روز ۲۵ بهمن اسرای عملیات والفجر مقدماتی به موصل یک (موصل بزرگ) وارد شدندو طبق معمول در بدو ورود به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. مرتضی به دلیل جراحت مدتی کوتاه در بیمارستان موصل و سپس به مدت سه ماه در درمانگاه اردوگاه بستری بود و در این مدت و سه ماه بعد از ان کلیه ی کارهای او را بچه های فداکار ...

گروه جهاد و مقاومت مشرق - سرزمین ما پر از جوانانی است که برای رسیدن به معبودشان و شنیدن آواز پر جبرییل خانه و کاشانه را رها کرده و عازم بیایان های عشق شده اند تا هم فرمان خدا را در باب جهاد با دشمنان دین لبیک گفته و هم گامی به محبوبشان نزدیک ترشده باشند. حاج مرتضی متذکر یکی از آن جوانانی بود که جهت پاسداری از اهداف انقلاب اسلامی و اطاعت از فرمان بزرگ مصلح قرن بیستم، حضرت امام خمینی(ره)وارد بسیج شد، در واقع می توان او را از بنیان گذاران بسیج بهبهان دانست.

BNO2d

 او به همراه شهید جواد متولی از اولین روزهای تشکیل بسیج به این ارگان انقلابی پیوست تا دین خود را نسبت به انقلاب اسلامی ادا کرده باشد. با شروع جنگ تحمیلی و هجوم ناجوانمردانه ی بعثیون متجاوز او تلاش می کند تا برای نبرد با متجاوزان عازم جبهه شود اما به دلیل اینکه از نیروهای ذخیره ی سپاه محسوب می شود چنین اجازه ای به او داده نمی شود. تیر ماه سال ۶۰برای اولین بار به جبهه ی شوش اعزام شده تا در عملیاتی محدود برای باز پس گرفتن یک تپه از دست دشمن شرکت نماید اما به دلایلی عملیات لغو می شود با وجودی که مهمات لازم برای عملیات تا نزدیکی های سنگرهای دشمن برده شده بود. مرتضی بخاطر اینکه از چهار چوب مقررات سپاه خارج شود و بتواند راحت تر به جبهه اعزام گردد، شهریور ماه ۶۰از مجموعه ی ذخیره ی سپاه بیرون می آید و فعالیت خود را در بسیج دنبال می کند.

در عملیات غرور آفرین فتح المبین به قسمت زرهی تیپ ۴۶ فجر می پیوندد و آموزش های لازم را جهت شرکت در عملیات می بیند اما این قسمت در عملیات وارد نشده و همچنان مرتضی را آرزو به دل باقی می گذارد. شوق حضور در عملیات و مبارزه با متجاوزان بعثی تمام وجود مرتضی را فراگرفته است تا اینکه عملیات بیت المقدس آغاز می شود و مرتضی به آرزوی خود می رسد و در مرحله ی اول عملیات برای باز پس گرفتن جاده ی اهواز خرمشهر شرکت می کند.

او به همراه دوستان همرزمش ضمن در هم کوبیدن دشمن متجاوز به اهداف از پیش تعیین شده که انهدام نیروهای پشتیبانی دشمن بود می رسد. آن ها از دارخوین حمله ی خود را اغاز می کنند و پس از گذشتن از جاده ی اهواز خرمشهر به نیروهای پشتیبانی دشمن رسیده و آن ها را اسیر یا نابود می سازند. در مرحله ی دوم عملیات نیز مرتضی حضور موفقی دارد. در همین مرحله احمد وتری و بی سیم چی او نورالله قاسمی به شهادت می رسند.

مرتضی می گفت: «در این منطقه تیربارچی دشمن بچه ها را بسیار اذیت می کرد. اسماعیل سردمی با دو کیسه ی شن به سراغش رفت و موفق شد آنش او را خاموش کند و او را به هلاکت برساند اما متوجه نشد که پایین پای او نیروهای دیگری بودند. نفر بعدی توانست اسماعیل را مورد هدف قرار دهد و مجروح کند. داریوش کاظمی تیر بار چی گروهان در همین نقطه مورد اصابت گلوله ی کالیبر ۵۰ قرار گرفت و من بالای سر او رسیدم نوار گلوله ها را از دور کمرش باز کردم تا راحت تر باشد او در آغوش من جان داد و به شهادت رسید.»

دیدن این صحنه های درد آور عزم مرتضی و دوستانش را محکم تر می کند تا بر دشمن متجاوز یورش برند و آن ها را نابود کنند. با وجودی که در ادامه ی این مسیر مرتضی و تعدادی از دوستانش در محاصره قرار می گیرند اما ایستادگی و پایمردی آن ها با عث می شود که دشمن نتواند این مواضع را از آنان پس بگیرد و با آمدن چرخ بال های ارتش و آتش شدید چرخ بال ها دشمن مجبور به عقب نشینی شده و محاصره شکسته می شود.

 مرتضی و دوستانش مجروحین را از این منطقه با وسایل به غنیمت گرفته از دشمن به پشت خط منتقل می کنند. او در مورد مسیر انتقال می گوید: «با توجه به نبودن جاده خودرو نظامی حامل مجروحان و اسرای دشمن مسیر بسیار ناهمواری را طی می کرد و خودرو تکان های شدیدی داشت. من مجروحی را دیدم که بر اثر اصابت ترکش خمپاره فک خود را از دست داده بود. خون تمام صورتش را پوشانده و احساس می کردم که باید وضعیت نابسامانی داشته باشد اما این رزمنده ی جوان چنان با آرامش نشسته بود که گویی زخمی براو وارد نشده! در تمام مسیر سخت و پرپیچ و خم نشنیدم که او فریادی بزند یا از جراحت خود گلایه کند!»

بعد از پایان این مرحله از عملیات مرتضی به بهبهان باز می گردد و نمی تواند در مرحله ی سوم یعنی فتح بزرگ خرمشهر شرکت کند او خبر آزاد سازی خرمشهر را در بهبهان می شنود!! او به همراه بچه های رزمنده معتقد بودند که در پشت جبهه نیز باید رزمنده بود و همواره به مردم کمک کرد. در همین رابطه خودش می گفت:« به همراه چند نفر از دوستان رزمنده برای زیارت قبور شهدا به شهید آباد رفته بودیم هنگام بازگشت مشاهده کردیم که مردم زیادی در صف گاز ایستاده اند. به بچه ها گفتم حاضرید ما شب را اینجا بمانیم و نگهبانی دهیم تا مردم به خانه هایشان بروند و استراحت کنند و صبح فردا بیایند؟ دوستان از پیشنهاد من استقبال کردند و شب را تا صبح بیدار ماندیم تا در پشت جبهه هم توانسته باشیم به مردم کمکی کنیم.»

 

عملیات واافجر مقدماتی مقدمه ای بر اسارت مرتضی

عملیات والفجر مقدماتی  در بهمن سال ۶۱ در شیب میسان با حضور خیل عظیمی از رزمندگان خداجو اغاز شد . مرتضی در این عملیات با فرماندهی گروهان پدر اولادی حضور داشت. شیر مردی که در علیات خیبر به شهاد رسید. مرتضی از حال و هوای آن شب چنین تعریف می کند: «شهید احمد سرحدی مسوول اطلاعات عملیات گردان بوداو فرمانده ی گروهان ،پدر اولادی را فرا خواند و سر طناب را به دستش داد و گفت این طناب را بگیر و ادامه بده تا از معبر عبور کنی. ظاهرا با توجه به لو رفتن عملیات عراقی ها معبر را جابجا کرده و آن را طوری هدایت کرده بودند که درست مقابل تیر بار چی خودشان قرار می گرفت. ما مهماتمان را با چهارپایان جابجا می کردیم و تجربه ی نگهداری آن ها را نیز نداشتیم .همینکه صدای انفجار می آمد چهار پایان رم می کردند و ما قادر به کنترل آن ها نبودیم!»

 در این میان شهید حاج خداخواست محبوب به دلیل داشتن تجربه به خوبی آن ها را کنترل می کرد اما او تنها بود و تعداد چهارپایان زیاد! هنگامی که از کانال بالا آمدم دیدم که تعدادی از بچه ها خوابیده اند از دوستم علتش را پرسیدم گفت :«این ها همه شهید شده اند» مجروحان و شهدا را کنار زدیم وبه طرف دشمن حرکت کردیم. حسین فخری همراه من بود که مورد اصابت قرار گرفت و شهید شد ولی به من گفت که جلو بروم و بخاطراو ازحرکت باز نایستم. در حال رفتن به جلو بودم که خماره ای شلیک شد و در هوا منجر گردید و من مجروح شدم. حاج احمد مکاری و ابراهیم فردایی مرا باخود آوردند و به بچه ها رساندند.این دونفر بخاطر این فداکاری از بچه ها عقب ماندند و در محاصره افتادند.در حالی که اگر این کار را نمی کردند قادر بودند خود را به پشت خط برسانند.محمود محمد پور فرمانده ی محور به بچه ها قول داد که اگر تا غروب مقاومت کنند با تاریک شدن هوا آن ها را به عقب برمی گرداند.در این هنگام یکی از بچه ها از ناحیه ی گلو زخمی شد و سید کمال شفا با اصرار فرمانده گردان گلوی او را پانسمان کردو او بعد از اینکه خونریزیش قطع شد توانست به عقب برگردد!

 

هنگام غروب شد و محمد پور به قولش وفا کرد اما گفت مسیر به گونه ای است که فقط افراد سالم قادر به بازگشت هستند!!! جواد متولی به سراغ من آمد از من خواست که درخواستی از او داشته باشم گفتم:«تشنه هستم آب می خواهم» بغض گلویش را گرفت گریست و گفت :«اینجا آب یافت نمی شود» یاد تشنگی آل ابا در این منطقه هم تکرار شد. اشک جواد برگونه ام افتاد . برخواست تا برود اما چند قدمی دور نشده بود که خمپاره ای در کنارش به زمین اصابت کرد و منفجر شد و صدای الله اکبر جواد که به نظر می رسید چند بار تکرار شد و مانند صدایی بود که در کوه منعکس می شد فضا را پر کرد او نیز به شهادت رسید و رفت تا عند ربهم یرزققون باشد. آن ها که توانستند با محمد پور رفتند و خود را به پشت خط رساندند و من در آن جا تنها ماندم!!! بچه ها یا اسیر شده بودند یا شهید و یا برگشته بودند اما من دو روز در بیابان افتاده بودم و قادر به حرکت نبودم!!! روز ۲۰ بهمن سربازان دشمن که در حال جستجو بودند مرا دیدند و با خود به سنگری بردند آتش روشن کردند و به من غذا دادند در همین هنگام گلوله ی توپی در کنارشان منفجر شد و چند نفرشان را مجروح کرد!! یکی از سربازان خشمگین شد و به طرف من دوید و خواست که مرا بکشد اما دیگری مانع شد. سربازانی که به نرمی برخورد می کردند اغلب شیعه بودند.»

 مرتضی مسیر سخت خط مقدم ،العماره ،بغداد را با حالت مجروحیت و درد شدید پشت سر می گذارد در بغداد آن ها را سوار بر خودرو ها کرده در شهر می چرخانند تا بار دیگر یاد اسرای کربلا و هلهله ی شادی کوفیان و شامیان در اذهان شیفتگان اباعبدالله زنده شود. مرتضی در میان این شادی ها زنی را می بیند که چادر مشکی خود را در مقابل صورت گرفته و گریه می کند. شاید این حرکت مرهمی بر آلام مرتضی و دوستانش بود.

 

ورود به اردوگاه موصل بزرگ

روز ۲۵ بهمن اسرای عملیات والفجر مقدماتی به موصل یک (موصل بزرگ) وارد شدندو طبق معمول در بدو ورود به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. مرتضی به دلیل جراحت مدتی کوتاه در بیمارستان موصل و سپس به مدت سه ماه در درمانگاه اردوگاه بستری بود و در این مدت و سه ماه بعد از ان کلیه ی کارهای او را بچه های فداکار و از خود گذشته انجام می دادند. احمد مکاری و ابراهیم نام نیک دو جوان فداکاری بودند که بیشتر کارهای مربوط به مرتضی را برعهده گرفته بودند.  البته این گونه از خود گذشتگی ها در اسارت بسیار پر طرفدار بود.

  

VNqWE

نشسته از چپ نفر اول حاج مرتضی متذکر

 

 بعد از بهبودی، مرتضی همانند زمان حضور در بسیج و جبهه فعالیت های خود را آغاز کرد. مدتی طولانی مسوول امور فرهنگی آسایشگاه بودو درکار مداحی­ و نوحه سرایی نیز بسیار فعال و پرکارمی­ نمود. مدت زیادی نیز درامور جمع آوری خبر فعالیت داشت.او به همراه دوستانش خبرها را از روزنامه های عراقی ورادیو ایران جمع می کرد که البته رادیو کاملا مخفی بودو می بایست خبرهای آن با خبر روزنامه هاو رادیو عراق مخلوط می شد تا امنیت رادیو به خطر نیفتد.

 مرتضی در مورد شب های دعا در ماه رمضان خاطره ی زیبایی داشت که آن را چنین بیان کرد:« شب ۲۱ رمضان سال ۶۴ مشغول خواندن دعا بودیم . نگهبان ما که می بایست مواظب آمدن سرباز دشمن می بود خود محو دعا شد و از دشمن غافل! سربازی به نام  عدنان خود را به پشت پنجره رسانده بود و مدتی به دعای ما گوش می کرد! او سپس برخواست و مسوول آسایشگاه را صدا زد. و گفت دعا خوان را معرفی کن. مسوول آسایشگاه انکار کرد او گفت من بیش از ده دقیقه است اینجا هستم و دارم به دعا گوش می کنم! به هر صورت او اسم ده نفر را طلب کرد تا فردا مجازات شوند. ده نفر از بچه ها داوطلب شدند و سرباز نام آن ها را یاد داشت نمود!! در این موقع مترجم آسایشگاه با عدنان وارد صحبت شد و به او گفت:«می دانی امشب چه شبی است؟ »عدنان گفت :«خیر» او ادامه داد :«امشب شب شهادت امام علی (ع) است. عدنان اگر فردای قیامت علی از تو بپرسد چرا عزاداران مرا اذیت کردی؟ چه پاسخی داری؟» عدنان کمی فکر کرد و سپس کاغذ اسم ها را از جیب خود بیرون آورد و آن را پاره کرد و رفت!

حاج مرتضی در مورد حاج آقا ابوترابی نیز گفت: «یکی از بچه های آسایشگاه ایشان یک روز برایم تعریف می کرد که :حاج آقا عادت داشت شب ها ساعت ده می خوابید . شبی دیدم که ایشان نخوابیده و قرآن می خواند تعجب کردم ،خوابیدم و ساعتی بعد بازهم دیدم که ایشان مشغول خواندن قران است!! چند بار تا نماز صبح از خواب برخواستم و ایشان را درحال تلاوت قرآن دیدم! وقتی خوب دقت کردم دیدم که کبوتری روی پتوهای ایشان نشسته و او حاضر نشده که کبوتر را اذیت کند و از جایش براند!!،به همین دلیل خودش نخوابیده تا کبوتر آسوده باشد!

 اوگفت من کبوتر را از جای حاج آقا دور کردم و کبوتر پرواز کنان از پنجره ی آسایشگاه بیرون رفت اما حاج آقا مدت زیادی از من ناراحت بود که چرا این پرنده را آزرده کردی ؟!»

حاج مرتضی بعد از آزادی در شبکه ی بهداری مشغول خدمت شد او در مورد سال های بعد از آزادی می گوید:«هرچند بعد از ورود به کشور سایه ی آن پیر سفرکرده را بر سر خود ندیدیم چراکه با قلبی مطمئن به دیار ابدی پیوسته بود اما سایه ی فرزند خلف او حضرت آیت الله خامنه ای را که به قول امام خمینی:«در بین دوستان و متعهدان به اسلام و مبانی اسلامی از جمله افراد نادری هستید که چون خورشید روشنی می دهید»  بر سر خود احساس کرده ایم و امیدواریم که خداوند گرما و روشنی این خورشید فروزان را  تا انقلاب حضرت حجت(عج) بر سر ملت ما مستدام بدارد. و ما را سربازان شایسته ای برای ایشان قرار دهد.» حاج مرتضی اکنون بازنشسته شده اما همچنان به فعالیت های فرهنگی خود در هیا ت های مذهبی ادامه می دهد. و از جمله ی مداحان فعال و متعهد شهرمان می باشد.

 

JbfQK

حاج مرتضی متذکر در راهپیمایی عظیم اربعین حسینی سال ۹۳ عراق

حاج مرتضی متذکر متولد ۱۳۴۰

تیپ ۱۵امام حسن مجتبی(ع)-فرمانده:حسن درویش

گردان: بدر

فرمانده گردان: محمد شعبانی

فرمانده گروهان: پدر اولادی

عملیات: والفجر مقدماتی منطقه ی شیب میسان

اسارت: ۲۰ /۶۱/۱۱

* سایت جامع آزادگان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس