گروه فرهنگی مشرق- جلال آل احمد،شریعتی، مرتضی آوینی و دیگرانی که سال ها دنیای روشنفکری ایرانی را که ریشه در غرب و شرق داشت با گوشت و پوست خود لمس کرده بودند متفکرینی بودند که دوباره به میراث خود بازگشته بودند و عجیب تر اینکه تنها راه نجات و حقیقت را در پیوند با مذهب و دین پیدا کردند. این روشنفکران مسلمان اگر چه در دوره خودشان مورد طعن روشنفکران وارداتی قرار گرفتند ولی در فضای تفکر دینی آن قسمتش که با دنیای جدید رو در رو می شد طرحی در انداختند که تنها از عهده همین جنس افراد بر می آمد. آل احمد،شریعتی و آوینی هر سه آنقدر عمر نکردند تا در دوران کهولت میوه تفکرات خود را ببینند با این حال نسل های بعد از آنها هر کدام به نوعی وام دار اندیشه های کسانی هستند که جان در مسیر تفکراتشان گذاشتند و شهیدان قلم شدند.

 مهدی کلهر هم سابقه آشنایی نزدیک با مرتضی آوینی دارد و هم سابقه خویشاوندی با جلال آل احمد، او نکانی را درباره این دو گفته که افقهای تفکر و اندیشه این دو متفکر را به هم نزدیکتر از آن نشان می دهد که تا به حال دیده ایم.

 ***

از جلال آل احمد شروع کنیم؟

کلهر: ما در تاریخ مان به صداقت و صراحت جلال کمتر داشتیم. طبق آیات قرآن این افراد جزء نوادر هستند. می دانید که آدم های فرهنگی برای در امان ماندن[از خطرات]، مانند شعرا هستند؛[از صراحت دوری می کنند.].در سوره "شعرا" وقتی در مورد شعرا صحبت می شود؛ قرآن می فرماید:"الا الذین آمنوا و عملو الصالحات و ذکروا الله کثیرا وانتصروا من بعد ما ظلموا" این نوع از شعرا و هنرمندان یک تیپ دیگر و تیپ خاصی هستند.یعنی شاید از هر 100 هنرمند یکی اینطور باشد. شما تنها ممکن است یک نفر مانند "ارنست همینگوی پیدا کنید، که بعد از اینکه مورد ظلم واقع شد،برود و با ظلم مبارزه کند. جلال یک همچنین ویژگی داشت.کسانی که چنین ویژگی داشته باشند می توانند زیر و رو کنند؛ عجیب است که قرآن بعد می فرماید:"وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون" یعنی اگر یک همچنین هنرمندی باشد؛قول خدا این است که به زودی می بینید،چگونه این ظلم را زیر و رو می کنیم.خیلی عجیب است؛شما در جای دیگری یک همچنین چیزی را نمی بینید.
یعنی شما اگر یک شاعر مانند "دعبل" پیدا کنید، یک نویسنده مانند جلال آل احمد[این اتفاق بزرگی است]. امام خیلی جلال را تحویل می گرفت.

بعضی معتقدند این به خاطر پدر جلال- مرحوم طالقانی- بوده است.
کلهر: نه، من معتقدم که امام می دید و خوب می شناخت؛ بعدی که 15 خرداد در دانشگاه پیدا کرد، کار جلال بود. کتاب "غرب زدگی" و "در خدمت و خیانت روشنفکران" از نمونه آثاری بود که جلال در این مسیر نوشت.


اولین کسی هم که جرات می کند تا سخنرانی امام(ره) را در کتابش بیاورد جلال است.

کلهر: جلال تا به این حد شجاع بود... این هفت آیه سوره مبارکه شعرا آن قدر مهم است که کل سوره به همین نام – یعنی سوره شعرا- نامیده شده، این سوره دو قسمتی است؛هم مکی است و هم مدنی. یعنی این هفت آیه در یک شهر نازل شده و باقی سوره که بسیار هم طولانی است در یک شهر دیگر. کل سوره،باز هم تاکید می کنم که به نام همین هفت آیه است. این سوره می گوید که شیطان به چه کسی وحی می کند؟ به شعرا ! چه ویژگی هایی دارند؟... این آیات شاهکار هستند... من فکر می کنم که اگر کسی این هفت آیه را بتواند تفسیر کند،تکلیف هنر اسلامی را روشن کرده است؛ در تمام زمینه ها؛ یعنی فلسفه هنر، جایگاه اجتماعی هنرمند،هنرمندی که به هنر او اصطلاحا هنر رحمانی یا الهی می گوییم.
من در تفاسیر مختلف خیلی مطالعه کردم و از علما هم بسیار پرسیدم. اطلاعات مربوط به این آیات را تکه تکه جمع کردم.
این آیات توصیف می کنند که هنرمندان[غیر رحمانی] سرگردانند.. و درست هم هست،شما به مراکز مختلف فرهنگی از کانون هنرمندان گرفته تا وزارت ارشاد نگاه کنید نمونه زیاد می بینید.
نزدیک به شش یا هفت سال طول کشید تا به این برسم که چرا قرآن می فرماید:" وذکروا الله کثیرا". ماجرا این است که هنرمند ایده های بسیاری به ذهنش می رسد. اگر ذکر خدا نباشد به مشکل می خورد،یعنی به محض اینکه شما خدا را فراموش کنید، قطعا وحی شیطانی می شود.بیرونی و درونی فرقی نمی کند. پس از این جهت است که قرآن می فرماید:"وذکروا الله کثیرا"[پس خداوند را بسیار یاد کنید].یک شاعر ممکن است صبح یک شعر رحمانی بگوید و چند ساعت بعد یاد خدا نباشد و یک شعر از آن طرف بگوید.
در مورد حافظ می گویند که یک سال آخر عمرش را که به پختگی رسیده بود و مریض هم نبود، هیچ شعری نگفت،فقط نشست و شعرهایش را جمع آوری کرد.مشهور است که بعضی می گویند سه چهارم و برخی می گوشند دو سوم از اشعارش را دور ریخت؛ در حقیقت این دیوان حافظ را که الان در دست ماست، خود حافظ تنظیم کرده است.چرا این کار را کرد؛ چون او بهتر از هر کسی می دانست که این غزل را در چه شرایطی گفته است.
شما چنین روحیه ای را که این آیه از سوره شعرا توصیف می کند را در جلال آل احمد و در "خسی در میقات" او به خوبی می بینید. او در این کتاب درباره خودش می گوید که 18 سال است که طلوع آفتاب را ندیده ام و همه اش خواب بوده ام، اما امروز که خواستم نماز صبح بخوانم برخاستم و دیدم عجب طلوع زیباست و چقدر صبح زود از خواب بیدار شدن زیباست. این دقیقا همان بحث است،یعنی در مقابل آن ظلمی که به خودش کرده قیام می کند، شاید ندانید، اما جلال بعد از رفتن به حج،دیگر لب به مشروب نزد. من معتقدم که جلال را قطعا کشتند؛جلال برادر زن دایی من بود. بر روی سر جلال جای ضربه مشخص بود.


مرحوم شمس بصورت جدی بر ماجرای قتل جلال پافشاری می کرد و حتی می گویند که کدورتی که شمس تا این اواخر با سیمین دانشور داشت از همین جهت بود.

کلهر: دکتر ریاحی –وزیر کشاورزی زمان پهلوی- باجناق جلال بود،به نظر من در عین اینکه ساواک از این پلها [برای دریافت اطلاعات] استفاده می کرد، اما اعتقادم این است که سیمین در جریان قتل جلال نبوده است. این که سیمین نوشته است؛من رفتم جوجه بگیرم و برای جلال بیاورم و سوپ درست کنم ؛چون جلال سرما خورده بود،این درست است. سیمین می نویسد که جلال سرما خوردگی داشت، شومینه هم دود می داد.رفت شومینه را درست کرد. خیس عرق بود، پتو روی شانه اش انداخت و خوابید. سیمین ادامه می دهد که من با فلانی سوار بر فولکس شدیم و رفتیم تا من یک جوجه خروس بخرم،آن موقع مثل الان نبود که انواع و اقسام غذاها در دسترس باشد؛اگر کسی سرما می خورد یا مریض می شد؛جوجه خروسی سر می بریدند و آب زیپویی می دادند و مریض بهتر می شد. سیمین می گوید:وقتی برگشتم دیدم جلال خرخر می کند،رفتم مرد آوردم و سوار ماشین اش کردم و دکتر آوردیم و در نهایت جلال از دنیا رفت.
اتفاقا سیمین هم می گوید که دو کارگر چوب بری بودند و به آنجا سر می زدند؛بی هیچ دلیلی.
من یقین دارم که سیمین از این ماجرا اطلاعی نداشته ؛ من حتی به شمس هم گفتم که یک موقع است که ما می پرسیم که جلال کشته شده یا نه، من یقین دارم که جلال به قتل رسیده،ادامه دادم که معلوم است که او کشته شده،این طور نیست که بی دلیل یک دفعه سر یک نفر تورم کند، معلوم بود که ضربه خورده بود، با چوبی،چماقی، چیزی. اما اینکه سیمین همسر جلال در این ماجرا دست داشته است،این اصلا امکان ندارد،دکتر ریاحی،باجناق جلال هم قطعا دست نداشته است؛ ریاحی درست است که وزیر کشاورزی بود، اما جلال را دوست داشت. زمین هشتپر طوالش را هم او به جلال داده بود.


اسناد ساواک می گوید که این سازمان مدتها بوده که نسبت به جلال به شدت حساس شده بود.

کلهر: من دو سال اسناد مرتبط با شخصیتهای فرهنگی را در ساواک و بعد از انقلاب مطالعه کردم؛در سند ها دیدم که احسان نراقی با سیمین تماس می گیرد.


برای اینکه جلال را به افغانستان بفرستند؟

کلهر: آفرین. آن قصه را من در اسناد دیدم.بعدها "سینا واحد" این را از من شنید و نقل کرد. من پرونده جمال زاده، نراقی، میبدی وجلال آل احمد را می دیدم و بعد دوباره به آقای "ری شهری" برمی گرداندم، دنبال ثابت کردن چیزی نبودم، تنها دنبال این بودم که این جریان را بشناسم. جلال البته افغانستان نرفت. در صورتی که سیمین برای این سفر خیلی با او بحث می کند.


 آنچنان که از اسناد ساواک بر می آید، ساواک می خواست تا جلال را به افغانستان بفرستد تا شاید کمی نظریات منتقدانه اش تعدیل شود. نمونه دیگر آن همین برنامه سفر آمریکا بود که دولت آمریکا برای روشنفکران کشورهای جهان سوم طراحی کرده بود.

کلهر: جلال حتی در خاطراتش [درباره همین سفر آمریکا] می گوید که جا خوردم وقتی دیدم که آن نویسنده آمریکایی از کتاب غرب زدگی من خبر دارد و آن را خوانده و دارد به آن فحش می دهد.
به نظرم البته نظام خودمان هم در مورد جلال و آثارش خیلی شلختگی کرده است. جلال چند گونی فیش داشت که هیچ کدامشان منتشر نشد و از بین رفت.
جلال آدمی بود که بر روی زمین بند نمی شد، از صبح تا شب باید می دوید. او همین طور در حال فعالیت بود، اگر در سفر بود و اتوبوس متوقف می شد تا مسافران در قهوه خانه ای چیزی بخورند، او که از این کاغذهای کاهی کیلویی همیشه همراه داشت شروع می کرد به نوشتن؛ به قهوه خانه ای آمده ام در فلان جا، این طور است، غذایش این طور است،کیفیت غذایش در این حد است و ... ساعت می زد و تاریخ. یک عمر 46 ساله داشت اما به اندازه 4 هزار سال کار کرد.
این که به حزب توده و اینها هم رفت، من فکر می کنم چون خدا دوستش داشت، می خواست تا این راه را برود و ببیند که بن بست است و سپس بازگردد.
اما یک عده ای هستند که ابتدای این راه ایستاده اند، به آنها می گویی که چرا ایستاده اید می گویند،نمی دانیم که برویم یا برگردیم. یعنی هنوز راه را پیدا نکرده است،جرات رفتن هم ندارد. اما جلال گفت رفتم تا در دفتر رئیس حزب توده پشت در که رسیدم دیدم صدا از داخل اتاق می آید؛رادیو بود؛ گفت:"اینجا رادیو مسکو" این را که شنیدم برگشتم.
حتی آوینی اسفند 59 همین مطلب را به من گفت، گفت آنچه هنرمندان در کارشان دنبال می کنند؛ حدیث نفس است. حدیث نفس در فارسی به معنای؛ حدیث نفس اماره است و بار منفی دارد. تا سال ها من این را درک کرده بودم که این حرف درست است ولی فکر می کردم که با این وضع پس هنر خوب چیست؟ اما بعد فهمیدم که هنر اصولا حدیث نفس است، اما می تواند حدیث نفس اماره باشد، حدیث نفس لوامه باشد و یا حدیث نفس مطمئنه.
من اسفند سال 59 که به تلویزیون رفتم و آقای آوینی در آنجا حاضر نشد با من صحبت کند و قرار گذاشتیم که ایشان منزل ما آمد، از آن زمان تا قبل از شهادتش ارتباط داشتیم. منحنی این ارتباط هم تقریبا این طور بود که فاصله دیدارهای ما با هم همین طور کمتر و کمتر می شد تا جایی که نزدیک شهادت ایشان تقریبا هفته ای یک بار هم را می دیدیم.
آوینی از معدود کسانی است که به دنبال حقیقت بود و حاضر شد که هزینه‌اش را بپردازد. اولین کاری هم که انجام داد آن بود که آنچه که از گذشته داشت را به دور ریخت. گفت: دیدم حدیث نفس است و دو سه گونی نوشته را دور ریختم. این کار کمی نیست؟ «تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز»
آوینی حجاب خودش را کنار گذاشت. اما من برای اینکه آن حد تقوا را رعایت کرده باشیم؛ فکر می‌کنم که خود سید مرتضی آوینی هم این اجازه را به من بدهد؟ آوینی را اختنام یک بخش بسیار گسترده‌ای مثل بحث هنر و فرهنگ نمی‌دانم.
من آوینی را یک آغاز می‌دانم و فکر می‌کنم تا زمانی که ما با مرحوم آوینی و نوشته‌های ایشان و کشف و شهود ایشان به عنوان آغاز روبرو بشویم، قطعاً خیر و برکاتی را در عصر خودمان و برای آیندگان دربرخواهد داشت. اما اگر به او به عنوان اختتام نگاه کنیم ممکن است حتی در حق خود آوینی ظلم کرده باشیم.

 

او هم مدعی نبود که من اختتام این بحث هستم!

کلهر: دقیقاً! من آخرین جلسه‌ای که آقای آوینی به دفتر من آمد و من دیدمش و بعد از آن دیگر این حادثه افتاد را کامل به یاد دارم و او مدام در حال حرکت رو به جلو بود و این حرکت هم متوقف نشده است و نمی‌تواند هم بشود. بیش از این در مورد آوینی صحبت نمی‌نم. چون من فکر می‌کنم که اول ما باید آسیب‌شناسی کنیم و آوینی شناسی را از آوینی‌زدگی جدا کنیم. من همیشه می‌گویم که غرب‌زدگی چیز بسیار بدی است اما غرب‌شناسی جزء ملزومات حرکت فرهنگی است.
عقرب‌شناسی بسیار لازم است اما عقرب‌زدگی بد است. هر «زدگی» بد است. چه سوژه آن خیر باشد و چه شر!
پس آوینی اختتام نیست. یکی آغاز است و آغازی بسیار مطهّر است.

 

مهمترین ویژگی آوینی را چه می‌بیند که تبدیل به یک آغاز مطهر شده است؟

کلهر: من در یکی از جلسات بزرگداشت آقای آوینی که فکر می‌کنم «سعید قاسمی» هم حضور داشت از من همین را پرسیدند. در حالی که خیلی هم وقت نداشتم.
خلاصه گفتم که او من را به یاد این آیه شریفه می‌اندازد «تلک الدّار الآخره نجعلها للذین لا یریدون علوّا فی الارض و لا فسادا» یعنی کسانی که در زمین نه از آن دسته آدم‌هایی هستند که بر روی زمین فساد کنند بدون اینکه در قید و بندی باشند و دنبال «دم غنیمتی» غیرعرفانی باشند؟ به معنای لاابالی‌گری. و نه از آنهایی که به دنبال ریاست، اسم، چاه و مقام باشند. این حد وسط و تعادل است؟ اینجاست که قرآن می‌فرماید آخرت برای این افراد است. خدا ممکن است که عزیز کند اما خودش به دنبال این نیست. در حالی که این در بین هنرمندان باب است. اگر آوینی را خلاصه بخواهیم تعریف کنیم یکی از مصادیق این آیه شریفه است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ۱۷:۴۴ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۸
    0 1
    پيشنهاد ميدم كلهر به جاي خواندن آيه و روايت نامش را در گوگل فارسي بنويسد و ببيند سايت ها چه چيزهايي در موردش نوشته اند! كه صد البته نمي تواند تمامي آنها دروغ باشد به نظرم كلهر شبيه آن ....شده كه سرش را زير برف مي نمود و فكر مي كرد اورا نمي بينند
  • ۱۵:۲۰ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۶
    0 1
    در هیچ فرهنگی نمیتوان روشنفکر را کسی دانست که چاپلوسی حکومت را میکند!

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس