عاقبت آن جستجوگر شهادت در عملیات کربلای ۸ در فروردین ماه سال ۶۶، به مراد دلش رسید. او آرام خوابیده بود، مثل همیشه دوست داشتنی. گویی ملائک بالهایشان را بر بدن خونین این مرغ پرگشوده گسترده بودند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق _ دیگر هیچ جای سالمی در بدن احمد وجود نداشت. در بیمارستان خبر« عملیات کربلای ۸» را شنید. دست از پا نمی شناخت و با همان بدن مجروح دوباره عازم جبهه شد. شب میلاد امام عصر(ع) بود که به قرارگاه تاکتیکی لشگر۱۰ سیدالشهداء(ع) در شلمچه رسید. با دیدن حاج احمد جان تازه ای به فرماندهان و رزمندگان تزریق شد.

"شهید احمدرضا شاه‌نظر عراقی" در محله نازی آباد تهران متولد شد. آن روزها منطقه نازی آباد پر بود از جلسات مذهبی و احمد یک پای ثابت این جلسات بود. شخصیت احمد در این جلسات شکل گرفت و داشتن پدری که شغل معلمی را پیشه خود کرده بود در این مسیر کمک کار احمد بود.

احمد از دوران نوجوانی با مکتب امام خمینی آشنا شد و ۱۷ ساله بود که انقلاب امام ثمر داد و او از آن روز به بعد تمام دغدغه اش شد حفظ انقلاب اسلامی. احمد از جمله کسانی بود که توانست به دیدار امام خمینی (ره) نائل شود. احمد در زمره رزمندگانی بود که از غرب به جنوب آمدند و تیپ محمد رسول الله(ص) را شکل دادند و با این تیپ در ماموریت‌های مختلف شرکت کرد.

ماجرای فرمانده‌ای که جای سالمی در بدن نداشت
از سمت راست نفر دوم شهید احمدرضا شاه‌نظر عراقی


با تاسیس تیپ سیدالشهداء(ع) احمد که از رزمنده های زبده تیپ محمد رسول الله در سال ۶۱ تشکیل شد، به این یگان پیوست و مسئولیت یکی از گشت های تیم های شناسائی اطلاعات عملیات در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی و والفجر یک را بر عهده گرفت. با جمع آوری اطلاعات با ارزشی از جبهه دشمن با هدایت گردان ها، مواضع و موانع دشمن را در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک در هم کوبید. در تابستان سال ۱۳۶۲ برای شناسایی خطوط دشمن به جبهه های شمالغرب اعزام شد و در برگشت از ماموریت شناسایی مواضع دشمن در ارتفاعات "بمو " با توجه به اینکه کارشناسایی آنها ۶ روز به طول انجامیده بود با میدان مین نامنظمی که توسط دشمن احداث شده بود مواجه می‌شوند و احمد پای راستش در اثر برخورد با مین از زیر زانو قطع می‌گردد.

«احمد تعریف می‌کرد جایی که روی مین رفتم درست زیر دید دشمن بود.- با وجودی اینکه پای راستم به شدت آسیب دیده بود باز با همین پای مجروح صدها متر دویدم تا خود را به یک شیار امن رساندم. دشمن تمام منطقه رو با منور روشن کرده بود و دنبال علت انفجار می‌گشت و از اونجایی که خدا می‌خواست چون منطقه کوهستانی بود و محل تردد گرازها بود دو تا گراز پایشان با مین برخورد کرد و صدای انفجار دوم شنیده شد و دشمن به خیال اینکه انفجار قبل هم برای رفتن گراز روی مین بوده؛ حساسیتش از بین رفت.

ماجرای فرمانده‌ای که جای سالمی در بدن نداشت
از سمت راست نفر چهارم شهید احمدرضا شاه‌نظر عراقی


هوا خیلی تاریک بود و برادری که همراه من بود متوجه رفتن من روی مین نشده بود و من هم چیزی نگفتم تا اینکه از شدت ضعف افتادم و اون تازه فهمید قضیه چی بوده و به من گفت تو داخل این شیار بمون تا من برم کمک بیارم. وقتی او رفت من کالک و قطب نما و دوربین شناسایی رو مخفی کردم که نکنه دست دشمن بیفته و نارنجکی که همراه داشتم ضامنش رو کشیدم و منتظر بودم که اگر گشتی های دشمن اومدند با اونها مقابله کنم» ... وقتی نیروی کمکی اومد که احمد از شدت خونریزی بیهوش افتاده بود.

احمد بعد از بهبودی نسبی با پای مصنوعی برای عملیات خیبر خودش رو به منطقه رساند تا در کنار شهید رحمت الله کُرد گره‌گشای عملیات خیبر باشه و بعد از شهادت شهید کُرد در عملیات خیبر مسوولیت واحد اطلاعات و عملیات تیپ سیدالشهداء(ع) به حاج احمد سپرده شد.

واحدی که خود احمد آن را این‌گونه توصیف می کند: «اطلاعات و عملیات از چند بعد در جنگ نقش اساسی دارد و اگر بخواهیم جایگاه واحدهای اطّلاعات عملیات، را در صحنه های جنگ در یک عبارت کوتاه توصیف کنیم، کاملترین عبارت این است که: « اطلاعات عملیات به منزله چشم سپاه اسلام است.»

حاج احمد به تواضع و فروتنی در بین دوستان و سایر همرزمانش مشهور بود و از خصوصیات برجسته او این بود که هنگام سختی ها، روحیه شاد خود را از دست نمی داد و ظرفیت بالایی برای پذیرش مشکلات و سختی ها داشت، همیشه خنده رو و بشاش بود. خودش بارها شده بود با پای مصنوعی همپای بقیه بچه های اطلاعات در گشت های شناسایی همراه می‌شد و بعضا نیاز بود که روزها در منطقه دشمن توقف داشته باشند و در گرمای جنوب کمین دشمن رو دور بزنند و به عمق مواضع دشمن نفوذ کنند تا به اطلاعات دقیق و کامل دست پیدا کنند اما احمد هیچ شکایتی از وضعیت جسمی اش نداشت. بلکه جلو تر از همه به مواضع دشمن نفوذ می‌کرد. کار شناسایی عمق موانع دشمن و خطرات اونها برای بچه های گشتی و شناسایی با همراهی و سرپرستی حاج احمد شیرین بود.

ماجرای فرمانده‌ای که جای سالمی در بدن نداشت
شهید احمدرضا شاه‌نظر عراقی


احمد با اینکه پاش قطع بود ولی باز هم اهل تحرک و ورزش بود با همین پای قطع فوتبال و والیبال بازی می کرد. گاهی هم ادعای کشتی گرفتن می کرد، و می گفت: « حاضرم پشتتان را به زمین بزنم!».

همین نشست و بر خاست او با نیروهایش، الفتی میان آنها ایجاد کرده بود که نتیجه اش اطاعت محض آنها از فرمانده شان بود. احمد نه خستگی را می شناخت و نه اجازه خستگی به نیروهاش می داد. از همان ابتدا هم با نیروهایش شرط می کرد که: «در واحد اطلاعات خستگی معنا ندارد، همیشه باید آماده کار باشید، حتی اگر چندین شب نخوابیده باشید.»

احمد۲۴ ساله بود که ازدواج کرد و بعد از آن به جهت اینکه از جبهه دور نباشه، همسرش را به اهواز برد و در خانه های سازمانی به همراه سایر فرماندهان زندگی کرد. همیشه نمازش رو اول وقت می‌خوند او اهل تهجد و شب زنده داری بود.

احمد با درایت و تیزهوشی در کنار یار و همرزمش شهید حاج غلام کیانپور هدایت نیروهای غواص برای شناسایی جزیره ام الرصاص در عملیات والفجر۸ به عهده داشت. عبور ایمن غواصان تیپ سیدالشهداء(ع) از رودخانه خروشان اروند و گرفتن سرپل درجزیره ام الرصاص مدیون راهنمایی های احمد در امر شناسایی و انتخاب بهترین راهکاربود. در این عملیات احمد از ناحیه شکم و صورت به سختی مجروح شد. احمد سریعا به عقب انتقال داده شد و در یکی از بیمارستان‌ها بستری گشت. احمد به شدت نگران سایر بچه ها بود، با اینکه حالش وخیم بود، لحظه شماری می کرد که هر چه زود تر بتواند بهبودی یابد و دوباره سرپا شود. به خاطر نگرانی که احمد نسبت به بچه ها داشت و خودش هم لحظه ای دلش نمی آمد از جبهه دور بماند، هنوز بهبودی کامل نیافته بود که دوباره عازم جبهه شد. او درعملیات‌های سیدالشهداء(ع) در اردیبهشت ۶۵ و آزاد سازی مهران در کربلای یک و کربلای ۲ در ارتفاعات پیرانشهر واحد اطلاعات عملیات را هدایت کرد.

ماجرای فرمانده‌ای که جای سالمی در بدن نداشت
از راست نفر اول شهید احمدرضا شاه‌نظر عراقی


عملیات کربلای ۵ ، دیماه سال ۱۳۶۵، نقطه اوج حرکت حاج احمد شد. با توجه وسعت حد عملیات ل۱۰ و مواضع و موانع آهنین دشمن و زمان محدود برای کار شناسایی حاج احمد با همه توان به میدان آمد و یاری مثل شهید غلام کیانپور همواره قوت قلب او بود. سختی نفوذ در دژ آهنین شلمچه همه را کلافه کرده بود در این عملیات، به لحاظ شدت نبرد و هراس زیاد دشمن و به کارگیری غالب توان نظامی و حجم بالای ارتش دشمن، پیکر بیشتر شهداء بر جای ماند. اما احمد می دانست که با شهادت هر نفر بخشی از نیروها از دست می روند، به خاطر همین با استقامت فوق العاده نیروها را سریعا جایگزین می کرد. احمد برای شکستن مقاومت دشمن در نونی های کربلای ۵ عزیرترین یارش را به میدان فرستاد. با جلوداری غلام کیانپور مقاومت دشمن در هم شکست و خبر شهادت غلام کمر احمد را هم شکست.

او پنج سال به همراه غلام مدام به شناسایی رفت، هر دو از بزرگترین موانع عبور کردند و مهمترین معضلات گشت و شناسایی را حل کردند. شهادت غلامرضا کیانپور بزرگترین ضربه عاطفی برای او بود. آن دو مثل یک روح در دو بدن بودند... شهادت کیانپور آنقدر تاب و قرار را از احمد گرفت و با شور و شوق در پی درمان خود افتاد. به همه دکتر ها مراجعه می کرد، از فک و صورت گرفته تا ارتوپد داخلی و دندانپزشکی.

دیگر هیچ جای سالمی در بدن احمد وجود نداشت. در بیمارستان خبر« عملیات کربلای ۸» را شنید. دست از پا نمی شناخت و با همان بدن مجروح دوباره عازم جبهه شد. شب میلاد امام عصر(ع) بود که به قرارگاه تاکتیکی لشگر۱۰ سیدالشهداء(ع) در شلمچه رسید. با دیدن حاج احمد جان تازه ای به فرماندهان و رزمندگان تزریق شد. غروب بود و آرامش نسبی در فضای قرارگاه ایجاد شده بود. حاج احمد برای وضو گرفتن از سنگر خارج شد، همه بچه ها سرگرم راز و نیاز با پروردگار متعال بودند.

جعفر محمدی معاون عملیات لشکر، کنار یکی از سوله ها ایستاده بود. رو به احمد کرد و گفت:« حاجی التماس دعا !» احمد هم همانطور که در سکوت روحانی خود بسر می برد، با تبسمی جوابش را داد. که یکباره باران کاتیوشا فضای قرارگاه را غبارآلود کرد. در میان این غبار فریادی شنیده شد که به سنگرهایتان بروید. حاج احمد به سوی جعفر دوید، دید که غرق خون است و دوباره با فریاد از بقیه خواست که به سنگرهایشان بروند. خودش جعفر را بغل کرد و شروع به حرکت کرد. دوباره با صدای انفجار پی در پی همه از سنگر ها بیرون ریختند. این بار حاج احمد هم در کنار جعفر افتاده بود. بچه ها خود را بالای سر احمد رساندند. ترکش دست احمد را شکسته بود و روی صورتش افتاده بود. تمام صورتش را ترکش گرفته بود و به سختی صدایش بیرون می‌آمد. اول بچه ها فکر کردند تقاضای کمک می‌کند اما صدای لرزان احمد داشت شهادتین را بر زبان جاری می‌کرد. بچّه های قرارگاه حاج احمد را سوار ماشین کردند. اما حاجی دیگر خود را در آغوش گرم الهی یافته بود.

ماجرای فرمانده‌ای که جای سالمی در بدن نداشت
شهید احمدرضا شاه‌نظر عراقی


عاقبت آن جستجوگر شهادت در عملیات کربلای ۸ در فروردین ماه سال ۶۶، به مراد دلش رسید. او آرام خوابیده بود، مثل همیشه دوست داشتنی. گویی ملائک بالهایشان را بر بدن خونین این مرغ پرگشوده گسترده بودند. بچه های نازی آباد به دنبال پیکر پاک این بسیجی عاشق همچون رودی پرخروش در این محله شهید پرور جاری شدند، سینه زدند و بعد هم میثاق بستند که بر جاده ای که او خیلی خوب آن را شناسایی کرده بود گام بردارند .

بخشی از وصیّت نامه شهید :

لازم است چند نکته ضروری به نظر محترم همه ملّت برسانم؛
۱- بیائیم تا می توانیم در خدمت انقلاب و جنگ باشیم نه اینکه انقلاب و جنگ را در خدمت خود بگیریم.
۲- اگر خود در میان نباشد بریدنها و از بین رفتنها از میان می رود.
۳- بیائیم همچنانکه تاکنون از روحانیون حمایت و پشتیبانی کردیم اینک این پیوند را نزدیک تر کنیم.
۴- بیایید به اسلام و وظیفه خود بیندیشیم نه اینکه ملاک ما تنها مبارزه و چه و چه باشد و از شعارهای پوچ و بی اعتنا بشدّت احتراز کنید.
۵- خدا را در نظر بگیرید و از جوّ سازیهای اشخاص نادان پیروی نکنید.
۶- سعی کنید تحلیلهای شما و نظراتتان نسبت به همه از روی شرع و اسلام باشد نه جوسازی و مسائل ظاهری. خدایا تو را شاکرم که زندگیم را آنطور که صلاحت بود، مقرّر فرمودی.
خدایا ! چگونه شکرت کنم که تو اینقدر رحیمی.
*ساجد

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس