه بر سر کوی و برزن فریاد زد و از هر سازش و حمایتی از او تن زد؟»
ارگان گروهک ملی- مذهبی ادامه میدهد: «تکلیف با هاشمی چیست، اگر بر این باشیم که باید پراگماتیستی عمل کرد و به فراخور وضعیت، وزن قدرت را سنجید و موضع خود را تعیین کرد؛ خیلی زود میتوان به این رسید که پس حمایت از هاشمی به صلاح است. چرا که او به نسبتی به تحقق خواستههای ما نیز کمک میکند فارغ از این که دیگران در مورد ما چه فکر میکنند و اگر آرمانخواهانه عمل کنیم هرگز به زیر علم کسی چون هاشمی نخواهیم رفت چرا که عملکرد او با آب کوثر هم پاک نخواهد شد و همدستی با او دامن آدمی را آلوده میکند!»