گروه فرهنگی مشرق - تعزیههای خمینیشهر اصفهان معروف بود. آن وقتها این تعزیهها را از دست نمی دادیم. چادر تعزیهای زده بودند که جوی پر آبی از میانش رد میشد. همیشه از شمر، از یزید، از لشکر اشقیا، از ارزق شامی و از همه کسانی که زیر آن چادر لباسهای قرمز مخالفخوانی را میپوشیدند بدم میآمد تا آن روز ظهر گرم تابستانی. هیچگاه آن صحنه از جلوی چشمانم محو نمیشود و همیشه روشن است که کودکی پابرهنه و دور از گریههای مادرش برای دوطفلان مسلم بازیکنان به کنار جوی آب آمد و ناگهان به درون جوی افتاد. هیچ کس برای نجات او قدمی برنمی داشت. انگار همه ایستاده بودند که مرگ یک کودک را در واقعیت ببینند که صدایی مرا از شوک این صحنه درآورد. بالاخره جوانمردی پیدا شده بود که خود را در میان آن جوی پرآب و عمیق بیندازد. خوب نگاه کردم. آن مرد کسی نبود به جز بازیگر شمر در تعزیه که دقایقی پیش دوست داشتم خفه اش کنم. مرد قویهیکل و سیهچرده با سبیلهایی از بناگوش دررفته. شمر برای نجات آن کودک به آب زده بود، با تمام زین و یراق و زرهای که بر تن داشت. از آن شب، همیشه تا بعد از تعزیه ها می ماندم و هقهق گریههای مخالفخوانها را بعد از تعزیه می دیدم. مخالفخوانهایی که حاضر شده بودند لباس شمر و یزید به تن کنند تا مردم مظلومیت امامشان را بیشتر ببینند و لمس کنند.
مخالفخوانهایی که حالا مدرن شده اند و جلوی دوربین باید طوری ایفای نقش کنند که مظلومیت اهل بیت(ع) بیش از پیش دیده شود. یکی از نقشهای منفی مجموعههای مذهبی هم که شاید به این زودی ها کسی نتواند نقش دیگری از او ارائه دهد نقش "عبدالرحمن بن ملجم مرادی (لعنة الله علیه)" قاتل امیرالمؤمنین علی(ع) است که هنرمند متعهد کشورمان "کریم اکبری مبارکه" آن را در بهترین شکل ارائه داد.
در تمام این سالها کمتر سریالی مانند مجموعه امام علی(ع) به کارگردانی داوود میرباقری مورد توجه قرار گرفته است. سریالی که هم مخالفخوان داشت و هم موافقخوان. در آن مجموعه همه داریوش ارجمند (بازیگر نقش مالک اشتر)، سعید نیکپور (بازیگر نقش عمار یاسر)، پرویز پرستویی (بازیگر نقش محمد بن ابی بکر) و سایر بازیگران لشکر امام را دوست داشتند.
مخالفخوانهایی که حالا مدرن شده اند و جلوی دوربین باید طوری ایفای نقش کنند که مظلومیت اهل بیت(ع) بیش از پیش دیده شود. یکی از نقشهای منفی مجموعههای مذهبی هم که شاید به این زودی ها کسی نتواند نقش دیگری از او ارائه دهد نقش "عبدالرحمن بن ملجم مرادی (لعنة الله علیه)" قاتل امیرالمؤمنین علی(ع) است که هنرمند متعهد کشورمان "کریم اکبری مبارکه" آن را در بهترین شکل ارائه داد.
شاید در آن مجموعه پرمخاطب و ماندگار سخت ترین کار بازی در نقش شقیترین بشری بود که تاریخ به خود دیده است. ابن ملجم مرادی. کسی که نه در میدان جنگ که در محراب نماز و از پشت، فرق مولا علی(ع) را شکافت. بازی در این نقش در آن سالهایی که سریال امام علی(ع) بسیار مورد توجه قرار گرفته بود و بسیار دیده میشد سخت بود که این سختی به دوش کریم اکبری مبارکه افتاد تا این بازیگر کارکشته تئاتری تصویری از ابن ملجم ارائه دهد که تا سال ها در ذهن مردم ثبت خواهد شد. هرچند که او در تمام این سالها در آثار مذهبی زیادی بازی کرده و اتفاقا نقشهای مثبت زیادی هم داشته است.
ایام ضربت خوردن امام علی(ع) در ماه مبارک رمضان فرصت مناسبی بود که به گفتگو با او بپردازیم. از او دعوت کردیم و او هم با روی خوش و حضور در دفتر مشرق، به پرسشهایمان این گونه پاسخ داد:
*****
*** کریم اکبری مبارکه را چند وقتی است کمتر دیدیم یعنی دقیقا بعد از مجموعه مختارنامه. این روزها به چه مشغولید؟
سال 93 برای من سال انتظار بود و این انتظار همچنان ادامه دارد. قرار بود با آقای میرباقری کار کنم و در سریال "ماهتیتی" که کار میکنند، به دلایلی که نپرسیدم فیلمبرداری به تعویق افتاد، نشد و بعد از آن قرار شد در یک فیلم سینمایی به کارگردانی مجتبی فرآورده کار کنم که این کار هم به آینده موکول شد. در دل همان کار، قرار بود سر یک کار دیگر بروم که گفتم به من گفتهاند که قرار است در ماهتیتی بازی کنم پس نمیتوانم بیایم. آقای میرباقری از من پرسیدند چقدر کار داری؟ گفتم: «احتمالا دو هفته یا یک ماه.»، بعد ایشان اجازه ما را گرفتند برای یک کار سینمایی فاخر که تا امروز اتفاق نیفتاده است.
*** پس دلیل کمکاری شما در این چند وقت اخیر، این انتظارها بوده؟
بله، البته پارسال در فیلم سینمایی "قندان جهیزیه" چند سکانس کار کردم، این همان فیلمی است که ملاقلیپور برای کارگردانی آن جوایز زیادی هم گرفت. فیلم سختی بود ولی از آن بسیار خوشم آمد. در این فیلم یک اکبر عبدی کاملا متفاوت را با آن چیزی که تا امروز دیدهایم میبینیم.
*** علاقه شخصی شما به آقای میرباقری کاملا آشکار است. ما هر کار خوبی که از ایشان دیدیم شما را نیز در آن حضور داشتید. میخواهم راجع به این رابطه صحبت کنید، از امام علی شکل گرفت یا از قبلتر.
از سریال گرگها با هم بودیم. اوایل انقلاب بود. روابط کاری آن دوران آدمهایی مثل من و میرباقری را به نزدیک کرد و شرایطی پیش میآید که این ارتباط به سمتی میرود که من از سربازی در کارهای آقای میرباقری به سرداری میرسم. در آن کار اول سرباز بودم و در کار آخر سردار شدم.
***شرایط کار با آقای میرباقری سخت است؟
خیر، اصلا این طور نیست.
***منظورم از سختی کار توجهی است که به نکات ریز دارند. من یکی دوبار در پشت صحنه مختارنامه حضور داشتم و روش کارگردانی وی را از نزدیک دیدهام. توجه میرباقری به نکات ریز، خیلی زیاد است و این یک مقدار کار را سخت میکند.
این که میگویید درست است و لی به هرحال این جزو کار است. خاطرم هست یک روز من با دهقاننسب و محمد یگانه درگیر جنگ شهری بودیم و قرار بود در کوچههای کوفه درگیر باشیم. آنقدر گرما شدید بود که دهقاننسب بیهوش شد و افتاد. آب به صورتش زدند و شربتی به او دادند، یک ساعتی در کار تاخیر افتاد و دوباره شروع به کار کردیم. غروب آن روز که شد، ما را صدا زد و گفت خسته نباشید ولی میخواهم سکانسها را فردا دوباره بگیرم. بعد آقای خندان منشی صحنه گفت که بنا به گفته کارگردان این جنگها دو زار هم نمیارزد. ما هم گفتیم چشم. البته این را باید بگویم که علاقه یک کارگردان به بازیگر، باعث سختگیری میشود.
آقای میرباقری هم واقعا دوستداشتنی است. کار کردن با ایشان بسیار لذتبخش است. آرزوی هر هنرپیشهای باید این باشد که با آقای میرباقری کار کند. اگر یک زمان میرباقری از دست کسی برنجند، حتما آن بازیگر مشکل داشته است چون ایشان بسیار صبور و رئوف است.
بله، البته پارسال در فیلم سینمایی "قندان جهیزیه" چند سکانس کار کردم، این همان فیلمی است که ملاقلیپور برای کارگردانی آن جوایز زیادی هم گرفت. فیلم سختی بود ولی از آن بسیار خوشم آمد. در این فیلم یک اکبر عبدی کاملا متفاوت را با آن چیزی که تا امروز دیدهایم میبینیم.
*** علاقه شخصی شما به آقای میرباقری کاملا آشکار است. ما هر کار خوبی که از ایشان دیدیم شما را نیز در آن حضور داشتید. میخواهم راجع به این رابطه صحبت کنید، از امام علی شکل گرفت یا از قبلتر.
از سریال گرگها با هم بودیم. اوایل انقلاب بود. روابط کاری آن دوران آدمهایی مثل من و میرباقری را به نزدیک کرد و شرایطی پیش میآید که این ارتباط به سمتی میرود که من از سربازی در کارهای آقای میرباقری به سرداری میرسم. در آن کار اول سرباز بودم و در کار آخر سردار شدم.
***شرایط کار با آقای میرباقری سخت است؟
خیر، اصلا این طور نیست.
***منظورم از سختی کار توجهی است که به نکات ریز دارند. من یکی دوبار در پشت صحنه مختارنامه حضور داشتم و روش کارگردانی وی را از نزدیک دیدهام. توجه میرباقری به نکات ریز، خیلی زیاد است و این یک مقدار کار را سخت میکند.
این که میگویید درست است و لی به هرحال این جزو کار است. خاطرم هست یک روز من با دهقاننسب و محمد یگانه درگیر جنگ شهری بودیم و قرار بود در کوچههای کوفه درگیر باشیم. آنقدر گرما شدید بود که دهقاننسب بیهوش شد و افتاد. آب به صورتش زدند و شربتی به او دادند، یک ساعتی در کار تاخیر افتاد و دوباره شروع به کار کردیم. غروب آن روز که شد، ما را صدا زد و گفت خسته نباشید ولی میخواهم سکانسها را فردا دوباره بگیرم. بعد آقای خندان منشی صحنه گفت که بنا به گفته کارگردان این جنگها دو زار هم نمیارزد. ما هم گفتیم چشم. البته این را باید بگویم که علاقه یک کارگردان به بازیگر، باعث سختگیری میشود.
آقای میرباقری هم واقعا دوستداشتنی است. کار کردن با ایشان بسیار لذتبخش است. آرزوی هر هنرپیشهای باید این باشد که با آقای میرباقری کار کند. اگر یک زمان میرباقری از دست کسی برنجند، حتما آن بازیگر مشکل داشته است چون ایشان بسیار صبور و رئوف است.
***فقط در همان سکانس شما را دوست داشت یا در سکانسهای دیگر هم این علاقه را به شما نشان میداد!؟
(میخندد) در جنگ های دیگر هم بود. به من میگفت کریم! چرا اینقدر بد میجنگی، بیا مانیتور را ببین. آمدم نگاه کردم دیدم خیلی بد است. به کمدی بیشتر شبیه بود تا به جنگ. متوجه شدم و خودم را اصلاح کردم.
***یک مقدار عقبتر برگردیم. شما فعالیت هنری خود را از کی و کجا و با چه کسانی شروع کردید؟
منزل ما 15 متری نفیس سابق در همسایگی محله اتابک در جنوب شهر تهران بود. بین خانه و مدرسه ما دو امامزاده بود. یکی امامزاده سیده ملک خاتون(ع) و دیگری امامزاده اهل علی(ع). روزهای آخر هفته در گاراژ یدالله ارباب، عدهای معرکه میگرفتند و پردهخوانی میکنند و ... و من به این کار بسیار علاقهمند شدم. پیش آنها رفتند و از آنها خواستم که مرا در جمع خود بپذیرند. به خصوص در تعزیه که من به آنها کمک میکردم.
خاطرم هست در نزدیکی خانه ما پارکی بود که یک کانون پرورش فکری داشت. در آن زمان من محصل ابتدایی بودم به آنجا رفتم و گفتم میخواهم تئاتر کار کنم که من را پذیرفتند. کمی که بزرگتر شدم به خاطر شرایط سنی به مرکز رفاه خانواده بهزیستی رفتم. این مراکز در پارک محلات فقیرنشین تأسیس میشد که برای جوانان سرگرمی درست کند و از به خلاف کشیده شدن آنها جلوگیری کند. این مرکز یک کتابخانهای داشت که کتابهای دبیرستانی و دانشگاهی را برای ما میگرفت. من در آنجا با تئاتر بیشتر اخت شدم.
***اینها در چه سالی اتفاق افتاد؟
سال 52. هزینه نمایشنامه های ما را پرداخت میکردند حتی برای نمایش ما لباس میدوختند. یک جمعی تزدیک به 50 نفر در آنجا حضور داشتیم و در رشتههای مختلف (روزنامهنگاری، ورزش، شعرشطرنج، موسیقی و سینما) مشغولمان کرده بودند. برای تئاترمان بلیط هم میفروختیم، هرچند در روزهای اول کسی از ما بلیط نمیخرید ولی کمکم آثار ما محبوب شد و نمایشهای ما دوستداشتنی شد. ما آن موقع نمایش "پهلوان اکبر میمیرد" را کار میکردیم. هیچ وقت به این فکر نمیکردیم که آثار سخیف اجرا کنیم. نمایشهای "بهترین بابای دنیا"، "چهار صندوق" و "جاننثار پاتوق آسید کاظم" و سایر متنهای قوی همیشه در دسترسمان بود روی انها کار میکردیم.
***این متون برای افرادی با سن و سال پایین کمی سنگین نبود؟
خب ما ادعا داشتیم. همه جوان بودیم و مغرور. خاطرم هست یک روزی رادیو نمایش صدای نمایش ما را پخش کرد. آن موقع تلویزیون اینقدر وسعت نداشت، همه رادیو گوش میدادند. صدای ما را که پخش کردند ما خیلی شوکه شدیم. تعریف و تمجید کردند از ما و این باعث شد که در کارم جدیتر بشوم.
آن زمان در محله بیسیم دو گروه تئاتری کار میکردند گروه "عزیز منزوی" و "بیژن ابراهیمی" که با هم رقابت شدیدی هم داشتند. ابراهیمی گفت من کریم را نمیخواهم؛ منزوی از سر لجبازی گفت من او را جذب میکنم! عضو گروه منزوی شدم ولی گروهش پر بود. گفتم ایرادی ندارد من صحنه را تمیز میکنم، صحنه را میچینم. من هم همان دور و بر کار میکردم و فقط گوش میدادم در صورتی که همه متن را حفظ کرده بودم. روزی فردی که قرار بود گزمه باشد به خاطر مشکلات فردی خودش نیامد، به ابراهیم سخنسنج، کارگردان تئاتر گفتم میخواهی من نقش گزمه را بگویم گفت مگر بلدی؟ گفتم همه متنش را حفظ هستم. خوشش آمد گفت گزمه تو هستی و اینگونه شد که کار تئاتر حرفهای من شروع شد.
(میخندد) در جنگ های دیگر هم بود. به من میگفت کریم! چرا اینقدر بد میجنگی، بیا مانیتور را ببین. آمدم نگاه کردم دیدم خیلی بد است. به کمدی بیشتر شبیه بود تا به جنگ. متوجه شدم و خودم را اصلاح کردم.
***یک مقدار عقبتر برگردیم. شما فعالیت هنری خود را از کی و کجا و با چه کسانی شروع کردید؟
منزل ما 15 متری نفیس سابق در همسایگی محله اتابک در جنوب شهر تهران بود. بین خانه و مدرسه ما دو امامزاده بود. یکی امامزاده سیده ملک خاتون(ع) و دیگری امامزاده اهل علی(ع). روزهای آخر هفته در گاراژ یدالله ارباب، عدهای معرکه میگرفتند و پردهخوانی میکنند و ... و من به این کار بسیار علاقهمند شدم. پیش آنها رفتند و از آنها خواستم که مرا در جمع خود بپذیرند. به خصوص در تعزیه که من به آنها کمک میکردم.
خاطرم هست در نزدیکی خانه ما پارکی بود که یک کانون پرورش فکری داشت. در آن زمان من محصل ابتدایی بودم به آنجا رفتم و گفتم میخواهم تئاتر کار کنم که من را پذیرفتند. کمی که بزرگتر شدم به خاطر شرایط سنی به مرکز رفاه خانواده بهزیستی رفتم. این مراکز در پارک محلات فقیرنشین تأسیس میشد که برای جوانان سرگرمی درست کند و از به خلاف کشیده شدن آنها جلوگیری کند. این مرکز یک کتابخانهای داشت که کتابهای دبیرستانی و دانشگاهی را برای ما میگرفت. من در آنجا با تئاتر بیشتر اخت شدم.
***اینها در چه سالی اتفاق افتاد؟
سال 52. هزینه نمایشنامه های ما را پرداخت میکردند حتی برای نمایش ما لباس میدوختند. یک جمعی تزدیک به 50 نفر در آنجا حضور داشتیم و در رشتههای مختلف (روزنامهنگاری، ورزش، شعرشطرنج، موسیقی و سینما) مشغولمان کرده بودند. برای تئاترمان بلیط هم میفروختیم، هرچند در روزهای اول کسی از ما بلیط نمیخرید ولی کمکم آثار ما محبوب شد و نمایشهای ما دوستداشتنی شد. ما آن موقع نمایش "پهلوان اکبر میمیرد" را کار میکردیم. هیچ وقت به این فکر نمیکردیم که آثار سخیف اجرا کنیم. نمایشهای "بهترین بابای دنیا"، "چهار صندوق" و "جاننثار پاتوق آسید کاظم" و سایر متنهای قوی همیشه در دسترسمان بود روی انها کار میکردیم.
***این متون برای افرادی با سن و سال پایین کمی سنگین نبود؟
خب ما ادعا داشتیم. همه جوان بودیم و مغرور. خاطرم هست یک روزی رادیو نمایش صدای نمایش ما را پخش کرد. آن موقع تلویزیون اینقدر وسعت نداشت، همه رادیو گوش میدادند. صدای ما را که پخش کردند ما خیلی شوکه شدیم. تعریف و تمجید کردند از ما و این باعث شد که در کارم جدیتر بشوم.
آن زمان در محله بیسیم دو گروه تئاتری کار میکردند گروه "عزیز منزوی" و "بیژن ابراهیمی" که با هم رقابت شدیدی هم داشتند. ابراهیمی گفت من کریم را نمیخواهم؛ منزوی از سر لجبازی گفت من او را جذب میکنم! عضو گروه منزوی شدم ولی گروهش پر بود. گفتم ایرادی ندارد من صحنه را تمیز میکنم، صحنه را میچینم. من هم همان دور و بر کار میکردم و فقط گوش میدادم در صورتی که همه متن را حفظ کرده بودم. روزی فردی که قرار بود گزمه باشد به خاطر مشکلات فردی خودش نیامد، به ابراهیم سخنسنج، کارگردان تئاتر گفتم میخواهی من نقش گزمه را بگویم گفت مگر بلدی؟ گفتم همه متنش را حفظ هستم. خوشش آمد گفت گزمه تو هستی و اینگونه شد که کار تئاتر حرفهای من شروع شد.
***چه نمایشی بود؟
نمایش "پهلوان اکبر میمیرد" بود. کمی جلو رفتیم. بازیگر نقش کور هم نیامد. برای جلوگیری از ایجاد وقفه در تمرین گفتم میخواهید کور را من بگیرم. گفت مگر کور را هم حفظی. گفتم بله حفظم. کور را هم بازی کردم، گفتند گزمه را کنار بگذار، تو کور باش. خیلی خوب بود. در همین اجرا بود که گروه ابراهیمی نیز بازی من را دید و از من دعوت کرد. این دو گروه در کنار همدیگر یک رقابتی ایجاد میکرد که باعث رشد هر دو گروه میشد. یعنی این دو همیشه میخواستند بهتر از همدیگر کار کنند و بیشتر تمرین میکردند و همین باعث رشدمان میشد.
***از بازیگران آن گروهها کسی هست که به یادتان مانده باشد؟
عبدالرضا اکبری بود که جان نثار را کارگردانی میکرد. نهالی را آقای بهزاد فراهانی کارگردانی کرد که من هم در آن بازی کردم. مهدی میامی، محمود جعفری، حمید صفایی هم بودند. اسدالله نیکنژاد که چندی پیش فیلم لاله را میساخت هم آنجا بود که سریال پاییز صحرا را هم کارگردانی کرده است.
علی ساغرچی و امیر مهاجر هم عضو گروه ما بودند. اینها همه بچههای بیسیم بودند. دوست دارم این را بگویم که اصلا وظیفه بهزیستی نبود که ما را جمع کند ولی این کار خوب را انجام داد. آقای کسبیان و فروزانفر و سایرینی که اسمشان را به خاطر ندارم، آنها باعث شدند که ما جمع و جور شویم.
یعنی یک مدیریت درست در جایی که به قول شما فضای چندان مناسبی نبود، یک جمع فرهنگی تشکیل شده بود. محل زندگی ما چندان خوب نبود. احوالپرسی برخی در آنجا ناخواسته با ناسزا بود ولی از دل همین زندگی، افرادی به هنر کشور معرفی شدند که برای فرهنگ و هنر کشور افتخارآفرینی کردند.
نمایش "پهلوان اکبر میمیرد" بود. کمی جلو رفتیم. بازیگر نقش کور هم نیامد. برای جلوگیری از ایجاد وقفه در تمرین گفتم میخواهید کور را من بگیرم. گفت مگر کور را هم حفظی. گفتم بله حفظم. کور را هم بازی کردم، گفتند گزمه را کنار بگذار، تو کور باش. خیلی خوب بود. در همین اجرا بود که گروه ابراهیمی نیز بازی من را دید و از من دعوت کرد. این دو گروه در کنار همدیگر یک رقابتی ایجاد میکرد که باعث رشد هر دو گروه میشد. یعنی این دو همیشه میخواستند بهتر از همدیگر کار کنند و بیشتر تمرین میکردند و همین باعث رشدمان میشد.
***از بازیگران آن گروهها کسی هست که به یادتان مانده باشد؟
عبدالرضا اکبری بود که جان نثار را کارگردانی میکرد. نهالی را آقای بهزاد فراهانی کارگردانی کرد که من هم در آن بازی کردم. مهدی میامی، محمود جعفری، حمید صفایی هم بودند. اسدالله نیکنژاد که چندی پیش فیلم لاله را میساخت هم آنجا بود که سریال پاییز صحرا را هم کارگردانی کرده است.
علی ساغرچی و امیر مهاجر هم عضو گروه ما بودند. اینها همه بچههای بیسیم بودند. دوست دارم این را بگویم که اصلا وظیفه بهزیستی نبود که ما را جمع کند ولی این کار خوب را انجام داد. آقای کسبیان و فروزانفر و سایرینی که اسمشان را به خاطر ندارم، آنها باعث شدند که ما جمع و جور شویم.
یعنی یک مدیریت درست در جایی که به قول شما فضای چندان مناسبی نبود، یک جمع فرهنگی تشکیل شده بود. محل زندگی ما چندان خوب نبود. احوالپرسی برخی در آنجا ناخواسته با ناسزا بود ولی از دل همین زندگی، افرادی به هنر کشور معرفی شدند که برای فرهنگ و هنر کشور افتخارآفرینی کردند.
*** تا آخر که در این مرکز بهزیستی نبودید. بعد چه شد؟
بعد از آن به ما را بیرون کردند و به محله شوش آمدیم. گفتند که شما سنتان بالا رفته است. باید بروید تا جایگزینهای شما و جوانان دیگری بیایند و کار کنند. در آنجا آقای داریوش مؤدبیان استاد ما بود. بعد از ایشان بهزاد فراهانی آمد که بعدها ثمره آن نمایش با گروه کوچ شد، که قبل از انقلاب گذاشتیم. بعد از انقلاب گروه ما دو قسمت شد.
*** پس تا اینجایی که تعریف کردید شما تحصیلات آکادمیک در این حوزه نداشتید.
خیر، همین طوری کار میکردیم. قبل از انقلاب یک سری از بچهها به دانشگاه رفته بودند. مثل آقای محمود جعفری، حمید احیا، مهدی میامی ولی بقیه نه. قبل از انقلاب گروه ما را جشنواره هنر شیراز خواست، ولی آقای بهزاد فراهانی و گروه ما نرفتیم.
در همین ایام بود که دانشگاه تهران قبل از انقلاب قبول شدم و درس میخواندم. روزی آقای بیضایی متنی سر کلاس به من داد و گفت که این متن را بخوان. گفتم شرمنده من با آقای محمود جعفری "ارباب پویتلا و نوکرش ماتی" (نوشته برت) را کار میکنم و نمی توانم بیایم. به آقای جعفری قول داده بودم. بعد از کلاس همه به من اعتراض کردند که تو شعورت نمیرسد . گفتم من قول دادم و سر قولم هم میمانم.
یک روز آقای نورالله حسینخانی به من گفت با من کار میکنید؟ گفتم چرا که نه. شروع کردیم با هم نمایشنامه کار کردن. من با وی نمایشی کار کردم به نام میراب که در حین نگارش متن آن بودیم که حسینخانی به مأموریت رفت و گفت خودت کار را تمام کن ولی من سال دوم دانشگاه بودم و نویسندگی را خوب نمیدانستم و با هر مشقتی که بود میرآب را تمام کردم و برایش اجرا گرفتم. نمایش بسیار خوب آن سال شد. من بیش از صد اجرا رفتم. در مساجد، کارخانجات، سالن چهارسو و سالن شماره 2 تئاتر شهر اجرا کردم. نام گروه ما محراب بود. سالن محرابی که الان هم هست ما راهاندازی کردیم.
*** گروه محراب چرا تعطیل شد؟
چون از ما حمایت نمیشد، خود به خود از هم پاشیدیم. بعد من در آموزش و پرورش استخدام شدم. ما آن جا یک رئیس به نام رضا حاجیان داشتیم که هر جایی که هست انشاءالله سلامت باشد زیرا اگر از بچههای امروز شهر ری نویسنده یا بازیگر یا هنرمند شده به خاطر حمایت رضا حاجیان بود. یکی دو سال بعد برای تدریس به دانشگاه آزاد رفتم ولی به خاطر برخی ملاحظات بیرون آمدند و امروز هم در مؤسسهای که تمام اساتیدش خوب و در سطح بالا هستند تدریس میکنم.
*** این داستان زندگی "کریم اکبری مبارکه" در حوزه تئاتر بود. در فیلم و سریال حضورتان چگونه شروع شد؟
کارم در سینما و تلویزیون بسیار گزیدهای بوده و هست. خاطرتان هست در دهه شصت تلهتئاتری از تلویزیون پخش میشد که عدهای از بچهها بعد از مدرسه در خرابهای دور هم جمع میشدند و حرف میزدند که اسم آن برنامه "نمایش هفته" بود. آن برنامه را من نویسندگی و کارگردانی کردم. چندتایی از داستانها را من نوشتم و چندتایی را هم "محمد چرمشیر" که از طریق آقای طالبینژاد به من معرفی شده بود که برادرخانم اوست.
*** تقریباً شما را در سریال امام علی(ع) همه دیدند. بعد از سریال امام علی(ع) چه کردید؟
من بیشتر دستیار کارگردان بودم. بعد از امام علی(ع)، مجموعه ریشه در خاک بود و وارث را کار کردم. پیش از آن هم بخش "چهار جراحی" را به عنوان سریال در اوایل انقلاب کار کردم. خدا رحمت کند مرتضی احمدی هم در آن مجموعه بود که کارگردانش آقای فروتن بود. میراب را در تلویزیون کارگردانی کردم. یک کار کودک به نام "حنایی و روباه مکار" برای گروه کودک شبکه یک تلویزیون کار کردم. در فیلم سینمایی "دایره داوود" را کار کردم که در آن نقش یک پدری با فرزند ناشنوا را بازی می کردم که خیلی این نقش را دوست داشتم.
بعد از آن به ما را بیرون کردند و به محله شوش آمدیم. گفتند که شما سنتان بالا رفته است. باید بروید تا جایگزینهای شما و جوانان دیگری بیایند و کار کنند. در آنجا آقای داریوش مؤدبیان استاد ما بود. بعد از ایشان بهزاد فراهانی آمد که بعدها ثمره آن نمایش با گروه کوچ شد، که قبل از انقلاب گذاشتیم. بعد از انقلاب گروه ما دو قسمت شد.
*** پس تا اینجایی که تعریف کردید شما تحصیلات آکادمیک در این حوزه نداشتید.
خیر، همین طوری کار میکردیم. قبل از انقلاب یک سری از بچهها به دانشگاه رفته بودند. مثل آقای محمود جعفری، حمید احیا، مهدی میامی ولی بقیه نه. قبل از انقلاب گروه ما را جشنواره هنر شیراز خواست، ولی آقای بهزاد فراهانی و گروه ما نرفتیم.
در همین ایام بود که دانشگاه تهران قبل از انقلاب قبول شدم و درس میخواندم. روزی آقای بیضایی متنی سر کلاس به من داد و گفت که این متن را بخوان. گفتم شرمنده من با آقای محمود جعفری "ارباب پویتلا و نوکرش ماتی" (نوشته برت) را کار میکنم و نمی توانم بیایم. به آقای جعفری قول داده بودم. بعد از کلاس همه به من اعتراض کردند که تو شعورت نمیرسد . گفتم من قول دادم و سر قولم هم میمانم.
یک روز آقای نورالله حسینخانی به من گفت با من کار میکنید؟ گفتم چرا که نه. شروع کردیم با هم نمایشنامه کار کردن. من با وی نمایشی کار کردم به نام میراب که در حین نگارش متن آن بودیم که حسینخانی به مأموریت رفت و گفت خودت کار را تمام کن ولی من سال دوم دانشگاه بودم و نویسندگی را خوب نمیدانستم و با هر مشقتی که بود میرآب را تمام کردم و برایش اجرا گرفتم. نمایش بسیار خوب آن سال شد. من بیش از صد اجرا رفتم. در مساجد، کارخانجات، سالن چهارسو و سالن شماره 2 تئاتر شهر اجرا کردم. نام گروه ما محراب بود. سالن محرابی که الان هم هست ما راهاندازی کردیم.
*** گروه محراب چرا تعطیل شد؟
چون از ما حمایت نمیشد، خود به خود از هم پاشیدیم. بعد من در آموزش و پرورش استخدام شدم. ما آن جا یک رئیس به نام رضا حاجیان داشتیم که هر جایی که هست انشاءالله سلامت باشد زیرا اگر از بچههای امروز شهر ری نویسنده یا بازیگر یا هنرمند شده به خاطر حمایت رضا حاجیان بود. یکی دو سال بعد برای تدریس به دانشگاه آزاد رفتم ولی به خاطر برخی ملاحظات بیرون آمدند و امروز هم در مؤسسهای که تمام اساتیدش خوب و در سطح بالا هستند تدریس میکنم.
*** این داستان زندگی "کریم اکبری مبارکه" در حوزه تئاتر بود. در فیلم و سریال حضورتان چگونه شروع شد؟
کارم در سینما و تلویزیون بسیار گزیدهای بوده و هست. خاطرتان هست در دهه شصت تلهتئاتری از تلویزیون پخش میشد که عدهای از بچهها بعد از مدرسه در خرابهای دور هم جمع میشدند و حرف میزدند که اسم آن برنامه "نمایش هفته" بود. آن برنامه را من نویسندگی و کارگردانی کردم. چندتایی از داستانها را من نوشتم و چندتایی را هم "محمد چرمشیر" که از طریق آقای طالبینژاد به من معرفی شده بود که برادرخانم اوست.
*** تقریباً شما را در سریال امام علی(ع) همه دیدند. بعد از سریال امام علی(ع) چه کردید؟
من بیشتر دستیار کارگردان بودم. بعد از امام علی(ع)، مجموعه ریشه در خاک بود و وارث را کار کردم. پیش از آن هم بخش "چهار جراحی" را به عنوان سریال در اوایل انقلاب کار کردم. خدا رحمت کند مرتضی احمدی هم در آن مجموعه بود که کارگردانش آقای فروتن بود. میراب را در تلویزیون کارگردانی کردم. یک کار کودک به نام "حنایی و روباه مکار" برای گروه کودک شبکه یک تلویزیون کار کردم. در فیلم سینمایی "دایره داوود" را کار کردم که در آن نقش یک پدری با فرزند ناشنوا را بازی می کردم که خیلی این نقش را دوست داشتم.
*** نقش ابنملجم مرادی شما را چهرهتر کرد. از آن نقش خاطرهای دارید؟
فیلمبرداری این سریال و قسمت ضربت خوردن امام علی (ع) در ماه رمضان بود و من در خانه قطام بودم که آقای میرباقری به من گفت کریم میخواهم ضربت خوردن را برای شب نوزدهم بگذارم تا در آن حس قرار بگیری. گفتم به قرآن اگر در آن شب بتوانم بازی کنم، دیوانه میشوم. گفت شوخی کردم و خندید و رفت. فیلمبرداری فاصلهای که من حمله میکنم تا جایی که ضربه میزنم دو ماه طول کشید.
*** یک بازیگر، می داند که بازیگر است. میداند که بازی میکند. شما ابنملجم شدید. کسی که شخصیتی مثل امیرالمؤمنین امام علی(ع) را که نزد همه اعم از مسلمان و غیرمسلمان، بسیار بسیار عزیز است، به شهادت رساندید. این شما را اذیت نمیکرد؟
قبل از انقلاب در دادگاهی خسرو گلسرخی درباره امام علی (ع) گفت: "من مسلمان نیستم، من یک مارکسیست هستم ولی سخنانم را با نام مولا علی(ع) شروع میکنم". وقتی کسی با اعتقادات مارکسیستی این قدر برای امام علی (ع) احترام قائل است ما شیعهها چه باید بگوییم؟ ما در کجای تاریخ سراغ داریم به کسی از پشت حمله کرده باشند آن هم در نماز؟ همیشه رو در رو بوده، فقط مرادی بوده که از پشت حمله میکند، آن هم کجا؟ سر نیایش، سر نماز خواندن. پس قرار بود من شقیترین فرد تاریخ را بازی کنم. خیلی سخت بود. آقای میرباقری و آقای شریفینیا خیلی به من کمک کردند. خدا را گواه میگیرم که من از سه شب قبل از این که اولین سکانس ضربتزدن را شروع کنیم که خواب نداشتم و میترسیدم.
***هنوز هم خیلیها شما را با آن نقش میشناسند.
به خاطر این که یک نقش خاص است. من در مختارنامه هم بازی کردم که این نقش را هم مردم دوست خیلی دوست داشتند هرچند خانواده من میگفتند که ما از این نقش بدمان میآید زیرا در این نقش من باعث مرگ کیسان ابوعمره (با بازی رضا رویگری) شدم. همه دوست دارند نقش مثبت کار کنم. حتی آن زمانی که آقای میرباقری آن نقش را به من داد من تعجب کردم. چون با هم گرگها را کار کرده بودیم. هم این که نقش سختی بود. من تمام سعی خودم را کردم که با یک نقش مظلومیت علی(ع) را نشان دهم و آن هم نقش ابنملجم مرادی بود.
فیلمبرداری این سریال و قسمت ضربت خوردن امام علی (ع) در ماه رمضان بود و من در خانه قطام بودم که آقای میرباقری به من گفت کریم میخواهم ضربت خوردن را برای شب نوزدهم بگذارم تا در آن حس قرار بگیری. گفتم به قرآن اگر در آن شب بتوانم بازی کنم، دیوانه میشوم. گفت شوخی کردم و خندید و رفت. فیلمبرداری فاصلهای که من حمله میکنم تا جایی که ضربه میزنم دو ماه طول کشید.
*** یک بازیگر، می داند که بازیگر است. میداند که بازی میکند. شما ابنملجم شدید. کسی که شخصیتی مثل امیرالمؤمنین امام علی(ع) را که نزد همه اعم از مسلمان و غیرمسلمان، بسیار بسیار عزیز است، به شهادت رساندید. این شما را اذیت نمیکرد؟
قبل از انقلاب در دادگاهی خسرو گلسرخی درباره امام علی (ع) گفت: "من مسلمان نیستم، من یک مارکسیست هستم ولی سخنانم را با نام مولا علی(ع) شروع میکنم". وقتی کسی با اعتقادات مارکسیستی این قدر برای امام علی (ع) احترام قائل است ما شیعهها چه باید بگوییم؟ ما در کجای تاریخ سراغ داریم به کسی از پشت حمله کرده باشند آن هم در نماز؟ همیشه رو در رو بوده، فقط مرادی بوده که از پشت حمله میکند، آن هم کجا؟ سر نیایش، سر نماز خواندن. پس قرار بود من شقیترین فرد تاریخ را بازی کنم. خیلی سخت بود. آقای میرباقری و آقای شریفینیا خیلی به من کمک کردند. خدا را گواه میگیرم که من از سه شب قبل از این که اولین سکانس ضربتزدن را شروع کنیم که خواب نداشتم و میترسیدم.
***هنوز هم خیلیها شما را با آن نقش میشناسند.
به خاطر این که یک نقش خاص است. من در مختارنامه هم بازی کردم که این نقش را هم مردم دوست خیلی دوست داشتند هرچند خانواده من میگفتند که ما از این نقش بدمان میآید زیرا در این نقش من باعث مرگ کیسان ابوعمره (با بازی رضا رویگری) شدم. همه دوست دارند نقش مثبت کار کنم. حتی آن زمانی که آقای میرباقری آن نقش را به من داد من تعجب کردم. چون با هم گرگها را کار کرده بودیم. هم این که نقش سختی بود. من تمام سعی خودم را کردم که با یک نقش مظلومیت علی(ع) را نشان دهم و آن هم نقش ابنملجم مرادی بود.
***با آقای داریوش ارجمند صحبت میکردم میگفتند سالهاست که از آن زمان گذشته ولی هنوز مردم مرا که میبینند میگویند مالک اشتر. آیا به شما هم میگویند ابنملجم؟
بله به من هم هر از گاهی میگویند هرچند کمتر شده ولی هنوز هم مرا با آن نقش به یاد میآورند. همه بازیگران نقشهای مثبت و منفی بازی کردهاند.
میخواهم بعد از این همه سال یک گلهای از مسؤولان بکنم. زمانی که من ابنملجم را کار کردم هیچ کدام از مسؤولان مرا دعوت نکردند. همه مالک را دعوت میکردند! فکر میکردند واقعا منفیها را نباید دعوت کرد! نقشهای مثبت را دعوت میکردند! فکر میکردند که معاویه نباید بیاید! البته مردم به خاطر سریال خوبی که درست شد به ما خسته نباشید میگفتند.
خدا رحمت کند، آقای فتحی هم این گلایه را داشت! یکی از کارهای خیلی خوب ایشان عمرو عاص بود. میگفتند که ما شدیم مورد لعن و نفرین و همه جا میگفتند این همان عمرو عاص پدرسوخته است!
***یکی از ویژگیهای یک بازیگر، میمیک صورت اوست. هیچ کاری هم نمیتوان کرد. خیلیها هستند که نمیتوانند نقش خوب بازی کنند، یعنی میمیک صورتشان این گونه است. مثل زندهیاد جمیله شیخی که همیشه میگفت من خیلی نقش بازی کردم هم مثبت و هم منفی ولی وقتی برای نقش منفی میروم، آنقدر چهره من خوب است که اصلا کسی آن نقش مثبت را به خاطر نمیآورد. شما در دو سریال تاریخی مهم بازی کردید که هر دو را یک کارگردان کار کرده است و در یکی یار مختار هستید و سردار سپاه او هستید و در دیگری ابنملجم مرادی میشوید..
بله به من هم هر از گاهی میگویند هرچند کمتر شده ولی هنوز هم مرا با آن نقش به یاد میآورند. همه بازیگران نقشهای مثبت و منفی بازی کردهاند.
میخواهم بعد از این همه سال یک گلهای از مسؤولان بکنم. زمانی که من ابنملجم را کار کردم هیچ کدام از مسؤولان مرا دعوت نکردند. همه مالک را دعوت میکردند! فکر میکردند واقعا منفیها را نباید دعوت کرد! نقشهای مثبت را دعوت میکردند! فکر میکردند که معاویه نباید بیاید! البته مردم به خاطر سریال خوبی که درست شد به ما خسته نباشید میگفتند.
خدا رحمت کند، آقای فتحی هم این گلایه را داشت! یکی از کارهای خیلی خوب ایشان عمرو عاص بود. میگفتند که ما شدیم مورد لعن و نفرین و همه جا میگفتند این همان عمرو عاص پدرسوخته است!
***یکی از ویژگیهای یک بازیگر، میمیک صورت اوست. هیچ کاری هم نمیتوان کرد. خیلیها هستند که نمیتوانند نقش خوب بازی کنند، یعنی میمیک صورتشان این گونه است. مثل زندهیاد جمیله شیخی که همیشه میگفت من خیلی نقش بازی کردم هم مثبت و هم منفی ولی وقتی برای نقش منفی میروم، آنقدر چهره من خوب است که اصلا کسی آن نقش مثبت را به خاطر نمیآورد. شما در دو سریال تاریخی مهم بازی کردید که هر دو را یک کارگردان کار کرده است و در یکی یار مختار هستید و سردار سپاه او هستید و در دیگری ابنملجم مرادی میشوید..
البته من بین این دو سریال کارهای دیگری کرده بودم. زمانی که آقای میر باقری میخواست امام علی(ع) را کار کند، من سر کار مسافران آقای بیضایی بودم. که این کار چندین جایزه هم گرفت. من به عنوان یک بازیگر حرفهای باید با نقشهای متوالی کنار بیایم.
امروزه بعد از اتمام سریالها بخشی از پشت صحنه را هم پخش میکنند تا مردم ببینند که این دزد و آن پلیس باهم دوست هستند و هر دو بازیگرند ولی در زمان ما این گونه نبود. من اولین روز بعد از پخش قسمت آخر سریال امام علی(ع) صورتم را تماماْ اصلاح کردم، نمیدانم به خاطر کار اصلاح کردم یا از ترسم بود ولی همان روز در خیابان یک نفر روی شانه من زد و گفت دست شما درد نکند عجب سریال خوبی کار کردید. خدا به شما عمر دهد. فهمیدم که من را شناخت. امیدوارم شرایطی برسد که نگاههای محبتآمیز به همه نقشها باشد.
*** چقدر تلویزیون میبینید؟ آيا شما هم معتقدید که آثار نمایشی تلویزیون افت کرده است؟
من برنامه تلویزیونی برخیها را میبینم که گاهی هم خوب هستند ولی نقد هم به آنها وارد است. سریال بد آن است که در آن همیشه حرفهای بد میزنند. امام خمینی(ره) میگفتند تلویزیون یک دانشگاه است.
الان برخی اوقات سریالهایی پخش میشود که در آنها حرفهایی میزنند که در زمان گذشته هم زده نمیشد. آقای سرفراز که جدید آمدند مدام وعده وعید و امید میدهند و میگویند تا به حال کم کار شده باید فلان طور پیش برویم و از این جور حرفها ولی در عمل به جای افزایش شبکهها و برنامهها، دو شبکه را با هم یکی میکنند و یک عده را از نان خوردن میاندازند. ساقط کردن که کاری ندارد. ما اگر میخواهیم در این وضعیت با تهاجم فرهنگی بجنگیم، باید ببینیم خواستههای مردم چیست؟ آن چیزی که به جامعه و فرهنگ ما لطمه نمیزند را تولید کنیم. شبکه اضافه کنیم و انجام دهیم. با برخیها که صحبت میکنم میگویند که ما کانالهای آن طرف را نگاه میکنیم. چرا باید این طور باشد!؟ خاطرم هست با مرحوم کردان در مشهد بودیم، گفت تماشاچی بعضی از سریالهایمان در حد برفک هستند، یعنی هیچکس برنامههای ما را نمیبیند. ما در تلویزیون باید برنامههایی بسازیم که فقط مختص امروز نباشد و آیندهنگری داشته باشد. کاری بکنیم که خانوادهها شاد بشوند.
من راجع به خودم نگران نیستم. من بازنشسته شدهام. جوانی که به من زنگ میزند و درخواست میکنند میگویند آقای اکبری! من مدتهاست که کار نکردم، اگر کاری بود به من بگویید نمیداند خود من هم بیکار هستم!
بیکار بودن هنرمندان که معضل بزرگی شده است. همین چند وقت پیش مصطفی عبداللهی فوت کرد. کسی که سالها بیکار بود ولی عزتش اجازه نداد که مریضی خود را در بوق و کرنا کند و متأسفانه از مسؤولان ما هم کسی پا پیش نگذاشت. عبداللهی آدمی نبود که دستش را جلوی کسی دراز کند. دوستان میگفتند با همسرش که صحبت میکردم، میگفت که هر آمپول او یک و نیم میلیون تومان بود ولی یک بار هم نگفت که باید به من پول بدهید.
ما با هم "ریشه در خاک" را کار کردیم. آن زمان من به او پیشنهاد کردم با آقای مجید بهشتی که در آموزش و پرورش کار کند که گفت کریم من آدم دولتی نیستم. وقتی به بیمارستان به عیادتش رفتم گفت: «کریم! یادت هست، به من گفتی که برو آموزش و پرورش لااقل استخدام میشوی و بیمه خواهی داشت؟ ای کاش رفته بودم.»
امروزه بعد از اتمام سریالها بخشی از پشت صحنه را هم پخش میکنند تا مردم ببینند که این دزد و آن پلیس باهم دوست هستند و هر دو بازیگرند ولی در زمان ما این گونه نبود. من اولین روز بعد از پخش قسمت آخر سریال امام علی(ع) صورتم را تماماْ اصلاح کردم، نمیدانم به خاطر کار اصلاح کردم یا از ترسم بود ولی همان روز در خیابان یک نفر روی شانه من زد و گفت دست شما درد نکند عجب سریال خوبی کار کردید. خدا به شما عمر دهد. فهمیدم که من را شناخت. امیدوارم شرایطی برسد که نگاههای محبتآمیز به همه نقشها باشد.
*** چقدر تلویزیون میبینید؟ آيا شما هم معتقدید که آثار نمایشی تلویزیون افت کرده است؟
من برنامه تلویزیونی برخیها را میبینم که گاهی هم خوب هستند ولی نقد هم به آنها وارد است. سریال بد آن است که در آن همیشه حرفهای بد میزنند. امام خمینی(ره) میگفتند تلویزیون یک دانشگاه است.
الان برخی اوقات سریالهایی پخش میشود که در آنها حرفهایی میزنند که در زمان گذشته هم زده نمیشد. آقای سرفراز که جدید آمدند مدام وعده وعید و امید میدهند و میگویند تا به حال کم کار شده باید فلان طور پیش برویم و از این جور حرفها ولی در عمل به جای افزایش شبکهها و برنامهها، دو شبکه را با هم یکی میکنند و یک عده را از نان خوردن میاندازند. ساقط کردن که کاری ندارد. ما اگر میخواهیم در این وضعیت با تهاجم فرهنگی بجنگیم، باید ببینیم خواستههای مردم چیست؟ آن چیزی که به جامعه و فرهنگ ما لطمه نمیزند را تولید کنیم. شبکه اضافه کنیم و انجام دهیم. با برخیها که صحبت میکنم میگویند که ما کانالهای آن طرف را نگاه میکنیم. چرا باید این طور باشد!؟ خاطرم هست با مرحوم کردان در مشهد بودیم، گفت تماشاچی بعضی از سریالهایمان در حد برفک هستند، یعنی هیچکس برنامههای ما را نمیبیند. ما در تلویزیون باید برنامههایی بسازیم که فقط مختص امروز نباشد و آیندهنگری داشته باشد. کاری بکنیم که خانوادهها شاد بشوند.
بیکار بودن هنرمندان که معضل بزرگی شده است. همین چند وقت پیش مصطفی عبداللهی فوت کرد. کسی که سالها بیکار بود ولی عزتش اجازه نداد که مریضی خود را در بوق و کرنا کند و متأسفانه از مسؤولان ما هم کسی پا پیش نگذاشت. عبداللهی آدمی نبود که دستش را جلوی کسی دراز کند. دوستان میگفتند با همسرش که صحبت میکردم، میگفت که هر آمپول او یک و نیم میلیون تومان بود ولی یک بار هم نگفت که باید به من پول بدهید.
ما با هم "ریشه در خاک" را کار کردیم. آن زمان من به او پیشنهاد کردم با آقای مجید بهشتی که در آموزش و پرورش کار کند که گفت کریم من آدم دولتی نیستم. وقتی به بیمارستان به عیادتش رفتم گفت: «کریم! یادت هست، به من گفتی که برو آموزش و پرورش لااقل استخدام میشوی و بیمه خواهی داشت؟ ای کاش رفته بودم.»
میخواهم کمی گلایه کنم. متأسفانه سرطان برای برخی دوستان هنرمند تبدیل به منبع درآمد شده است. برای این که بخواهد ترحمی را ایجاد کند، یا نمایشی را کار کند یا صحبتی کند. به خصوص در حوزه تئاتر که بسیار هم زیاد شده است.
الان یک نفر از ارشاد باید بپرسد که حمید مظفری و یا هرمز هدایت و ... که چند سال است کار نکردهاند، کجایند؟ اینها را ارشاد باید مدیریت کند. من میگویم نباید یک کارگردان در یک سال سه کار انجام دهد و یک کارگردان چهار سال یک بار کار کند. یک بازیگر در سال پنج بار روی صحنه برود و یک بازیگر هر پنج سال یک بار بازی کند. آنها هم زندگی دارند. خودتان به او مدرک دادید پس باید حمایت شوند. اگر پولی در بساط دولت نیست باید در همه حوزهها نباشد نه اینکه این نداری را در ورزش اصلا نبینیم. ما تئاتریها اصلا توقعی نداریم برای همین وقتی میخواهند بازیگر برای یک سریال انتخاب کنند از بچههای تئاتر انتخاب میکنند.
***مدیریت تئاتر و هنر کشور در این چند ساله گذشته را میپسندید؟
بچههای تئاتر سادهترین و سالمترین افراد هستند. اگر ساده نبودند، سرشان کلاه نمیگذاشتند تا به آنها زمینی بدهند که کلاهبرداری بود. خیلیها همه چیزشان را فروختند و میخواستند یک زمین بخرند ولی سر همه کلاه گذاشتند. این زمینها خیالی بود. دولت وقت در ازای این شیادی به هنرمندان قطعه زمینهای چهار طبقهای داد. چهار طبقه برای چهار نفر که چون نفر طبقه اول، پول ساخت نداشت بقیه هم نتوانستند بسازند زیرا به قول مدیران آن موقع هوا خریده بودند!
***برخی معتقدند که در دولت قبل توجه معاونت هنری بیشتر به تئاتر معطوف بود ولی با تغییر دولت، توجهی که به تئاتر شد بسیار کم است و اولویت معاونت هنری، تقویت هنرهای پولسازی چون تجسمی است. شما با این نظر من موافق هستید یا خیر؟
من کسی نیستم که بگویم فلانی خیلی خوب بود و اینکه امروز هست بد و یا برعکس. این خیلی خوب و بد را تاریخ میگوید. آقای منتظری رفته ولی ما هنوز میگوییم مدیر خوب یعنی منتظری. من هر سال اگر بتوانم ولو شده یک بار در سال حتما به آقای منتظری سری میزنم چون او را دوست دارم. شما از تئاتریها بپرسید که آقای منتظری چه کار کرده است. آقای منتظری دروغ نمیگفت، میگفت این کار میشود یا نمیشود. میگفت پولی که به شما میدهم کفاف زندگیتان را نمیدهد ولی خواهش میکنم نگذارید چراغ تئاتر خاموش شود.
این مدیر بود و شاهآبادی هم مدیر هرچند که وی نیز در زمان خودش زحمت کشیده است. زمان شاهآبادی بیپولی نبود. زمان شاهآبادی پول خوب بود. آن زمان خیلی پول به وزارت ارشاد تزریق شد ولی توجه خیلی خاصی به تئاتر نشد.
من خواهشی هم از کسانی که برای رضای خدا مدرسه میسازند دارم. خدا خیرشان دهد ولی آیا همین مدرسهسازها نمیتوانند فرهنگسازی کنند؟ بگویند آموزش و پرورش، من میخواهم جایزه آثار هنری بچهها را من بدهم تا بچهها را به سمت کار فرهنگی سوق دهند.
الان یک نفر از ارشاد باید بپرسد که حمید مظفری و یا هرمز هدایت و ... که چند سال است کار نکردهاند، کجایند؟ اینها را ارشاد باید مدیریت کند. من میگویم نباید یک کارگردان در یک سال سه کار انجام دهد و یک کارگردان چهار سال یک بار کار کند. یک بازیگر در سال پنج بار روی صحنه برود و یک بازیگر هر پنج سال یک بار بازی کند. آنها هم زندگی دارند. خودتان به او مدرک دادید پس باید حمایت شوند. اگر پولی در بساط دولت نیست باید در همه حوزهها نباشد نه اینکه این نداری را در ورزش اصلا نبینیم. ما تئاتریها اصلا توقعی نداریم برای همین وقتی میخواهند بازیگر برای یک سریال انتخاب کنند از بچههای تئاتر انتخاب میکنند.
***مدیریت تئاتر و هنر کشور در این چند ساله گذشته را میپسندید؟
بچههای تئاتر سادهترین و سالمترین افراد هستند. اگر ساده نبودند، سرشان کلاه نمیگذاشتند تا به آنها زمینی بدهند که کلاهبرداری بود. خیلیها همه چیزشان را فروختند و میخواستند یک زمین بخرند ولی سر همه کلاه گذاشتند. این زمینها خیالی بود. دولت وقت در ازای این شیادی به هنرمندان قطعه زمینهای چهار طبقهای داد. چهار طبقه برای چهار نفر که چون نفر طبقه اول، پول ساخت نداشت بقیه هم نتوانستند بسازند زیرا به قول مدیران آن موقع هوا خریده بودند!
***برخی معتقدند که در دولت قبل توجه معاونت هنری بیشتر به تئاتر معطوف بود ولی با تغییر دولت، توجهی که به تئاتر شد بسیار کم است و اولویت معاونت هنری، تقویت هنرهای پولسازی چون تجسمی است. شما با این نظر من موافق هستید یا خیر؟
من کسی نیستم که بگویم فلانی خیلی خوب بود و اینکه امروز هست بد و یا برعکس. این خیلی خوب و بد را تاریخ میگوید. آقای منتظری رفته ولی ما هنوز میگوییم مدیر خوب یعنی منتظری. من هر سال اگر بتوانم ولو شده یک بار در سال حتما به آقای منتظری سری میزنم چون او را دوست دارم. شما از تئاتریها بپرسید که آقای منتظری چه کار کرده است. آقای منتظری دروغ نمیگفت، میگفت این کار میشود یا نمیشود. میگفت پولی که به شما میدهم کفاف زندگیتان را نمیدهد ولی خواهش میکنم نگذارید چراغ تئاتر خاموش شود.
این مدیر بود و شاهآبادی هم مدیر هرچند که وی نیز در زمان خودش زحمت کشیده است. زمان شاهآبادی بیپولی نبود. زمان شاهآبادی پول خوب بود. آن زمان خیلی پول به وزارت ارشاد تزریق شد ولی توجه خیلی خاصی به تئاتر نشد.
من خواهشی هم از کسانی که برای رضای خدا مدرسه میسازند دارم. خدا خیرشان دهد ولی آیا همین مدرسهسازها نمیتوانند فرهنگسازی کنند؟ بگویند آموزش و پرورش، من میخواهم جایزه آثار هنری بچهها را من بدهم تا بچهها را به سمت کار فرهنگی سوق دهند.
گفتگو: مجید احمدی