به گزارش مشرق، سعید مستغاثی در کیهان نوشت: عق زدن، دختران فراری، لباسهای اجق وجقی، سیگار و دودهای غلیظ، پدران خشن و بیمنطق ریش دار، برادران جوشی و متعصب، سنتهای دست
و پاگیر، مادران مستاصل، مکانهای چرک و کثیف، دوستان بیبند و بار،
جوکها و شوخیهای جنسی و پایین تنه ای، فحشهای رکیک، دله دزدیهای خفن،
تکه پرانیهای لوس و بیمزه به باورهای مردم و ارزشهای انقلاب و ... و
مهاجرت و گریز از کشور و شک و تردیدهای خانوادهها و خیانتهای چند لایهای
حتی در میان عشقهای آبکی دختران و پسران فراری را میتوان عناصر اصلی و
پرتکرار اغلب فیلمهای جشنواره سی و چهارم محسوب کرد که مدعی سینمای
اجتماعی و بیان دردهای جامعه خود بودند! جامعهای محدود و بسته که از
فضاهای پیرامونی سازندگان آثار و تصورات و توهمات ملهم از کانالهای معدود
مانند شبکههای سخیف ماهوارهای فراتر نمیرود.
میتوان گفت جشنواره سی و چهارمی که متاسفانه به نام و عنوان مبارک فجر منتسب شده، رکورد نمایش پلشتی و کثافت و فاجعه و ویرانی در جامعه و خانواده ایرانی را شکسته و به سیم آخر زده است!
وقتی یکی از اعضای هیئت انتخاب جشنواره، پیش از آغاز آن خبر از تلخ بودن 80 درصد آثار حاضر در آن داد، برخی باور نکردند و آن را به حساب سلیقه شخصی گذاردند اما حالا اغلب آنها که با نگاه کارشناسانه و منصفانه جشنواره فوق را رصد کردهاند، متفقالقول هستند که اکثریت فیلمهای حاضر در بخشهای اصلی جشنواره سی و چهارم، نه تنها تلخ و غمبار و سیاه هستند و در تحریفی آشکار جامعه ایرانی را اجتماعی در حال اضمحلال و فروپاشی نشان میدهند، بلکه در زمینه ساختارهای سینمایی نیز دچار نزول و افت شگفت انگیزی شده و حتی همان نگاه بیمار و سادیستی خود را نتوانستهاند در شکل و شمایلی درست و فرمی قابل قبول ارائه دهند و اغلب این آثار فرسنگها زیر خط فقر استاندارد سینما قرار گرفته اند!!
شعر و شعارهای تصویری و کلامی بیداد میکند و عوضی گرفتن دوربین سینما به جای تریبون سخنرانی و کرسی صدور بیانیه و خطابه و اجرای نمایشنامههای سخیف رادیویی، در میان این گروه از فیلمسازان، رایجترین عنصر ساخت فیلم به شمار میآید!!!
... و تاسف برای جشنوارهای که همه اعتبار و حیثیت خود را درپای تصویر سازان متوهم و نابالغی قربانی میکند که دیگر حتی برخی جشنوارههای معلوم الحال جهانی نیز حاضر به هزینه کردن پای آنها نیستند!!
دختر ، کلیشه و شعار در غیاب سینما!
بازهم حکایت دختران فراری و پدران خشن و سخت گیر در یک خانواده جنوبی با موضوعی بسیار دور از ذهن ؛ دختر جوان یک خانواده آبادانی که پدرش از متخصصان پالایشگاه است، برخلاف رضایت پدر برای شرکت در «گودبای پارتی» دوستش که قصد مهاجرت دارد، به تهران آمده و خشم پدر را برانگیخته و ناگزیر از فرار میشود...
تصاویر کلیشهای و به اصطلاح گل درشت و شعاری فیلم، نشانگر سقوط آزاد سینمایی سازنده فیلمهایی مانند «زیر نور ماه» و «خیلی دور، خیلی نزدیک» و «یه حبه قند» است. بازهم حضور میلیاردی یک شرکت دولتی، باعث شده مدیر عامل چند دوره خانه سینما، سر ذوق آمده و هم رزومهای برای نهاد دولتی فوق بتراشد و هم خودش دستی به دوربین زده باشد! حاصل کار اثری به شدت خستهکننده و کسالت بار از کار درآمده که حتی شروع کج سلیقه آن هم باعث میشود تا تماشاگر جشنوارهای برخلاف معمول هیچ احساساتی هنگام نمایش نام کارگردان برپرده سینما از خود نشان ندهد!!
در فیلم «دختر»، خانواده و پدر بیریش و متجدد و فهیم و منطقی تهرانی! که دخترشان قصد مهاجرت دارد در مقابل خانواده و پدر ریشدار و مذهبی نماز خوان عقب افتاده بیمنطق و خشن!! قرار میگیرد که حاضر نیست دخترش در «گودبای پارتی» دوستش شرکت کند، او را کتک میزند و موجب فرارش میشود. پدر به اصطلاح متجدد، پدر عقب افتاده مذهبی! را نصیحت میکند که باید با دخترش تعامل برقرار کند! اما پدر مذهبی که فقط بلد است وضو بگیرد و دنبال سجاده بگردد، این حرفها را نمیفهمد!!!
دختران متجدد با آهنگهای آنچنانی و حالتی سبکسرانه و دیوانه وار در خیابانهای شهر اتومبیل رانی کرده، شوخیهای مستهجن انجام میدهند و همه در فکر فرار از کشور هستند!!!
اما خود فیلمساز شاید به دلیل اینکه فقط در فکر رزومه ساختن برای همان شرکت دولتی یاد شده بوده، از برخی پارادوکسهای عجیب قصه اش غافل مانده؛ اینکه بالاخره پدر مذهبی کار درستی کرده به دنبال دختر فراری خود به تهران آمده و یا اشتباه کرده؟ چون خواهر این پدر که سالها پیش، از شهر و دیار خود فرار کرده بوده و اینک زندگی ناموفق و خانوادهای در حال فروپاشی دارد و ضمنا پناهگاه دختر فراری هم شده، از یک سو برادرش را مخاطب قرار میدهد که چرا در آن سالها مانع فرارش نشده و سراغش نیامده و از طرف دیگر معترض است که چرا در زندگی و تصمیمات دختر فراری اش دخالت میکند!! در حالی که در جملهای هم به اعتراف خطاب به او میگوید که: حتما آمدهای تا دخترت مثل من نشود!!
نمای پایانی فیلم (که قاعدتا پس از حدود 90 دقیقه تکرار ملال آور حرفها و تصاویر کلیشهای، تماشاگر را در انتظار هوا کردن فیلی از سوی کارگردان گذارده!) همراه با سکوت دختر در قبال سوال محوری فیلم، از دستمالی شدهترین پایانهایی است که پس از دهها سال استفاده در فیلمهای اروپایی و آمریکایی، در سالهای اخیر هم بارها و بارها در آثار شبه روشنفکری رویت شده است!!
مالاریا،فرار و خودکشی در ایام پسابرجام!
میتوان گفت جشنواره سی و چهارمی که متاسفانه به نام و عنوان مبارک فجر منتسب شده، رکورد نمایش پلشتی و کثافت و فاجعه و ویرانی در جامعه و خانواده ایرانی را شکسته و به سیم آخر زده است!
وقتی یکی از اعضای هیئت انتخاب جشنواره، پیش از آغاز آن خبر از تلخ بودن 80 درصد آثار حاضر در آن داد، برخی باور نکردند و آن را به حساب سلیقه شخصی گذاردند اما حالا اغلب آنها که با نگاه کارشناسانه و منصفانه جشنواره فوق را رصد کردهاند، متفقالقول هستند که اکثریت فیلمهای حاضر در بخشهای اصلی جشنواره سی و چهارم، نه تنها تلخ و غمبار و سیاه هستند و در تحریفی آشکار جامعه ایرانی را اجتماعی در حال اضمحلال و فروپاشی نشان میدهند، بلکه در زمینه ساختارهای سینمایی نیز دچار نزول و افت شگفت انگیزی شده و حتی همان نگاه بیمار و سادیستی خود را نتوانستهاند در شکل و شمایلی درست و فرمی قابل قبول ارائه دهند و اغلب این آثار فرسنگها زیر خط فقر استاندارد سینما قرار گرفته اند!!
شعر و شعارهای تصویری و کلامی بیداد میکند و عوضی گرفتن دوربین سینما به جای تریبون سخنرانی و کرسی صدور بیانیه و خطابه و اجرای نمایشنامههای سخیف رادیویی، در میان این گروه از فیلمسازان، رایجترین عنصر ساخت فیلم به شمار میآید!!!
... و تاسف برای جشنوارهای که همه اعتبار و حیثیت خود را درپای تصویر سازان متوهم و نابالغی قربانی میکند که دیگر حتی برخی جشنوارههای معلوم الحال جهانی نیز حاضر به هزینه کردن پای آنها نیستند!!
دختر ، کلیشه و شعار در غیاب سینما!
بازهم حکایت دختران فراری و پدران خشن و سخت گیر در یک خانواده جنوبی با موضوعی بسیار دور از ذهن ؛ دختر جوان یک خانواده آبادانی که پدرش از متخصصان پالایشگاه است، برخلاف رضایت پدر برای شرکت در «گودبای پارتی» دوستش که قصد مهاجرت دارد، به تهران آمده و خشم پدر را برانگیخته و ناگزیر از فرار میشود...
تصاویر کلیشهای و به اصطلاح گل درشت و شعاری فیلم، نشانگر سقوط آزاد سینمایی سازنده فیلمهایی مانند «زیر نور ماه» و «خیلی دور، خیلی نزدیک» و «یه حبه قند» است. بازهم حضور میلیاردی یک شرکت دولتی، باعث شده مدیر عامل چند دوره خانه سینما، سر ذوق آمده و هم رزومهای برای نهاد دولتی فوق بتراشد و هم خودش دستی به دوربین زده باشد! حاصل کار اثری به شدت خستهکننده و کسالت بار از کار درآمده که حتی شروع کج سلیقه آن هم باعث میشود تا تماشاگر جشنوارهای برخلاف معمول هیچ احساساتی هنگام نمایش نام کارگردان برپرده سینما از خود نشان ندهد!!
در فیلم «دختر»، خانواده و پدر بیریش و متجدد و فهیم و منطقی تهرانی! که دخترشان قصد مهاجرت دارد در مقابل خانواده و پدر ریشدار و مذهبی نماز خوان عقب افتاده بیمنطق و خشن!! قرار میگیرد که حاضر نیست دخترش در «گودبای پارتی» دوستش شرکت کند، او را کتک میزند و موجب فرارش میشود. پدر به اصطلاح متجدد، پدر عقب افتاده مذهبی! را نصیحت میکند که باید با دخترش تعامل برقرار کند! اما پدر مذهبی که فقط بلد است وضو بگیرد و دنبال سجاده بگردد، این حرفها را نمیفهمد!!!
دختران متجدد با آهنگهای آنچنانی و حالتی سبکسرانه و دیوانه وار در خیابانهای شهر اتومبیل رانی کرده، شوخیهای مستهجن انجام میدهند و همه در فکر فرار از کشور هستند!!!
اما خود فیلمساز شاید به دلیل اینکه فقط در فکر رزومه ساختن برای همان شرکت دولتی یاد شده بوده، از برخی پارادوکسهای عجیب قصه اش غافل مانده؛ اینکه بالاخره پدر مذهبی کار درستی کرده به دنبال دختر فراری خود به تهران آمده و یا اشتباه کرده؟ چون خواهر این پدر که سالها پیش، از شهر و دیار خود فرار کرده بوده و اینک زندگی ناموفق و خانوادهای در حال فروپاشی دارد و ضمنا پناهگاه دختر فراری هم شده، از یک سو برادرش را مخاطب قرار میدهد که چرا در آن سالها مانع فرارش نشده و سراغش نیامده و از طرف دیگر معترض است که چرا در زندگی و تصمیمات دختر فراری اش دخالت میکند!! در حالی که در جملهای هم به اعتراف خطاب به او میگوید که: حتما آمدهای تا دخترت مثل من نشود!!
نمای پایانی فیلم (که قاعدتا پس از حدود 90 دقیقه تکرار ملال آور حرفها و تصاویر کلیشهای، تماشاگر را در انتظار هوا کردن فیلی از سوی کارگردان گذارده!) همراه با سکوت دختر در قبال سوال محوری فیلم، از دستمالی شدهترین پایانهایی است که پس از دهها سال استفاده در فیلمهای اروپایی و آمریکایی، در سالهای اخیر هم بارها و بارها در آثار شبه روشنفکری رویت شده است!!
مالاریا،فرار و خودکشی در ایام پسابرجام!
بازهم
حکایت همان فرار و عق زدن دختری ستمدیده! و کثافت و پلشتی و کتک کاری و
بازهم پدر و برادر خشکه مذهب و تعصبی که دختر را زیر کتک گرفتهاند و موجب
فرارش شدهاند!
اما تفاوت قصه «مالاریا» با آثار مشابه این است که این ماجرا در بطن مذاکرات هستهای و توافقنامه برجام اتفاق میافتد و حتی در صحنهای نسبتا طولانی، دختر و پسر فراری به همراه دوستانشان در جشن گروهی به خاطر توافق هستهای حضور یافته، شادی و پایکوبی میکنند. شاید در میان آثار شبه روشنفکری چنین تصاویری بیسابقه باشد که فیلمساز، خود را به میانه یک جشن و مراسم دولتی بیندازد و در میان خیل تصاویر سیاه و تاریک خود، نماهای رنگ و لعابدار و پر زرق و برق را هم جای دهد. در واقع برای اولین بار در یک تولید سیاه شبهروشنفکری، با تبلیغاتیترین وجه، شاهد یک شوی دولتی هستیم.
اما آن توافق و جشن هم در سرنوشت فراریان «مالاریا» تغییری ایجاد نکرده و اوضاع وخیمتر و بیخانمانی شان دوچندان میشود. به خوابگاهی غیرقانونی پناه برده و بالاخره به کوه و بیابان میزنند و خود را در دریاچهای غرق میسازند!!
به نظر میآید سینمای پسا برجام که جناب وزیر ارشاد و معاون سینمایی ایشان در سخنرانی افتتاحیه جشنواره سی و چهارم به عنوان چشمانداز روشن این سینما تشریح کردند، مانند سینمای امید و اعتدال که در ابتدای کار دولت یازدهم وعده داده شد، آخر و عاقبت خوبی نداشته و از سینمای پیش از برجام دولت تدبیر و امید هم فاجعه بارتر شده است!!
ساختار شلخته و در هم ریخته فیلم «مالاریا»، صحنههای کشدار و بدون منطق، حفرههای متعدد فیلمنامه، تیپهای به شدت نخ نما شده و دیالوگهای بیربط، باعث شده، فیلم «مالاریا» به لحاظ سینمایی نیز قابل دیدن نباشد.
اما به نظر میآید یک نکته فیلم «مالاریا» قابل پیگیری و حتی قابلیت برگزاری همایشهای متعدد را دارد و آن همان پرداختن تبلیغی و شعاری به «توافق هستهای و برجام» است. شاید همایشهایی بایستی برگزار شود که بررسی کند وقتی جماعت به اصطلاح فیلمساز شبه روشنفکر به دهها هزار حادثه و رخداد در این کشور از گذشته تا حال بیاعتنا بوده، چه اتفاقی افتاده که، نسبت به یکی از این وقایع و رخدادها، توجه نشان داده و به گونهای مثبت آن را در کادر دوربین خود قرار دادهاند؟!!
اما تفاوت قصه «مالاریا» با آثار مشابه این است که این ماجرا در بطن مذاکرات هستهای و توافقنامه برجام اتفاق میافتد و حتی در صحنهای نسبتا طولانی، دختر و پسر فراری به همراه دوستانشان در جشن گروهی به خاطر توافق هستهای حضور یافته، شادی و پایکوبی میکنند. شاید در میان آثار شبه روشنفکری چنین تصاویری بیسابقه باشد که فیلمساز، خود را به میانه یک جشن و مراسم دولتی بیندازد و در میان خیل تصاویر سیاه و تاریک خود، نماهای رنگ و لعابدار و پر زرق و برق را هم جای دهد. در واقع برای اولین بار در یک تولید سیاه شبهروشنفکری، با تبلیغاتیترین وجه، شاهد یک شوی دولتی هستیم.
اما آن توافق و جشن هم در سرنوشت فراریان «مالاریا» تغییری ایجاد نکرده و اوضاع وخیمتر و بیخانمانی شان دوچندان میشود. به خوابگاهی غیرقانونی پناه برده و بالاخره به کوه و بیابان میزنند و خود را در دریاچهای غرق میسازند!!
به نظر میآید سینمای پسا برجام که جناب وزیر ارشاد و معاون سینمایی ایشان در سخنرانی افتتاحیه جشنواره سی و چهارم به عنوان چشمانداز روشن این سینما تشریح کردند، مانند سینمای امید و اعتدال که در ابتدای کار دولت یازدهم وعده داده شد، آخر و عاقبت خوبی نداشته و از سینمای پیش از برجام دولت تدبیر و امید هم فاجعه بارتر شده است!!
ساختار شلخته و در هم ریخته فیلم «مالاریا»، صحنههای کشدار و بدون منطق، حفرههای متعدد فیلمنامه، تیپهای به شدت نخ نما شده و دیالوگهای بیربط، باعث شده، فیلم «مالاریا» به لحاظ سینمایی نیز قابل دیدن نباشد.
اما به نظر میآید یک نکته فیلم «مالاریا» قابل پیگیری و حتی قابلیت برگزاری همایشهای متعدد را دارد و آن همان پرداختن تبلیغی و شعاری به «توافق هستهای و برجام» است. شاید همایشهایی بایستی برگزار شود که بررسی کند وقتی جماعت به اصطلاح فیلمساز شبه روشنفکر به دهها هزار حادثه و رخداد در این کشور از گذشته تا حال بیاعتنا بوده، چه اتفاقی افتاده که، نسبت به یکی از این وقایع و رخدادها، توجه نشان داده و به گونهای مثبت آن را در کادر دوربین خود قرار دادهاند؟!!