مشرق- امیر حاجرضایی در یادداشتی که در روزنامه هفت صبح نوشته، از سرمربی تیم ملی خواسته دست از مجادلههای اخیر بردارد، چون بازنده اصلی این اتفاق، تیم ملی و فوتبال ایران خواهند بود. "هنریک سینکویچ"، نویسنده لهستانی تبار که در سال ۱۹۰۴ برنده جایزه نوبل شد، در رمان خود که در ایران تحت عنوان "هوسهای امپراتور" منتشر گردید و فیلمی هم از روی آن ساخته شد، به دورهای خاص از امپراتوری نرون اشاره میکند. عنوان کتاب برای من وسوسهکننده بود.
قرار شد مطلبی در مورد آقای کیروش بنویسم و نام کتاب با حال و احوال این روزهای سرمربی محترم تیم ملی ایران همخوانی عجیبی دارد و به همین دلیل برای این نوشته، انتخاب شد. اصلا قصد ندارم از دل تاریخ شخصیت منفوری را انتخاب کنم و در قیاس با آقای کیروش که در بین مردم ایران، محبوبیت زیادی دارد، اقدام به مقایسهای که آن را از ریشه و اساس غلط میدانم، نمایم.
این روزها مخالفین و آقای کیروش و همکارانشان جبهههای جدیدی را علیه هم گشودهاند که بازنده آن تیم ملی و هواداران میلیونی این تیم خواهد بود.
آقای کیروش! اجازه میخواهم برای تبیین نظراتم، از یک ضربالمثل پرتغالی استفاده کنم:"در ظرفی که غذا میخورم، آب دهان نمیاندازم." لطف کنید این رویه را ادامه دهید و آب دهان به ظرف غذای خویش نیندازید که مردم ایران بر اساس تعهد خود آن را آراسته و پر و پیمان در مقابل شما قرار دادند.
شما در هیچیک از سطور این نوشته، از مباحث فنی اشارهای نخواهید یافت. آنچه موجب رنج من شده، نوع ادبیات شفاهی و کتبی شماست که از یک مربی بزرگ بینالمللی با آن پیشینه درخشان و آن سیاهه افتخارآمیز، بسیار بعید است.
میدانید من طرفدار شما هستم اگر نگویید که نیازی به طرفداری من که فرد گمنام و بیافتخاری هستم، ندارید.
اگر به کتاب نویسنده هموطن نامدار خود ژوره ساراماگو یعنی "نتبوک" مراجعه کنید، میبینید که هموطن فقید شما در یادداشتهای روزانهاش هرگز قلم شگفتانگیز خود را که سرریز از جملات انسانی است بر سر مردمان بدون افتخار و عادی و معمولی آوار نمیکند. او سعی نمیکند از واژههای نامناسب جهت تحقیر هیچکس استفاده کند آن هم مردی که برنده جایزه نوبل و از مفاخر کشور شماست.
چگونه است که جنابعالی افتخارات و گذشته درخشان خود را که بر هیچ کس پوشیده نیست تبدیل به سلاحی می کنید برای شلیک به مردانی که از منظر شما افتخاری در عرصه های بینالمللی ندارد.
شما باید به وقار فهرست افتخارات خود و وزانت نیمکتهای بزرگی باشید که روی آن نشستهاید. چیزی نگویید که از ارزشهای خود بکاهید. گفتن مهم است اما مهمتر از آن چگونه گفتن است. آیا به چگونه گفتن خود توجه کردهاید؟
در گوشه و کنار این جهان پهناور، مردان گمنام و زحمتکشی برای این فوتبال کار میکنند که در طول عمرشان شاید کسی نام آنها را نشنیده باشد اما این گمنامان آبروی زمین هستند.
نوشتن آنچه که شما در جهان فوتبال کردهاید، طولانی و خارج از توان این نوشته است. همین جا یادآوری میکنم آنچه مخالفین شما هم نوشتهاند دردآور و قابل سرزنش است. لطف کنید معلم باشید و فروتن.
به اینجا آمدید تا از دانش و تجربه و شهرت جهانیتان سودی به فوتبال ما برسانید. ما هم در همه شرایط سخت و بحرانی و زیر تحریمهای ناجوانمردانه که حتی دارو را از مردم ما دریغ کردند، دستمزد شما را پرداختیم.
بدیهی است که ما از قدرتهای فوتبال جهان فاصله داریم. این را به ما یادآوری نکنید اما ریشههای انسانی در این کشور بسیار مستحکم است و جزو قلل سر به فلک کشیده جهان انسانی است. میخواهم شعری را به شما تقدیم کنم. به کارلوس کیروش ۶۲ ساله و متولد موزامبیک؛ "به حرمت نان و نمکی که با هم خوردیم، نان را تو ببر که راهت بلند است و طاقتت کوتاه. نمک را بگذار برای من. می خواهم این زخم تا همیشه تازه باقی بماند."
قرار شد مطلبی در مورد آقای کیروش بنویسم و نام کتاب با حال و احوال این روزهای سرمربی محترم تیم ملی ایران همخوانی عجیبی دارد و به همین دلیل برای این نوشته، انتخاب شد. اصلا قصد ندارم از دل تاریخ شخصیت منفوری را انتخاب کنم و در قیاس با آقای کیروش که در بین مردم ایران، محبوبیت زیادی دارد، اقدام به مقایسهای که آن را از ریشه و اساس غلط میدانم، نمایم.
این روزها مخالفین و آقای کیروش و همکارانشان جبهههای جدیدی را علیه هم گشودهاند که بازنده آن تیم ملی و هواداران میلیونی این تیم خواهد بود.
آقای کیروش! اجازه میخواهم برای تبیین نظراتم، از یک ضربالمثل پرتغالی استفاده کنم:"در ظرفی که غذا میخورم، آب دهان نمیاندازم." لطف کنید این رویه را ادامه دهید و آب دهان به ظرف غذای خویش نیندازید که مردم ایران بر اساس تعهد خود آن را آراسته و پر و پیمان در مقابل شما قرار دادند.
شما در هیچیک از سطور این نوشته، از مباحث فنی اشارهای نخواهید یافت. آنچه موجب رنج من شده، نوع ادبیات شفاهی و کتبی شماست که از یک مربی بزرگ بینالمللی با آن پیشینه درخشان و آن سیاهه افتخارآمیز، بسیار بعید است.
میدانید من طرفدار شما هستم اگر نگویید که نیازی به طرفداری من که فرد گمنام و بیافتخاری هستم، ندارید.
اگر به کتاب نویسنده هموطن نامدار خود ژوره ساراماگو یعنی "نتبوک" مراجعه کنید، میبینید که هموطن فقید شما در یادداشتهای روزانهاش هرگز قلم شگفتانگیز خود را که سرریز از جملات انسانی است بر سر مردمان بدون افتخار و عادی و معمولی آوار نمیکند. او سعی نمیکند از واژههای نامناسب جهت تحقیر هیچکس استفاده کند آن هم مردی که برنده جایزه نوبل و از مفاخر کشور شماست.
چگونه است که جنابعالی افتخارات و گذشته درخشان خود را که بر هیچ کس پوشیده نیست تبدیل به سلاحی می کنید برای شلیک به مردانی که از منظر شما افتخاری در عرصه های بینالمللی ندارد.
شما باید به وقار فهرست افتخارات خود و وزانت نیمکتهای بزرگی باشید که روی آن نشستهاید. چیزی نگویید که از ارزشهای خود بکاهید. گفتن مهم است اما مهمتر از آن چگونه گفتن است. آیا به چگونه گفتن خود توجه کردهاید؟
در گوشه و کنار این جهان پهناور، مردان گمنام و زحمتکشی برای این فوتبال کار میکنند که در طول عمرشان شاید کسی نام آنها را نشنیده باشد اما این گمنامان آبروی زمین هستند.
نوشتن آنچه که شما در جهان فوتبال کردهاید، طولانی و خارج از توان این نوشته است. همین جا یادآوری میکنم آنچه مخالفین شما هم نوشتهاند دردآور و قابل سرزنش است. لطف کنید معلم باشید و فروتن.
به اینجا آمدید تا از دانش و تجربه و شهرت جهانیتان سودی به فوتبال ما برسانید. ما هم در همه شرایط سخت و بحرانی و زیر تحریمهای ناجوانمردانه که حتی دارو را از مردم ما دریغ کردند، دستمزد شما را پرداختیم.
بدیهی است که ما از قدرتهای فوتبال جهان فاصله داریم. این را به ما یادآوری نکنید اما ریشههای انسانی در این کشور بسیار مستحکم است و جزو قلل سر به فلک کشیده جهان انسانی است. میخواهم شعری را به شما تقدیم کنم. به کارلوس کیروش ۶۲ ساله و متولد موزامبیک؛ "به حرمت نان و نمکی که با هم خوردیم، نان را تو ببر که راهت بلند است و طاقتت کوتاه. نمک را بگذار برای من. می خواهم این زخم تا همیشه تازه باقی بماند."