سايت رجانيوز به مناسبت اول خرداد سالروز شهادت محمد بروجردي، خاطرات محسن‌رفيق دوست از ايشان را نقل کرده که در کنگره بزرگداشت سرداران شهيد سپاه و ?? هزار شهيد استان تهران بيان شده بود که در پي مي‌آيد.<BR>

به گزارش مشرق، سال ???? از زندان آزاد شدم. اوايل آبان ماه بود. از شهيد عراقي سؤال کردم که با بچه‌ها آشنا هستي يا نه. گفت: "بله، فردا صبح بيا دفتر من." دفتر او در ميدان خراسان بود. وارد دفتر که شدم، يک جوان مو بور را ديدم که در گوشه‌اي ساکت نشسته است. او را به من معرفي کرد و فهميدم که نام او محمد بروجردي است. دست ما را به هم داد و گفت که برويم. براي آن شب، در منزل ما، با هم قرار گذاشتيم. گفتم که مي‌خواهم همکاري کنم. او گفت که اگر مي‌خواهي همکاري کني، بايد چند قبضه اسلحه به من بدهي. خوشبختانه هفت هشت قبضه اسلحه در بيابان دفن کرده بودم که دست رژيم به آن‌ها نرسيده بود. آن‌ها را به او دادم و از آن به بعد هفته‌اي دو سه روز همديگر را مي‌ديديم. چند دفعه ديگر برايش اسلحه تهيه کردم.

يادم هست، روزي نُه قبضه اسلحه کمري و نصف گوني فشنگ از کردستان آورده بودم. نزديک خانه‌اش قرار گذاشتيم. کت بلندي مي‌پوشيد که جيب‌هاي بزرگي داشت. همه نُه اسلحه را در جيب‌هاي کتش جا داد و گوني فشنگ را هم روي کولش انداخت و به منزل رفت. ما بيشتر از او ترسيده بوديم. ولي او ايمان قوي داشت. هميشه در حال خواندن «وَ اِن يکاد» بود. يک قرآن کوچک در جيبش داشت که در موقع خطر، دو سه آيه از آن را مي‌خواند و مشکلات را حل مي‌کرد.

يک دوست سربازي داشتيم که دو سه روز به پايان خدمتش مانده بود. به بروجردي گفته بود که حاضر است در يک مرکز مهم پادگان بمب بگذارد. بروجردي بمب را آماده کرد که فرداي آن روز تنظيم کنند و سر ساعت منفجر شود. کار‌ها را که آماده کرد، تلفني با پاريس تماس گرفت و از حضرت امام سؤال کرده بود. امام گفته بودند شايد از دوستان انقلاب کسي آنجا باشد و فعلاً صلاح بر انفجار بمب نيست. از طريق‌‌ همان سرباز، بمب را برمي دارد و بعد‌ها متوجه مي‌شود که اگر آن بمب منفجر مي‌شد، کلاهدوز به شهادت مي‌رسيد. هميشه مي‌گفت: «از امام تند‌تر نرويد. تند‌تر رفتن از امام به عنوان سراشيب سقوط است.»

روزي که حضرت امام حکم نخست وزيري را به بازرگان دادند، به خاطر مي‌آورم. من و بروجردي در سالن اجتماعات مدرسه علوي، کنار هم ايستاده بوديم. حجت‌الاسلام هاشمي رفسنجاني حکم حضرت امام را خواند. امام هم نشسته بودند. بازرگان پشت تريبون آمد و گفت: «چون آيت‌الله خميني به من پيشنهاد کرده، من قبول مي‌کنم.» بروجردي به پهلوي من زد و گفت: «چي شد؟!»
پرسيدم: «منظورت لفظي است که بازرگان به کار برد؟!»

گفت: «آره، آدم دلش مي‌خواهد که با دندان گردن اين را بجود. همه آنهايي که در قافله بودند، مي‌گويند امام خميني و او مي‌گويد آيت‌الله خميني!»
و بعد ادامه داد: «من و تو بايد با تعبّد، ولايت امام را در اين مسأله بپذيريم و بدانيم که او بهتر از ما مي‌فهمد.»
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس