به گزارش مشرق، ما در دو آمریکا زندگی می کنیم؛ یک آمریکا - که اکنون در اقلیت قرار دارد- در یک جهان چاپ محور و با سواد به سر می برد. این آمریکا می تواند بر پیچیدگی ها غلبه کند و از ابزارهای عقلانی لازم برای تفکیک توهم از حقیقت برخوردار است.
آمریکای دیگر که اکثریتی از این کشور را شامل می شود، در یک سیستم اعتقادی مبتنی بر ناواقعیت زندگی می کند. این آمریکا بسته به اینکه تصاویری که با هدف ارائه اطلاعات تهیه می شود با چه مهارت مورد دستکاری واقع شده، خود را از سواد و فرهنگ چاپ محور و با سواد جدا کرده است.
این آمریکا نمی تواند فرق بین دروغ و حقیقت را تشخیص دهد. روایت ها و کلیشه های ساده انگارانه و کودکانه به خورد این آمریکا داده می شود. این آمریکا از طریق ابهام، اختلافات جزئی و خوداندیشی به مغاک سردرگمی پرتاب شده است.
این وضعیت فراتر از تفکیک بین نژاد، طبقه یا جنسیت، یا روستایی و شهری، باورمند و ناباورمند، ایالت های قرمز یا آبی، کشور را به موجودیت های به شدت متمایز از هم، غیرقابل پل زدن و تخاصم آمیز تفکیک کرده است.
بیش از 42 میلیون بزرگسال آمریکایی هستند که 20
درصد آنان مدرک دبیرستان دارند و نمی توانند بخوانند، در کنار 50 میلیون
نفر دیگری که توانایی خواندن آنها در سطح کلاس چهارم و پنجم است. نزدیک به
یک سوم از جمعیت کشور بی سواد یا تقریبا بی سواد است. و این تعداد بر اساس
یک برآورد هر سال 2 میلیون نفر بیشتر می شود. یک سوم فارغ التحصیلان
دبیرستانی به همراه 42 درصد از فارغ التحصیلان کالج ها، بعد از اتمام مدرسه
هرگز کتابی نخوانده اند. هشتاد درصد از خانواده ها در ایالات متحده در سال
گذشته حتی یک کتاب خریداری نکرده اند.
فرد بی سواد ندرتا رای می دهد و زمانی هم که چنین کاری از او سر می زند، این کار را بدون توانایی تصمیم گیری بر اساس اطلاعات متنی و واقعی انجام می دهد. کارزارهای سیاسی آمریکا که آموخته اند با زبان بی دردسر تصاویر سخن بگویند، از بیان ایده ها و سیاست های واقعی به نفع شعارهای ارزان قیمت و روایت های فردی اطمینان بخش پرهیز می کنند. کارزارهای سیاسی به یک تجربه تبدیل شده اند. این کارزارها مهارت های شناختی یا خودانتقادی را الزام آور نمی کنند.
آنها برای تحریک احساسات شبه مذهبی وجد و شعف، احساس قدرت کردن و رستگاری جمعی طراحی می شوند. کارزارهایی که موفقند با دقت، ابزارهای روانشناسانه ای را به کار می گیرند که در حال و هوای دمدمی مزاج جمعی، عواطف و محرک های غریزی دستکاری می کنند و بسیاری از این ترفندها پنهانی و زیر جلکی به کار گرفته می شوند.
آنها خلسه ای همگانی را خلق می کنند که یک حالت بی فکری را تقویت می کند. آنها ما را به یک زمان حال ابدی پرتاب می کنند. به شکل گیری ملتی دامن می زنند که اکنون در یک حالت نسیان همیشگی به سر می برد. این سبک و داستان است نه محتوا یا تاریخ یا واقعیت که به سیاست ها و زندگی مان غنا می بخشد. ما توهمات شادمانه را ترجیح می دهیم.
و این روش کارآیی دارد، چون بخش عمده ای از رای دهندگان آمریکایی از جمله کسانی که آگاهی های بیشتری باید داشته باشند، کورکورانه به خاطر شعارها، لبخندها، مجلات خانوادگی شاد و شنگول، روایت ها و صمیمیت های خیالی و جذابیت نامزدهاست که رای خود را در صندوق می اندازند.
وقتی کارزارها به آخر رسیدند، بی سوادها و نیمه بی سوادها همچنان فاقد قدرت باقی می مانند. آنها همچنان نمی توانند فرزندانشان را در برابر مدارس دولتی فاقد کارآیی حفاظت کنند. همچنان نمی توانند متن قراردادهای وام چپاولگرانه، اوراق وثیقه بغرنج و پیچیده، کارت های اعتباری و وام های اعتباری که آنان را به سمت ضبط منازلشان و ورشکستگی سوق می دهد، درک کنند.
همچنان برای گذران همراه با مشقت کارهای زندگی روزمره، مجبورند برای خواندن متن های مختلف، از دستورالعمل های روی قوطی داروها گرفته تا پر کردن فرم های بانک ها، مدارک وام اتومبیل و مزایای بیکاری و اوراق بیمه، تقلا کنند. آنها نومیدانه و بدون درک دلایل صدها هزار شغلی که از دست می روند، نظاره گر می مانند.
آنها گروگان های برند ها هستند. برندها با تصاویر و شعارهای تجاری عرضه می شوند. تصاویر و شعارها تنها چیزی است که آنها درک می کنند و می فهمند. بسیاری در رستوران های فست فود غذا می خورند نه به این دلیل که غذای آنها ارزان است، بلکه به این دلیل که به جای منو، می توانند از روی تصویر غذاها آنها را سفارش دهند.
و کسانی که به آنها خدمت می کنند و چون خود آنها نیمه بی سواد یا بی سواد هستند نیز برای ثبت سفارش ها روی دکمه های دستگاه سفارش گیری ضربه می زنند که کلیدهایشان با نمادها و تصاویر علامتگذاری شده است.
رهبران سیاسی در جامعه پساباسواد ما دیگر نیاز ندارند با صلاحیت، صمیمی یا صادق باشند. تنها لازم است به گونه ای خود را نشان دهند که واجد این کیفیات هستند. معمولا تنها چیزی که آنها نیاز دارند یک داستان و یک روایت است.
واقعیت روایت مهم نیست. آن را می توان با افزودن جزئیاتی تکمیل کرد. تداوم و کشش عاطفی داستان است که مهم است. ضروری ترین مهارت در نمایش سیاسی و فرهنگ مصرفی، حیله گری است. آنهایی که در حیله گری و نیرنگ بازی بیشتر از همه مهارت دارند موفق هستند. کسانی که در هنر حیله گری مهارتی ندارند، ناکام هستند. در عصر تصاویر و سرگرمی، در عصر ارضای مسرت عاطفی فوری، ما در پی صداقت یا خواهان آن نیستیم. از ما خواسته می شود که به کلیشه ها و روایت های افسانه ای تن دهیم که به ما می گویند می توانیم هر کسی که می خواهیم باشیم، که در بزرگ ترین کشور روی زمین زندگی می کنیم، که واجد کیفیات اخلاقی و فیزیکی برتر هستیم و آینده درخشانمان از پیش مقدر شده است، یا به دلیل خصوصیات ما به عنوان آمریکایی یا به دلیل این که نظر کرده خداییم یا هر دو.
توانایی بزرگ کردن این دروغ های ساده و کودکانه، توانایی تکرار آنها و داشتن جانشین هایی برای تکرار آنها در حلقه ها و چرخه های بی پایان، به این دروغ ها هاله ای از یک حقیقت بلامنازع می بخشد. مکررا کلمات و عباراتی چون «آری ما مقتدریم، تغییر، پیشرفت، مدافع زندگی، امید یا جنگ با ترور» به خوردمان داده می شود.
احساس می شود که فکر کردن کار خوبی نیست. تنها کاری که مجبوریم انجام دهیم تجسم چیزی است که می خواهیم، خویشتن را باور کردن؛ فرایندی که باعث می شود جهان بر تمایلات ما مهر تایید بزند. واقعیت هیچگاه مانعی بر سر راه پیشروی ما نیست.
پرینستون ریویو متن مباحثات گور-ب وش، مباحثات سال 1992 کلینتون- بوش، مباحثات سال 1960 کندی ـ نیکسون و مباحثات سال 1858 لینکلن- داگلاس را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است. این نشریه این متن ها را با استفاده از یک آزمون واژگانی استاندارد مورد بررسی قرار داده است که نشان می دهد حداقل استاندارد تحصیلی مورد نیازی که یک خواننده برای فهم فحوای متن لازم دارد چقدر است.
در طول مباحثات سال 2000 جرج دبلیو بوش در سطح یک دانش آموز کلاس ششمی و ال گور در سطح یک شاگرد کلاس هفتمی سخن گفته اند. در مباحثات سال 1992 بیل کلینتون در سطح یک کلاس هفتمی صحبت کرده در حالی که جرج واکر بوش در سطح یک شاگرد کلاس ششمی سخن گفته است.
در مباحثات بین جان اف کندی و ریچارد نیکسون این نامزدها با زبانی صحبت کرده اند که کلاس دهمی ها با آن سخن می گویند. در مباحثات آبراهام لینکلن و استفن ای. داگلاس سطح حرفهای آنها متناسب با کلاس یازده و دوازده بوده است.
کوتاه سخن آنکه شعارهای سیاسی امروز به گونه ای طراحی می شوند تا برای یک بچه 10 ساله یا فرد بالغی در سطح سواد خواندن و نوشتن یک کلاس ششمی قابل درک باشد. این مباحث به این دلیل در این سطح از درک و فهم بیان می شوند چون اکثر آمریکاییان در این سطح سخن می گویند، می اندیشند و سرگرم می شوند.
به همین دلیل است که فیلم ها و تئاترهای جدی و دیگر جلوه های بیان هنری جدی همچون روزنامه و کتاب به حاشیه جامعه آمریکا رانده می شود. ولتر معروف ترین مرد انسان قرن هجدهم بود. امروز معروف ترین «شخص» میکی ماوس است.
در جهان پسا باسواد ما، از آنجا که ایده ها دور از فهم هستند، نیازی به برانگیختن دائمی وجود دارد. اخبار، مباحث سیاسی، تئاتر، هنرها و کتاب نه بر اساس قدرت ایده هایشان، بلکه بر اساس توانایی سرگرم کردنشان است که مورد داوری قرار می گیرند. محصولات فرهنگی که ما را مجبور می کنند خود و جامعه مان را مورد کندوکاو قرار دهیم به عنوان محصولاتی نخبه گرا و غیرقابل فهم محکوم می شوند.
هانا آرنت هشدار داده است که بازاری کردن فرهنگ به تضعیف و بی ارزش شدن آن می انجامد، که این بازاری کردن یک طبقه مشاهیر جدید از روشنفکران را پدید می آورد که هرچند خودشان بسیار کتابخوان و آگاهند، ولی نقش خود را در جامعه به عنوان ترغیب کننده توده هایی می بینند که در آن «هملت» می تواند به اندازه «شیرشاه» سرگرم کننده باشد، و شاید به همان اندازه آموزشی. او می نویسد: «فرهنگ به بهای شکوفایی سرگرمی نابود می شود.»
آرنت نوشته است: «نویسندگان بزرگ زیادی در گذشته بوده اند که قرن هاست از فراموش شدگی و غفلت جان به در برده اند. ولی همچنان این پرسش وجود دارد که آیا آنها قادر خواهند بود از یک نسخه سرگرم کننده از چیزی که گفته اند نیز جان به در ببرند یا خیر.»
تغییر از یک جامعه چاپ محور به جامعه ای تصویر محور، ملت ما را دچار دگرگونی کرده است. بخش های بزرگی از جمعیت ما به ویژه کسانی که در آغوش راست مسیحی و فرهنگ مصرفی زندگی می کنند، به کلی از واقعیت فاصله گرفته اند. آنها فاقد ظرفیت لازم برای حقیقت و غلبه منطقی بر امراض اجتماعی و اقتصادی رو به تزاید هستند. آنها در پی وضوح، سرگرمی و نظمند. تمامی ابزارهای سنتی دمکراسی ها از جمله حقیقت، واقعیت ها، خبرها و مباحث منطقی بی طرفانه علمی و تاریخی، در جهانی که فاقد ظرفیت لازم برای استفاده از آنهاست، ابزارهای بی مصرفی هستند.
در حالی که در یک بحران اقتصادی ویرانگر فرو و فروتر می رویم، بحرانی که باراک اوباما نمی تواند آن را متوقف کند، ده ها میلیون آمریکایی هستند که بی رحمانه به حاشیه رانده می شوند. آنها در حالی که خانه هایشان ضبط می شود و مشاغلشان از دست می رود، در حالی که مجبور به اعلام ورشکستگی می شوند و شاهد فروپاشی اجتماعاتشان هستند، حتی بیش از پیش به یک فانتزی نامعقولانه پناه می برند.
آنها توسط نی لبک نوازهای جادویی مدرن ما- آگهی سازان شرکتی ما، وعاظ شارلاتان ما، شخصیت های معروف خبری تلویزیونی ما، صنعت سرگرمی سازی ما و عوام فریبان سیاسی مان- به سمت توهمات پرزرق و برق و خودویرانگر هدایت خواهند شد که هر چه می گذرد اشکال پوچ بیشتری را از واقعیت گریزی ارائه می دهند.
ارزش های محوری و جامعه باز ما، توانایی فکر کردن ما، اتخاذ استنتاجات مستقل، ابراز مخالفت (زمانی که قضاوت و عقل سلیم نشان می دهد چیزی نادرست است)، خودانتقادی، به چالش کشیدن منابع اقتدار، درک واقعیت های تاریخی، تفکیک حقیقت از دروغ، طرفداری از تغییر و به رسمیت شناختن اینکه دیدگاه های دیگری جز دیدگاه خود ما و راه هایی متفاوت از راه ما نیز وجود دارد، رو به مرگ هستند.
اوباما صدها میلیون دلار را در کارزاری برای دستکاری در این بی سوادی و غیرعقلانیت به منظور جذب آنها به نفع خود هزینه کرده است، ولی زمان نشان خواهد داد که این نیروها، زمانی که با واقعیت مخوفی که در انتظار ماست تصادم پیدا کنند، مرگبارترین کیفرها خواهند بود.
نویسنده: کریس هجز[1]
ترجمه: محمود سبزواری
منبع: http://www.truthdig.com/report/item/20081110_america_the_illiterate#14727770290781&action=collapse_widget&id=0&data=
1. Chris Hedges قریب دو دهه به عنوان گزارشگر خارجی در آمریکای مرکزی، خاورمیانه، آفریقا و بالکان کار کرده است. او در بیشتر از 50 کشور فعالیت داشته و با کریستین ساینس مانیتور، نشنال پابلیک رادیو، دالاس مورنینگ نیوز همکاری داشته و به مدت 15 سال خبرنگار خارجی نیویورک تایمز بوده است.