خوب است كه اين گفتوشنود از اين نقطه آغاز شود كه اساساً از چه مقطعي و چگونه اطلاعاتي درباره گروه موسوم به فرقان به شما رسيد؟
بسماللهالرحمنالرحيم. قبل از اينكه به پرسش شما پاسخ دهم، فكر ميكنم كه براي ريشهيابي جرياناتي از قبيل فرقان، بايد كمي به عقب برگرديم و ريشههاي تاريخي آن را بررسي كنيم. پس از شهريور سال 1320، در كنار روحانيت سنتي برخاسته از حوزههاي علميه و مرجعيت، شاهد برداشت متفاوتي از اسلام هم بوديم. نخستين كسي كه اين برداشتها را در دهه 20 مطرح كرد، مرحوم مهندس بازرگان بود كه حاصل و مخلص تفكرات او را، ميتوان در كتاب «راه طي شده» رديابي كرد. در اين كتاب تنها راه حصول به حقيقت، آگاهي از علوم متعارفِ غربي، بهويژه علوم طبيعي، رياضي، مهندسي و درمجموع علومِ تجربي دانسته شده و در بخش معظمي از آن، علم فلسفه نفي شده است. اين تفكر در آثار بعدي ايشان از جمله «مطهرات در اسلام» هم مطرح و در همان زمان توسط مرحوم علامه طباطبايي و شهيد مطهري بهشدت نقد شد، ولي درعين حال، عده قابل توجهي از دانشگاهيان به آن گرايش پيدا كردند.
در دهه 40 با مطرح شدن رشتههايي چون جامعهشناسي، فلسفه تاريخ، روانشناسي و امثال اينها، افرادي چون اميرحسين آريانپور با ترجمه كتاب «زمينه جامعهشناسي» و جريانات چپ با ترجمه حجم عظيمي از آثار ماركسيستي و سوسياليستي، افكار جديدي را ارائه ميكنند. روشنفكران متمايل به غرب هم به ترجمه آثاري از غرب ميپردازند و فضاي جامعه بهطور فزايندهاي، مملو از علم غربي ميشود كه در اين شكل آن، حتي مدنظر مرحوم بازرگان هم نبود. در دهه 40 فضاي فرهنگي يكسره در تسخير روشنفكرها، بهخصوص ماركسيستها، كمونيستها و سوسياليستها بود و مذهبيها احساس كردند جريان تازهاي پيدا شده است كه ابداً آن را نميشناسند! اين احساس خلأ و نياز با ظهور مرحوم دكتر شريعتي مقارن شد.
و با تأسيس حسينيه ارشاد اوج گرفت. اينطور نيست؟
بله، در سال 1346 در جشنهاي آغاز پانزدهمين قرن بعثت، ساختمان حسينيه ارشاد هنوز كامل نشده بود، اما در حدي بود كه بشود از مردم پذيرايي كرد. شهيد مطهري و مرحوم همايون و مرحوم ميناچي و عده ديگري، تصميم گرفتند پانزدهمين قرن بعثت را در آنجا جشن بگيرند، ولي اين ايام مقارن شد با جشنهاي بيست و پنجمين سال سلطنت شاه و در نتيجه براي اينكه اين دو جشن مقارن و باعث سوء استفاده رژيم نشود، تصميم گرفته شد جشن بعثت را يك سال عقب بيندازند و در سال بعد جشن مفصلي گرفتند.
من در آن موقع، در مقطع فوقليسانس در دانشگاه شيراز درس ميخواندم و در عين حال مؤسس انجمن اسلامي و معلم آنجا هم بودم و در دوره ليسانس درس ميدادم. با شهيد آيتالله مطهري هم ارتباط داشتم و براي جشن بعثت به تهران آمدم و در آنجا بود كه با بيان و سخنوري جذاب دكتر شريعتي آشنا شدم. طرز فكر ايشان هم همان علوم انساني غيرمذهبيها بود كه البته در بسترجامعهشناسي اسلامي مطرح ميشد!
دليل جذابيت مطالبي كه دكتر شريعتي مطرح ميكرد چه بود؟
ايشان نظريههاي جامعهشناسي را بر تاريخ و مفاهيم اسلامي منطبق ميكرد يا تاريخ اسلام را مصاديقي از آن نظريههاي جامعهشناسي ميدانست! مخاطبان او هم غالباً در اين زمينهها اطلاع چنداني نداشتند و كسي به فكر نقد آنها نبود! شريعتي هم خوشفكر، خوشقلم و خوشبيان بود و افكارش با سرعت حيرتانگيزي پخش ميشد.
نظر خود شما چه بود؟
من قبل از آن، از حدود سال 1340 و وقتي در دبيرستان درس ميخواندم، با افكار شهيد مطهري آشنا شدم و به همين دليل و در زمان ظهور شريعتي، حس ميكردم افكار او قابل نقد است و بالاخره در جايي مشكلساز خواهد شد! در جشنهاي آغاز پانزدهمين قرن بعثت كه به تهران آمدم، 22 سال سن داشتم و جلد اول كتاب «محمد: خاتم پيامبران» را- كه بخش اعظم آن دو مقاله از دكتر شريعتي بود- خواندم. نقدهايي را هم كه داشتم نوشتم و به شهيد مطهري دادم. در عين حال كه كلام شريعتي از لحاظ ادبي بسيار برايم جذاب بود، اما از لحاظ محتوايي به آن نقد داشتم.
بهرغم نقد به افكار شريعتي، چطور ميگوييد برايتان جذاب بود؟
چون به ادبيات و هنر علاقه دارم و دكتر شريعتي با اشعار شعراي نوپرداز هم آشنا بود. حرفهاي او هم براي دانشگاهيها قابل فهمتر بود. به ترجمهها و افكار روشنفكران غربي استناد ميكرد و حرفش را بهتر از حرفهاي ديگران ميفهميديم. قبل از ايشان مرحوم مهندس بازرگان هم اسلام را بر علوم تجربي عرضه كرده بود و پس از دو دهه، حالا دكتر شريعتي همان كار را در فضاي علوم انساني، بهويژه جامعهشناسي كرد كه بسيار براي طبقه روشنفكر و جوانان مذهبي جذاب بود.
به همين دليل عدهاي ميخواستند در عالم مذهب راه تازهاي را در پيش بگيرند، از ايشان الگو گرفتند و نگاه او را دنبال كردند. يادم هست حتي طلاب حوزه علميه قم، كتابهاي جامعهشناسي و علوم غربي را مخفيانه ميخواندند و در صحبتها و نوشتههايشان از آن اصطلاحات استفاده ميكردند. يادم است شهيد مطهري به شوخي ميگفتند: ما آخوندها تازگيها دو چيز را ياد گرفتهايم، يكي اصطلاحات جامعهشناسي و ديگري هم ويرگول! و در نتيجه حرفها و گفتههايمان را بجا و نابجا از اينها پر كردهايم!
ريشه پيدايش و نشو و نماي تفكر جرياناتي از قبيل سازمان مجاهدين خلق را هم در همين موضوعات ميدانيد؟
مجاهدين خلق ايدئولوژي خود را از نوع نگاه مرحوم بازرگان گرفتند كه از فلسفه اسلامي بياطلاع و به آن بياعتقاد بودند. آنها ميگفتند: هر فني علمي دارد و علم مبارزه هم ماركسيسم و ماترياليسم ديالكتيك است و همانطور كه ما براي ساختن ساختمان از مهندسي استفاده ميكنيم و با هم تعارضي ندارند، ميتوانيم براي مبارزه هم از علم ماركسيسم استفاده كنيم و با دين تعارضي ندارد! مجاهدين خلق نگاه مهندس بازرگان را گرفتند و به قول خودشان علم مبارزه را به آن افزودند و بر همين مبنا وارد مبارزه مسلحانه شدند.
در دهه 50، عده كمي با سازمان مجاهدين ارتباط تشكيلاتي داشتند و به همين دليل عده زيادي كه بهشدت تحت تأثير حركت، سازماندهي و فداكاري آنها بودند، به دليل نداشتن ارتباط تشكيلاتي جان به در بردند، اما همواره مستعد شنيدن حرفهايي از جنس حرفهاي آنها بودند. اينها با افكار دكتر شريعتي تغذيه ميشدند و به مجاهدين احترام ميگذاشتند و با آنها همدردي ميكردند.
در چنين فضايي دكتر شريعتي مثلث «زر، زور و تزوير» را مطرح و آن را به دهها زبان، تمثيل و با شدت و قوت و حتي در قالب قصههاي كودكانه هم تبيين كرد و كاملاً معلوم بود ميخواست اين فكر را جا بيندازد كه روحانيت غالباً در كنار سلاطين و ثروتمندان تاريخ و يكي از پايههاي ظلم و در واقع «تزوير» بوده است!
تصور نميكنيد يكي از علل ترويج افكار دكتر شريعتي در جامعه دانشگاهي مخالفتهاي سطحي عدهاي از منتقدان با او بود؟
قطعاً همينطور است. در فضاي ملتهب آن دوران، اين مخالفتهاي سطحي باعث ميشد جوانان بيشتري به او گرايش پيدا كنند! بايد با افكار دكتر شريعتي يا هر فرد ديگري، برخورد علمي، منطقي و اسلامي ميشد و واقعيت اين است كه كسي جز شهيد مطهري چنين دغدغهاي نداشت.
برخي روحانيون بالاي منبر به دكتر شريعتي بد و بيراه ميگفتند و او را وهابي و سني معرفي ميكردند! در حالي كه عيب ايشان اينها نبود. آنها قدرت تشخيص و تحليل مشكلاتي را كه در افكار دكتر شريعتي وجود داشت، نداشتند و تنها شهيد مطهري بود كه تشخيص ميداد چه جرياني در حال شكلگيري است.
چرا اين خطر توسط ديگران تشخيص داده نشد؟
چون درك اين خطر نياز به آشنايي حداقلي با مفاهيم و فلسفه اسلامي داشت كه اكثر منتقدان دكتر شريعتي، اين آشنايي را نداشتند. نكته جالب اينجاست كه در سال 1356 كه رژيم مثلاً فضاي باز سياسي ايجاد كرد، شما هر جا كه ميرفتيد ميتوانستيد كتابهاي دكتر شريعتي را با نازلترين قيمت بخريد، ولي مثلاً كتاب «علمي بودن ماركسيسم» مهندس بازرگان را كه در آن ماركسيسم نقد شده بود، پيدا نميكرديد!
چرا؟ مگر رژيم با دكتر شريعتي موافق بود؟
خير، رژيم از دكتر شريعتي و آثارش دل خوشي نداشت و حتي او را زنداني هم كرده بود، ولي دكتر شريعتي روحانيت و مراجع را ميكوبيد و رژيم ترجيح ميداد اين كار به دست دكتر شريعتي انجام شود نه به دست خودش!
كمي از بحث اصلي كه پديد آمدن جريانات فرقانگونه بود دور شديم...
خواستم فضاي دهه 40 و 50 را ترسيم كنم تا معلوم شود چگونه زمينه براي ايجاد جريان فرقان فراهم شد. در آن فضا اعلاميههايي روي كاغذهاي زرد چاپ ميشدند و ميديديم در بين دانشجويان يا حتي روحانيون، افرادي هستند كه قرآن و نهجالبلاغه را تفسير به رأي ميكنند و تحت تأثير جامعهشناسي، ماركسيسم و علوم تجربي، تفاسير عجيب و غريبي را ارائه ميدهند. اين جريانات از 10 سال پيش كارشان را شروع كرده بودند، ولي در سال 1355 و 1356 به شكل بسيار گستردهاي فعال شدند.
پس از تغيير ايدئولوژيك در سازمان مجاهدين خلق، فضا فوقالعاده افراطي و مبارزاتي شده بود. يادم است آقاي موسوي خويينيها در مسجد جوستان تهران چنين جرياني را به راه انداخته بود و تفاسير عجيب و غريبي را از قرآن كه براي جوانان جالب بود ارائه ميداد!
عجيب و غريب به چه معنا؟
به اين معنا كه مفاهيم قرآني و اسلامي را با زباني تند و تيز و نو و با لحني گزنده و پرخاشجويانه نسبت به روحانيت و مرجعيت مطرح ميكرد! يكي از دانشجوهاي دانشگاه شريف اعلاميهاي به دستم رساند كه همان شب آن را به شهيد مطهري رساندم. ايشان قبلاً هم امثال آن اعلاميه را از جاهاي ديگري دريافت كرده بود.
آن روزها كتاب «توحيد» آشوري هم دست به دست بين دانشجوها ميگشت و آن را خوانده بودم. شهيد مطهري در مقدمه كتاب «علل گرايش به ماديگري» در خصوص اين نوع برداشتهاي انحرافي و التقاطي از اسلام نكات هشداردهندهاي را مطرح كردند.
با گروه فرقان از اينجا آشنا شديد؟
بله، ميدانستيم گروهي به نام فرقان تشكيل شده است كه افكار تند و تيزي دارد، منتها با اوجگيري مبارزات امام، نه تنها اين جريان كه كل جريانات تحتالشعاع قرار گرفتند! اوضاع عجيب و غريبي بود و همه گيج شده بودند. ساواك هم شرايط را مناسب ديده بود و حسابي مانور ميداد و هر روز هم مجاهدين خلق را به تلويزيون ميآورد تا اعتراف كنند كه منحرف شده و به طرف ماركسيسم و ترور درون سازماني روي آوردهاند! مذهبيها هاج و واج مانده بودند كه واقعيت چيست و چه بايد كرد؟ كه اوجگيري مبارزه با محوريت امام، تكليف مذهبيها را معلوم و نوعي انسجام را در بين آنها ايجاد كرد.
اوج اين مبارزات هم از شهادت حاج آقا مصطفي آغاز شد، اينطور نيست؟
همينطور است. فضاي جامعه كاملاً مستعد و آماده بود و شهادت ايشان ناگهان به حركت انقلابي جامعه سرعت بخشيد و ميدانداري به دست روحانيت و شاگردان امام افتاد. پس از حادثه تاريخي 19 دي قم و بعد از آن حركت تعيينكننده مردم تبريز، ناگهان فضاي سياسي و ديني در ايران به صورت يكپارچه در آمد و دنبالهرو مشي امام شد. در اين فضا ديگر نه افكار دكتر شريعتي و نه مجاهدين خلق و گروهكهاي خردهريزتري مثل فرقان، آرمان مستضعفين و ديگران مجال خودنمايي نداشتند.
پس از پيروزي انقلاب چه شد كه گروه فرقان امكان جولان پيدا كرد؟
بعد از پيروزي انقلاب، فضاي ملتهب جامعه جاي خود را به اقدامات مديريتي براي اداره جامعه داد و هر كسي وظيفهاي را به عهده گرفت. از اين گذشته كسي تصورش را هم نميكرد كه در آن فضاي انقلابي، فردي به نام مذهب دست به ترور رهبران انقلاب بزند.
در آن ايام معاون وزارت ارشاد بودم و با صدا و سيما هم ارتباط داشتم. پس از ترور شهيد قرني همراه عدهاي از بچه مذهبيهاي صداوسيما نزد شهيد آيتالله مطهري رفتيم و گفتم:«اينها ليست ترور تهيه كردهاند و اسم شما هم در آن ليست هست!» ايشان با كمال خونسردي گفتند:«چه مانعي دارد؟ براي شما خبر درست ميشود!» بعد هم ترورهاي سلسلهوار فرقان شخصيتهاي ارزشمندي چون شهيد مطهري، شهيد قاضي، شهيد مفتح، شهيد حاج مهدي عراقي و. . . را از نظام گرفت.
تحليل جنابعالي از پديده فرقان چيست؟
از سال 1350 به بعد، حركت مسلحانه در برابر رژيم شاه يك ارزش و آرمان تلقي ميشد. قضيه سياهكل در زمستان سال 1349 خيليها را تكان داد، چون از كودتاي 28 مرداد تا سال 1349، غير از ترور حسنعلي منصور توسط شهداي مؤتلفه اسلامي، هيچ حركت مسلحانهاي عليه رژيم شاه انجام نشده بود.
تازه حركت مؤتلفه اسلامي هم چريكي نبود كه پايگاهي را خلع سلاح كنند و در جنگل پناه بگيرند و با قواي دولتي، ارتش و ساواك درگير شوند. اين نوع فعاليتها در واقع با ماجراي سياهكل و با الگوبرداري از چهگوارا، مائو و. . . صورت گرفت.
مجاهدين خلق كه احساس كردند ميدان دارد به دست چپيها ميافتد، براي اينكه كم نياورند، به كارهاي چريكي و تشكيل خانههاي تيمي و حمله به عوامل رژيم پرداختند و حتي در بعضي جاها شجاعت بيشتري هم نسبت به چريكهاي فدايي از خود نشان دادند.
بديهي است مبارزات مسلحانه براي جوانها جذابيت داشت و عدهاي هم تنها راه رسيدن به هدف را، مبارزات مسلحانه ميدانستند. گروه فرقان مخالفت با روحانيت را از دكتر شريعتي و راه نشان دادن اين مخالفت را از مجاهدين خلق ياد گرفت و ترور را هم به آنها افزود! البته همه كساني كه تحت تأثير افكار دكتر شريعتي قرار گرفتند، به مبارزات مسلحانه و ترور روي نياوردند، ولي خيليها روحانيون را مظهر همان تزويري ميدانستند كه دكتر شريعتي در كنار زر و زور قرار داده بود.
افرادي كه توسط گروه فرقان ترور شدند، كاملاً گلچين شدهاند. از همين رو بسياري بيگانگان را در انتخاب اين افراد دخيل ميدانند. نظر شما چيست؟
صددرصد همينطور است. به نظر من اينها در لايههاي پنهاني با مجاهدين خلق در ارتباط و در واقع آلت دست آنها بودند. تكليف مجاهدين خلق و ارتباط آن تشكيلات با سازمانهاي امنيتي و جاسوسي دنيا هم كاملاً معلوم است. سازمان مجاهدين پس از ترور شهيد مطهري بيانيهاي داد و ترور ايشان را از اين جهت محكوم كرد كه معتقد بود هنوز وقتش نرسيده بود، وگرنه با اصل قضيه مخالفتي نكرده بود! دكتر پيمان و طرفدارانش هم با اينكه با آقاي مطهري مخالف بودند، اما واقعاً اهل مبارزه مسلحانه نبودند و درگيري آنها با ايشان، بيشتر درگيري فكري بود.
چرا گروه فرقان ابتدا به سراغ شهيد مطهري رفت؟
چون ايشان نخستين كسي بود كه در كتاب «علل گرايش به ماديگري» در قبال اين جريان انحرافي موضعگيري آشكار كرد و گروه فرقان را صراحتاً به باد انتقاد گرفت. همين موضعگيري براي آنها انگيزهاي شد كه در قم اول به سراغ ايشان بيايند. شهيد مطهري در نامهاي به امام هم از ظهور تفكري در بين مبارزان كه امام را تأييد و بقيه روحانيون را تكذيب ميكردند، اظهار نگراني كرده بودند.
عدهاي از روحانيون بودند كه آيات قرآن را بهگونهاي براي جوانان تفسير ميكردند كه امثال شهيد مطهري، شهيد بهشتي و شهيد باهنر زير سؤال ميرفتند. آيا به اين گروه حساس نبوديد؟
به اين جريانات از نظر فكري حساس بوديم نه از نظر عملياتي. ما ميدانستيم عدهاي در گوشه و كنار افكار التقاطي را به نام اسلام به خورد جوانان ميدهند، اما واقعاً نميدانستيم در طراحي عمليات با فرقان ارتباط دارند يا ندارند؟ لااقل من اطلاع نداشتم.
به نظر شما پديد آمدن جرياناتي از قبيل جريان فرقان، تا چه حد به جرياني از غير روحانيون كه به سراغ تفسير آيات و روايات رفتند و سعي كردند جرياني موازي با حوزه به راه بيندازند، برميگردد؟
به نظر من پس از روي كار آمدن رضاخان، فشار بيش از حد به روحانيون و حوزههاي علميه، حتي زندگي روزمره روحانيون را هم دچار مشكل كرد، چه رسد به اينكه بخواهند به دنبال رشد، پيشرفت و نوآوري باشند. روحانيت در آن برهه فقط سعي كرد به حيات خود ادامه بدهد و هيچ ابتكار عملي نداشت. بديهي است چنين روحانيتي نميتواند به سراغ مسائل روز و جريانات فكري غربي برود.
بايد از امثال مرحوم آشيخ عبدالكريم حائري و بعدها مرحوم آيتالله بروجردي ممنون بود كه در آن شرايط حوزه را سر پا نگه داشتند تا بعدها منشأ بركات فراوان شود. بعد از شهريور 1320 كه رضاخان رفت و مردم نفس راحتي كشيدند، هرج و مرج داخلي پيدا شد و درست در همين ايام بود كه همسايه شمالي ايران با تكيه بر ماركسيسم توانست بساط حكومت تزارها را جمع كند و با شعارهاي تند عدالتخواهانه قدم به ميدان بگذارد.
بديهي است در فضاي خالي فكري و معنوي ناشي از ضعف روحانيت، طبقات محروم جامعه ما به سمت ماركسيسم ميرفتند و حزب توده در چنين فضايي با حمايتهاي گسترده رژيم تازه شوروي توانست در كل كشور حتي در شهري مثل قم به طرز وسيعي سربازگيري و فعاليت كند. در اين زمان جامعه، بهخصوص جوانها و تحصيلكردهها با آشنايي با غرب ناگهان احساس كردند كه چقدر عقبمانده هستند. رژيم هم كه اساساً با دين سر سازش نداشت، از انديشههاي غربي حمايت كرد و ناتواني روحانيت براي پاسخ به سؤالات جامعه به شيوهاي علمي و روزآمد، مزيد بر علت شد. البته بعدها كساني چون علامه طباطبايي، شهيد صدر، شهيد مطهري و... تا حد زيادي اين خلأ علمي را پر كردند.
و سخن آخر؟
هر گاه جامعه در معرض افكار وارداتي قرار بگيرد و متوليان دين هم پاسخهاي قانعكننده به جامعه ندهند، پيدايش گروههايي چون فرقان در هر زماني ممكن است.