کد خبر 60838
تاریخ انتشار: ۱۷ مرداد ۱۳۹۰ - ۰۴:۰۸

این سه تن که به حقیقت باید آنان را سه برادر افسانه ای نامید ، با هم پای به کردستان گذاشتند. از قضای روزگار به تیر عشقِ «محمد پدردره گرگی» معروف به محمد بروجردی گرفتار شدند.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، تاریخ مناطق کردنشین ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، گنجینه ای است از خاطرات مردانی که این سرزمین تا سالیان سال دیگر به خود نخواهد دید. تقریبا تمامی سردارانِ سپاهِ حضرت روح الله اولین تجارب جهادی خود را در کوه های سرد و مردافکنِ کردستان پشت سر گذاشته اند. با شروع جنگ تحمیلی در جبهه های جنوب ، بسیاری از آنان به خوزستان هجرت کردند اما پس از پایان عملیات بیت المقدس ، گروهی از آنان که دل های خود را در کردستان جا گذاشته بودند بار دیگر به جبهه های شمال غرب بازگشتند و سرانجام نیز خنکای شراب شهادت را در همان جا چشیدند.
عکس نه چندان شفافی که می بینید ، از آن لحاظ منحصربفرد به شمار می رود که سه تن از تارخ سازان کردستان را با هم به ثبت رسانده است. این سه تن که به حقیقت باید آنان را سه برادر افسانه ای نامید ، با هم پای به کردستان گذاشتند. از قضای روزگار به تیر عشقِ «محمد پدردره گرگی» مهروف به محمد بروجردی گرفتار شدند و سرانجام نیز در مکتب همان پیر فرزانه پای در رکابِ براقِ شهادت نهادند و خاک کردستان را به خون خویش مشرف نمودند. این تصویر ، اولین روزهای حضور این سه سردار در جبهه های کردستان را نشان می دهد.
از راست:
*شهید محمود کاوه:به سال 1340 در مشهد به دنیا آمد. در سال 1358 ، زمانی که تنها 19 سال داشت ،وارد جبهه کردستان شد. سه سال بعد به فرماندهی تیپ 155 ویژه شهدا رسید . وی سرانجام در شهریور سال 1365در منطقه عمومی حاج عمران  شولای شهادت پوشید.

*شهید محمد علی گنجی زاده زواره : به سال 1340 در زواره متولد شد. در سال 1358 ، وارد جبهه کردستان شد. در سال 1360 به دنبال تشکیل تیپ 155 ویژه شهدا ، اولین خکم فرماندهی این تیپ ، به نام او توسط شهید محمد بروجردی امضا شد و سراجام در شهریور 1361 در عمليات پاكسازي پيرانشهر بال در بال ملائک گشود.

*شهید علی قمی کردی: به سال 1339 در شهر قم دیده به جهان گشود. در سال  1358وارد جبهه کردستان شد. همزمان با تشکیل تیپ 155 ویژه شهدا ، در جمع موسسین ت حضور داشت و سرانجام در تیر ماه 1363 در حالی که قائم مقام فرماندهی تیپ را بر عهده داشت ، با خون خویش وضو گرفت.
در این عکس البته جای شهید ناصر کاظمی خالی است. ناصر ، پس از شهید بروجردی ، مرادِ بچه های کردستان بود و او بود که از سوی شهید بروجردی ماموریت پیدا کرد یک تیپ عملیاتی ویژه برای نبرد در کردستان تشکیل دهد. ناصر کاظمی هم این سه تن را به عنوان زبده ترین نیروهایی که می توانستند بار فرماندهی این تیپ را بر دوش بکشند انتخاب کرد و پخته ترینِ آن ها یعنی محمد علی گنجی زاده را به عنوان اولین فرمانده ی تیپ به بروجردی پیشنهاد نمود. جالب آن که همه فرماندهان و موسسان تیپی که نام «شهدا» بر آن نهاده شد ، یک به یک به خیل شهیدان پیوستند.
روحمان با یادشان شاد


نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 10
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • ياسر ۰۷:۰۶ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۷
    0 0
    فرزندان روح خدا ...
  • k-1 ۱۰:۳۲ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۷
    0 0
    درود بر شهيدان
  • مشرقي ۱۷:۱۶ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۷
    0 0
    یاد شهدا گرامی باد
  • ۰۹:۰۲ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۸
    0 0
    از شما تشکر میکنم محمد غفاری و سید عباس حسینی و موسی فریدی و شهر اشوب و چارپاشلو و حاج رحیم بخشی همیشه سایت زیبای شما را میبینیم و لذت میبریم
  • مسعود ۰۹:۱۲ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۸
    0 0
    یاد همه شهدای غریب و مظلوم جبهه های غرب و علمدار آنان یعنی حاج احمد متوسلیان گرامی باد
  • ۱۷:۱۶ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۸
    0 0
    کجائید ای شهیدان خدایی
  • مجتبی « تنکابن » ۰۱:۰۶ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۹
    0 0
    «سبک بالان خراميدند و رفتند***مرا بيچاره ناميدند و رفتند***سواران لحظه اي تمکين نکردند***ترحّم بر من مسکين نکردند***سواران از سر نَئشَم گذشتند***فغان ها کردم، اما برنگشتند***اسير و زخمي و بي دست و پا من***رفيقان، اين چه سودا بود با من؟***رفيقان، رسم هم دردي کجا رفت؟***جوان مردان، جوان مردي کجا رفت؟***مرا اين پشت، مگذاريد بي پاک***گناهم چيست، پايم بود در خاک***اگر دير آمدم مجروح بودم***اسير قبض و بست روح بودم***در باغ شهادت را نبنديد***به ما بيچارگان زان سو نخنديد***رفيقانم دعا کردند و رفتند***مرا زخمي رها کردند و رفتند***رها کردند در زندان بمانم***دعا کردند سرگردان بمانم***شهادت نردبان آسمان بود***شهادت آسمان را نردبان بود***چرا برداشتند اين نردبان را؟***چرا بستند راه آسمان را؟***مرا پايي به دست نردبان بود***مرا دستي به بام آسمان بود***تو بالا رفته اي من در زمينم***برادر، روسياهم، شرمگينم***مرا اسب سپيدي بود روزي***شهادت را اميدي بود روزي***در اين اطراف، دوش اي دل تو بودي!***نگهبان ديشب، اي غافل تو بودي!***بگو اسب سپيدم را که دزديد؟***اميدم را، اميدم را که دزديد؟**مرا اسب چموشي بود روزي***شهادت مِي فروشي بود روزي***شبي چون باد بر يالش خزيدم***به سوي خانه ي ساقي دويدم***چهل شب راه را بي وقفه راندم***چهل تسبيح ساقي نامه خواندم***ببين اي دل، چقدر اين قصر زيباست***گمانم خانه ي ساقي همين جاست***دلم تا دست بر دامان در زد***دو دستي سنگ شيون را به سر زد***اميدم مشت نوميدي به در کوفت***نگاهم قفل در، ميخ قدر کوفت***چه درد است اين که در فصل اقاقي؟***به روي عاشقان در بسته ساقي***بر اين در،‌ وايِ من قفلي لجوج است***بجوش اي اشک؛ هنگام خروج است***در ميخانه را گيرم که بستند***کليدش را چرا يا رب شکستند؟!***دعا کردند در زندان بمانم***دعا کردند سرگردان بمانم***من آخر طاقت ماندن ندارم***خدايا تاب جان کندن ندارم***دلم تا چند يا ربّ خسته باشد؟***در لطف تو تا کي بسته باشد؟***بيا باز امشب اي دل؛ دَر بکوبيم***بيا اين بار محکم تر بکوبيم***مَکوب اي دل به تلخي دست بر دست***در اين قصر بلور آخر کسي هست***بکوب اي دل که اين جا قصر نور است***بکوب اي دل مرا شرم حضور است***بکوب اي دل که غفّار است يارم***من از کوبيدنِ در؛ شرم دارم***بکوب اي دل که جاي شک و ظنّ نيست***مرا هر چند روي در زدن نيست***کريمان گر چه ستّار العُيوب اند***گداياني که محبوب اند؛ خوب اند***بکوب اي دل،‌ مشو نوميد از اين در***بکوب اي دل هزاران بار ديگر***دلا! پيش آي تا داغت بگويم***به گوشت، قصه اي شيرين بگويم***بُرون آيي اگر از حفره ي ناز***به رويت مي گشايم سفره ي راز***نمي دانم بگويم يا نگويم***دلا! بگذار، تا حالا نگويم***ببخش اي خوب امشب، ناتوانم***خطا در رفته از دست زبانم***لطيفا رحمت آور، من ضعيفم***قوي تر ازمن است، امشب حريفم***شبي ترک محبّت گفته بودم***ميان درّه ي شب خفته بودم***ني ام از ناله ي شيرين تُهي بود***سرم بر خاک طاقت سر نمي سود***زبانم حرف با حرفي نمي زد***سکوتم ظرف بر ظرفي نمي زد***نگاهم خال، در جايي نمي کوفت*** به چشمم اشک غم، تايي نمي کوفت***دلم در سينه قفلي بود، محکم***کليدش بود، درياچه ي غم***اميدم، گرد اميدي نمي گشت***شبم دنبال خورشيدي نمي گشت***حبيبم قاصدي از پي فرستاد***پيامي با بُلوري مِي فرستاد***که مي دانم تو را شرم حضور است***مشو نُوميد، اين جا قصر نور است***الا! اي عاشق اندوه گينم***نمي خواهم تو را غمگين ببينم***اگر آهِ تو از جنس نياز است***در باغ شهادت باز، باز است***نمي دانم که در سر، اين چه سودا است!***همين اندازه مي دانم که زيبا است***خداوندا چه درد است؟ اين چه درد است؟***که فولادِ دلم را آب کرده است***مرا اي دوست، شرم بندگي کُشت***چه لطف است اين، مرا شرمندگي کُشت» یازهرا ***به یاد شهدای لشگر 17 علی بن ابی طالب «ع» صلوات***
  • ۰۱:۲۰ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۹
    0 0
    دلم بس تنگ شده به روزگار عاشقان پاک الهی ای کاش بودند وبا غیرتشان جامعه پاکی برای ایران میساختند تا هیچ خبر بدی از جامعه به گوش نمیرسید
  • ۰۸:۰۶ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۰
    0 0
    یاد همه جان باختگان راه میهن همواره گرامی باد. اگر ایرانی هنوز پا برجا است به برکت وجود چنین دلاورانی است که جان برکف بودند.
  • دوستدارشهدا ۱۱:۲۸ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۰
    0 0
    باسلام خسته نباشید.یک سری به اینجاهم بزنید.البته خبردقیق دارم که تاچندوقت دیگه تحولات زیادی هم درآن صورت می گیرد.درنوع خودبی نظیراست وفقط توسط یک نفر آن هم گمنام اداره می شود. http://www.gallery.shafighefakeh.ir

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس