وي در گفت و شنودي با روزنامه جوان، به بيان پارهاي از خاطرات خويش از ادوار آغازين نهضت اسلامي پرداخته است. اميد آنكه مقبول افتد.
طبعاً بيان زمينههاي نهضت اسلامي با تبيين شرايط حوزه علميه قم پس از رحلت آيتالله العظمي بروجردي، ارتباطي وثيق دارد. به عنوان آغازين سؤال بفرماييد كه شرايط حوزه علميه قم درآن دوره چگونه بود؟
بسماللهالرحمنالرحيم. پس از رحلت مرحوم آيتالله بروجردي(رحمتالله)، رژيم شاه سعي كرد مرجعيت شيعه را از قم به نجف منتقل كند. نكتهاي كه شك ما را به يقين تبديل كرد اين بود كه شاه براي تسليت رحلت آيتالله بروجردي، ابتدا تلگراف تسليت را براي علماي نجف، مخصوصاً آيتالله حكيم فرستاد تا همه توجهات به آن سو جلب شود. منظور شاه اين بود كه ديگر در حوزه علميه قم، كسي كه بتواند مرجعيت شيعه را به عهده بگيرد وجود ندارد و لذا مرجعيت شيعه بايد از قم منتقل شود. كساني كه عمق اين توطئه شاه را درك ميكردند، متوجه موضوع بودند، اما بخشي از مردم عادي از سر ناآگاهي پذيرفتند كه از علماي نجف تقليد كنند. بعضي از مطبوعات كه متوجه اصل موضوع شده بودند، تصاويري از حضرت امام، مرحوم والد، مرحوم آيتالله لنگرودي و مرحوم آيتالله داماد را چاپ و به مردم اعلام كردند كه در قم مراجع بزرگي هستند و آنها ميتوانند از اين مراجع تقليد كنند. به هرحال همه كساني كه با علماي قم و حوزه علميه آن ارتباطي داشتند، متوجه ميشدند كه دستگاه مشغول انجام توطئه دراين باره است.
نخستين جرقههاي شروع نهضت حضرت امام كي زده شد؟
در سال 1341 كه دولت علم لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي و چند ماه بعد ازآن رفراندوم براي انقلاب سفيد را مطرح كرد، مردم به خيابانها ريختند و با شعار «ما حامي قرآنيم/ رفراندوم نميخواهيم» اعتراض خود را به اين لايحه نشان دادند. آن روز خودم در بازار شاهد تظاهرات مردم بودم. بعد از آن قضيه موضوع اصلاحات ارضي پيش آمد كه ظاهر فريبندهاي داشت و بعضي از رعايا تصور ميكردند، زمينها را از مالكان ميگيرند و به آنها ميدهند! كسي هم نبود كه آگاهي بدهد و ارتباطشان با علما هم محرمانه و دشوار بود و فقط عدهاي در بعضي از مطبوعات و شبنامهها، مخالفت علما را چاپ ميكردند.
اشاره كرديد به آغاز مبارزات از مقطع مطرح شدن لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي. چه شد كه رژيم در اين ماجرا كوتاه آمد؟
در اين قضيه همه علماي قم، از جمله مرحوم والد اعتراض كردند و اعلاميه دادند. البته مردم قم يكپارچه به حمايت از علما برخاستند و راهپيمايي كردند كه اگر اين اتفاق نميافتاد، معلوم نبود چه وضعيتي براي علما پيش بيايد. همه تلاش رژيم اين بود كه بين روحانيت و مردم فاصله ايجاد كند و طبيعتاً اين وحدت و همگرايي را براي موجوديت خود خطرناك تشخيص ميداد، به همين دليل سعي كرد نمايندگاني را نزد مراجع و علما بفرستد و نظر موافق آنها را جلب كند، اما موفق نشد. نهايتاً ناچار شد براي علماي قم از جمله مرحوم والد، حضرت امام، حضرت آيتالله گلپايگاني و ديگر بزرگان تلگراف بفرستد و اعلام كند قانون انجمنهاي ايالتي و ولايتي تا تشكيل مجلس اجرا نخواهد شد! اما علما نپذيرفتند و گفتند: بايد كلاً اين قانون لغو شود. نهايتاً اعلاميههاي مراجع و پشتيباني مردم سبب شد رژيم عقبنشيني كند و علناً لغو آن اعلام شود.
علت وقوع فاجعه مدرسه فيضيه قم چه بود و چه پيامدهايي داشت؟
پس از لغو قانون انجمنهاي ايالتي و ولايتي، شاه دكتر اميني را براي ملاقات با علما و مراجع فرستاد. او در ملاقاتي با مرحوم والد گفت: اگر مشكلي هست چرا به ما منتقل نميكنيد تا اصلاح كنيم؟ اما مرحوم والد و ديگر علماي حاضر در مجلس گفتند: «قضيه جديتر از اين حرفهاست! شاه هر چيزي را كه امريكا ديكته ميكند اجرا ميكند. اگر ميخواهيد مردم راضي باشند، احكام و قوانين اسلام را اجرا كنيد.» به اين ترتيب اميني بيآنكه نتيجهاي بگيرد برگشت.
پس از اين قضايا شاه تصميم گرفت به قم سفر كند. تلاش زيادي ميشد كه روحانيون و مردم از او استقبال كنند، ولي آنها شركت نكردند. شاه كه از اين واكنش بهشدت عصباني بود، در ميدان آستانه سخنراني تندي كرد و روحانيون را عدهاي مقدسنما برشمرد كه شهر را به آشوب كشيدهاند! پس از آن بود كه به تهران برگشت و بر شدت عمل خود عليه اسلام و روحانيون افزود. شاه كه از قضيه انجمنهاي ايالتي و ولايتي و برخورد مردم قم با خودش بهشدت عصباني بود، دستور حمله به مدرسه فيضيه را صادر كرد.
در آن روز خودتان در مدرسه حضور داشتيد؟
خير، من نبودم، ولي شنيدم حاجآقا انصاري منبر ميرود و عدهاي از مأموران رژيم با فرستادن صلوات سعي ميكنند مجلس را به هم بزنند. وقتي هم كه مردم اعتراض ميكنند، با مردم درگير ميشوند و عدهاي را مجروح و شهيد ميكنند. درآن دوره حضرت امام در مناسبتهاي مختلف مردم را متوجه توطئههاي رژيم ميكردند و لذا جايگاه ويژهاي پيدا كرده بودند، ولي بعد از فاجعه فيضيه در فروردين سال 1342 موضعگيريهاي ايشان حادتر شد. در روز عاشوراي سال 42 برخي سعي كردند امام را از رفتن به مدرسه فيضيه منصرف كنند، اما ايشان نپذيرفتند و با يك فولكس كه سقفش باز بود و در حالي كه مردم دنبال آن حركت ميكردند، به مدرسه فيضيه رفتند و سخنراني پرشوري را ايراد كردند.
امام و آقایان: اشراقی، سید محمود مرعشی و حاج احمد خمینی
همان سخنراني كه منجر به دستگيري ايشان شد؟
همينطور است. در سحرگاه 15 خرداد سال 1342 مأموران رژيم ايشان را در منزلشان در محله يخچالقاضي دستگير كردند.
خاطره شخصي شما از اين رويداد چيست؟آن روز را درقم چگونه ديديد؟
بله، ما روي پشتبام خانه خوابيده بوديم كه موقع سحر صداي شيون و زاري از خيابان شنيديم!بلافاصله به خيابان دويدم و از مردم شنيدم «آيتالله خميني را دستگير كردند!» برگشتم و لباس پوشيدم و به منزل والد رفتم. ايشان از موضوع خبر داشتند و فرمودند: بايد به صحن مطهر برويم. همراه با عدهاي از علما كه به منزل ما آمده بودند به طرف حرم حركت كرديم. كمي بعد مرحوم حاجآقا مصطفي، مرحوم آقاي اشراقي و مرحوم آيتالله گلپايگاني هم آمدند. درآغاز مرحوم حاجآقا مصطفي نحوه دستگيري حضرت امام را براي مردم بازگو كردند. مردم قم گروه گروه وارد صحن شدند و جمعيت بهقدري زياد شد كه مأموران رژيم احساس كردند خطر بزرگي آنان را تهديد ميكند، لذا به سوي مردم تيراندازي كردند و عدهاي شهيد شدند. علما و مراجع كه ديدند ممكن است عده زيادي زخمي و شهيد شوند، به مردم گفتند به خانههايشان برگردند و منتظر اعلاميه علما و مراجع باشند! مردم در حالي كه شعار ميدادند از صحن مطهر خارج شدند و مأموران هم به طرف آنها تيراندازي كردند و عدهاي هم در آنجا شهيد و مجروح شدند. يادم است جنازه طلبهها و مردم عادي روي زمين افتاده و خون آنها به در و ديوار پاشيده بود!
بعد از اين ماجرا، سير قضايا به كدام سو رفت؟ وقايع بعدي چگونه رخ دادند؟
پس از اين حادثه، تقريباً 10 روز بيوت آيات عظام توسط مأموران رژيم در محاصره بود و كسي حق ورود يا خروج به آنجا را نداشت. ما حتي راديو هم نداشتيم و بهكلي از اوضاع بيخبر بوديم. حتي تلفنها را هم قطع كرده بودند. بهتدريج خبر آمد كه حضرت امام در زندان هستند. بعد هم يكي از روزنامهها اين خبر را چاپ كرد كه: بين آيات عظام خميني، قمي و محلاتي با رژيم توافق شده است كه ديگر در مسائل سياسي دخالت نكنند! و بر اساس اين توافق، آقايان از زندان آزاد خواهند شد! همه ميدانستند اين توطئه رژيم است، ولي ميخواستند جلوي سيل خوني را كه رژيم به راه انداخته بود بگيرند. حضرت امام را از زندان به منزل حاجآقا روغني در قيطريه برده و در حصر نگه داشته بودند. مرحوم آقاي محلاتي و مرحوم آقاي قمي هم در آنجا بودند و بعد به قم آمدند. مرحوم والد در پاسخ به اين خبر اعلاميه شديداللحني را صادر و اثبات كردند كه اين حرفها كذب محض است.
از گردهمايي علما و مراجع در تهران براي آزادي حضرت امام چه خاطرهاي داريد؟
آقايان علما و مراجع در قم جلسه گذاشتند و تصميم گرفتند علماي بلاد و شهرها را جمع كنند و از دولت بخواهند حضرت امام را آزاد كند، وگرنه مردم را دعوت به قيام خواهند كرد. بنده همراه با مرحوم والد 13 روز در منزل مرحوم آيتالله خوانساري در تهران بوديم، ولي چون ديديم قضيه ممكن است طولاني شود، در عباسآباد منزلي را اجاره كرديم و حدود چهار ماه در تهران بوديم. در اين فاصله صبحها و بعد از ظهرها جلساتي با حضور علماي بلاد تشكيل ميشد و چند صد نفر علماي تراز اول بلاد كشور در آن جلسات شركت ميكردند. متأسفانه از آن جلسات فيلم يا تصويري تهيه نشد.
علما چند بار رئيس ساواك، سرلشكر پاكروان را خواستند و خواستههاي خود را با او در ميان گذاشتند تا به اطلاع شاه برساند. او هم ميرفت و برميگشت و ميگفت: شاه گفته است اگر آقاي خميني قول بدهند در مسائل سياسي دخالت نكنند، آزاد خواهند شد!بديهي است كسي نميتوانست چنين قولي بدهد، چون حضرت امام مرجع تقليد و برخوردار از مصونيت بودند و كسي نميتوانست مانع ازفعاليتهاي ايشان شود.
از ماجراي تأييد مرجعيت حضرت امام توسط ديگر مراجع وقت بگوييد؟اين فرآيند چگونه انجام پذيرفت؟
از آنجا كه طبق قانون، اعدام مراجع تقليد ممنوع بود، لذا مرحوم والد، مرحوم آيتالله ميلاني، مرحوم آشيخ محمدتقي آملي و يكي ديگر از مراجع مرجعيت حضرت امام را تأييد و اعلام كردند. اين تأييديه سبب شد توطئه رژيم در مورد از بين بردن امام عقيم بماند. به هرحال خبر مقاومت و پيگيري چهار ماهه علما و مراجع بلاد سراسر ايران در تهران، به خارج از كشور هم رسيد و راديوهاي بيگانه شروع به نقل اخبار اين رويداد كردند و مطبوعات سراسر دنيا سر و صدا راه انداختند.
همين بازتابها موجب شد كه يك روز صبح با پدر صبحانه ميخورديم كه چند كماندو اسلحه به دست وارد منزل شدند و به زور ما را سوار ماشين كردند و به قم بردند! بعداً فهميديم به همين نحو همه علما را به شهرهايشان برگرداندند، در حالي كه علما حاضر بودند حتي يك سال هم شده در تهران بمانند تا حضرت امام آزاد شوند. سرانجام با پايمردي و مقاومت علما، رژيم به خواست مردم تسليم شد و حضرت امام از حصر آزاد شدند. استقبال مردم از ايشان به حدي بود كه رژيم خيابانهاي اطراف منزلي را كه حضرت امام در آن حصر بودند، بست! همچنين در قم مجلس باشكوهي در مدرسه فيضيه، مساجد و تكايا برگزار شدند. مرحوم والد از صبح تا ظهر به بيت حضرت امام ميرفتند و در كنار ايشان مينشستند و ميفرمودند: «ما بايد در كنار ايشان باشيم تا رژيم بفهمد خواسته ايشان خواسته همه روحانيت و مسلمانان است و ما از ايشان حمايت ميكنيم.»
از دومين دستگيري حضرت امام و پيامدهاي آن چه خاطراتي داريد؟
خاطرم است كه مرحوم والد پس از اعتراض حضرت امام به كاپيتولاسيون، اعلاميه دادند و از موضع حضرت امام حمايت كردند. در آن زمان متأسفانه روحانيون آنگونه كه شايد و بايد به مسائل سياسي نميپرداختند. مرحوم والد بسيار تلاش كردند قشر جوان حوزه را با مسائلي كه منجر به دستگيري و تبعيد امام شد، آشنا سازند، اما چون با ايشان همراهي نشد، متأسفانه كار چنداني از پيش نرفت.
ايشان در دستگيري دوم حضرت امام اعلاميه بسيار تندي صادر كردند و گفتند: «اگر يك قطره خون يا يك مو از سر برادر عزيز ما، حضرت آيتالله خميني كم شود و ايشان را صحيح و سالم به دست ما ندهند، هيچگاه از اقدام به قيام بازنميايستيم تا ايشان را صحيح و سالم به ما بازگردانند.»پس از تبعيد امام رژيم براي ارعاب مردم، هواپيماهاي جنگي را به مدت نيم ساعت بالاي سر شهر قم به پرواز در آورد تا ديوار صوتي را بشكنند. هواپيماها بهقدري پايين ميآمدند كه مردم تصور ميكردند به ساختمانها خواهند خورد، چون تا آن روز از اين چيزها نديده بوديم!
با تبعيد امام به تركيه حاجآقا مصطفي با مراجعه به بيوت آيات عظام تلاش زيادي ميكرد كه چارهاي پيدا كنند. يك بار كه ايشان به منزل ما آمده بود، 50، 60 كماندوي مسلح عربدهكشان ريختند و ايشان را دستگير كردند و بردند. مرحوم والد سعي كردند مانع شوند كه آنها به ايشان لگد زدند و ايشان روي پلهها افتادند!با اين وضعيت حاجآقا مصطفي را دستگير كردند و بردند و زنداني كردند.
مدتي بعد حاجآقا مصطفي را هم تبعيد كردند. يك روز در ساوه منزل يكي از علما بودم كه مرحوم والد زنگ زدند كه: زود به قم بيا. سريع حركت كردم و خود را به قم رساندم. ايشان فرمودند بايد به عراق بروي! عرض كردم: «به من اجازه خروج نميدهند. » فرمودند: «به صورت قاچاق برو!» مرحوم والد نامههاي مفصلي را نوشتند و به من دادند و من به خرمشهر منزل مرحوم آقاي سلمان خاقاني رفتم و ايشان ترتيب رفتنم به عراق از طريق بصره را دادند. شبانه خود را به بغداد رساندم و از آنجا به كاظمين رفتم و فهميدم امام به كربلا مشرف شدهاند. بلافاصله به سمت كربلا حركت كردم و پرسانپرسان خود را به بيت حضرت امام رساندم. نامه مرحوم والد را به ايشان دادم. بنده حدود يك ماه در خدمت حضرت امام بودم و كسي غير از حاجآقا مصطفي نزد ايشان نبود. ايام خوشي بود و حضرت امام سعي ميكردند به من خوش بگذرد.
ايشان ديدارهايي با حضرات آيات حكيم، خوئي، شاهرودي و ديگران داشتند و بنده در اغلب اين ملاقاتها حضور داشتم. هنگام بازگشت نامههايي را به من دادند كه به دست مرحوم والد و ديگران برسانم و به صورت قاچاق برگشتم. در بين راه با مشكلات فراواني مواجه شدم، ولي هر طور بود خود را به خانه رساندم و نامهها را تحويل دادم. پس از رسيدن از ساواك قم تماس گرفتند و مرا خواستند كه از رفتن امتناع كردم، ولي آنها آمدند و مرا دستگير كردند و به تهران فرستادند و بازجويي و بعد هم زنداني كردند كه با تلاش مرحوم آيتالله خوانساري و مرحوم آيتالله آملي و چند تن ديگر از علما آزاد شدم.
به هر حال اسباب افتخارم است كه نخستين فردي بودم كه از ايران براي زيارت حضرت امام به نجف رفتم و باز اولين نفري بودم كه همراه با مرحوم آقاي اشراقي براي ملاقات با ايشان به نوفللوشاتو رسيدم.