بعد از چند جلسه و تکرار این صحنه ها، یک بار در حین روضه با شدت و عصبانیت گفت: من اگر این روضه را برای سنگ می خواندم، سنگ می شکافت و خرد می شد...

گروه جهاد و مقاومت مشرق- سردار حاج محمدعلی فلکی، فرمانده تیپ ادوات لشگر 10 سیدالشهدا (علیه السلام) در خاطره ای، به ویژگی های یک روحانی نوجوان اشاره کرده که برای تبلیغ به گردان بریر اعزام شده بود. متن این خاطره را در ادامه می خوانید...

سال۱۳۶۲ در اردوگاه کوهدشت، چند روزی بود که یک روحانی حدود 15-16 ساله بسیار متین، مؤدب، با وقار، سفیدرو، خوش لباس (با عبا و لباده و عمامه سفید) به گردان معرفی شده بود.

او در طول روز بنا به میل خودش همانند سایر رزمنده ها به امورات آموزش و ورزش رسیدگی می کرد و به هنگام نماز، امامت جماعت گردان را بر عهده داشت.

این نوجوان کم سن و سال ضعیف الجثه وخوش سیما، طلبه ای بسیار مومن، متقی، اهل مطالعه و پرتلاش بود و مباحث حوزوی را در ساعاتی از روز نزد حجت الاسلام ثمری، مسئول حوزه نمایندگی امام در تیپ سیدالشهدا (ع) ادامه می داد. او مثل سایر رزمنده های هم سن و سال خود، شاداب، با نشاط بازیگوش، شوخ طبع، صمیمی و دوست داشتنی بود.

بعد از عملیات والفجر۴ در دشت شیلر (مریوان) که جاده ها باریک بود و بر اثر بارش باران، لغزنده شده و امکان تردد خودرو نبود؛ به وسیله قاطر، غذا و مهمات به نیروها رسانده می شد. حاج آقای روحانی گردان، با لباس بسیجی خاکی و با چکمه و عمامه، یک روز در پشت جبهه مرا به کناری کشید و با خجالت گفت: خیلی دوست دارم سوار یکی از این قاطرها بشوم... گفتم: خُب اشکالی ندارد؛ سوار شو... گفت: از نظر شما اشکالی ندارد من که یک روحانی هستم، سوار قاطر بشوم؟... گفتم: نه، مثل سایر رزمنده ها برای انتقال غذا و مهمات شما هم به همراه حاج آقا بهشتی مسئول تدارکات؛ سوار یکی از این قاطرها بشو... گفت: آخر قدّم نمی­ رسد که سوار شوم. یک کم هم می ترسم؛ باید مواظبم باشید و کمکم کنید... من شخصا کمکش کردم تا سوار قاطر شد. کمی در همان اطراف چرخی زد و بعد از آن ترسش ریخت.

شیوه صحبت کردن و تُن صدای او همانند صدای آیت الله جوادی عاملی بود. بعد از فریضه نماز جماعت نیم ساعتی صحبت می کرد و احکام و روایات می خواند و صحبت را با روضه ختم می کرد.

چند روزی بود که در گردان برنامه داشت و با شور و هیجان خاصی صحبت می کرد و با همان حال هم روضه می خواند. خودش هم در حین خواندن روضه، گریه می کرد اما چون کم سن و سال بود، معمولا با روضه او بچه ها به گریه نمی افتادند و بِرّ و بِرّ به او نگاه می کردند.

بعد از چند جلسه و تکرار این صحنه ها، یک بار در حین روضه با شدت و عصبانیت گفت: من اگر این روضه را برای سنگ می خواندم، سنگ می شکافت و خرد می شد؛ دل شما از سنگ هم سفت تر است که این مصیبت ها را می شنوید ولی گریه نمی کنید!

او بعد از این تذکر تغییر را در چهره بچه ها دید و دوستان هم مراعات حالش را کردند. البته کلماتش هم تأثیرگذار شده بود. همین تأثیر کلام و علاقه برادران به او باعث شد که تا پایان جنگ در دفعات متعدد وقتی به جبهه اعزام می شد مدتی را به عنوان روحانی در این گردان می ماند که انصافا هر بار که در جمع گردان حاضر می شد از توانایی بهتر، علم برتر و صفای بیشتری برخوردار بود و به همان اندازه هم رزمندگان از وجودش بیشتر بهره مند می شدند.

این برادر عزیز، حجت الاسلام حاج آقای گرامی بودند که اسم کوچکشان یادم نیست.

(عکس بالای مطلب، تزئینی است.)

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس