به گزارش مشرق به نقل از حوزه نيوز؛ احتياجات ما زياد شد و به اين فکر افتادم پولي را براي ادامه زندگي تهيه کنم. به جهيزيه همسرم احتياج پيدا کردم و براي اولين بار آفتابه مسي که جزء جهيزيه همسرم بود فروختم و کمي از احتياجات را برآورده کردم. در ادامه سيني مسي را فروختم، بعد از آن نيز تشت مسي را ...
آنچه در پي ميآيد، روايتي از هجرت شهيد آيت الله مرتضي مطهري به تهران و مسايل پس از آن است که حجت الاسلام والمسلمين باقيزاده در گپ و گفتي صميمي آن را در ميان گذاشته است.
حدود 5 سال مانده به پيروزي انقلاب اسلامي آيت الله شرعي در صدد بودند که از وجود استاد مطهري در حوزه علميه استفاده کنند و نخبگان و چهرههاي برتر حوزه از ايشان بهرهمند شوند و استاد مطهري براي اين جمع جلسه درسي را برگزار کنند.
ماموريت يافتم استاد را همراهي کنم
مقدماتي فراهم شد که استاد به قم تشريف بياورند و ظهر را در منزل آيت الله شرعي باشند. بنده اين مأموريت را پيدا کردم که به حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) بروم و در صحن کوچک حرم بعد از نماز ظهر و عصر ايشان را تا منزل آيت الله شرعي راهنمايي کنم.
هنگام نهار آيت الله شرعي جمله هاي حاکي از نگراني از اين که چرا استاد در قم تشريف ندارند و اي کاش در قم بودند و طلاب از ايشان استفاده ميکردند، بر زبان آوردند.
دوست داشتم در قم بمانم . اما ...
حضرت استاد مطهري فرمودند بنده بنا نبود از قم بروم؛ بنده علاقه زيادي داشتم که در حوزه بمانم و ادامه تحصيل بدهم. وقتي زمان ازدواج من فرا رسيد و بنده ازدواج کردم، عليالظاهر يک نفر به زندگي انسان اضافه ميشود؛ ولي در حقيقت اينطور نيست. انسان نياز به تهيه منزل، رفت و آمد و هزينه زندگي پيدا ميکند از طرفي شهريه در آن زمان هيچ تغييري پيدا نکرده بود و بنده در آن زمان شهريه مجردي آيتالله بروجردي را دريافت ميکردم و اين شهريه کفاف زندگيام را نميداد.
به فکر فروش جهيزيه خانم افتادم!
احتياجات ما زياد شد و به اين فکر افتادم پولي را براي ادامه زندگي تهيه کنم. به جهيزيه همسرم احتياج پيدا کردم و براي اولين بار آفتابه مسي که جزء جهيزيه همسرم بود فروختم و کمي از احتياجات را برآورده کردم. در ادامه سيني مسي را فروختم، بعد از آن نيز تشت مسي را؛ کم کم از وسائل خانم چيزي نمانده بود که قابل فروش باشد.
کتابهايم را هم فروختم
عليرغم اين که به شدت وابسته به کتابهايم بودم؛ ولي به دليل نداشتن پول، شروع به فروختن آنها کردم و در ادامه به اين نتيجه رسيدم نميتوان از اين راه زندگي را ادامه داد. ناگزير به ذهنم رسيد که به تهران بروم و شروع به روضهخواني هفتگي در منازل کنم و درسم را ادامه دهم.
به دانشگاه راه يافتم
در تهران به دانشگاه راه يافتم و در دانشگاه شروع به تدريس کردم و کم کم بنا به جبر زمانه در تهران ماندني شدم و زندگيام شکل گرفت؛ والا مشتاق بودم که به حوزه برگردم و در حوزه بمانم.