در اين مصاحبه اختصاصي که در وبلاگ "آرمانخواهي" منتشر شده، آمده است:
اشاره: به او گفتم، آن اندکي که ما از جنگ 33 روزه شنيديم، براي ما يادآور خاطرات جبهههاي خودمان بود. معنويت و شجاعت و مظلوميت همراه با صلابتي که در رزمندگان حزبالله لبنان ديده شد و کراماتي که از آن جنگ نقل شد، همه و همه به اين شباهت گواهي ميدهند و اين نيست جز به خاطر ريشه الهي و ديني مشترک نقشآفرينان اين دو! کلامام را تاييد کرد و براي ما از آن جنگ الهي و آثار و دستاوردهايش گفت و سپس از توصيف حالات رزمندگان و فرماندهان جنگ نيز بهرهمندمان ساخت. او که جواني کمتر از 30 سال مينمود، خود در بخشهايي از اين جنگ شرکت داشته است. توفيق گفتگو با او براي ما مغتنم بود و آن را با شما خوانندگان گرامي تقسيم کرديم.
اهداف استراتژيک آنان در منطقه
اين جنگ، جنگي بود که اسرائيل ميخواست در آن اهداف خصمانه خودش را محقق کند. اسرائيل اساسا يک دولت ظلمبنياد است. اسرائيل و غرب در اهداف استراتژيک خودشان در صدد تقطيع منطقه اسلامي و عربي ما ميباشند. اهداف اصلي آنها از اين اقدام هم اولا به برپايي خود دولت اسرائيل و ثانيا به منافع اقتصادي و سياسي غرب در اين کشورها مربوط است. اينک، صهيونيستهاي مسيحي، اهداف چندبعدي متعددي را در اين منطقه مورد پيگيري قرار دادهاند. مرحله بعدي اهدافشان هم به خود لبنان مربوط است. لبنان کشوري است که اسرائيل به آن احتياج دارد چرا که براي دستيابي به هدف کشور «از نيل تا فرات» بايد آن را نيز در اختيار بگيرد.
تصرف لبنان با يک گروه موسيقي!
از اين گذشته خصوصا پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، اسرائيل احساس خطر کرد و تصميم گرفت تا اهداف متوسط و نزديکتري را مدنظر قرار دهد که يکي از آنها تصرف لبنان بود. «گلدماير» گفته بود که لبنان هدف سختي نيست و ميتوان با يک گروه موسيقي آن را تصرف کرد!! لبنان، براي آنان نوعي سرزمين خودي محسوب ميشد اما وقتي حزبالله لبنان شکل گرفت به عنوان سد و عايقي در برابر اسرائيليها عمل کرد و پس از پيروزيهاي اوليه به عنوان خطري بزرگ و استراتژيک براي آنان به حساب آمد. اينها بعد از حمايت ايران و سوريه از آن بود. بعد از آنکه توان نظامي خود را عليه حزبالله چشيدند و بر خلاف تصورشان شکست خوردند، اين احساس خطر بيشتر و بيشتر شد و دشمني آنان افزون گشت و جنگ 33 روزه نيز در راستاي اين دشمني قديمي قابل تحليل است.
بهانهاي براي تحقق اهداف استراتژيک
البته اهداف مستقيم و خاصي نيز براي جنگ 33 روزه وجود دارد. حزبالله به دنبال بازگرداندن مزار شبعا به کشور است و اعلام کرده که آنها بايد از سيطره اسرائيل خارج شوند. در اين مناطق، عملياتهايي هم توسط حزبالله صورت گرفت که در خلال آنها چند اسرائيلي کشته و برخي هم دستگير شدند تا بتوانند براي مبادله با اسراي متعدد لبناني که در زندانهاي رژيم صهيونيستي هستند استفاده شوند. اسرائيل از اين فرصت استفاده کرد تا به اهداف استراتژيکي که بدانها اشاره کردم دست يابد. کسي باور نميکند که به خاطر دو اسير، لبنان را تخريب کنند و اين نشان ميدهد که آنان به دنبال اهداف کلان خود به ما حمله کردند. آنها اگر بتوانند اين کار را براي کشورهاي ديگر مثل سوريه هم انجام خواهند داد.
دشمني با خط ممانعت
دشمني اصلي اسرائيل نه فقط با حزبالله که با چيزي است که به آن خط ممانعت گفته ميشود که حزبالله و ايران و سوريه جزء آناند. طمع اسرائيل با کل لبنان و حتي بيشتر از لبنان است اما کسي که در خط مقدم درگيري با او قرار دارد و در مقابل او ايستاده و مانع اوست، حزبالله و مردمان شجاع جنوب لبناناند لذا با شيعيان و حزبالله لبنان بيشتر دشمني دارند. فعلا برادران سني و مسيحي براي آنان خطر محسوب نميشوند چرا که درگيري اسرائيل با آنان نيست. همراهي حزبالله با ايران و سوريه که مخالفان اصلي اسرائيل در منطقهاند نيز بر اين عوامل افزوده است. البته برخي برادران سني و مسيحي با حزبالله موافقاند و از آن حمايت ميکنند اما در خط مقدم شيعيان قرار دارند. لبنان کشوري با ترکيب طائفهاي است و نميتوان آن را کشوري يکسان ديد. بنابراين وقتي شيعيان درگير مسالهاي ميشوند الزاما مسيحيان هم وارد آن نميشوند. ورود شيعيان لبنان به جبهه مبارزه با اسرائيل علت اصلي دشمني با آنها و تبليغ عليه آنهاست. اگر خط ممانعت با تسليم و سازش کنار بيايد شايد دشمنيها هم کنار گذاشته شود.
دشمنات را بشناس!
حزبالله در سالهاي اخير، بر اساس قاعده «دشمنات را بشناس!» فعاليتهاي بسيار گستردهاي را براي شناخت توان اسرائيليها به کار برد و از روشهاي متفاوت به اطلاعات زيادي از دشمن دست يافت. در حزبالله، افرادي متخصص زبان عبري هستند که مدام دشمن را رصد ميکنند. اجراي اين قاعده نشان داد که حزبالله قادر است در مقابل اين دشمن موفق شود و اهميت اين اطلاعات، خودش را در پيروزي جنگ 33 روزه نشان داد. حداقل اين بود که حزبالله مانع تحقق اهداف آنان شد و اين کافي و مهم بود. اين فرآيند ما را به پيروزي رساند که تا آن زمان هيچ يک از اعراب به آن موفق نشده بودند.
گوشهاي از توان رژيم صهيونيستي
حزبالله در مقابل دشمني تا دندان مسلح ايستاد که آمريکا و اروپا همه جوره از آن پشتيباني ميکرد. حتي روسيه و چين و کشورهاي منطقه نيز همکاريهايي با او داشتند. هيچ کشوري مانند رژيم اشغالگر صهيونيستي از نظر حمايتهاي نظامي و توان رزمي نداريم چرا که اين رژيم براي غرب اهميت بسيار زيادي دارد. از نظر اطلاعاتي و امنيتي نيز دولتي مشابه آن وجود ندارد. همه دستگاههاي اطلاعاتي به آنها کمک ميکنند و پول زيادي براي حفظ آنها خرج ميشود. آنها امکان دسترسي سادهاي به لبنان نيز دارند و نفوذ اطلاعاتيشان زياد است. آنها همچنين تجهيزاتي مثل تانک مرکاوا را داشتند که به دليل امکانات فوق پيشرفته ضدموشکي که دارد تصور ميکردند ميتوانند سوار آنها شوند و تا بيروت پيش بيايند چرا که نميدانستند حزبالله حتي براي مقابله با آن نيز آماده است! نسلهاي سوم و چهارم مرکاوا چنان تجهيزاتي دارند که در هر کس که آنها را دارد چنين غروري را ايجاد ميکند.
دلايل پيروزي در مقابل دشمن مجهز
حال، با اين همه حمايت سياسي و اطلاعاتي و امنيتي و نظامي و.... آنچه باعث پيروزي ما شد چه بود؟ اولين و مهمترين عامل، توکل به خدا و ايمان به ياري او بود. عوامل ديگري هم هستند. اولين آنها رهبري حکيمانه حزب الله و جنگ بود که توسط سيد حسن نصرالله و شهيد حاج عماد مغنيه و ديگر فرماندهان صورت ميگرفت و در بدنه نيروها نيز جاري ميشد. دومين عامل، محرمانه و مخفيانه بودن فعاليتهاي حزبالله است. مخفيانه بودن فعاليتها از جمله مهمترين عوامل موفقيت حزبالله بود چرا که دشمن را غافلگير ميکرد و توان ما را براي او مخفي ميگذارد. مثلاً دشمن اصلا نميدانست که ما سلاح «کرنت» براي مقابله با مرکاوا را دارا هستيم. دشمن با آن تصور، 33 تانک مرکاواي نسل جديد را وارد لبنان کرد که آن تعداد براي تسخير منطقهاي بزرگ کافي بود ولي همگي نابود شدند و برنامه دشمن به هم ريخت. عامل نهايي هم تلاش حزبالله براي شناخت اسرار نظامي دشمن و برنامههاي آنان بود. اين کار نيروهاي متخصص خود را دارد و نتيجه آن شناسايي مراکز نظامي آنان حتي در «حيفا» بود که بعضي مورد حمله ما قرار گرفتند. همه اين تلاشها که بر اساس قاعده «و اعدوا لهم مااستطعتم من قوه» انجام ميشدند، توانستند به پيروز شدن حزبالله در آن جنگ کمک کنند.
دستاوردهاي جنگ 33 روزه
قبل از اين جنگ، عالم اسلامي و همچنين مستضعفان جهان، به دليل شکستهاي پياپي وارد مرحلهاي از يأس و نااميدي شده بودند. حکومتهاي اسلامي يا تسليم شده بودند و يا تحت فشار ابرقدرتها سکوت کرده بودند. چيزي از عزت مسلمانان ديده نميشد و ملتهاي علاقمند به عزت، سرکوب شده و عدهاي نيز مخنث شده و با آن حال، کنار آمده بودند. غير از ايران، مسلمانان ديگر کشورها به اين حس مبتلا بودند. معدود رسانههاي آزاده جهان اسلام نيز در لابلاي صداي بلند رسانههاي غربي شنيده نميشدند. در فضايي که ظلم حاکم بود و کسي دم نميزد، گويي جهان اسلام منتظر يک عنصر فداکار بود. خداوند وعده داده است که «ان تنصروا الله ينصرکم» ولي کسي نصرت نميکرد و آنگاه که کساني او را نصرت کردند، قلب ميليونها نفر نيز به اذن او حرکت کرد. حزب الله در جنگ پيروز شد و حتي بسياري از غيرمسلمانان چنانچه براي ما نقل شد به اين پيروزي افتخار کردند. خصوصا شيعيان و مستضعفان و مسلمانان آزاده، آن را گرامي داشتند. در جهان عرب که تا پيش از آن به جمال عبدالناصر و امثالهم افتخار ميشد نيز اين احساس افتخار ايجاد شد.
اثبات عملي امکان شکست اسرائيل
اين پيروزي قبل از هر چيز نشان داد که آري! امکان شکست اسرائيل وجود دارد. چيزي که امام خميني، رهبر انقلاب، امام موسي صدر، سيد عباس موسوي، سيد حسن نصرالله و ديگران آن را تکرار کرده بودند و حال، محقق شده بود. باور به اين شکست در خيليها وجود داشت ولي در عمل محقق نشده بود. وجه مميز جنگ 33 روزه، اثبات عملي اين معنا بود. آن نظريات به عمل تبديل شد و به قول ايرانيها «ما ميتوانيم» محقق گرديد. سيد حسن نصرالله اسرائيل و غرب را به اين مساله تهديد کرده بود که عملي شد و پيروز گرديد. اسرائيل در اين جنگ هر چه در توان داشت انجام داد. اين سخن درست نيست که بگوئيم کارهايي بود که ميتوانست انجام بدهد و نداد چرا که آبروي ساختگي او در حال فروريختن بود. پس مهمترين چيزي که در اين جنگ هويدا شد ضعف اسرائيل بود. اين همان چيزي بود که ملتهاي جهان منتظر آن بودند. مسلمانان و غيرمسلمانان از شکست اين نظامي که مبتني بر ظلم بنا شده است خوشحال شدند. اما اينکه چرا شيعيان به اين موفقيت دست پيدا کردند، اهلش آن را ميدانند و ايرانيها اين را بهتر ميفهمند چرا که خون حسيني در رگهاي آنان نيز جريان دارد. کربلا در خون آنان است. اين وعده قرآني بود که محقق شد: «ان تنصروا الله ينصرکم و يثبت اقدامکم»
همه راهها را بستند
جنگ در جنوب لبنان واقع شده بود و خط مقدم آن جنوب بود که منطقهاي کوچک است ولي کوهها و بلنديها فراوان دارد. همچنين خط ساحلي از صيدا تا ناقوره بود که درگير جنگ بود. اين مناطق خصوصاً از زهراني تا صور کاملا منقطع شده بودند. همان مناطقي که به جبل عامل معروفاند. اسرائيل در اين مناطق، همه راهها را بمباران کرده و با بمبهاي خاص خود حفرههاي بسيار عميقي در جادهها ايجاد کرده بود که باعث قطع کامل رفت و آمدها ميگرديد. اين کار را براي نرسيدن موشکها از عقبه به نيروهاي خط مقدم کرده بود. آنها حتي راه ميان روستاها را قطع کرده بودند اما جالب اين بود که پرتاب موشکهاي حزبالله از روز اول تا روز سي و سوم قطع نشد. اين بود که اسرائيل را شگفتزده و گيج کرده بود.
موشکهايي که نبودند پرتاب شدند!
البته در منطقه ساحلي درگيري رو در رو نداشتيم. درگيري تن به تن در مناطقي مثل بنت جبيل و عيتا الشعب رخ داد. در آن مناطق بود که اتفاقات عجيبي رخ داد و کرامات الهي ديده شد. بعضاً خود ما نيز مبهوت ميشديم و اسرائيليها نيز به اين مسائل حتي در رسانههايشان اذعان کردند. مثلا ميگفتند که اشباحي را ديدهاند که با سربازان آنها ميجنگند! يکي از مجاهدين حزبالله که خودش مسؤول پرتاب موشکها بود برايم تعريف ميکرد که: در يکي از توپها هر چه موشک بود را گذاشتيم که پرتاب شدند. منطقه بسيار حساس بود و به موشک بيشتري نياز داشتيم ولي آنها تمام شده بودند. فرماندهان دستور به پرتاب دادند ولي آنجا موشکي نبود. بعد از دقيقه ديديم که از جايي که آن توپ بود دارد موشک پرتاب ميشود! او مسؤول آن توپ بود و ميدانست در آنجا موشکي نيست ولي با تعجب فراوان شاهد پرتاب موشک از محل توپ شده بود. خود او هم باور نميکرد.
پيرمردهاي مجاهد جنوب
داستانهاي اين جنگ بسيارند. برخي رزمندگان جوان بودند که بدون آب و غذا شده بودند و حدود ده روز هيچ چيز جز اندکي آب و برگ درختان نداشتند ولي زنده ماندند و جنگيدند و روحياتشان اندکي شکسته نشد و نااميد نشدند. اين فقط به مدد الهي بود. همين روحيه جوانان مجاهد حزبالله از عوامل مهم پيروزي ما بود. از نکات جالب توجه ديگر، تشجيع جوانان توسط افراد مسن ساکن جنوب لبنان بود. در حالي که معمولا برعکس است اما اين زنان و مردان پير، با وجود جنگ شديد و باراش چون باران موشکها، در منطقه مانده بودند تا به جوانان مجاهد کمک کنند. بعيد ميدانم افراد همسن اينان در مناطق ديگر دنيا پيدا بشوند. خانه و زندگيشان از بين رفته ولي ماندهاند تا به مجاهدين خدمت کنند و به آنان روحيه بدهند. يک روز بعد از جنگ من به اين مناطق رفتم و با برخي از اين پيرها صحبت کردم و در آنها نورانيتي عجيب و روحيهاي جهادي را ديدم که جاي ديگر قابل رؤيت نيست. اين نيز از مميزات اين جنگ بود.
بهترينها شهيد شدند
برخي از دوستان شهيد که در جنگ مسؤول برخي از مناطق بودند را ديده بودم و ميشناختم. واقعا بايد اعتراف کنم که خداوند اينها را قبل از شهادت انتخاب کرده بود چرا که از نظر روحيه و معنويت و حسن اخلاق، بهترينهاي جمع همينها بودند. آنها نيز عاشق خدا بودند و شهادت را طلب ميکردند. خدا را شکر که هنوز بسياري از اين افراد در حزبالله هستند. شهيد علاء ابليدا يکي از آنها بود. ابليدا منطقهاي در لبنان است. ايشان به شدت به احکام و دستورات شرعي مقيد بودند. اين طور نبودند که چون در جنگ و با مشغول کندن تونل هستند از نماز فراموش کنند. اينان پيرو آن جمله مولا علي«ع» بودند که ميفرمود فراموش نکنيم که براي چه داريم ميجنگيم؟! اينها در حال جنگ و با آن وضعيت، مستحبات اذکار نماز را هم رعايت ميکردند و براي ترکشان توجيه نميآوردند. اينها خودشان را مهياي شهادت کرده بودند.
پيروان اميدوار ولايت فقيه
از ديگر ويژگيهاي آنها اهتمام و توجهشان به مسأله ولايت فقيه بود. آنها باور داشتند که ولايت فقيه از عوامل اصلي انسجام و قدرت اين امت است. اينها بود که باعث شده بود با قدرت و اراده قوي بجنگند. مسأله ديگري که آنها باور جدي به آن داشتند پيروز قطعي ديدن خودشان بود. آنها هرگز به چيزي به عنوان شکست فکر نميکردند. يأس حاکم بر ملل و دول اسلامي هيچ تأثيري بر دلهاي آنان نداشت. آنان با باور به ياري خداوند و رهبري سيد حسن نصرالله و آيت الله خامنهاي به پيروزي قطعي ميانديشيدند و بسيار اميدوار بودند. وقتي به آنها نگاه ميکردي آرامش و شادي را در آنها ميديدي!
به سلاحشان عشق ميورزيدند
آنها با سلاحشان طوري برخورد ميکردند که انگار فرزندشان است. آن را جزئي از حيات خود ميديدند. امام موسي صدر –خداوند او را به سلامت بازگرداند- تعبيري داشتند به اين مضمون که: سلاح زينت مردان است. احاديث زيادي هم در اهميت سلاح داريم. رابطه عميق آنان با سلاحشان به دليل روحيه جهادي قويشان بود. خود سلاح برايشان مهم نبود بلکه اين باور که ما حتي با اين سلاح ساده که شايد از سلاح دشمن خيلي هم ضعيفتر باشد ميتوانيم پيروز شويم و قطعا خواهيم شد. از همين رو بود که به سلاحشان عشق ميورزيدند و مانند فرزند از آن محافظت ميکردند. آن سلاح از اين رو که وسيله نصرت الهي عليه دشمنان بود برايشان اهميت و ارزش داشت. در مجموع، روحيه اقدام و اراده عمل در آنها بسيار قوي بود. آنان همانطور که به جهاد و سلاح اهميت ميدادند به نماز و توکل اهميت ميدادند و اين بود که موفق بودند.
مميزه حاج عماد ناشناخته بودنش بود
وجه مميز حاج عماد مغنيه همين بود که ما او را نميشناختيم! اگر کسي از وجه مميز و عظمت او بپرسد پاسخ اين است که او شخصي بود که با وجود اثربخشي بسيار، ناشناخته و مخفي بود. اين هم عامل موفقيت او بود. سيد حسن نصرالله او را «فرمانده دو پيروزي» خواندند. يعني پيروزي فرار اسرائيليان از خاک لبنان و همچنين پيروزي در جنگ 33 روزه! حاج عماد، فکري انقلابي و فعال داشت. معروف است که او با وجود اينکه به استراتژيهاي کلان جنگ هم ميپرداخت، به سيمي که عامل اتصال ميان نيروهاي خط مقدم ميباشد نيز توجه داشته است. يعني مسائل کلان او را از مسائل جزئي غافل نميکرده است. او فرمانده هزاران سرباز و يک جنگ تمام عيار بود و از طرفي چنين جزئياتي را هم فراموش نميکرد و جزئيات ديگر را هم اينچنين مورد توجه قرار ميداد. وجه مميز همه سربازان حزبالله و فرماندهان جنگ، پايبندي آنها به دين بود.
رمز موفقيت حاج عماد نظم او بود
يکي از فرماندهان که همواره ملازم حاج عماد بود ميگفت که حاج عماد چيزي به نام شکست را اساسا نميشناخت. به او ميگفتند که فلان جا ضرر ميکنيم و شکست ميخوريم ولي او ميگفت هرگز! او فرد بزرگي بود که سيد حسن نصرالله چنان تعابيري براي او به کار برد. ايشان فرمود که او خود مقاومت بود. همچنين نقل شده که او بسيار منظم بوده است. از فعاليتهاي متعدد ايشان بسيار ميشنيديم که آنها در پرتو نظم و اراده ايشان تحقق مييافت. وصيت اميرالمؤمنين به شيعيان توصيه به تقوي و نظم بوده است. کأن که فرموده باشند سعادت و موفقيت شما در تقوي و نظم است. رمز موفقيت حاج عماد هم تقوي و نظم او در کارهايش بود. او کسي بود که به گذشته نگاه نميکرد و دائما به آينده مينگريستند و پيروزي نصب العينشان بود.
علي کميلي نويسنده وبلاگ آرمانخواهي در جديدترين مطلب وبلاگ خود مصاحبه اي اختصاصي با ابومحمد يکي از سربازان جنگ 33 روزه و از اعضاي حزبالله لبنان منتشر کرده است.