محمد حسین فرزند شهیدی متعلق به دهه ۹۰ شمسی است. او پدر را فقط در خاطراتی از کودکی به ذهن دارد. کوچکترین فرزند شهید دشتبان زاده است و وقتی ۹ ساله بود، خبردار شد که پدرش بعد از سال‌ها مجاهدت و سرداری پر کشیده است.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - وقتی از نسل فرزندان شهدا سخن به میان می‌آید، در اولین وهله نام دهه شصتی‌هایی به ذهن متبادر می‌شود که پدرشان در جبهه‌های جنوب و غرب کشور در طول هشت سال دفاع مقدس به شهادت رسیدند. و بعدتر فرزندانی از دهه هفتاد که سال‌ها رنج جانبازی پدر را که مجروحیتی از جنگ به یادگار داشته‌اند، دیده‌ و شنیده‌اند و بعد لقب فرزند شهید به آن‌ها تعلق گرفته است. اما این روزها با تحولاتی که در شعاع بی نهایت و تعریف بی منتهای مقاومت در جهان اسلام تعریف می‌شود. فرزند شهید بودن محدود به نسل‌های شصت و هفتاد نیست. سال‌هاست که جهاد در دنیایی خارج از خط مقدم دشمن هم معنا می‌شود و شیرمردانی، فرزندان خود را به خدا می‌سپارند و جانشان را در راه آرمان‌های انقلاب فدا می‌کنند. محمد حسین فرزند شهیدی متعلق به دهه هشتاد شمسی است. یک دهه هشتادی که پدر را فقط در خاطراتی از کودکی به ذهن دارد. او کوچکترین فرزند شهید دشتبان زاده است و وقتی 9 ساله بود، خبردار شد که پدرش بعد از سال‌ها مجاهدت و سرداری به سوی یاران و همرزمان شهیدش پر کشیده است. در آن روزگار شاید درک او از موضوع شهادت، محدود و ناچیز بود اما رفته رفته یاد گرفت، مفهوم پدر و معنای شهادت را آمیخته با هم به ذهن بسپارد.

دشتبان

سردار شهید مهدی دشتبان زاده متولد 30 اسفند ماه 1342 بود. او در 25 سالگی با همسر 17 ساله‌اش ازدواج کرد. ثمره این ازدواج‌ سه پسر به نام‌های سجّاد؛ متولد سال 70، سبحان؛ متولد سال 75 و محمّد حسین؛ متولد سال 81 هستند. سردار شهید مهدی دشتبان زاده پس از پایان جنگ تحمیلی به استخدام وزارت دفاع درآمد. با تشکیل جهاد خودکفایی سپاه از همراهان سردار شهید حسن طهرانی مقدم شد و در این میان فرماندهی پادگان مدرس به او واگذار شد و نهایتا بعد از سال‌ها کار جهادی در عرصه دفاع موشکی و اقتدار جمهوری اسلامی در مسئله دفاعی به همراه 38 تن دیگر از همرزمانش در جهادخودکفایی سپاه از جمله سردار شهید طهرانی مقدم طی انفجاری در پادگان مدرس روز 21 آبان ماه سال 90 به شهادت رسید.

4 سال از شهادت پدر می‌گذرد. محمدحسین حالا کلاس هفتم است. 13 سالگی را تجربه می‌کند و خاطرات روزهای کودکی با پدر را به خوبی در ذهنش قاب گرفته است. محمد حسین برای دقایقی از پدری می‌گوید که حکم یک دوست و رفیق خوب را برای فرزندانش داشت. کسی که وقتی شهید شد همه همکلاسی‌ها او را به خوبی و مهربانی می‌شناختند.

گفتگو با «محمد حسین دشتبان زاده»، کوچکترین فرزند شهید است، در ادامه می‌آید:

نگاه‌مان به پدر مثل یک رفیق بود

*آقا محمّدحسین؛ پدر را چگونه فردی شناختی؟

پدر خیلی خوب بود، مثلاً ممکن بود گاهی در اجتماع فکر کنی یک فرد بد اخلاق و جدی است که این هم به خطر نوع کارش بود ولی در خانه این‌گونه نبود دقیقا برعکس بود و برادرم همیشه می‌گوید که ما به چشم پدر به ایشان نگاه نمی‌کردیم بلکه نگاه‌مان مثل یک رفیق بود، مثلاً برادرم این آخری‌ها به پدر می‌گفت «مهدی». یعنی او را با نام کوچکش صدا می‌زد.

*وقت می‌کردید زیاد باهم باشید؟

نه، خیلی کم پیش ما بود و از صبح تا آخر شب سرکار بود و آن زمان هم که می‌آمد زمان خواب بود. اما روزهای تعطیل بود و گاهی اوقات با هم بیرون می‌رفتیم. این آخری‌ها مسافرت هم زیاد می‌رفتیم. خوش سفر بود. جمعه آخر با هم به «بانه» رفتیم.

* چه کارهایی انجام می‌داد که می‌گویی خوش سفر بود؟

مثلا یکبار یادم هست، مامانم در هتل کیش خواب بود و پدرم یک دفعه رفت و غیب شد. نمی‌دانستیم کجا رفته اما بعد با کلی اسباب بازی آمد و من خیلی از این غافلگیری‌اش خوشحال شدم. ما مشهد خیلی می‌رفتیم. سال تحویل‌ها مشهد بودیم.

* در درس هم کمکت می‌کرد؟

بله من کلاس سوم دبستان بودم که یادم هست شب‌ها با من درس کار می‌کرد. جدول ضرب را ایشان به من یاد داد. در نمره هم سخت گیر بود.

*پیش آمده بود که با شما دعوا هم بکند؟

نه ما سه برادر تا آخر ندیدیم که پدر دعوایمان کند. حتی در مقابل شیطنت‌ها هم دعوایمان نمی‌کرد. صبور بود.

* با پدر معمولا چه بازی‌هایی می‌کردی؟

بعد از اینکه از سر کار می‌آمد با ما بازی می‌کرد. همیشه هر بازی وقتی به بازار می‌آمد قبل از همه آن را برای ما می‌گرفت. در پلی استیشن یک بازی داشتم که ماشین مسابقه بود در کوه. این صحنه را خیلی دوست داشت. و آن قسمتی که ماشین در کوه می‌رفت را بازی می‌کرد.

اولین شبی که شهید شد به خوابم آمد/وقتی کوچک بودم همیشه روی سینه‌اش می‌خوابیدم

*معمولا چه وقتی و چه نوع هدایایی برایت می‌خرید؟

معمولا وقتی تولدم می‌شد برایم کادو می‌خرید. یادم هست 8 ساله شده بودم و یک دوچرخه‌ قدیمی داشتم. یکبار پدر به برادرم می‌گفت: «باید برای محمد حسین دوچرخه بگیریم. این دوچرخه قدیمی شده.»من شنیدم. وقتی صحبتش تمام شد رفتم کنارش برایش زبان ریختم و گفتم: «می‌خواهی برای من دوچرخه بگیری؟ همان روز برایم دوچرخه خرید.» آن دوچرخه را هنوز هم دارم.

* پدر توصیه‌ای هم برای شما داشت؟

پدرم نفسش به نفس ما بود. وقتی کوچک بودم همیشه روی سینه‌اش می‌خوابیدم. یادم هست اولین شبی که پدرم شهید شده بود آمد به خوابم و گفت با مادرت خوب رفتار کن. ولی به تازگی خوابش را ندیده‌ام.

بچه‌ها می‌پرسیدند: پدرت در جنگ شهید شده؟/فرزند شهید بودنم برای هم سن و سالان جای تعجب دارد

*دوستان و همکلاسی‌هایت، پدر را می‌شناختند؟

وقتی پدرم شهید شد همه او را می شناختند. هیچوقت من را با سرویس مدرسه به مدرسه نمی‌فرستاد. همیشه خودش مرا می‌رساند. در همه اعیاد مذهبی بلا استثنا شکلات و شیرینی می‌خرید و به من می‌داد و می‌گفت بین بچه‌ها پخش کن و بگو به مناسبت عید است. با این کار هم می‌خواست روابط اجتماعی ما خوب شود و هم بچه‌ها اعیاد را خوب بشناسند. وقتی من همه اعیاد شکلات به مدرسه می‌بردم و می‌گفتم پدرم خریده است، برای بچه‌ها جالب بود و می‌پرسیدند: «پدر تو سید است که در اعیاد شیرینی پخش می‌کند؟»

* بعد از گذشت چهار سال از شهادت پدر، حالا در مدرسه واکنش بچه‌ها نسبت به موضوع شهادت ایشان چیست؟

گاهی که موضوع پیش می‌آید و بچه‌ها و همکلاسی‌های جدیدتر با خبر می‌شوند که پدرم شهید شده، تعجب می‌کنند. برایشان این موضوع تازگی دارد. از من می‌پرسند: «پدرت در جنگ شهید شده؟» و من توضیح می‌دهم که:«نه؛ پدرم به تازگی شهید شده است.»

منبع: تسنیم

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس