
به گزارش وبلاگستان مشرق، امين هاشمي در يکي از مطالب اخير وبلاگ "منتظر" با اشاره به اردي راهيان نور نوشت: اسفند ماه 89 براي دومين بار پاي در جايي گذاشتم که سربازان آخرالزماني روح خدا در آن تکه هاي بدن خود را نثار ولي فقيهشان کرده بودند . مزار شهدايي که به تعبير امام روح الله ، تا ابد (و حتي پس از ظهور منجي عج) زيارتگاه عاشقان خواهد بود .
اما سفر امسال شگفتي هاي زيادي برايم داشت . از مزار شهداي هويزه (که به همت راويان جوان و دانشجويي که حتي زمان جنگ به دنيا نيامده بودند) که مرکز انتشار بصيرت شده بود تا اروند رودي که فرزندان معنوي امام روح الله و سربازان سيد علي را به درون خود فرا مي خواند تا شايد اين بار مردان قورباغه اي بصره را فتح کنند...
از راوي جنگ ديده ما که بالاي سر تک تک شهداي اهواز خاطره اي ناگفتني داشت تا مردم جنگ زده خرمشهري که تا چندي پيش هنوز سقفي بالاي سر خود نداشتند و هنوز هم خانه هايشان در و پنجره ندارد .
اردوي راهيان نور امسال با کاروان دانشجويي همراه بودم که حقيقت ها را در اين سفر به واقعيت ها پيوند زده بود تا بدانيم آنچه امروز واقع شده تا رسيدن به حقيقت فاصله زيادي دارد . مطلب از اين سفر زياد است اما امروز مي خواهم به نکته اي کوچک اشاره کنم . اردوي امسال ما با تيتر "براي خرمشهرِ اسلام چه کرديم؟ خرمشهري که دين خود را به اسلام ادا نمود و خدا آزادي اش را عهده دار شد ، تا کجا آباد گرديد؟ " با طرح احسان به کودکان و خانواده هاي نيازمند خرمشهري همراه شد . شايد به نوعي اردوي جهادي نيز به حساب مي آمد .بعد از اينکه با کاروان به خرمشهر رسيديم به منطقه فقير نشيني که قبلا توسط مسئولين اردو شناسايي شده بود رفتيم. به گروه هاي 6 نفره تقسيم شديم تا مقداري برنج و روغن و پول کمي که به عنوان عيدي در نظر گرفته شده بود را ميان خانه ها تقسيم کنيم .
هر گروه به سمت خانه اي مي رفت در مي زد وارد مي شد ، کمي پاي درد و دلهاي اهالي خانه مي نشست و بعد اقلام ضروري را هديه مي داد و به سمت اتوبوس ها بر ميگشت.
من هم با دوستان به سمت يکي از اين خانه ها روانه شدم زن و مرد ميانسالي که 5 فرزند داشتند و در خانه اي زندگي مي کردند که تازه خود آن را ساخته بودند خانه اي که فقط ديوار و سقف داشت.
منظور من از خانه جايي که وينيفلکس يا پارکت داشته باشند نبود يا خانه اي که پارکينگي با درب اتوماتيک داشته باشد ... اين خانه ها در و پنجره نداشت چه برسد به يک فرش يا موکت درست و حسابي! خبري از بخار پز و هوا پز نبود ... اصلا به جز يک بخاري برقي و يخچالي درب و داغون وسيله اي در اين خانه ها نبود ...
براي من مهم بود که اينجا حومه شهر تهران نيست . که ادعا کني عده اي انشالله از راه هاي حلال پول هاي کلان به جيب زده اند و کاخ نشين شده اند وعده اي نيز طبيعتا!!! آسيب پذير بودند و پايين شهر زندگي مي کنند .
براي من مهم بود که اينجا خرمشهر است . براي من مهم بود که اينجا زماني براي خودش برو بيايي داشته و يکي از بهترين نقاط ايران بوده است . براي من مهم بود که اينجا زماني با خاک يکسان شده بود و همين انسان هايي که امروز خانه شان نه در و پنجره دارد نه وسيله زندگي زماني از همه چيزشان گذشتند . دشمن از روي همه چيزشان رد شد . براي من مهم است که امروز دشمن از روي همه چيزمان گذشته است . و از جنگ فقط يک فيلم سينمايي باقي مانده است...
از مرد خانه در مورد زمان جنگ پرسيدم. گفت که دشمن همه چيز را خراب کرد . گفت که تا همين چند سال پيش خانه اي نداشته و رهبري و احمدي نژاد کمک کردند تا او توانست خود خانه اي که اکنون در آن زندگي مي کند را بسازد ...
فقر بيش از حدي که از در و ديوار ساده مي ريخت دهانم را بسته بود . مرد مدتها بيکار بود و اکنون که يکي از فرزندانش که بزرگ شده کار مي کرد .با اميدواري از او در مورد يارانه ها پرسيدم . گفت که پول يارانه ها را دربافت کرده و براي خانواده اش روغن و برنج تهيه کرده ...
بعد از اينکه به سمت اتوبوس ها برگشتيم هر کس از آنجه ديده بود تعريف مي کرد . بعضي گلايه مي کردند که طرح احسان مي توانست بهتر از اين انجام شود و مثال مي زدند که ما به جاي ماهي دادن مي توانيم ماهي گرفتن را به آنها ياد دهيم . عده اي از طرح احسان با اينکه براي اولين بار اجرا مي شد راضي بودند و...
در اين ميان يکي از دوستان گفت ما وقتي درب خانه را زديم صاحب خانه به استقبال ما آمد و گفت شما از ماهواره آمده ايد؟ بفرماييد ...!!!
وقتي به درون خانه رفتند ماهواره روي يک شبکه خارجي روشن بود ... راست مي گفت اين خانه ها با اين فقر شديد حتما يک ماهواره در حياط داشتند...
وقتي اشاره کرديم که ما بسيجي هستيم و براي کمک به نيازمندان آمده ايم صاحب خانه گفت که اخيرا از طرف شبکه هاي خارجي به اين مناطق سر مي زنند و به مردم ماهواره هديه مي دهند !!!
اينجا خرمشهر بود اما کمي انطرف تر کثافات و پسماندها روي هم جمع شده بود و البته اينجا خبري از سيستم مکانيزه جمع آوري زباله هاي شهرداري تهران نبود ...نمي دانم بر ما چه گذشت. اما خاطرات اين بازديد براي هميشه در ذهنم باقي خواهد ماند . وقتي که روزهاي بعد به بازديد شلمچه رفتيم در کمال ناباوري سطل زباله هاي مکانيزه با آرم شهرداري تهران را آنجا ديدم ... باورم نمي شد ...
ياد انتخابات سال 84 افتادم زماني که به شهردار تهران يعني احمدي نژاد ، در مناظره شبکه دو سيما انقلت آوردند که تو چرا وام ازدواج مي دهي ؟؟؟ به تو چه ربطي دارد ...
اما احمدي نژاد کار درست را مي کرد چون مي دانست مشکل کجاست او ديوار هاي شهر ، اتوبان ها ،جدول ها و تمام زير گذرهاي شهر را رنگ نکرد. او تمام شهر را چراغاني نکرد او سيستم مکانيزه جمع آوري پسماند و زباله در تمام شهر ايجاد نکرد ... او مشکل اصلي را حل کرد ...
دوباره ياد چند سال پيش افتادم که به رئيس جمهور احمدي نژاد گفتند تو چرا يارانه مي دهي ؟؟؟ گدا پرور ....
اما احمدي نژاد کار درست را مي کرد چون مي دانست مشکل کجاست . او خود را ميان حزب اللهي ها لوس نکرد او به شلمچه و طلائيه سطل آشغال هاي مکانيزه صادر نکرد ... او مشکل اصلي را ديد . مشکل در مناطق فقير نشين خرمشهر بود . انجا که مردم خانه اي براي زندگي و ناني براي خوردن نداشتند...
بعد از نوشت :
+ بخوام يک کمي بيرون از لفافه و صريح صحبت کنم : آقاي قاليباف! سوراخ دعا رو گم کردي!
-آقاي احمدي نژاد مثل هميشه که درست مي بيني و تصميم ميگيري درست ببين ... وجود مشايي در دولت به صلاح شما نيست