گروه فرهنگی مشرق- از یک زمان به بعد انگار روزگار میان مایگی شد. از هر چیزی تیتر و نمایشش مهم بود، عناوین بودند که جای متن را گرفتند و علیرضا عصار در متن ستارگی، عنوانش را برداشت و به خانه رفت! چه کسی باور میکند که ستارهی بزرگ دههی هفتاد و سه سال اول دههی هشتاد، یک مرتبه ترجیح بدهد خانه نشین شود. مگر میشود؟ عصار از سال 84 کمرنگ و کمرنگتر شد و چقدر عجیب که این سال و این عدد سرآغاز دوران غریبی در فرهنگ ایران است. علیرضا عصار، محمد اصفهانی و در کنار آهنگسازان توانمندی مثل فواد حجازی، بهروز صفاریان و محمدرضا چراغعلی، نسل مهمی در موسیقی پاپ بودند که در جامعهی سرود زده و نوارهایی که «گلچین72» رویشان نوشته بود.
تا آنجا که وقتی شاهرخ پورمیامین درگذشت، همگی در کنار هم برای بدرقهی ابدی او حضور داشتند. به گزارش تبار، آنها نسل پرشوری بودند و با عشق و علاقه کار می کردند. به سراغ عصار رفتیم تا پس از نزدیک به نه سال تن به گفت و گوی تفصیلی بدهد و برای ما از روزگار سکوت بگوید؛ از نخواستن و روی صحنه نرفتن ... از در خانه ماندن و «90 نگاه کردن» در دورانی که موسیقی اوضاع به سامانی نداشت. ستارهی متشخص موسیقی پاپ ایران با روی گشاده، به سادگی و بدون فاصله گذاریهای رایج ستارههای امروزین موسیقی پاپ، سوالهای ما را پاسخ داد. این گفت و گو دربارهی به اوج رفتن و بعد در خانه نشستن است و تلخیهای بسیار دارد. ولی آقای ستاره همچون ففنوس از دل خاکستر رها شده و برای بازگشت به آسمان بالهایش را گشوده است.
*چرا این همه سال کار نکردید؟
اگر قرار باشد من امروز دربارهی دلایل کار نکردنم از سال 84 به بعد صحبت کنم به قدری مباحث مختلف جلوی روی ما باز میشود که اصلا نمیتوانم در مورد کارهایی که بعد از این قرار است انجام دهم، صحبت کنم. این مسأله یک دلیل مشخص و خاص نداشت که بخواهم آن را نام ببرم. یک سری مسائل و موارد در کنار هم بودند، اما ترجیح میدهم به مورد خاصی اشاره نکنم. چون حوصلهی تبعاتش را ندارم.چکیدهی همهی دلایلی که باعث شد در این دوران کار نکنم این است که در آن دوره حالم خیلی خوب نبود. این خوب نبودن حال در همهی عرصههای زندگیام تأثیر گذاشته بود و فقط محدود به کار و خوانندگی نمیشد.
*چرا پرتیراژترین خوانندهی آن سالها که هنوز رکورد بیشترین شبهای متوالی کنسرت در ایران را دارد، یک باره با حال ناخوش به انزوا میرود؟
ما در دی یا بهمن سال 83 کنسرت تهرانمان را برگزار کردیم. نوروز سال 84، کنسرت کیش را برگزار کردیم. تا آنجا که به یاد دارم بعد از این برنامه به تهران بازگشتیم و بعد یک کنسرت هم در اصفهان اجرا کردیم. کم کم زمان انتخابات فرا رسید و در نهایت با تغییر و تحولاتی که پیش آمد، کار برای من سخت شد. من خیلی حوصلهی آن جریانات را نداشتم در نتیجه به سمت کمتر خواندن و به مرور، نخواندن پیش رفتم.
این دوران مصادف شد با کاری که من از قبل خیلی دوست داشتم انجام دهم، یعنی پروژهی «نهان مکن» که من و استاد عزیزم آقای شهداد روحانی آن را با هم کار کردیم. مشغول آن کار شدم و همین موضوع باعث شد کمتر به کار دیگری بپردازم.
*به نظر خودتان «نهان مکن» به لحاظ زمانی در دورهی مناسبی منتشر شد؟
اگر بخواهم به طور واقعبینانه دربارهی آن صحبت کنم، امروز هم برای منتشر شدن آن آلبوم زود است. یک موقع شما سوال محتوایی در مورد آن آلبوم دارید که میگویم بله الان هم زود است، اما زمانی نگاه شما فقط به بخش شوی کار است، اگر اینطور است من خیلی دربند شوی آن کار نبودم. آن آلبوم کاری بود که من از مدتها قبل دوست داشتم و انتخاب اشعار، ارکستر و نوع موسیقی استفاده شده در آن کار نشان دهندهی هدفی است که در ارائهی آن کار مد نظر داشتیم.
*نخواندن برای کسی که در دورهی خودش جزو خوانندگان موفق شناخته میشد خیلی دورآور است. با این توضیح میخواستم بدانم با نخواندن، چه اتفاقی برای علیرضا عصار افتاد؟
اول باید بگویم که این مباحث خطرناک است. چون جوابهای من هم میتواند کلیشهای از آب در بیاید و هم به نظر خوانندههای این مجله عجیب به نظر برسد. کار خوانندگی دو بخش دارد. اول به روی استیج و آن بالا برمیگردد و بعد هم به مردم و محبتشان. خوشبختانه محبت مردم به من تا اندازهای بود که کمبودش را احساس نکردم. اگر محبت مردم در کوچه و خیابان نبود شاید تحمل آن بخش از کار که به روی استیج مربوط میشود خیلی سختتر میشد. در این مدت هر گاه به کسانی که مشابه این اتفاق برایشان افتاده و این زجر را کشیدهاند فکر میکردم، شرایطشان به نظرم خیلی ناگوار میآمد. شاید به این خاطر که در این مدت کنسرتی از من برگزار نشده، نسل جوان با من کمتر ارتباط برقرار کند و میزان عشق و محبت بین من و مردم به لحاظ کمی کاسته شده باشد، اما به لحاظ کیفی هنوز همان میزان محبت بین ما وجود دارد و من هم لذتش را میبرم. بخش عمدهی عذابی که من در آن زمان کشیدم مربوط به پروسهی بروکراتیک فعالیت موسیقایی است؛ چیزی که به شما این احساس را میدهد که انها متوجه حرفی که میزنید نمیشوند.
*تولید کار هنری در مدت تنهاییتان چطور پیش رفت؟
همانطور که گفتم در طول این دوران حالم خوب نبود، بنابراین کار خاصی نکردم. کتاب میخواندم، زیاد شعر میخواندم، خیلی زیاد فیلم میدیدم و به مسافرت میرفتم. اما در طول این مدت کار نکردم.
*این مسأله سختی این مدت را بیشتر نکرد؟
من برای پیش آمدن این وضعیت کوششی نکردم. در این دوران کلا چشمهی کاری فکریام خشکیده بود.
*تجربهی ضبط در ابیرود چگونه بود؟
درخشانترین روزهای کاری من در آن سالها چند روز کار در استودیو ابیرود بود. امیدوارم همهی همکارانم یا لااقل آن بخشی که به این نوع موسیقی علاقهمندند این فرصت برایشان پیش بیاید که آنجا کار کنند. چون جایی عجیب و غریب و دوست داشتنی است.
*با این توضیح که بخش مهمی از موسیقی پاپ اینترتیمت است. چر اقسمت شو آفیش را به طور کلی خاموش کردید؟
این به خصوصیات اخلاقی من باز میگردد.
*ظاهراً بوبنو را هم آنجا دیده بودید، ولی حتی عکسی از این ملاقات منتشر نکردید؟
فقط بونو نبود، چون من با آقای مک کارتی هم آنجا دیدار داشتم. در آن دوره که ما برای ضبط آلبوم در استودیوی ابیرود بودیم گروه «یوتو» و گروه «گرین دی» هم ضبط داشتند. ضبط ما دقیقاً با آنها در یک زمان انجام شد. دو روزی که من آنجا بودم آنها هم بودند. به قول خودشان در کافیتایم که ارکستر استراحت میکرد در حیاط همدیگر را میدیدیم. اتفاقا من با آقای بونو کلی دوست شدم و با هم گپ زدیم. اما اینکه من چرا عکسهایم با آنها را منتشر نکردم به خصوصیات اخلاقیام باز میگردد. چون یک چیز کامرشیال نبود. دو نفر موزیسین نشستهاند و با هم گپ زدهاند. من باید چه چیزی را چاپ میکردم؟ البته ممکن است یک روزی به مناسبتی آن عکسها را منتشر کنم. اما اینکه بخواهم از این رابطه که در آن دوران پیش آمده بود استفادهی ابزاری بکنم چه معنایی میدهد؟ به رغم اینکه من موزیک او را دوست دارم. اما پس از آن که با او آشنا شدم، اخلاقش را خیلی بیشتر از موزیکش د وست داشتم. او خیلی آدم متواضع، خوب و ریلکسی است.
*آیا در مورد تجربهی خاص یا موضوع مشخصی با آنها صحبت کردید که بتوانید برای ما بگویید؟
با آقای بونو کلی حرف زدیم. ولی با آقای مک کارتی نه. با آقای مک کارتی سلام و علیک کردیم و نشستیم با هم چای خوردیم. در این گفت و گو، من به خودش و به موسیقیاش ابراز علاقه کردم. البته با توجه به شهرتش احتمالا این واکنشها برای او تازگی چندانی نداشت. اما بودن در کنار فردی مانند او برای من تازگی داشت. این موضوع را به خودش هم گفتم. البته این را هم باید بگویم که یک آرتیست در داخل ابیرود با بیرونش متفاوت است. یعنی نوع صحبتها هم آنجا با بیرون فرق دارد. آنجا خیلی نمیتوانی از موضع فن با آنها صحبت کنی. البته با بونو میشود و ما خیلی در مورد اوضاع و احوال موسیقی صحبت کردیم. او خیلی تعجب میکرد چون چندان به اوضاع و احوال موزیک ایران وارد نبود و نمیدانست ما در ایران موزیکی داریم که بشود بیایم و آن را در ابیرود ضبط کنیم. این بحثها بین ما شد، اما این حرفها مربوط به یازده سال پیش، یعنی سال 84 است.
*موسیقی پاپ ارتباط مستقیمی با مخاطب دارد و ستارههای پاپ بر اساس شدت برون گراییشان با مخاطب ارتباط برقرار میکنند و به طور کلی به مرکز توجه بودن علاقه دارند. در این بین تعداد کسانی که تمایلات دورن گرایانه دارند بسیار کمتر از گروه دیگر است. در مورد خودتان این وضع ایجاد پارادوکس نکرده است؟ مولانا، حضرت علی، مسائل معنوی و در کنار همهی اینها موسیقی پاپ؟!!
