مریم محمدی، همسر جانباز سیدحسن حسینی می‌گوید: همسرم آنقدر ذهن ما را برای شهادت ‌آماده کرده بود که اگر شهید هم می‌شد، آماده بودم. ایشان هر روز حرف شهادت و جهاد می‌زد و ما هم به لحاظ روحی با حرف‌هایش خود را برای این اتفاقات آماده کرده بودیم.

گروه جهاد و مقاومت مشرق: سال‌ها پیش وقتی صحبت از همسر جانباز به میان می‌آمد همه به یاد زنان جوانی می‌افتادند که در دهه 60 با نقص عضو، شیمیایی، اعصاب و روان و مجروحیت‌های عدیده رزمندگان زندگی می‌کردند. کسانی که در هشت سال دوران دفاع مقدس جانباز شده بودند. اما این روزها تعریف جدیدتری هم از همسر یک جانباز داریم. تعریفی که اگرچه بعد از گذشت سه دهه از جنگ تحمیلی، شکل و نام آن تغییر کرده اما هدفش یکیست. این روزها در میان مدافعان حرمی که برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) و نبرد با تکفیری‌ها راهی سوریه و عراق می‌شوند نیز مجروحان مختلفی وجود دارد که مدال جانبازی بر گردن خود دارند. و همسران این غیورمردان نیز تعریف جدید از همسران جانبازان مدافع حرم را به تصویر کشیده‌اند. حالا برای یادآوری صبر و استقامت زنان ایثارگر و همسران جانبازان می‌توانیم به جوانان دهه 80 و 90 رجوع کنیم. زنانی که شاید خاطره چندانی از 8 سال دوران دفاع مقدس در ذهن ندارند اما رنگ مقاومت و جنس صبر زنانه را خوب می‌فهمند.

مریم محمدی، 18 ساله بود که با سید حسن حسینی ازدواج کرد. حالا 18 سال است که تمام روزها اعم از خوشی و ناخوشی، اشک و لبخند و فراز و نشیب‌های زندگی‌اش را با او تقسیم کرده است. سه سال پیش سید حسن حسینی در سوریه با اصابت تیر به کمرش ضایعه نخاعی پیدا کرد و حالا به عنوان اولین جانباز نخاعی مدافع حرم معرفی می‌شود. مریم محمدی هم سه سال است که به عنوان همسر یک جانباز مدافع حرم شناخته می‌شود و معتقد است این شرایط باعث شد تا بتواند در بحث مقاومت الگویی برای هم نسلانش باشد. مریم محمدی نه از چیزی گله می‌کند و نه موضوع جانبازی همسرش را اتفاق غیر منتظره می‌داند بلکه از آمادگی روحی‌اش برای شهادت همسرش بعد از سفر به سوریه نیز سخن می‌گوید. یک دختر 14 ساله و یک پسر 12 ساله ثمره سال‌ها زندگی مشترک آن‌هاست. گفتگوی تفصیلی تسنیم با مریم محمدی به عنوان هفتمین بخش از پرونده فرهنگی تسنیم تحت عنوان «علمداران مقاومت، راویان حماسه»در ادامه می‌آید:

*از ماجرای ازدواجتان با آقای حسینی بگویید. چطور با هم آشنا شدید؟

من هنوز دیپلمم را نگرفته بودم که در سن 18 سالگی با همسرم ازدواج کردم. من متولد 58 و همسرم متولد 52 هستند. آن زمان ایشان 24 ساله بود. ازدواج ما یک ازدواج سنتی بود. برادر ایشان با پدرم دوست بود و از این طریق با هم آشنا شده و به خواستگاری من آمدند. پدر من هر کسی را برای دامادی قبول نمی‌کرد؛ ولی چون خانواده آقای حسینی را سال‌ها بود که می‌شناختیم. پدرم به آنها اعتماد داشت و بنابراین خواستگاری را قبول کرد و ما ازدواج کردیم. سال 76 عقد کردیم و سال 77 هم ازدواج کردیم. الان 18 سال است با هم زندگی می‌کنیم.

* همسرتان از همان موقع که به خواستگاری شما آمد، نظامی بود؟

دانشجو بود. دانشجوی دانشگاه افسری امام حسین(ع) بود و در آنجا درس می‌خواند.

همیشه از خودم می‌پرسیدم اگر من زمان امام حسین(ع) بودم، آیا اجازه می‌دادم که همسر و پسرم به کربلا بروند؟

* ایشان سال 92 برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) به سوریه رفت. شما با توجه به اینکه از شرایط سوریه و جنگی و ناامنی که در آنجا درگرفته است، خبر داشتید، هیچ‌وقت نخواستید مانع رفتن ایشان شوید؟

نه اصلاً. عشق اهل بیت(ع) و مسائلی که در این زمینه می‌شنیدم خیلی من را به سمت موضوعات عقیدتی می‌کشید. همیشه این سؤال در ذهنم بود که اگر من زمان امام حسین(ع) بودم، آیا اجازه می‌دادم که همسر و پسرم به کربلا بروند و در رکاب امام حسین(ع) حضور داشته باشند؟ وقتی موضوع سفر همسرم به سوریه پیش آمد، پیش خود گفتم من باید اینجا جواب سؤالم را بگیرم. چون دیده بودم که بعضی خانم‌ها خیلی تلاش می‌کردند که نگذارند همسرشان به این موقعیت جنگی برود، اما من گفتم انسان باید بتواند به پرسش‌های ذهنی‌اش جواب کامل بدهد. مانع رفتنش نشدم. گفتم مرگ و زندگی دست خداست و من با نگه داشتنش در تهران نمی‌توانم تضمین کنم که زنده می‌ماند. به همین دلیل ترجیح دادم برود.

هیچ وقت درباره سفرش به سوریه با او بحثی نداشتم/اگر شهید می‌شد هم آماده بودم

برای من این موضوع کاملاً حل شده بود؛ به همین دلیل هیچ وقت درباره سفرش به سوریه با او بحثی نداشتم. خود همسرم آنقدر ذهن ما را برای شهادت ‌آماده کرده بود که اگر شهید هم می‌شد، من آماده بودم. ایشان هر روز حرف شهادت و جهاد می‌زد و ما هم به لحاظ روحی با حرف‌های ایشان خود را برای این اتفاقات آماده کرده بودیم. وقتی نبود، هر لحظه منتظر شنیدن خبر شهادتش بودم.

* با این اوصاف وقتی خبر مجروحیتش را شنیدید، چه کردید و واکنشتان چه بود؟

یک هفته قبل از ماه رمضان سال 92 بود که یکی از همکارانش تماس گرفت و گفت: «آقا سید چند روز دیگر به تهران می‌آید و گفته که به شما خبر بدهم.» دو سه روز بعد خودش از بیمارستانی در تهران تماس گرفت و گفت: «من مجروح شدم و الان در بیمارستانم. لطفاً برایم لباس بیاورید». من منزل مادرم بودم. با برادرش تماس گرفتم و ماجرا را گفتم. هنوز نمی‌دانستم از چه ناحیه‌ای مجروح شده است. چیزی پای تلفن نگفت. وقتی به بیمارستان رفتم به من گفتند که آسیب نخاعی پیدا کرده است. ولی باز هم ما چون هنوز اطلاعاتی در زمینه آسیب‌های نخاعی نداشتیم، نمی‌دانستیم دقیقاً درگیر چه نوع مشکلاتی شده است. در توضیح وضعیت او، اولین حرفی که دکتر به من زد این بود که گفت: «ایشان قطع نخاع شده و دیگر نمی‌تواند راه برود و بایستد». من آنجا تازه متوجه شدم مجروحیت ایشان در چه حد است.

