به این جملات خیلی نخندید. این چند ترجمان وارونه ای است از آن چه موافقان انتقال تیم های تهرانی به شهرستان ها به کار می برند. به همان اندازه که در آن ها بدون کمترین آشنایی با علم منطق می توان مغالطه را حس کرد، در استدلال این دوستان هم چیزی بیشتر از این یافت نمی شود ...
اشتباه در تعریف
گاهی جملاتی را می شنویم که از آن نوعی اشتباه در فهم واژه تمرکز زدایی بارز است. معنی تمرکز زدایی پایین آوردن سطح زندگانی در تهران نیست. قرار نیست تهران به شهری غیر قابل زیستن تبدیل شود. معنی تمرکز زدایی دقیقا بالا بردن سطح زندگی در سایر شهرها به حدی نزدیک به تهران است. قرار نیست سینما عصر جدید را از تهران به یاسوج انتقال دهیم. باید در یاسوج هم یک سینما در این سطح ساخت و ... قرار نیست تهران را از تیم های فوتبال خالی کنیم تا سایر شهرها دارای تیم شوند ... باید شرایط ر ابه گونه ای مهیا کرد که سایر شهر ها هم تیم داشته باشند؛ تیمی متعلق به خودشان و با هویت بومی خودشان
از بین رفتن فرصت
از روزگار خیلی دور صحبت نمی کنیم. از آن روزها تمام عشق و هدف بچه های چهار صد دستگاه این بود که جا در پای حسن حبیبی بگذارند و به یکباره این محله تبدیل به سرهنگ هایی که فوتبال بازی می کردند آن هم در تیم پاس عبور می کنیم. شاید خیلی ها قصه اصغر شرفی، همایون شاهرخی و ... را ندانند؛ اما قصه جواد نکونام باب روز است. داستان پسرک تهرانسری که از پاس به لالیگا رسید و مهمترین گل تاریخ شهر پامپلونا را به ثمر رساند یا باید از وحید هاشمیان گفت؛ آن جوان که از جنوب شهر تهران به پاس رفت و از آن تیم در بوندس لیگا هلی کوپتر شد ... با انتقال پاس به همدان، یک فرصت را از نکونام ها و هاشمیان های آینده گرفته ایم ... آیا فکر کرده اید که اگر راه آهن به ساری برود، تکلیف محرمی ها، پیوس ها، قلعه نویی ها، علیرضا محمد های بعدی که در کوچه پس کوچه های این شهر بسیارند، چه می شود؟ آیا به این فکر کرده اید که نبودن بانک ملی چقدر استعداد را در این شهر کشف نشده باقی گذاشت؟ فرصت ها یکی پس از دیگری از استعدادهای تهرانی گرفته می شود ... معنی تمرکزدایی از بین بردن فرصت های قبلی است یا ایجاد فرصت های تازه؟
یک راه حل
ایرادی که بسیاری بر تیم های تهرانی می گیرند نداشتن تماشاگر است. هر چند اگر از چند بازی خاص بگذریم، میانگین تماشاگر در تیم های منتقل شده چنگی به دل نمی زند ... اما فقر تماشاگر در بسیاری از تیم های تهرانی به تعریف اشتباه و ماهوی آن ها برمی گردد ... برای دوست داشتن یک تیم فوتبال باید نسبت به آن احساس تعلق داشت. مشکل این است که خیلی از این تیم ها ماهیتی برخلاف ایجاد تعلق داشت و دارد ... نام هایی مثل نفت ،راه آهن، پیکان، سایپا و ... یه وجهه کاملا دولتی به این تیم ها می دهد که به طور طبیعی مردم تهران نسبت به آن احساس نزدیکی نمی کنند ... شما لندن را نگاه کنید با تیم های بی شماری مثل آرسنال، چلسی، فولهام، وستهام، چارلتون و ... خیلی تیم های دیگر. همه این ها سهم هواداری خود را از جمعیت چند میلیونی این شهر دارند چرا که ماهیت و هویت تیم ها بر اساس مناطق است ... اصولا در کلان شهرها منطقه ها می توانند نقش عمده ای بازی کنند. اگر در همین تهران خودمان تیمی در محله ای یا منطقه ای جا افتد، از خیلی از تیم های انتقال یافته بیشتر تماشاگر خواهد داشت ... به عنوان تیمی از جوادیه در نظر بگیرید با مربیگری فرهاد کاظمی یا تیمی از اسلامشهر با حضور پرویز برومند تیمی از شهر ری با ناصر محمدخانی و رضا شاهرودی و ... این مدل تیم ها خیلی زود جای خود را باز می کنند و می توانند احساس تعلق را به مردم این محله ها انتقال دهد. این اتفاقی است که در اکثر کلان شهر ها رخ می دهد.
حرف پایانی
غار علی صدر به درد تهران نمی خورد؛ حتی اگر تکنولوژی این اجازه را می داد ... این غار در همدان با آن سابقه و قدمت و تاریخ زیباست ... ترجمان وارونه این حرف این است که پاس هم به درد همدان نمی خورد ... حق همدان و همه شهرها این است که در لیگ برتر تیم داشته باشند؛ اما تیمی که متعلق به خود شهر باشد و مردم نسبت به آن حس مالکیت داشته باشند؛ نه یک هدیه که بود و نبودش خیلی فرق نکند برایشان ... گریه های مردم آبادان وقت سقوط صنعت نفت را با گریه های همدانی ها مقایسه کنید؛ متوجه منظورم می شوید!