البته مجموعهای از تمام اینها بوده است، اما من چندان آدم درون گرایی نیستنم. بخشی از این شرایط شاید به این باز میگردد که ابتدا موسیقی را شروع کردم و بعد خواننده شدم. بنابراین خوانندگی هیچ گاه برای من پررنگتر از موسیقی نبوده است. حتی زمانی که خودم خواننده شدم. بخش دیگرش شاید به چیزهایی که شما گفتید برمیگردد که من آنها را هم تأیید میکنم. یک بخش از آن به خصوصیات اخلاقیام باز میگردد و بخشی از آن مربوط به برههای زمانی است که ما در آن کار میکردیم و در آن دوران روابط اجتماعی، انسانی و غیره جور دیگری بود. ابزار ارتباط عمومی به تلویزیون محدود میشد و مثل امروز نبود که بعد از ساخت و تولید یک کار، سه دقیقه زمان لازم باشد تا آن کار را هزاران نفر بشنوند. در آن دوره چه اتفاقاتی باید میافتاد تا بالاخره یک تراک شنیده شود. بهترین ویترین برای شنیده شدن کار در وسط دو نیمهی فوتبال بود. اینترنت، اینستاگرام، فیس بوک و ابزار اینچنینی در آن دوره وجود نداشت. بنابراین رفتار ما متناسب با ابزاری که در آن دوره وجود داشت طوری بود که شاید حمل بر درون گرایی هم میشد. اما من به معنای خاص کمله چندان آدم درون گرایی نیستم.
*انگار که حواستان چندان به برندتان نبوده، ما در این گفت و گو خیلی خودمانی با هم صحبت میکنیم. در حالی که شاید برخی از ستارههای موسیقی پاپ امروز، همیشه سعی میکنند با حفظ فاصلهشان با مخاطب، درصدی از جذابیت آرتیستی را برای خودشان حفظ کنند.
به نظر من فاصلهی آرتیستیک اصلا به این نوع برخورد ارتباطی ندارد. این فاصله باید روی استیج اتفاقی بیفتد نه در خانهی من. شما اینجا دوست من هستید و به خانهام آمدهاید تا با هم گپ بزنیم. من در این شرایط چه فاصلهی آرتیستیکی با شما دارم؟ من فکر میکنم کار ما به اندازهی کافی میتواند صحبت کند و نشان دهندهی اوضاع و احوالمان هست. در این شرایط دیگر لازم نیست خودمان هم رفتارمان را دفورمه کنیم تا مثلا بگوییم ستارهی موسیقی هستیم. به نظر من این ماجرا مربوط به آدمهایی است که موسیقی چندان برایشان مهم نیست. در حالی که خود موسیقی خیلی مهمتر از همهی ما است. در نتیجه دیگر چیزی برای فخر فروشی وجود ندارد. به هر حال حضور در عالم موسیقی موهبتی بوده که به من اعطا شده است و نوع دیگری از موهبت برای شما اتفاق افتاده. با این توضیحات، اتفاقا با توجه به تولیداتم، حواسم خیلی به برندم بوده. من حواسم را معطوف این کردهام که چه کاری را بکنم و چه کاری را بخوانم، نه اینکه برای کسی قیافه بگیرم.
*فکر میکنید در وضعیت فعلی موسیقی پاپ خود موسیقی تا چه حد مهم است؟
من فکر میکنم اینجا هم مثل همه جای دنیا، هم موسیقی خوب داریم و هم موسیقی بد. حتی در انگلیس هم که به عقیدهی من مهد موسیقی پاپ است و اگر توجه کنید به جز دو سه ابر ستارهی آمریکایی مثل مایکل جکسون و اولویس پریسلی بقیهی ستارههای جهانی موسیقی پاپ انگلیسی بودهاند، موزیک بد وجود دارد. البته معیار من برای موزیک بد ممکن است فرق داشته باشد. من معتقدم موسیقی باید درست باشد، از آنجا به بعد سلیقه است و خوب و بد ندارد. اینجا هم همینطور است. موسیقی بد داریم، موسیقی خوب هم داریم. گاهی ممکن است برخی که میخواهند پز روشنفکری بدهند بگویند مثلا فلان گونهی موسیقی زیاد شده است. اما من فکر میکنم آن نوع از موسیقی هم ضرورتاً موسیقی بدی نیست.
این نظر شخصی من است. مهم این است که تارگت اجتماعی شما کدام بخش از جامعه است. به عقیدهی من موسیقی باید مکان، زمان و مصرف کنندهی مشخص داشته باشد. مثلا مشخص است که فرهاد مهراد موسیقیاش را برای چه تولید میکرد. شما امروز میتوانید این موسیقی را بگذارید و به آن فکر کنید و متوجه خیلی از مسائل هم بشوید. آقای فرهاد موسیقیاش را برای جشن تولید نمیکرد و خودش هم میدانست. در همان زمان هم موزیسینهای درجه یکی بودند که موسیقیشان را برای جشن تولید میکردند. الان هم همین طور است. در میان بچههای جوانی که دارند کار میکنند خیلیهایشان موسیقیهای شادی تولید میکنند که خوب است. چون با توجه به هدفی که در تولیدش بوده کارکرد دارد. در نتیجه به نظر من اینجا هم مثل بقیهی جاهای دنیا است. پس نمیتوان گفت وضع موسیقی در ایران اسفبار است.
*شاید این جریانات به سبک زندگی هم ارتباط داشته باشد. مثلاً در گذشته هر کدام از ما اگر گوشی موبایلمان خراب نمیشد زودتر از دو سال یک بار آن را عوض نمیکردیم، اما امروز با آمدن جدیدترین مدل از یک برند، فوری گوشیمان را عوض میکنیم. شما در آن دوره به عنوان کسی که پشت کارهایش اندیشه و فکر هست شناخته میشدید، طراحی شده میخواندید و هدفتان هیت شدن نبود.
البته اصلا وارد جزئیات این بحث نمیشوم. بخش دیگری از مشکل این است که در کشور ما هنوز تکلیف موسیقی معلوم نیست که بالاخره مجاز است یا نه. یعنی از موسیقی در ایران استفادهی ابزاری میشود. من بنا نداشتم این حرفها را تا قبل از یک مصاحبهی تصویری مطرح کنم. چون وقتی مردم این حرفها را با صدا و تصویر خود من میبینند و میشنوند خیلی فرق میکند با زمانی که میخوانند. اینجا برای موسیقی دارد اتفاقات عجیب و غریبی میافتد، در نتیجه شما به عنوان موزیسین اصلا نمیتوانید به پروداکشن فکر کنید.
زمانی که من کار میکردم هم اوضاع همینطور بود، امروز اما بدتر شده. زمانی که ما کنسرت داشتیم من از یک هفته قبل خوابم نمیبرد. ما دوازده شب و هر شب دو سانس اجرا داشتیم. بیست و چهار سانس و برای هر سانس 2هزار و 200 نفر. در این شرایط یک سانس اجرا نبود که بگوییم خب حالا میرویم برای خواندن تا ببینیم چه پیش میآید. متأسفانه در آن شرایط وقتی برای ساندچک میرفتیم سالن را در اختیارمان قرار نمیدادند. خارج از ایران اوضاع موسیقی اینطور نیست.
مثلاً میگویند سه سال دیگر ساعت هفت و ده دقیقه اینجا کنسرت برگزار خواهد شد و همه هم میروند بلیتهایش را میخرند. چون میدانند به جز زلزله اتفاق دیگری نمیتواند این اجرا را لغو کند. اما اینجا چطور؟ برنامهی کنسرت مثلا برای ماه آینده مشخص میشود، بلیت فروشی انجام میشود و چند ساعت مانده به اجرا اعلام میکنند که کنسرت لغو شده است. البته این ماجرا برای من اتفاق نیفتاده، اما چون برای من پیش نیامده به این معنا نیست که نباید اینها را بگویم. امروز به دلایل غیر موسیقایی کنسرتها را کنسل میکنند. با این شرایط از آرتیستی که برای اجرایش تمرین کرده و استرس اجرا را کشیده دیگر چه چیزی باقی خواهد ماند؟
در نتیجه طبیعی است که اینجا نمیشود خیلی به پروداکشن فکر کرد. به قول شاملو: «عقوبت جانکاه را چندان تاب آوردیم. آری، که کلام مقدسمان، باری از خاطر گریخت!» اینجا باید به چیزهای دیگر آنقدر فکر کرد که دیگر زمان برای فکر کردن به خود موسیقی باقی نمیماند. باز هم تأکید میکنم که این اتفاقات برای خود من پیش نیامده، اما نمیتوانم بگویم چون برای من پیش نیامده این حرفها را نمیگویم. در مورد آقای کلهر هم شنیدم که کنسرتش کنسل شده. در شرایطی که بنا به دلایل غیرموسیقایی کنسرتها را لغو میکنند ما چطور میتوانیم در مورد پروداکشن با هم صحبت کنیم؟ چرا اجرای یک موزیک درجه یک از سوی یک موزیسین درجه یک باید کنسل شود؟ البته من دلیلش را نمیدانم. اما در این مدت به قدری این اتفاقات افتاده که آدم در این مورد ناراحت میشود.
*شرایط حال حاضر موسیقی را تا چه حد ناشی از عدم توانمندی خوانندهها میدانید. چندی پیش یکی از موزیسنها در مصاحبهای گفته بود بیشتر خوانندههای امروز حتی نمیتوانند نتخوانی کنند. این شرایط در میان خوانندگان نسلی که شما به آن تعلق دارید وجود داشت؟
من فکر میکنم لزومی ندارد خوانندگان موسیقیهایی غیرکلاسیک نت بدانند. البته اگر بدانند بهتر خواهد بود، اما ندانستنش عیب نیست. بسیاری از خوانندگانی که من آنها را دوست دارم موزیسین هستند و نت هم میدانند، اما گروهی که فقط خوانندهاند فکر نمیکنم نت خوانی بلد باشند. ما ستارههای زیادی در سطح جهان داشتهایم که نمیتوانستند نت خوانی کنند. تأکید میکنم که این مسأله برای خوانندهی پاپ نمیتواند به عنوان ایراد مطرح شود.
*منظورم عدم دانش کافی برخی خوانندگان است. اینکه خواننده شعر را غلط میخواند چیز خوبی نیست. در زمانی که نسل شما در موسیقی ایران شکل گرفت این مشکلات به این شکل وجود نداشت.
برای جواب دادن به این سوال باید به عقبتر برگردم. یعنی باید به قبل از نسل خودمان برگردم. البته نسل ما هم خیلی قدیمی نیست و هم دورهی خدا بیامرز بنان که نبودیم! به هر حال یک سری اتفاقات میافتد که از نظر موسیقایی یونیک است. با این توضیح که در هیچ کجای دنیا نمیبینید که چند آرتیست پشت یک میز بنشینند و یک جوان را قضاوت کنند که تو میتوانی بخوانی یا نمیتوانی. اصلا این اتفاق باورنکردنی است. مصاحبههای آن موقع من هست که میگفتم این اتفاق عجیب است.
*شورای نظارت و ارزیابی را میگویید؟
شورای ارزشیابی یا مثلا تست صدا. اینها چیزهای عجیب و غریبی است. در تمام جهان این مسأله را مردم تعیین میکنند. در تمام دنیا کسی نیست که هر برود نوار تولید کند وبعد هم هیچ کس آن نوار ار نخرد. اگر صدای کسی خوب نیست، طبیعتاً مردم کارش را نمیخرند. اصلا لزومی ندارد چهار نفر آرتیست بیایند بگویند آقا شما صدایت خوب نیست. من هم در پاسخ میگویم صدایم خوب است و شما اشتباه میکنید. الان هم همین طور است. من میگویم مردم باید تصمیم بگیرند. شما اگر کار بیکیفیت ارائه دهی کسی آن را نمیخرد در نتیجه یا باید کار با کیفیت باشد یا باید بروی بیرون. وگرنه هیچ کدام از ناشران با شما کار نمیکنند. در اینجا این اتفاقات میافتد، ولی تأثیری در مخاطبانی که شما به آنها اشاره کردید نمیگذارد. به همین خاطر موضوع خیلی جدی نمیشود.
*من میخواهم با حرف شما مخالفت کنم. اینکه درتمام دنیا معیار مردم هستند درست است و حتی وقتی کسی پیانوی شمارهی دو راخماینوف را اجرا میکند اگر کسی گوش ندهد، او هم باید برود خانهاش. در ایران نمیشود به این معیار استناد کرد. شما وقتی انتخابهایتان محدود شدهاند چه کار میتوانید بکنید غیر از رفتن به یکی از این کنسرتهایی که امکانش وجود دارد؟ یک ارشادی وجود دارد که عدهای از فیلترش گذشتهاند و شما از میان آنها باید انتخاب کنید.
در اینجا اشتباه و سوءتفاهمی اتفاق افتاده. من در بارهی امروز صحبت نمیکنم. کسانی که در ارشاد بودهاند، به غیر از آن چند سال، همیشه با من رابطهی خوبی داشتند. اما به طور کلی یک سوءتفاهم شده است. دوستان ارشاد نشستهاند آنجا که کار ما را انجام بدهند، نه اینکه به ما وقت ندهند، اگر هنرمند نباشد و هنری در میان نباشد این عزیزان متولی چه چیزی خواهند بود؟ من در تمام طول سالهای فعالیتم فقط دو بار رفتهام ارشاد و تمام کارهایم را مدیر برنامههای سابق و دوست امروزم آقای حبیب صبور انجام میدادند.
*شما مشخصاً از سال 84 به بعد دیگر کار نکردید. البته دو آلبوم بعداً از شما منتشر شد ...
بسیاری از آن قطعات تولیدات قبل از سال 84 است. ترک محتسب را در کنسرت بهمن سال 83 اجرا کردم. بعد سال 90 آمد بیرون چون در این فاصلهی هفت ساله ما پروسهی گرفتن مجوز شعر این قطعه را پشت سر گذاشتیم و آخر سر هم تا آنجا که میدانم نشد. به همین دلیل هم دوستان ما در حوزهی هنری لطف کردند آن آلبوم را منتشر کردند. خود آلبوم «بازی عوض شده» هم داستانهای زیادی داشت تا بالاخره آمد بیرون.
*با اینکه دو آلبوم در این سالها از شما منتشر شده ولی مشخص است تمایلی به اینکه در فضای موسیقی پررنگ شوید ندارید. در بدو امر چه اتفاقی افتاد که شما به این نتیجه رسیدید که بهتر است فعلا کاری از شما منتشر نشود؟
پروسهی کار کردن برای ما از سال 84 به بعد سخت شد، به ما گفتند تمام قطعاتی که تا امروز میزدید را باید دوباره بیایید مجوز بگیرد. تمام قطعاتی که شاید بالغ بر دو هزار بار در کل ایران زده بودیم. این مسأله برای تیم موسیقی ما خیلی سخت بود.
*آن موقع که تصمیم گرفتید کار نکنید با اعضای گروه چطور مسأله را مطرح کردید؟
همان موقع یک بخشی از بچههای ما کارهای دیگری هم میکردند و یک سری هم بچههایی بودند که همهی گروهها دوست داشتند با آنها کار کنند. همهی ما با هم دوست بودیم و هنوز هم هستیم. همهی بچهها هنوز هم با هم رفاقت دارند. خدا شاهرخ پورمیامین را رحمت کند. روز تشییع جنازهی شاهرخ که بچهها را دیدم دلم برایشان میتپید. این بچهها با ارکستر من کارشان را شروع کردند. یعنی اینطور نبود که آنها را در ارکسترهای دیگر ببینم و بعد به ارکستر ما بیایند. خیلی از آنها را فؤاد میشناخت. همایون نصیری را من در یک کنسرت دیدم. در حالی که شانزده، هفده سالش بود و پرکاشن میزد. زمانی که داشتیم کار را تعطیل میکردیم همایون گروه دارکوب را جمع کرده بود. یعنی فعالیتهای گروه دارکوب شروع شده بود. بابک ریاحیپور در یکی دو گروه کار میکرد. فیروز( ویسانلو) هم همان موقع داشت آلبوم خودش را ضبط میکرد. یعنی بچهها آن موقع کارهای شخصی خودشان را هم داشتند. برای اجرا البته وقت نداشتند با کس دیگری کار کنند. چون آن موقع نزدیک سالی 90 تا 100 یا حتی 120 کنسرت داشتیم. در سال 83 آنطور که خاطرم هست 110 تا 112 شب روی استیج بودیم که برای آن زمان عدد زیادی بود. برای الان هم البته این عدد بالاست.
*هیچ یادداشتی از آن روهای برای خودتان ننوشتید؟ سالی صد شب مراودهی مستقیم با مردم ناگهان قطع شد. شما در اوج شهرت و محبوبیت تصمیم گرفتید هیچ کس را نبینید این مسأله خودش باعث افسردگی میشود ...
افسرده هم شده بودم. البته بعدش کار در پروسهی تولید «نهان مکن» افتاد و قدری مشغول آن شدم. در حقیقت ما بخش اجراها را تعطیل کردیم و رفتیم سراغ کارهای دیگر. ولی به طور کلی وضع جدید دپرشن داشت و هر چه هم گذشت بیشتر و بیشتر شد. با این وجود بدون آنکه بخواهم حرفی کلیشهای بزنم باید بگویم که انرژی که از مردم در خیابان میگرفتم واقعاً مثل مرهمی بود که انگار نه انگار دیگر کنسرتی در کار نیست. آن انرژی بود و هنوز هم هست این خیلی برای من دلچسب است که این همه سال است کار نکردهام. اما هنوز هم آن محبت وجود دارد. در خیابان مردم میشناسند و سوال میکنند. جالب است که این مسأله فقط بین من و مردم اتفاق میافتد. یعنی هیچ وقت هیچ مقام مسئولی از من نپرسید شما که سالی صد شب کنسرت میدادید کجا هستید؟ یک موقعی هست شما یک کاری انجام میدهید و چون هیچ کس نمیشنود ول میکنید میروید. در مورد ما اینطور نبود. هیچ کس نپرسید چرا کار نمیکنید و البته طبیعی هم بود نپرسند.
*انگار ناگهان موسیقی نسل شما که از سال 76 وارد جامعه شد با یک قدرت و سرعت عجیب موسیقی لس آنجلسی را گرفت. در این بین تفاوتی وجود داشت. بعضیها به تیغ نوستالژی ساختنشان مطرح شدند. مشخصاً شما و آقای اصفهانی یونیک بودید و کار خودتان را انجام میدادید. شما هنوز هم همینطور کار میکنید. یک بخشی از این ماجرا به نظر من به واسطهی شخصیت آرتیستیکی است که علیرضا عصار برای خودش تعریف کرده است. قسمت دیگر هم این است که همیشه با گذشته مقایسه میشدید و شبیه هیچ کس نبودید. کمی دربارهی این موضوع و البته رقابتی که بین موسیقی مجاز و غیرمجاز ایجاد شده بود صحبت کنید، رقابتی که شاید الان اینترنت آن را هم از بین برده است.
بله، اینترنت این رقابت را از بین برده است. آن زمان که ما کار را شروع کردیم اولا مسالهی شباهت صدا مطرح بود و البته بعضیها هم در صدایشان این شباهت وجود داشت، ولی لزوماً کسی تقلید نمیکرد. برای من همهی این اتفاقات قدری دیرتر افتاد. به خاطر اینکه آن شباهت وجود نداشت وقتی به گذشته برمیگردم میبینم ترانهای که با آن معروف شدم را اگر امروز روی کاغذ هم بنویسی اصلا کسی طرفش نمیرود. تا چه برسد به اینکه فکر کند با این ترانه میشود معروف شد. شما فکر کن روی کاغذ بنویسی: «عنقای قاف غربتم، کی بانگ بر تیهو زنم ...» از روی این عبارت خواندن هم سخت است. چه رسد به این که مقبول مردم بشود. بعد در مارکت پاپ آن موقع با این ترانه معروف شوی. ما به واسطهی علاقهی شخصی خودمان این کارها را انجام دادیم.
اگر بخواهم پروسهی موسیقی در سالهای بعد از انقلاب را آنالیز کنیم. باید بگوییم اتفاقاتی که در دههی 60 افتاد متأثر از جنگ بود. طبیعی هم بود؛ در هر کشور دیگری هم اگر جنگ شود ادبیات موسیقی، داستان، سینما و همهی هنرهایش از آن تأثیر میپذیرند. آن هم آن جنگ نابرابر ظالمانهی وحشتناکی که به ما تحمیل شده بود. در نتیجه طبیعی بود که موسیقی ما هم با آن فرم شکل گرفت.
یعنی مارش گونه و نظامی طور بود و برای تهییج مردم ساخته میشد. بعد از اینکه جنگ تمام شد هنوز هم موسیقی متأثر از همان فضا بود. یعنی به فرمت ترانه نرسیده بود. هنوز چیزی بود بین مارش و ترانه، یعنی به نوعی حالت سرود پیدا کرده بود. به نظر من نسل اول از انقلاب، نسل پیش از ما بودند. بدون تقدم و تأخر، آنهایی که خاطرم هست را نام میبرم و اگر یادم رفت از همین جا عذرخواهی میکنم: آقای حمید غلامعلی که چه صدای خوبی هم داشت و من چقدر کارش را دوست داشتم. آقای بیژن خاوری، آقای بهادری و آقای همایونفال. اینها نه به واسطهی نوع اجرای خودشان، بلکه به واسطهی موسیقیشان، خواندنشان سرود گونه صدا میداد. در پاساژ بین پایان جنگ و شروع دورهی جدید موسیقی که به نوعی بازار هم داشت، این عزیزان اجرا کردند.
تفاوت ما این بود که موسیقیمان شبیه شد به آنچه که قبل از انقلاب مطرح بود؛ یعنی از فرمت سرود دور شد و وارد بخش ترانه شد. شما کارهای آن زمان را که گوش کنید میبینید کارهای قابل دفاعی بودند. به این خاطر که ما هم تجربه نداشتیم و تازه داشتیم کارمان را آغاز میکردیم. اما به هر حال شروع خوبی بود. کارهایی که خود من اجرا کردم (البته منظورم تعریف از خود نیست، منظورم در کلیت آهنگسازی، نوازندگی، تنظیم و... است.) کارهایی که فؤاد برای من و محمد ساخت(محمد اصفهانی) . برای آن زمان واقعاً خوب بود. همین امروز هم قابل دفاع و قابل اعتنا است.
*شما در مور دآن نسل حد واسط نکتهی جالبی را مطرح کردید. آنها کارهایشان از حالت سرود در آمده بود، اما همچنان پایه و اساس شعرها مفاهیم خیلی کلی نظیر آمدن بهار، مسائل اخلاقی-مذهبی و مفاهیمی از این دست بود. امثال شما این فضا را در دست گرفتند و به سمت جامعه بردندش. مثلا شعر «ای کاروان! ای کاروان» ادبیاتی در خوانش دارد که ماهیت ساختاری خود آن شعر هم متفاوت است. یعنی چیزی است که آدم آن دوره با آن حال میکنند و میگوید من دوست دارم مثلاً در مورد علی(ع) اینطور با من حرف بزنند. امروز ترانه به سمتی رفته که خیلی متفاوتتر از آن دوره است. این سیر را چطور میبینید؟
به نظر من اگر منصفانه قصه را بررسی کنیم چیزی غیرطبیعی در این سیر وجود ندارد. آنچه از جنگ به این سو بر جامعه ما گذشته یعنی سالهای دههی 70 و بعد تغییراتی که به وجود آمد تا اینکه به سال 84 رسیدیم و علی الخصوص اتفاقاتی که در بعد فرهنگی از سال 84 به این سو افتاد، چیز عجیبی را در مسیر نشان نمیدهد. این تغییرات مشخص و قابل آنالیز است. یعنی شما میبینید که در آن هشت سال چه اتفاقات فرهنگی افتاد و چه تأثیراتی بر روابط انسانی، اجتماعی و نسل جوان ما گذاشت. تغییراتی اساسی در ابعاد اجتماعی به وجود آمد که در تولیدات ما هم دارد خودش را نشان میدهد و فقط هم مختص موسیقی نیست. در سینما هم دارد خودش را نشان میدهد. در حال حاضر هم به نظر من جامعه در حال پوست اندازی است. خیلی برای من خوشحال کننده است که اتفاقاتی که در موسیقی افتاده را در سینما هم داریم میبینیم. چه چیزی لذت بخشتر از اینکه «ابد و یک روز» آنقدر می فروشد. این فروش چقدر امید بخش است! نه فقط برای من که بینندهام و چون دوستانم در آن بازی کردهاند میبینمش، بکله برای تولید کنندهها، تهیهکنندهها و کارگردانها، که میشود فیلم جدی هم بسازی که لزوماً راحت الهضم نباشد و بفروشد یا لزوماً بنا نیست کارهای کمیک بفروشد. مثلا «جدایی نادر از سیمین» هم فیلم درخشانی بود ولی امروز عناوین فیلمهای خوب بیشتر شده در موسیقی هم همینطور است.
*دربارهی مواجههی شما با مولانا و «ای کاروان!» هم صحبت کنید. مولانا با جهان بینی و نه فقط کلماتش همهی زمانها را در نور دیده. نه فقط شما، که محسن چاووشی هم که مولانا میخواند، آن قطعه مورد توجه قرار میگیرد روزبه نعمت اللهی هم میخواند همینطور و ...
برای اینکه زیباست. آن اندیشه، اندیشهی نابی است. هر کسی بخواند هم فرق نمیکند. او یک استثنا در تاریخ جهان است. در مورد اولین باری که داشتم به قونیه میرفتم احساسی داشتم که نمیشود با کلمات بیانش کرد. حس عجیبی بود. سالها بود شعرهای مولانا را میخواندم و بعد از این همه سال، برای تولد مولانا رفتم قونیه. وارد آنجا که شدم نوشتههایش را دیدم که هیچ جای دیگر ندیده بودم. بالای سنگ قبر مولانا نوشته بود: سخن خاص نگو مجلس عام است اینجا /سخن خاص نهان در سخن عام بگو. شما کافی است همین یک بیت را بخوانی و یک ماه سرگشته شوی. مگر میشود چنین چیزی را اینقدر درست بگویی! همه چیز را میتوان با همین یک بیت آنالیز کنی و کائنات و جهان را میتوانی با همین جمله بشکافی. چه چیزی زیباتر از این میتواند باشد. افتخار من این است که با «معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا»ی مولانا معروف شدم. دیگر چه چیزی بهتر از این میتواند وجود داشته باشد.
*از اینجا به بعد میخواهید چه کار کنید؟
فکرکنم صحبتهایی که تا اینجا داشتهام مناسب نوشتن نیست. چون اینکه من دربارهی کائنات چه فکر میکنم به چه درد مردم میخورد؟! توضیحات تاریخی موسیقی را هم که علاقهمندان موسیقی میدانند. اما اینکه از این به بعد میخواهم چه کار کنم بحث خوبی است من کم کم مشغول ضبط کردن آلبوم هستم و برنامهام این است که اگر شد آلبوم را همین امسال منتشر کنیم و کنسرت هم بدهیم.
*ادامهی همان مسیری است که از شما در ذهنها مانده؟
نه، بالاخره من هم در این سالها تغییر کردهام. سنم هم بیشتر شده. بعد هم یک سری کارها هست که قبلاً انجام دادهام. به عنوان مثال دیگر به نظر خودم لزومی ندارد کاری در فرمت «من مست و تو دیوانه»روی شعر حضرت مولانا انجام بدهم. چون این کار را انجام دادهام. باید دنبال فرمتهای دیگری باشم. یک بحث، بحث ادبیات آلبوم است و یک بحث هم شکلگیری موسیقایی آلبوم است که من در هر دوی اینها تغییراتی کردهام. خودم تغییر کردهام، نه اینکه بخواهم این دو را تغییر بدهم. به هر حال آنچه مسلم است تا خودم کار را دوست نداشته باشم منتشرش نمیکنم. ولی اوضاع خوب است و با دوستان که یکیشان خود شما (میثم یوسفی) هستید، مشغول کار هستم.
*شاید انرژی برآمده از کار تازه منتشر شده بیشتر شما را به این سمت هل بدهد که آلبوم را امسال جمع و جور کنید.
من با علیرضا افکاری که این آهنگ را ساخته خیلی گپ زدم و اتفاقات بعدش را به هم منتقل کردیم. این ترک بعد از این همه سال بیرون آمده است. من اگر به شما بگویم در خیابان بین مردم عادی چه اتفاقی افتاده باورتان نمیشود. الان به دلیل وجود اینستاگرام و فیس بوک و ... بیشتر در جریان قرار می گیری که بقیه دربارهی کارت چه میگویند یک بخش فالوئرهای خودت هستند که این خودش هم بحث جالبی دارد. شش ماه بعد از اینکه من کار را که کنار گذاشتم فیس بوک در ایران رواج پیدا کرد. همهی نوازندههای من از خود من فالوئرهای بیشتری دارند. همیشه به خودم میگویم اگر اینستاگرام در سال 80 که من آلبوم عشق الهی را بیرون دادم (که خیابان خوابها و خیال نکن نباشی داخلش بود و سر و صدا کرده بود) وجود داشت، من الان چند تا فالوئر داشتم! در تمام سالهایی که دوستان من داشتند به شدت و البته خوب کار میکردند و فالوئر پیدا میکردند من در خانه نشسته بودم و داشتم برنامهی نود را نگاه میکردم! بعد که کار را شروع کردیم، خب سخت بود. خدا را شکر آنچه مایهی دلگرمی است بخش عاطفی موضوع است. مردم محبت دارند. من هم کیف میکنم و خیلی خوشحالم که شرایط به این صورت است.
*فکر میکنید کی آلبوم منتشر شود و کنسرت بعد از انتشار آلبوم است یا قبل از آن؟
فکر میکنم کنسرت بعدش باشد. شهریور یا بعد از محرم و صفر آلبوم منتشر میشود.
*در این مسیر که به تازگی شروع کردهاید سینگل ترک هم منتشر میکنید؟
سینگل ترک که بله و البته بعداً هم در آلبوم منتشر میشوند، اما تا آن موقع حداقل دو ترک دیگر هم منتشر خواهیم کرد. بستگی به سرعت بچههایی که دارم با آنها کار میکنم هم دارد.
*دربارهی شاهرخ که خیلی دوستش داشتید هم حرف بزنید.
من شاهرخ را خیلی دوست داشتم. آن روز را به طور خیلی عجیبی یادم است که در منزل فؤاد نشسته بودیم و داشتیم تصمیم میگرفتیم ارکستر جمع کنیم. فؤاد شاهرخ را میشناخت و با او تماس گرفت و گفت میخواهیم برای علیرضا ارکستر جمع کنیم. آن موقع تمام خوانندگان هم دورهی من ارکسترشان را جمع کرده بودند و آلبوم داده بودند. من آلبومم بعد از همه بیرون آمد و هم آخرین نفر بودم که کنسرت برگزار کردم. البته شادمهر که هیچ وقت کنسرت نگذاشت، اما محمد اصفهانی آلبوم داده بود و کنسرت گذاشته بود، آقای حسین زمان آلبوم داده بود و کنسرت گذاشته بود، خشایار اعتمادی و قاسم افشار هم همینطور، فقط من مانده بودم. شاهرخ جزو اولین نفراتی بود که به ارکستر ما پیوست و تا آخرین باری که روی استیج رفتم هم ماند.
*از او خبر داشتید؟
قبل از بیماری بله، اما بعد از آن چون نمیشد با خودش صحبت کرد از طریق برادرش جویای احوالش بودم. من ایران نبودم که آن اتفاق افتاد. موقعی که برگشتم عمل کرده بود و از آنجا به بعد با شهرام(برادرش) صحبت میکردم. چون برای خود شاهرخ مقدور نبود صحبت کند. همهی ما امیدوار بودیم که بهتر شود. شهرام میگفت بهتر شده. حتما شاهرخ خواسته بود که این را بگوید. او بچهی خوش قیافه و شیکی بود و شاید دلش نمیخواست کسی در آن روزها ببیندش. قبل از عید خبرهایی شنیدم که حالش بهتر شده و همهی ما امیدوار بودیم بعد از عید او را ببینیم. یک شب شهرام زنگ زد و گفت تمام شد!
*میزان از دست دادنها زیاد شده ...
واقعاً عجیب است. در دوران کودکی ما انیطور نبود، سالها میگذشت تا یک فرد سالخورده فوت کند. میگفتند مادر بزرگ فلانی که 85 سالش بود فوت کرده. ناراحت میشدیم اما تعجب نمیکردیم، چون روند طبیعی زندگی همین بود. الان ما روزنامهها را که باز میکنیم میبینیم دور از جان همه، یک جوان سکته کرده، مریض شده یا فوت کرده. اصلا نمیدانم چرا زندگی اینگونه شده است.
تا آنجا که وقتی شاهرخ پورمیامین درگذشت، همگی در کنار هم برای بدرقهی ابدی او حضور داشتند. به گزارش تبار، آنها نسل پرشوری بودند و با عشق و علاقه کار می کردند. به سراغ عصار رفتیم تا پس از نزدیک به نه سال تن به گفت و گوی تفصیلی بدهد و برای ما از روزگار سکوت بگوید؛ از نخواستن و روی صحنه نرفتن ... از در خانه ماندن و «90 نگاه کردن» در دورانی که موسیقی اوضاع به سامانی نداشت. ستارهی متشخص موسیقی پاپ ایران با روی گشاده، به سادگی و بدون فاصله گذاریهای رایج ستارههای امروزین موسیقی پاپ، سوالهای ما را پاسخ داد. این گفت و گو دربارهی به اوج رفتن و بعد در خانه نشستن است و تلخیهای بسیار دارد. ولی آقای ستاره همچون ففنوس از دل خاکستر رها شده و برای بازگشت به آسمان بالهایش را گشوده است.
*چرا این همه سال کار نکردید؟
اگر قرار باشد من امروز دربارهی دلایل کار نکردنم از سال 84 به بعد صحبت کنم به قدری مباحث مختلف جلوی روی ما باز میشود که اصلا نمیتوانم در مورد کارهایی که بعد از این قرار است انجام دهم، صحبت کنم. این مسأله یک دلیل مشخص و خاص نداشت که بخواهم آن را نام ببرم. یک سری مسائل و موارد در کنار هم بودند، اما ترجیح میدهم به مورد خاصی اشاره نکنم. چون حوصلهی تبعاتش را ندارم.چکیدهی همهی دلایلی که باعث شد در این دوران کار نکنم این است که در آن دوره حالم خیلی خوب نبود. این خوب نبودن حال در همهی عرصههای زندگیام تأثیر گذاشته بود و فقط محدود به کار و خوانندگی نمیشد.
*چرا پرتیراژترین خوانندهی آن سالها که هنوز رکورد بیشترین شبهای متوالی کنسرت در ایران را دارد، یک باره با حال ناخوش به انزوا میرود؟
ما در دی یا بهمن سال 83 کنسرت تهرانمان را برگزار کردیم. نوروز سال 84، کنسرت کیش را برگزار کردیم. تا آنجا که به یاد دارم بعد از این برنامه به تهران بازگشتیم و بعد یک کنسرت هم در اصفهان اجرا کردیم. کم کم زمان انتخابات فرا رسید و در نهایت با تغییر و تحولاتی که پیش آمد، کار برای من سخت شد. من خیلی حوصلهی آن جریانات را نداشتم در نتیجه به سمت کمتر خواندن و به مرور، نخواندن پیش رفتم.
این دوران مصادف شد با کاری که من از قبل خیلی دوست داشتم انجام دهم، یعنی پروژهی «نهان مکن» که من و استاد عزیزم آقای شهداد روحانی آن را با هم کار کردیم. مشغول آن کار شدم و همین موضوع باعث شد کمتر به کار دیگری بپردازم.
*به نظر خودتان «نهان مکن» به لحاظ زمانی در دورهی مناسبی منتشر شد؟
اگر بخواهم به طور واقعبینانه دربارهی آن صحبت کنم، امروز هم برای منتشر شدن آن آلبوم زود است. یک موقع شما سوال محتوایی در مورد آن آلبوم دارید که میگویم بله الان هم زود است، اما زمانی نگاه شما فقط به بخش شوی کار است، اگر اینطور است من خیلی دربند شوی آن کار نبودم. آن آلبوم کاری بود که من از مدتها قبل دوست داشتم و انتخاب اشعار، ارکستر و نوع موسیقی استفاده شده در آن کار نشان دهندهی هدفی است که در ارائهی آن کار مد نظر داشتیم.
*نخواندن برای کسی که در دورهی خودش جزو خوانندگان موفق شناخته میشد خیلی دورآور است. با این توضیح میخواستم بدانم با نخواندن، چه اتفاقی برای علیرضا عصار افتاد؟
اول باید بگویم که این مباحث خطرناک است. چون جوابهای من هم میتواند کلیشهای از آب در بیاید و هم به نظر خوانندههای این مجله عجیب به نظر برسد. کار خوانندگی دو بخش دارد. اول به روی استیج و آن بالا برمیگردد و بعد هم به مردم و محبتشان. خوشبختانه محبت مردم به من تا اندازهای بود که کمبودش را احساس نکردم. اگر محبت مردم در کوچه و خیابان نبود شاید تحمل آن بخش از کار که به روی استیج مربوط میشود خیلی سختتر میشد. در این مدت هر گاه به کسانی که مشابه این اتفاق برایشان افتاده و این زجر را کشیدهاند فکر میکردم، شرایطشان به نظرم خیلی ناگوار میآمد. شاید به این خاطر که در این مدت کنسرتی از من برگزار نشده، نسل جوان با من کمتر ارتباط برقرار کند و میزان عشق و محبت بین من و مردم به لحاظ کمی کاسته شده باشد، اما به لحاظ کیفی هنوز همان میزان محبت بین ما وجود دارد و من هم لذتش را میبرم. بخش عمدهی عذابی که من در آن زمان کشیدم مربوط به پروسهی بروکراتیک فعالیت موسیقایی است؛ چیزی که به شما این احساس را میدهد که انها متوجه حرفی که میزنید نمیشوند.
*تولید کار هنری در مدت تنهاییتان چطور پیش رفت؟
همانطور که گفتم در طول این دوران حالم خوب نبود، بنابراین کار خاصی نکردم. کتاب میخواندم، زیاد شعر میخواندم، خیلی زیاد فیلم میدیدم و به مسافرت میرفتم. اما در طول این مدت کار نکردم.
*این مسأله سختی این مدت را بیشتر نکرد؟
من برای پیش آمدن این وضعیت کوششی نکردم. در این دوران کلا چشمهی کاری فکریام خشکیده بود.
*تجربهی ضبط در ابیرود چگونه بود؟
درخشانترین روزهای کاری من در آن سالها چند روز کار در استودیو ابیرود بود. امیدوارم همهی همکارانم یا لااقل آن بخشی که به این نوع موسیقی علاقهمندند این فرصت برایشان پیش بیاید که آنجا کار کنند. چون جایی عجیب و غریب و دوست داشتنی است.
*با این توضیح که بخش مهمی از موسیقی پاپ اینترتیمت است. چر اقسمت شو آفیش را به طور کلی خاموش کردید؟
این به خصوصیات اخلاقی من باز میگردد.
*ظاهراً بوبنو را هم آنجا دیده بودید، ولی حتی عکسی از این ملاقات منتشر نکردید؟
فقط بونو نبود، چون من با آقای مک کارتی هم آنجا دیدار داشتم. در آن دوره که ما برای ضبط آلبوم در استودیوی ابیرود بودیم گروه «یوتو» و گروه «گرین دی» هم ضبط داشتند. ضبط ما دقیقاً با آنها در یک زمان انجام شد. دو روزی که من آنجا بودم آنها هم بودند. به قول خودشان در کافیتایم که ارکستر استراحت میکرد در حیاط همدیگر را میدیدیم. اتفاقا من با آقای بونو کلی دوست شدم و با هم گپ زدیم. اما اینکه من چرا عکسهایم با آنها را منتشر نکردم به خصوصیات اخلاقیام باز میگردد. چون یک چیز کامرشیال نبود. دو نفر موزیسین نشستهاند و با هم گپ زدهاند. من باید چه چیزی را چاپ میکردم؟ البته ممکن است یک روزی به مناسبتی آن عکسها را منتشر کنم. اما اینکه بخواهم از این رابطه که در آن دوران پیش آمده بود استفادهی ابزاری بکنم چه معنایی میدهد؟ به رغم اینکه من موزیک او را دوست دارم. اما پس از آن که با او آشنا شدم، اخلاقش را خیلی بیشتر از موزیکش د وست داشتم. او خیلی آدم متواضع، خوب و ریلکسی است.
*آیا در مورد تجربهی خاص یا موضوع مشخصی با آنها صحبت کردید که بتوانید برای ما بگویید؟
با آقای بونو کلی حرف زدیم. ولی با آقای مک کارتی نه. با آقای مک کارتی سلام و علیک کردیم و نشستیم با هم چای خوردیم. در این گفت و گو، من به خودش و به موسیقیاش ابراز علاقه کردم. البته با توجه به شهرتش احتمالا این واکنشها برای او تازگی چندانی نداشت. اما بودن در کنار فردی مانند او برای من تازگی داشت. این موضوع را به خودش هم گفتم. البته این را هم باید بگویم که یک آرتیست در داخل ابیرود با بیرونش متفاوت است. یعنی نوع صحبتها هم آنجا با بیرون فرق دارد. آنجا خیلی نمیتوانی از موضع فن با آنها صحبت کنی. البته با بونو میشود و ما خیلی در مورد اوضاع و احوال موسیقی صحبت کردیم. او خیلی تعجب میکرد چون چندان به اوضاع و احوال موزیک ایران وارد نبود و نمیدانست ما در ایران موزیکی داریم که بشود بیایم و آن را در ابیرود ضبط کنیم. این بحثها بین ما شد، اما این حرفها مربوط به یازده سال پیش، یعنی سال 84 است.
*موسیقی پاپ ارتباط مستقیمی با مخاطب دارد و ستارههای پاپ بر اساس شدت برون گراییشان با مخاطب ارتباط برقرار میکنند و به طور کلی به مرکز توجه بودن علاقه دارند. در این بین تعداد کسانی که تمایلات دورن گرایانه دارند بسیار کمتر از گروه دیگر است. در مورد خودتان این وضع ایجاد پارادوکس نکرده است؟ مولانا، حضرت علی، مسائل معنوی و در کنار همهی اینها موسیقی پاپ؟!!
البته مجموعهای از تمام اینها بوده است، اما من چندان آدم درون گرایی نیستنم. بخشی از این شرایط شاید به این باز میگردد که ابتدا موسیقی را شروع کردم و بعد خواننده شدم. بنابراین خوانندگی هیچ گاه برای من پررنگتر از موسیقی نبوده است. حتی زمانی که خودم خواننده شدم. بخش دیگرش شاید به چیزهایی که شما گفتید برمیگردد که من آنها را هم تأیید میکنم. یک بخش از آن به خصوصیات اخلاقیام باز میگردد و بخشی از آن مربوط به برههای زمانی است که ما در آن کار میکردیم و در آن دوران روابط اجتماعی، انسانی و غیره جور دیگری بود. ابزار ارتباط عمومی به تلویزیون محدود میشد و مثل امروز نبود که بعد از ساخت و تولید یک کار، سه دقیقه زمان لازم باشد تا آن کار را هزاران نفر بشنوند. در آن دوره چه اتفاقاتی باید میافتاد تا بالاخره یک تراک شنیده شود. بهترین ویترین برای شنیده شدن کار در وسط دو نیمهی فوتبال بود. اینترنت، اینستاگرام، فیس بوک و ابزار اینچنینی در آن دوره وجود نداشت. بنابراین رفتار ما متناسب با ابزاری که در آن دوره وجود داشت طوری بود که شاید حمل بر درون گرایی هم میشد. اما من به معنای خاص کمله چندان آدم درون گرایی نیستم.
*انگار که حواستان چندان به برندتان نبوده، ما در این گفت و گو خیلی خودمانی با هم صحبت میکنیم. در حالی که شاید برخی از ستارههای موسیقی پاپ امروز، همیشه سعی میکنند با حفظ فاصلهشان با مخاطب، درصدی از جذابیت آرتیستی را برای خودشان حفظ کنند.
به نظر من فاصلهی آرتیستیک اصلا به این نوع برخورد ارتباطی ندارد. این فاصله باید روی استیج اتفاقی بیفتد نه در خانهی من. شما اینجا دوست من هستید و به خانهام آمدهاید تا با هم گپ بزنیم. من در این شرایط چه فاصلهی آرتیستیکی با شما دارم؟ من فکر میکنم کار ما به اندازهی کافی میتواند صحبت کند و نشان دهندهی اوضاع و احوالمان هست. در این شرایط دیگر لازم نیست خودمان هم رفتارمان را دفورمه کنیم تا مثلا بگوییم ستارهی موسیقی هستیم. به نظر من این ماجرا مربوط به آدمهایی است که موسیقی چندان برایشان مهم نیست. در حالی که خود موسیقی خیلی مهمتر از همهی ما است. در نتیجه دیگر چیزی برای فخر فروشی وجود ندارد. به هر حال حضور در عالم موسیقی موهبتی بوده که به من اعطا شده است و نوع دیگری از موهبت برای شما اتفاق افتاده. با این توضیحات، اتفاقا با توجه به تولیداتم، حواسم خیلی به برندم بوده. من حواسم را معطوف این کردهام که چه کاری را بکنم و چه کاری را بخوانم، نه اینکه برای کسی قیافه بگیرم.
*فکر میکنید در وضعیت فعلی موسیقی پاپ خود موسیقی تا چه حد مهم است؟
من فکر میکنم اینجا هم مثل همه جای دنیا، هم موسیقی خوب داریم و هم موسیقی بد. حتی در انگلیس هم که به عقیدهی من مهد موسیقی پاپ است و اگر توجه کنید به جز دو سه ابر ستارهی آمریکایی مثل مایکل جکسون و اولویس پریسلی بقیهی ستارههای جهانی موسیقی پاپ انگلیسی بودهاند، موزیک بد وجود دارد. البته معیار من برای موزیک بد ممکن است فرق داشته باشد. من معتقدم موسیقی باید درست باشد، از آنجا به بعد سلیقه است و خوب و بد ندارد. اینجا هم همینطور است. موسیقی بد داریم، موسیقی خوب هم داریم. گاهی ممکن است برخی که میخواهند پز روشنفکری بدهند بگویند مثلا فلان گونهی موسیقی زیاد شده است. اما من فکر میکنم آن نوع از موسیقی هم ضرورتاً موسیقی بدی نیست.
این نظر شخصی من است. مهم این است که تارگت اجتماعی شما کدام بخش از جامعه است. به عقیدهی من موسیقی باید مکان، زمان و مصرف کنندهی مشخص داشته باشد. مثلا مشخص است که فرهاد مهراد موسیقیاش را برای چه تولید میکرد. شما امروز میتوانید این موسیقی را بگذارید و به آن فکر کنید و متوجه خیلی از مسائل هم بشوید. آقای فرهاد موسیقیاش را برای جشن تولید نمیکرد و خودش هم میدانست. در همان زمان هم موزیسینهای درجه یکی بودند که موسیقیشان را برای جشن تولید میکردند. الان هم همین طور است. در میان بچههای جوانی که دارند کار میکنند خیلیهایشان موسیقیهای شادی تولید میکنند که خوب است. چون با توجه به هدفی که در تولیدش بوده کارکرد دارد. در نتیجه به نظر من اینجا هم مثل بقیهی جاهای دنیا است. پس نمیتوان گفت وضع موسیقی در ایران اسفبار است.
*شاید این جریانات به سبک زندگی هم ارتباط داشته باشد. مثلاً در گذشته هر کدام از ما اگر گوشی موبایلمان خراب نمیشد زودتر از دو سال یک بار آن را عوض نمیکردیم، اما امروز با آمدن جدیدترین مدل از یک برند، فوری گوشیمان را عوض میکنیم. شما در آن دوره به عنوان کسی که پشت کارهایش اندیشه و فکر هست شناخته میشدید، طراحی شده میخواندید و هدفتان هیت شدن نبود.
البته اصلا وارد جزئیات این بحث نمیشوم. بخش دیگری از مشکل این است که در کشور ما هنوز تکلیف موسیقی معلوم نیست که بالاخره مجاز است یا نه. یعنی از موسیقی در ایران استفادهی ابزاری میشود. من بنا نداشتم این حرفها را تا قبل از یک مصاحبهی تصویری مطرح کنم. چون وقتی مردم این حرفها را با صدا و تصویر خود من میبینند و میشنوند خیلی فرق میکند با زمانی که میخوانند. اینجا برای موسیقی دارد اتفاقات عجیب و غریبی میافتد، در نتیجه شما به عنوان موزیسین اصلا نمیتوانید به پروداکشن فکر کنید.
زمانی که من کار میکردم هم اوضاع همینطور بود، امروز اما بدتر شده. زمانی که ما کنسرت داشتیم من از یک هفته قبل خوابم نمیبرد. ما دوازده شب و هر شب دو سانس اجرا داشتیم. بیست و چهار سانس و برای هر سانس 2هزار و 200 نفر. در این شرایط یک سانس اجرا نبود که بگوییم خب حالا میرویم برای خواندن تا ببینیم چه پیش میآید. متأسفانه در آن شرایط وقتی برای ساندچک میرفتیم سالن را در اختیارمان قرار نمیدادند. خارج از ایران اوضاع موسیقی اینطور نیست.
مثلاً میگویند سه سال دیگر ساعت هفت و ده دقیقه اینجا کنسرت برگزار خواهد شد و همه هم میروند بلیتهایش را میخرند. چون میدانند به جز زلزله اتفاق دیگری نمیتواند این اجرا را لغو کند. اما اینجا چطور؟ برنامهی کنسرت مثلا برای ماه آینده مشخص میشود، بلیت فروشی انجام میشود و چند ساعت مانده به اجرا اعلام میکنند که کنسرت لغو شده است. البته این ماجرا برای من اتفاق نیفتاده، اما چون برای من پیش نیامده به این معنا نیست که نباید اینها را بگویم. امروز به دلایل غیر موسیقایی کنسرتها را کنسل میکنند. با این شرایط از آرتیستی که برای اجرایش تمرین کرده و استرس اجرا را کشیده دیگر چه چیزی باقی خواهد ماند؟
در نتیجه طبیعی است که اینجا نمیشود خیلی به پروداکشن فکر کرد. به قول شاملو: «عقوبت جانکاه را چندان تاب آوردیم. آری، که کلام مقدسمان، باری از خاطر گریخت!» اینجا باید به چیزهای دیگر آنقدر فکر کرد که دیگر زمان برای فکر کردن به خود موسیقی باقی نمیماند. باز هم تأکید میکنم که این اتفاقات برای خود من پیش نیامده، اما نمیتوانم بگویم چون برای من پیش نیامده این حرفها را نمیگویم. در مورد آقای کلهر هم شنیدم که کنسرتش کنسل شده. در شرایطی که بنا به دلایل غیرموسیقایی کنسرتها را لغو میکنند ما چطور میتوانیم در مورد پروداکشن با هم صحبت کنیم؟ چرا اجرای یک موزیک درجه یک از سوی یک موزیسین درجه یک باید کنسل شود؟ البته من دلیلش را نمیدانم. اما در این مدت به قدری این اتفاقات افتاده که آدم در این مورد ناراحت میشود.
*شرایط حال حاضر موسیقی را تا چه حد ناشی از عدم توانمندی خوانندهها میدانید. چندی پیش یکی از موزیسنها در مصاحبهای گفته بود بیشتر خوانندههای امروز حتی نمیتوانند نتخوانی کنند. این شرایط در میان خوانندگان نسلی که شما به آن تعلق دارید وجود داشت؟
من فکر میکنم لزومی ندارد خوانندگان موسیقیهایی غیرکلاسیک نت بدانند. البته اگر بدانند بهتر خواهد بود، اما ندانستنش عیب نیست. بسیاری از خوانندگانی که من آنها را دوست دارم موزیسین هستند و نت هم میدانند، اما گروهی که فقط خوانندهاند فکر نمیکنم نت خوانی بلد باشند. ما ستارههای زیادی در سطح جهان داشتهایم که نمیتوانستند نت خوانی کنند. تأکید میکنم که این مسأله برای خوانندهی پاپ نمیتواند به عنوان ایراد مطرح شود.
*منظورم عدم دانش کافی برخی خوانندگان است. اینکه خواننده شعر را غلط میخواند چیز خوبی نیست. در زمانی که نسل شما در موسیقی ایران شکل گرفت این مشکلات به این شکل وجود نداشت.
برای جواب دادن به این سوال باید به عقبتر برگردم. یعنی باید به قبل از نسل خودمان برگردم. البته نسل ما هم خیلی قدیمی نیست و هم دورهی خدا بیامرز بنان که نبودیم! به هر حال یک سری اتفاقات میافتد که از نظر موسیقایی یونیک است. با این توضیح که در هیچ کجای دنیا نمیبینید که چند آرتیست پشت یک میز بنشینند و یک جوان را قضاوت کنند که تو میتوانی بخوانی یا نمیتوانی. اصلا این اتفاق باورنکردنی است. مصاحبههای آن موقع من هست که میگفتم این اتفاق عجیب است.
*شورای نظارت و ارزیابی را میگویید؟
شورای ارزشیابی یا مثلا تست صدا. اینها چیزهای عجیب و غریبی است. در تمام جهان این مسأله را مردم تعیین میکنند. در تمام دنیا کسی نیست که هر برود نوار تولید کند وبعد هم هیچ کس آن نوار ار نخرد. اگر صدای کسی خوب نیست، طبیعتاً مردم کارش را نمیخرند. اصلا لزومی ندارد چهار نفر آرتیست بیایند بگویند آقا شما صدایت خوب نیست. من هم در پاسخ میگویم صدایم خوب است و شما اشتباه میکنید. الان هم همین طور است. من میگویم مردم باید تصمیم بگیرند. شما اگر کار بیکیفیت ارائه دهی کسی آن را نمیخرد در نتیجه یا باید کار با کیفیت باشد یا باید بروی بیرون. وگرنه هیچ کدام از ناشران با شما کار نمیکنند. در اینجا این اتفاقات میافتد، ولی تأثیری در مخاطبانی که شما به آنها اشاره کردید نمیگذارد. به همین خاطر موضوع خیلی جدی نمیشود.
*من میخواهم با حرف شما مخالفت کنم. اینکه درتمام دنیا معیار مردم هستند درست است و حتی وقتی کسی پیانوی شمارهی دو راخماینوف را اجرا میکند اگر کسی گوش ندهد، او هم باید برود خانهاش. در ایران نمیشود به این معیار استناد کرد. شما وقتی انتخابهایتان محدود شدهاند چه کار میتوانید بکنید غیر از رفتن به یکی از این کنسرتهایی که امکانش وجود دارد؟ یک ارشادی وجود دارد که عدهای از فیلترش گذشتهاند و شما از میان آنها باید انتخاب کنید.
در اینجا اشتباه و سوءتفاهمی اتفاق افتاده. من در بارهی امروز صحبت نمیکنم. کسانی که در ارشاد بودهاند، به غیر از آن چند سال، همیشه با من رابطهی خوبی داشتند. اما به طور کلی یک سوءتفاهم شده است. دوستان ارشاد نشستهاند آنجا که کار ما را انجام بدهند، نه اینکه به ما وقت ندهند، اگر هنرمند نباشد و هنری در میان نباشد این عزیزان متولی چه چیزی خواهند بود؟ من در تمام طول سالهای فعالیتم فقط دو بار رفتهام ارشاد و تمام کارهایم را مدیر برنامههای سابق و دوست امروزم آقای حبیب صبور انجام میدادند.
*شما مشخصاً از سال 84 به بعد دیگر کار نکردید. البته دو آلبوم بعداً از شما منتشر شد ...
بسیاری از آن قطعات تولیدات قبل از سال 84 است. ترک محتسب را در کنسرت بهمن سال 83 اجرا کردم. بعد سال 90 آمد بیرون چون در این فاصلهی هفت ساله ما پروسهی گرفتن مجوز شعر این قطعه را پشت سر گذاشتیم و آخر سر هم تا آنجا که میدانم نشد. به همین دلیل هم دوستان ما در حوزهی هنری لطف کردند آن آلبوم را منتشر کردند. خود آلبوم «بازی عوض شده» هم داستانهای زیادی داشت تا بالاخره آمد بیرون.
*با اینکه دو آلبوم در این سالها از شما منتشر شده ولی مشخص است تمایلی به اینکه در فضای موسیقی پررنگ شوید ندارید. در بدو امر چه اتفاقی افتاد که شما به این نتیجه رسیدید که بهتر است فعلا کاری از شما منتشر نشود؟
پروسهی کار کردن برای ما از سال 84 به بعد سخت شد، به ما گفتند تمام قطعاتی که تا امروز میزدید را باید دوباره بیایید مجوز بگیرد. تمام قطعاتی که شاید بالغ بر دو هزار بار در کل ایران زده بودیم. این مسأله برای تیم موسیقی ما خیلی سخت بود.
*آن موقع که تصمیم گرفتید کار نکنید با اعضای گروه چطور مسأله را مطرح کردید؟
همان موقع یک بخشی از بچههای ما کارهای دیگری هم میکردند و یک سری هم بچههایی بودند که همهی گروهها دوست داشتند با آنها کار کنند. همهی ما با هم دوست بودیم و هنوز هم هستیم. همهی بچهها هنوز هم با هم رفاقت دارند. خدا شاهرخ پورمیامین را رحمت کند. روز تشییع جنازهی شاهرخ که بچهها را دیدم دلم برایشان میتپید. این بچهها با ارکستر من کارشان را شروع کردند. یعنی اینطور نبود که آنها را در ارکسترهای دیگر ببینم و بعد به ارکستر ما بیایند. خیلی از آنها را فؤاد میشناخت. همایون نصیری را من در یک کنسرت دیدم. در حالی که شانزده، هفده سالش بود و پرکاشن میزد. زمانی که داشتیم کار را تعطیل میکردیم همایون گروه دارکوب را جمع کرده بود. یعنی فعالیتهای گروه دارکوب شروع شده بود. بابک ریاحیپور در یکی دو گروه کار میکرد. فیروز( ویسانلو) هم همان موقع داشت آلبوم خودش را ضبط میکرد. یعنی بچهها آن موقع کارهای شخصی خودشان را هم داشتند. برای اجرا البته وقت نداشتند با کس دیگری کار کنند. چون آن موقع نزدیک سالی 90 تا 100 یا حتی 120 کنسرت داشتیم. در سال 83 آنطور که خاطرم هست 110 تا 112 شب روی استیج بودیم که برای آن زمان عدد زیادی بود. برای الان هم البته این عدد بالاست.
*هیچ یادداشتی از آن روهای برای خودتان ننوشتید؟ سالی صد شب مراودهی مستقیم با مردم ناگهان قطع شد. شما در اوج شهرت و محبوبیت تصمیم گرفتید هیچ کس را نبینید این مسأله خودش باعث افسردگی میشود ...
افسرده هم شده بودم. البته بعدش کار در پروسهی تولید «نهان مکن» افتاد و قدری مشغول آن شدم. در حقیقت ما بخش اجراها را تعطیل کردیم و رفتیم سراغ کارهای دیگر. ولی به طور کلی وضع جدید دپرشن داشت و هر چه هم گذشت بیشتر و بیشتر شد. با این وجود بدون آنکه بخواهم حرفی کلیشهای بزنم باید بگویم که انرژی که از مردم در خیابان میگرفتم واقعاً مثل مرهمی بود که انگار نه انگار دیگر کنسرتی در کار نیست. آن انرژی بود و هنوز هم هست این خیلی برای من دلچسب است که این همه سال است کار نکردهام. اما هنوز هم آن محبت وجود دارد. در خیابان مردم میشناسند و سوال میکنند. جالب است که این مسأله فقط بین من و مردم اتفاق میافتد. یعنی هیچ وقت هیچ مقام مسئولی از من نپرسید شما که سالی صد شب کنسرت میدادید کجا هستید؟ یک موقعی هست شما یک کاری انجام میدهید و چون هیچ کس نمیشنود ول میکنید میروید. در مورد ما اینطور نبود. هیچ کس نپرسید چرا کار نمیکنید و البته طبیعی هم بود نپرسند.
*انگار ناگهان موسیقی نسل شما که از سال 76 وارد جامعه شد با یک قدرت و سرعت عجیب موسیقی لس آنجلسی را گرفت. در این بین تفاوتی وجود داشت. بعضیها به تیغ نوستالژی ساختنشان مطرح شدند. مشخصاً شما و آقای اصفهانی یونیک بودید و کار خودتان را انجام میدادید. شما هنوز هم همینطور کار میکنید. یک بخشی از این ماجرا به نظر من به واسطهی شخصیت آرتیستیکی است که علیرضا عصار برای خودش تعریف کرده است. قسمت دیگر هم این است که همیشه با گذشته مقایسه میشدید و شبیه هیچ کس نبودید. کمی دربارهی این موضوع و البته رقابتی که بین موسیقی مجاز و غیرمجاز ایجاد شده بود صحبت کنید، رقابتی که شاید الان اینترنت آن را هم از بین برده است.
بله، اینترنت این رقابت را از بین برده است. آن زمان که ما کار را شروع کردیم اولا مسالهی شباهت صدا مطرح بود و البته بعضیها هم در صدایشان این شباهت وجود داشت، ولی لزوماً کسی تقلید نمیکرد. برای من همهی این اتفاقات قدری دیرتر افتاد. به خاطر اینکه آن شباهت وجود نداشت وقتی به گذشته برمیگردم میبینم ترانهای که با آن معروف شدم را اگر امروز روی کاغذ هم بنویسی اصلا کسی طرفش نمیرود. تا چه برسد به اینکه فکر کند با این ترانه میشود معروف شد. شما فکر کن روی کاغذ بنویسی: «عنقای قاف غربتم، کی بانگ بر تیهو زنم ...» از روی این عبارت خواندن هم سخت است. چه رسد به این که مقبول مردم بشود. بعد در مارکت پاپ آن موقع با این ترانه معروف شوی. ما به واسطهی علاقهی شخصی خودمان این کارها را انجام دادیم.
یعنی مارش گونه و نظامی طور بود و برای تهییج مردم ساخته میشد. بعد از اینکه جنگ تمام شد هنوز هم موسیقی متأثر از همان فضا بود. یعنی به فرمت ترانه نرسیده بود. هنوز چیزی بود بین مارش و ترانه، یعنی به نوعی حالت سرود پیدا کرده بود. به نظر من نسل اول از انقلاب، نسل پیش از ما بودند. بدون تقدم و تأخر، آنهایی که خاطرم هست را نام میبرم و اگر یادم رفت از همین جا عذرخواهی میکنم: آقای حمید غلامعلی که چه صدای خوبی هم داشت و من چقدر کارش را دوست داشتم. آقای بیژن خاوری، آقای بهادری و آقای همایونفال. اینها نه به واسطهی نوع اجرای خودشان، بلکه به واسطهی موسیقیشان، خواندنشان سرود گونه صدا میداد. در پاساژ بین پایان جنگ و شروع دورهی جدید موسیقی که به نوعی بازار هم داشت، این عزیزان اجرا کردند.
تفاوت ما این بود که موسیقیمان شبیه شد به آنچه که قبل از انقلاب مطرح بود؛ یعنی از فرمت سرود دور شد و وارد بخش ترانه شد. شما کارهای آن زمان را که گوش کنید میبینید کارهای قابل دفاعی بودند. به این خاطر که ما هم تجربه نداشتیم و تازه داشتیم کارمان را آغاز میکردیم. اما به هر حال شروع خوبی بود. کارهایی که خود من اجرا کردم (البته منظورم تعریف از خود نیست، منظورم در کلیت آهنگسازی، نوازندگی، تنظیم و... است.) کارهایی که فؤاد برای من و محمد ساخت(محمد اصفهانی) . برای آن زمان واقعاً خوب بود. همین امروز هم قابل دفاع و قابل اعتنا است.
*شما در مور دآن نسل حد واسط نکتهی جالبی را مطرح کردید. آنها کارهایشان از حالت سرود در آمده بود، اما همچنان پایه و اساس شعرها مفاهیم خیلی کلی نظیر آمدن بهار، مسائل اخلاقی-مذهبی و مفاهیمی از این دست بود. امثال شما این فضا را در دست گرفتند و به سمت جامعه بردندش. مثلا شعر «ای کاروان! ای کاروان» ادبیاتی در خوانش دارد که ماهیت ساختاری خود آن شعر هم متفاوت است. یعنی چیزی است که آدم آن دوره با آن حال میکنند و میگوید من دوست دارم مثلاً در مورد علی(ع) اینطور با من حرف بزنند. امروز ترانه به سمتی رفته که خیلی متفاوتتر از آن دوره است. این سیر را چطور میبینید؟
به نظر من اگر منصفانه قصه را بررسی کنیم چیزی غیرطبیعی در این سیر وجود ندارد. آنچه از جنگ به این سو بر جامعه ما گذشته یعنی سالهای دههی 70 و بعد تغییراتی که به وجود آمد تا اینکه به سال 84 رسیدیم و علی الخصوص اتفاقاتی که در بعد فرهنگی از سال 84 به این سو افتاد، چیز عجیبی را در مسیر نشان نمیدهد. این تغییرات مشخص و قابل آنالیز است. یعنی شما میبینید که در آن هشت سال چه اتفاقات فرهنگی افتاد و چه تأثیراتی بر روابط انسانی، اجتماعی و نسل جوان ما گذاشت. تغییراتی اساسی در ابعاد اجتماعی به وجود آمد که در تولیدات ما هم دارد خودش را نشان میدهد و فقط هم مختص موسیقی نیست. در سینما هم دارد خودش را نشان میدهد. در حال حاضر هم به نظر من جامعه در حال پوست اندازی است. خیلی برای من خوشحال کننده است که اتفاقاتی که در موسیقی افتاده را در سینما هم داریم میبینیم. چه چیزی لذت بخشتر از اینکه «ابد و یک روز» آنقدر می فروشد. این فروش چقدر امید بخش است! نه فقط برای من که بینندهام و چون دوستانم در آن بازی کردهاند میبینمش، بکله برای تولید کنندهها، تهیهکنندهها و کارگردانها، که میشود فیلم جدی هم بسازی که لزوماً راحت الهضم نباشد و بفروشد یا لزوماً بنا نیست کارهای کمیک بفروشد. مثلا «جدایی نادر از سیمین» هم فیلم درخشانی بود ولی امروز عناوین فیلمهای خوب بیشتر شده در موسیقی هم همینطور است.
*دربارهی مواجههی شما با مولانا و «ای کاروان!» هم صحبت کنید. مولانا با جهان بینی و نه فقط کلماتش همهی زمانها را در نور دیده. نه فقط شما، که محسن چاووشی هم که مولانا میخواند، آن قطعه مورد توجه قرار میگیرد روزبه نعمت اللهی هم میخواند همینطور و ...
برای اینکه زیباست. آن اندیشه، اندیشهی نابی است. هر کسی بخواند هم فرق نمیکند. او یک استثنا در تاریخ جهان است. در مورد اولین باری که داشتم به قونیه میرفتم احساسی داشتم که نمیشود با کلمات بیانش کرد. حس عجیبی بود. سالها بود شعرهای مولانا را میخواندم و بعد از این همه سال، برای تولد مولانا رفتم قونیه. وارد آنجا که شدم نوشتههایش را دیدم که هیچ جای دیگر ندیده بودم. بالای سنگ قبر مولانا نوشته بود: سخن خاص نگو مجلس عام است اینجا /سخن خاص نهان در سخن عام بگو. شما کافی است همین یک بیت را بخوانی و یک ماه سرگشته شوی. مگر میشود چنین چیزی را اینقدر درست بگویی! همه چیز را میتوان با همین یک بیت آنالیز کنی و کائنات و جهان را میتوانی با همین جمله بشکافی. چه چیزی زیباتر از این میتواند باشد. افتخار من این است که با «معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا»ی مولانا معروف شدم. دیگر چه چیزی بهتر از این میتواند وجود داشته باشد.
*از اینجا به بعد میخواهید چه کار کنید؟
فکرکنم صحبتهایی که تا اینجا داشتهام مناسب نوشتن نیست. چون اینکه من دربارهی کائنات چه فکر میکنم به چه درد مردم میخورد؟! توضیحات تاریخی موسیقی را هم که علاقهمندان موسیقی میدانند. اما اینکه از این به بعد میخواهم چه کار کنم بحث خوبی است من کم کم مشغول ضبط کردن آلبوم هستم و برنامهام این است که اگر شد آلبوم را همین امسال منتشر کنیم و کنسرت هم بدهیم.
*ادامهی همان مسیری است که از شما در ذهنها مانده؟
نه، بالاخره من هم در این سالها تغییر کردهام. سنم هم بیشتر شده. بعد هم یک سری کارها هست که قبلاً انجام دادهام. به عنوان مثال دیگر به نظر خودم لزومی ندارد کاری در فرمت «من مست و تو دیوانه»روی شعر حضرت مولانا انجام بدهم. چون این کار را انجام دادهام. باید دنبال فرمتهای دیگری باشم. یک بحث، بحث ادبیات آلبوم است و یک بحث هم شکلگیری موسیقایی آلبوم است که من در هر دوی اینها تغییراتی کردهام. خودم تغییر کردهام، نه اینکه بخواهم این دو را تغییر بدهم. به هر حال آنچه مسلم است تا خودم کار را دوست نداشته باشم منتشرش نمیکنم. ولی اوضاع خوب است و با دوستان که یکیشان خود شما (میثم یوسفی) هستید، مشغول کار هستم.
*شاید انرژی برآمده از کار تازه منتشر شده بیشتر شما را به این سمت هل بدهد که آلبوم را امسال جمع و جور کنید.
من با علیرضا افکاری که این آهنگ را ساخته خیلی گپ زدم و اتفاقات بعدش را به هم منتقل کردیم. این ترک بعد از این همه سال بیرون آمده است. من اگر به شما بگویم در خیابان بین مردم عادی چه اتفاقی افتاده باورتان نمیشود. الان به دلیل وجود اینستاگرام و فیس بوک و ... بیشتر در جریان قرار می گیری که بقیه دربارهی کارت چه میگویند یک بخش فالوئرهای خودت هستند که این خودش هم بحث جالبی دارد. شش ماه بعد از اینکه من کار را که کنار گذاشتم فیس بوک در ایران رواج پیدا کرد. همهی نوازندههای من از خود من فالوئرهای بیشتری دارند. همیشه به خودم میگویم اگر اینستاگرام در سال 80 که من آلبوم عشق الهی را بیرون دادم (که خیابان خوابها و خیال نکن نباشی داخلش بود و سر و صدا کرده بود) وجود داشت، من الان چند تا فالوئر داشتم! در تمام سالهایی که دوستان من داشتند به شدت و البته خوب کار میکردند و فالوئر پیدا میکردند من در خانه نشسته بودم و داشتم برنامهی نود را نگاه میکردم! بعد که کار را شروع کردیم، خب سخت بود. خدا را شکر آنچه مایهی دلگرمی است بخش عاطفی موضوع است. مردم محبت دارند. من هم کیف میکنم و خیلی خوشحالم که شرایط به این صورت است.
*فکر میکنید کی آلبوم منتشر شود و کنسرت بعد از انتشار آلبوم است یا قبل از آن؟
فکر میکنم کنسرت بعدش باشد. شهریور یا بعد از محرم و صفر آلبوم منتشر میشود.
*در این مسیر که به تازگی شروع کردهاید سینگل ترک هم منتشر میکنید؟
سینگل ترک که بله و البته بعداً هم در آلبوم منتشر میشوند، اما تا آن موقع حداقل دو ترک دیگر هم منتشر خواهیم کرد. بستگی به سرعت بچههایی که دارم با آنها کار میکنم هم دارد.
*دربارهی شاهرخ که خیلی دوستش داشتید هم حرف بزنید.
من شاهرخ را خیلی دوست داشتم. آن روز را به طور خیلی عجیبی یادم است که در منزل فؤاد نشسته بودیم و داشتیم تصمیم میگرفتیم ارکستر جمع کنیم. فؤاد شاهرخ را میشناخت و با او تماس گرفت و گفت میخواهیم برای علیرضا ارکستر جمع کنیم. آن موقع تمام خوانندگان هم دورهی من ارکسترشان را جمع کرده بودند و آلبوم داده بودند. من آلبومم بعد از همه بیرون آمد و هم آخرین نفر بودم که کنسرت برگزار کردم. البته شادمهر که هیچ وقت کنسرت نگذاشت، اما محمد اصفهانی آلبوم داده بود و کنسرت گذاشته بود، آقای حسین زمان آلبوم داده بود و کنسرت گذاشته بود، خشایار اعتمادی و قاسم افشار هم همینطور، فقط من مانده بودم. شاهرخ جزو اولین نفراتی بود که به ارکستر ما پیوست و تا آخرین باری که روی استیج رفتم هم ماند.
*از او خبر داشتید؟
قبل از بیماری بله، اما بعد از آن چون نمیشد با خودش صحبت کرد از طریق برادرش جویای احوالش بودم. من ایران نبودم که آن اتفاق افتاد. موقعی که برگشتم عمل کرده بود و از آنجا به بعد با شهرام(برادرش) صحبت میکردم. چون برای خود شاهرخ مقدور نبود صحبت کند. همهی ما امیدوار بودیم که بهتر شود. شهرام میگفت بهتر شده. حتما شاهرخ خواسته بود که این را بگوید. او بچهی خوش قیافه و شیکی بود و شاید دلش نمیخواست کسی در آن روزها ببیندش. قبل از عید خبرهایی شنیدم که حالش بهتر شده و همهی ما امیدوار بودیم بعد از عید او را ببینیم. یک شب شهرام زنگ زد و گفت تمام شد!
*میزان از دست دادنها زیاد شده ...
واقعاً عجیب است. در دوران کودکی ما انیطور نبود، سالها میگذشت تا یک فرد سالخورده فوت کند. میگفتند مادر بزرگ فلانی که 85 سالش بود فوت کرده. ناراحت میشدیم اما تعجب نمیکردیم، چون روند طبیعی زندگی همین بود. الان ما روزنامهها را که باز میکنیم میبینیم دور از جان همه، یک جوان سکته کرده، مریض شده یا فوت کرده. اصلا نمیدانم چرا زندگی اینگونه شده است.
منبع ماهنامه فرهنگی هنری تبار