حسن هم خیلی معمولی جواب داد. وقتی حاج باقر رفت گفتم: حسن بابا، بی خیال، فرمانده لشگر بود... گفت: بی خیال کارت را بکن.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - همرزم شهید حسن قالیباف تعریف می کند: من تا مدت ها نمی دانستم که حسن، برادر فرمانده لشگر است. حاج باقر قالیباف فرمانده لشگر از حج آمده بود. نمی دانم برای چه آن روز به واحد تخریب آمده بود. من مشغول استراحت بودم و حسن هم در حال کار کردن. من تا آقای قالیباف را دیدم خودم را مرتب کردم و شروع به کار کردن کردم
و زیر چشمی نگاه می کردم ببینم ایشان آیا این طرف می آیند که بایستم و احترام بگذارم که به سمت ما آمدند و من سلام کردم و زیارت قبول گفتم.
 
حسن همچنان بی تفاوت در حال کار کردن بود. آقای قالیباف یک خسته نباشید به حسن گفت: خسته نباشی جوان... و رفت
 
حسن هم خیلی معمولی جواب داد. وقتی حاج باقر رفت گفتم: حسن بابا، بی خیال، فرمانده لشگر بود... گفت: بی خیال کارت را بکن.
 
این اتفاق را برای دوستان دیگرم تعریف کردم آنها به من گفتند: آقای عزیز، باقر قالیباف برادر حسن است. تازه فهمیدم که چرا حسن آن روز این رفتار را کرد.


نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس