گروه جهاد و مقاومت مشرق - فرقي برايش نداشت. اغتشاش فتنهگران سال 1388يا فتنه داعش در سوريه و عراق و سامرا. اصل كه بر ولايتپذيري باشد زمان و مكان نميشناسد راهيات ميكند و شايد در اين مسير شهادت هم نصيبت شود. شهيد جاويدالاثر مرتضي كريمي شالي از جنس همين مردان ولايتمدار بود. امر ولايت كه برايش تكليف كرد راهي شد. حنانه و مليكا را هم گذاشت و گذشت. از همه داشتههايش گذشت. او خوب ميدانست كه براي پرواز بايد گذاشت و گذشت. . . آنچه در پيميآيد روايتي كوتاه در خصوص شهيد مرتضي كريمي به نقل از پدرش رجبعلي كريمي شالي است كه پيش رو داريد.
مرتضي فرزند سوم خانواده كريميها است و متولد سال 1360. پدر از ويژگيهاي مدافع حرمش اينگونه برايمان روايت ميكند: «از همان دوران تحصيل به دنبال كارهاي فرهنگي و مذهبي بود. اغلب اوقات خودش را در پايگاههاي بسيج فعاليت ميكرد و در هيئات مذهبي حضور داشت. در دوره دبيرستان در فعاليتهاي فرهنگي شهرداري مشغول كار شد تا اينكه به سن سربازي رسيد. اگرچه ميتوانست در شهرداري خدمت كند، اما براي خدمت وظيفه سپاه را انتخاب كرد و پس از سربازي در همان جا مشغول كار شد و به استخدام سپاه در آمد. با اينكه پيشنهاد كاري زيادي داشت اما خواست در اين نهاد مقدس به اسلام خدمت كند. پسرم مسير زندگياش را درست انتخاب كرده بود.»
پدرانههاي شهيد به روزهاي تلخ و سخت فتنه 1388 هم ميرسد. او از خاطرات فرزندش در اين روزها ميگويد: «شهيد مرتضي در غائله 88 نقش مؤثري در مقابله با اغتشاشگران داشت به طوري كه در درگيريها توسط اشرار مجروح شد. مرتضي در روز عاشورا در ميدان كارزار حاضر بود و در خيابان آزادي همراه چندتن از بسيجيان به محاصره فتنهگران ميافتد و به خانهاي برده ميشوند و مورد ضرب و شتم قرار ميگيرند. در همين حوادث مرتضي توسط يكي از اغتشاشگران با پرتاب بلوك سيماني مجروح ميشود. آري! جانباز فتنه 88 اين بار راهي ميدان نبرد ديگري ميشود.
پدر از چرايي رفتن دردانهاش ميگويد و از اينكه آيا رضايت پدرانه در اين هجرت بود يا نه !
مرتضي ميگفت خط مقدم ما سوريه است. اگر الان به سوريه نرويم و از حرم بيبي زينب دفاع نكنيم فردا بايد در داخل كشور با دشمنان بجنگيم.
«بدون تعارف بايد بگويم ابتدا مقاومتهايي از جانب خانواده در مقابل درخواست ايشان شد اما مرتضي تصميم خود را گرفته بود. او همه ما را در عمل انجام شده قرار داد و البته بارها به مأموريتهاي مختلف رفته بود و حتي بعدها متوجه شديم كه قبلاً هم به سوريه رفته بود، بدون اينكه كسي از خانواده متوجه شود. اما اين مأموريت با دفعات پيش فرق داشت. اين بار با همه خداحافظي كرد و به اقوام زنگ زد و با بچههايش اتمام حجت كرد و خداحافظي. مدتي با ايشان در تماس بوديم. در آخرين تماسي كه هجدهم دي با ما گرفت گفت ممكن است چند روزي با شما تماس نداشته باشم. پس از آن ديگر از ايشان هيچ خبري نشد، تا اينكه از شهادت ايشان اطلاع يافتيم.»
پدر شهيد از چگونگي شهادت فرزندش برايمان ميگويد: «وقتي از شهادت دو نفراز بسيجيهاي همرزمش خبردار شديم براي گرفتن خبري از مرتضي پيش خانواده يكي از آنها رفتيم. هم به آنها تسليت گفتيم و هم خواستيم خبري از مرتضي بگيريم. آنها ميدانستند مرتضي هم شهيد شده اما چيزي نگفتند. هنگام خروج از منزل آنها چند تن از دوستان مرتضي با هم صحبت ميكردند كه از آنها شنيديم مرتضي هم جزو شهداست ولي پيكر ايشان نيامده. ما هم همچنان منتظريم پيكر مرتضي را بياورند.»
پدرشهيد در ادامه با بغضي شكسته ميگويد: «آن چيزي كه من شنيدم اين است كه گويا يك آمبولانس كه پيكر تعدادي شهيد و مجروح را حمل ميكرده در حال حركت بود كه راننده از سوي داعشيها زخمي ميشود و مرتضي به طرف آمبولانس ميرود تا به آنها كمك كند اما اين بار با موشك آمبولانس را ميزنند و مرتضي ابتدا زخمي ميشود ولي چون در محاصره تكفيريها قرار ميگيرد، به شهادت ميرسد و پيكرش در منطقه ميماند.»
پدر شهيد از يادگارهاي شهيد، حنانه و مليكا هم ميگويد: « حنانه 10 ساله و مليكا شش ساله است. گويي صبوري پدر در كودكان هم بروز يافته است. حنانه و مليكا به سفارش پدر چادر بر سر ميكنند و حجابشان را يادگاري از بيبي ميدانند.»
پدر شهيد كريمي همچنين درباره خصوصيات اخلاقي شهيد ميگويد: «مرتضي انساني صبور و اجتماعي بود. جاذبه ويژهاي داشت به طوري كه با همه اقشار جامعه به نحوي ارتباط داشت. با اخلاق و رفتار خوب خود جوانان محل را جذب خودش ميكرد و محبوبيت زيادي در بين اهالي محل داشت. خيلي از خانوادههاي محل خودشان اذعان ميكردندكه بسياري از جوانان محل را كه برخي انحرافات تهديدشان ميكرد، آگاه ساخته و راه درست را به آنها نشان داده است.
فرزندم مدافع حرم شد تا دست تروريستها از دامان پاك مسلمانان كوتاه شود. مرتضي در21 دي ماه 1394 به شهادت رسيد و مفقودالاثر است.»
* روزنامه جوان
کد خبر 559503
تاریخ انتشار: ۳۰ فروردین ۱۳۹۵ - ۱۱:۲۲
- ۰ نظر
- چاپ
از همان دوران تحصيل به دنبال كارهاي فرهنگي و مذهبي بود. اغلب اوقات خودش را در پايگاههاي بسيج فعاليت ميكرد و در هيئات مذهبي حضور داشت. در دوره دبيرستان در فعاليتهاي فرهنگي شهرداري مشغول كار شد تا اينكه به سن سربازي رسيد.