بعد از مجروحیت 7 ماه بستری بود/خدا توانایی تحمل این جانبازی را به ما داد

* شنیدن این خبر سخت بود؟ واکنش شما چطور بود؟


سخت بود ولی اینقدر که اطرافیان ما از این بابت ضربه خوردند و تحمل این اتفاق برایشان ناگهانی بود برای من خیلی سخت نبود. قطعا مشکلات ما در کارهای روزمره بیشتر شده ولی معتقدم خدا توانایی آن را داده است اگر خدا توانایی نمی‌داد فکر نمی‌کنم می‌توانستم تحمل کنم. در هر لحظه که در آن روزهای بستری بودن او به بیمارستان رفت و آمد می‌کردم، حضور خدا را حس می‌کردم. همسرم هفت ماه در بیمارستان بستری بود. در این مدت دو جراحی داشت، اما جراحی ایشان درمانی نبود. طی این جراحی‌ها خرده مهره‌هایی که داخل کانال نخاعی‌اش رفته بود را درآوردند.

آقای حسین مهرآیین، جانباز نخاعی زمان دفاع مقدس و از دوستان همسرم است. کارهایی که ایشان از همان روزهای نخست مجروحیت آقای حسینی برای ما انجام داد و اطلاعاتی که به ما در زمینه مجروحیت نخاعی داد خیلی مفید بود. چون اطلاعات بیمارستان در مورد مشکلات این مجروحیت روتین و معمولی بود، ولی ما توانستیم از طریق ایشان که در 20 سالگی در جنگ قطع نخاع شده و 30 سال است که روی ویلچر نشسته است، اطلاعات زیادی کسب کنیم.

* حالا فکر می‌کنید بعد از گذشت سه سال توانسته‌اید کاملا با مشکلات مجروحیت همسرتان کنار بیایید؟

بله کنار آمده‌ایم ولی لازمه آن ایجاد شدن یکسری شرایط جدید است. در واقع با توجه به مشکلاتی که وجود دارد کمی هم محدود شده‌ایم. مثلا اگر جایی که دعوت می‌شویم آسانسور نداشته باشد یا شرایط لازم برای راحتی همسرم فراهم نباشد نمی‌توانیم به آنجا برویم. ضمنا همسرم نباید در خانه تنها باشد حتما باید همراهی در خانه داشته باشد. کارهای پرستاری ایشان را خودم به کمک بچه‌هایم انجام می‌دهم. بچه‌ها در این مسیر خیلی به من کمک می‌کنند.

پسر 10 ساله‌ام می‌گفت: باید قبول کنیم که بابا دیگر نمی‌تواند راه برود

* بچه‌ها چطور با مسئله جانبازی پدر کنار آمدند؟

اول که همسرم به سوریه رفت، بچه‌ها خیلی بی‌تابی و گریه می‌کردند و دلتنگ بودند، اما بعدش دیگر نه. چون بچه‌ها به مأموریت‌های پدرشان عادت داشتند. پدرشان روزهای زیادی در طول کارش را به ماموریت گذراند ولی اولین ماموریتی بود که وقتی رفت بچه‌ها خیلی گریه کردند. من آن ها را به خانه مادرم بردم تا کمتر احساس دلتنگی کنند. آن موقع که همسرم مجروح شد، پسرم 10 ساله بود. همان ایام یادم هست که یکبار به خواهرش گفت: «ما باید قبول کنیم که بابا دیگر نمی‌تواند راه برود». مادرم که این حرف را شنید، خیلی ناراحت شد و گفت: «نه؛ اینطور نیست. خوب می‌شود»؛ ولی پسرم گفت: «نه مامان! باید قبول کنیم که بابا دیگر نمی‌تواند راه برود». این حرف از پسربچه 10 ساله خیلی بعید است. من خودم از شنیدن این جمله پسرم شوکه شدم؛ ولی او توانسته بود این مسئله را برای خودش حل کند.

دخترم همیشه می‌گوید:کاش پسر بودم و به سوریه می‌رفتم/نمی‌توان در مورد میزان بهبودی نخاع نظر قطعی داد

* اطلاعات و درک بچه‌ها در مورد موضوع مدافعین حرم و جنگ در سوریه چقدر بوده است؟

شاید آن موقع که پدرشان می‌رفت، اطلاعاتشان خیلی کم بود ولی الان خوب درک می‌کنند. مثلا دخترم همیشه می‌گوید: «کاش من هم پسر بودم و به سوریه می‌رفتم.» گاهی شنیده‌ام که دیگران در مورد ما می‌گویند که خانواده ما کلا استثنایی است چون با شرایط جدید و سخت زود کنار می‌آییم.

خیلی‌ها هم در مورد وضعیت جسمی همسرم می‌گفتند تا دو سال نخاع می‌تواند خودش را بازسازی کند اما اگر نتواند دیگر به حالت اول برنمی‌گردد. در دو سال اول ما با شنیدن این حرف‌ها هم امید داشتیم و هم نداشتیم. چون به لحاظ پزشکی می‌گویند نخاع چیزی است که نمی‌توان در مورد آن صد درصد نظر قطعی داد. علم هنوز به درجه ای نرسیده که در مورد ضایعات نخاعی نظر قطعی بدهد که چقدر ممکن است خوب شود. در واقع این گذشت زمان است که روند بهبودی را تعیین می‌کند. به همین دلیل ما هم با شنیدن این حرف‌ها تا دوسال امید داشتیم، اما دیگر اوضاع را سپردیم دست خدا. الان به لحاظ پزشکی دیگر می‌دانیم خوب شدن در کار نیست.

همسرم بعد از مجروحیت هیچ‌گاه زبان به شکایت باز نکرد

*همسرتان قبل از مجروحیت عموماً چه فعالیت‌هایی داشتند؟

در محل کار خیلی فعال بود. در تمام مسابقات ورزشی و قرآنی و کتابخوانی هم آنجا شرکت می‌کرد.

* با وجود این فعالیت‌ها این مجروحیت چقدر در روحیه ایشان اثرگذار بود؟

نمودی نداشته است. احساس می‌کنم قدرت تحمل وضعیت جدید را دارد؛ چون هیچ وقت زبان به شکایت باز نکرد. همیشه می‌گفت خدا یک امانتی به من داده بود که پس گرفته است.

*  به‌ نظرتان عمده مشکلات جانبازان نخاعی چیست؟

متأسفانه مکان‌هایی که نیاز است این جانبازان ویلچری به آنجا تردد داشته باشند و مسیرشان ت آن محل مورد نظر مناسب سازی خوبی نشده است. نیاز است این جانبازان برای رسیدگی امور درمان به مناطق مختلفی رفت و امد داشته باشند یا بانک برای همه افراد نیاز ضروری است اما این جانبازان نیم توانند در این مکان‌های عمومی حضور پیدا کنند. در مورد نوع برخورد با جانبازان هم برخی کم لطفی‌هایی می‌کنند و برخورد مناسبی با جانبازان یا خانواده آن‌ها ندارند. یادم هست چند وقتی پیش دخترم برای کاری مربوط به پدرش به اداره‌ای رفته بود و با ناراحتی بازگشت. برخورد مناسبی با او نشده بود و دخترم می‌گفت: «بابا به خاطر امنیت این آدم‌ها رفته و سلامتی خودش را داده است. آن وقت این‌ها چطور برخورد می‌کنند».

تک تک مدافعان حرم بر اساس اعتقاد و علقه به اهل بیت(ع) به این راه رفتند

* عموماً چه حرف‌هایی از دیگران در مورد مجروحیت همسرتان شما یا بچه‌ها را ناراحت و دل آزرده کرده است؟

اکثرا برخی مخالفان همین بحث پول به مدافعین حرم را مطرح می‌کنند. برخی از افراد فکر می‌کنند این‌ها به خاطر پول می‌روند. گاهی هر چقدر هم که برایشان توضیح می‌دهید، قانع نمی‌شوند. من برایشان توضیح می‌دهم که حالا اگر کسی برود و در این راه شهید شود این پول به چه درد او می‌خورد و جانش را با چه قیمتی معامله کند؟ اصلاً می‌توان برای آن ارزش مالی تعریف کرد؟ آن موقع که همسرم مجروح شد، هفت ماه بیمارستان بستری بود. فقط خرج و مخارجی که در این هفت ماه داشت خیلی زیاد بود. حالا مابقی بماند. نمی‌دانم آیا برخی فکر می‌کنند ارزش پول آنقدر است که انسان یک عمر به خاطر آن روی ویلچر بنشیند؟ برخی از این مدافعان حرمی که به سوریه می‌روند و من با آن‌ها در ارتباط هستم را خوب می‌شناسم. تک‌تک‌شان آدم‌هایی هستند که براساس اعتقاد و علقه به اهل بیت(ع) به این راه رفتند.

سوریه برای ایران حکم خط مقدم را دارد/اگر مدافعان حرم نبودند، جنایات دشمن در شهرهایمان ادامه داشت

این همه هم که گفته شده متاسفانه هنوز این حرف‌ها هست. من محترمانه با برخی از این افراد صحبت می‌کنم، ولی وقتی می‌بینم بعضی نمی‌خواهند قبول کنند، دیگر ادامه نمی‌دهم. برخی از آنان قلبا می‌پذیرند اما در ظاهر نمی‌خواهند قبول کنند که اشتباه کرده‌اند. حضور مدافعان حرم در سوریه صرفاً برای دفاع از مردم سوریه نیست بلکه سوریه و کشورهای هم جوارش حکم خط مقدم برای ایران را دارد چون تکفیری‌ها قصدشان دستیابی به ایران است. کشورهای اطراف را بازیچه سیاست‌های خود قرار می‌دهند وگرنه قصدشان شکست ایران است. اگر این مدافعان حرم نمی‌رفتند، کشورمان مثل زمان جنگ ایران و عراق، جنگ به خوزستان و اهواز داخل کشورمان کشیده می‌شد. اگر مدافعان حرم نباشند، تکفیری‌ها همان جنایات را در شهرهای خودمان ادامه می‌دهند.

تلاش می‌کنم برای زنان هم سن و سالم الگوی خوبی در مقاومت باشم

* فکر می‌کنید همسر جانباز مدافع حرم بودن برایتان مسئولیت‌های خاصی بین مردم ایجاد کرده است؟

بله؛ فکر می‌کنم مقاومتی که در زندگی دارم و برآن پافشاری می‌کنم می‌تواند برای هم سن و سال‌هایم یک الگو باشد و تلاش دارم الگوی خوبی باشم. مثلا کسانی را دیدم که از زندگی‌هایشان ناراضی بودند و ناشکری می‌کردند ولی وقتی با من معاشرت می‌کنند و روحیه من را در تحمل سختی‌ها می‌بینند، روحیه می‌گیرند. من الان هم مسئولیت‌های بیرون را به گردن دارم و هم کارهای داخل خانه و هم مسائل مربوط به بچه‌ها را. نیاز است که دقت بیشتری بر تربیت بچه‌ها داشته باشم.
منبع: تسنیم

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • ۱۲:۱۳ - ۱۳۹۵/۰۷/۰۶
    0 0
    احسنت به شما
  • ۱۳:۳۶ - ۱۳۹۵/۰۷/۰۶
    0 0
    درود بر شما بانوی الگو و همسر سرافراز شما. سلام خدا بر شما مجاهدین.
  • اسد ۱۰:۰۳ - ۱۳۹۵/۰۷/۰۸
    0 0
    درود و سلام بر شما بانوی صبور، دعا می کنم که از این آزمون بزرگ سرافراز بیرون بیایید.

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس