به عنوان مثال، کیهان طی چند گزارش که با شواهد و اسناد خالی از ابهامی همراه بود به نقد توافق لوزان پرداخته و مخصوصا در یادداشتی با عنوان «دستاوردها یا از دستدادهها» به متن اصلی توافق لوزان استناد کرده و نمونهها و مواردی از ناهمخوانی آن با منافع ملی را برشمرده بود ولی پاسخ کیهان و سایر منتقدان همان بود که به آن اشاره شد و حال آن که دستاندرکاران برنامه هستهای و یا افرادی به نمایندگی از دولت محترم میتوانستند و شایسته و بایسته نیز همین بود که محورهای مورد انتقاد را با سعهصدر و ارائه دلایل محکم و مستند پاسخ دهند.
آیا میتوان این انتظار را غیرمنطقی و بیرون از امکان تلقی کرد؟ بهیقین، نه!... چرا که تمامی منتقدان- و یا اکثریت قریب به اتفاق آنان- و از جمله کیهان تیم مذاکرهکننده کشورمان را فرزندان اسلام و انقلاب و مدافع منافع ملی دانسته و به آنان اعتماد دارند و البته حق دارند و به قول حضرت آقا جرم نیست که نسبت به خدعه و نیرنگ حریف و فریب احتمالی فرزندان انقلاب نگران باشند.
2- و اما، دراینباره مروری بسیار گذرا بر نمونهای از اظهارنظرهای غیرکارشناسانه و همراه با اهانت برخی از نزدیکان یا مدعیان نزدیکی به دولت محترم ضروری به نظر میرسد؛
دو شب پیش و پس از انتشار متن توافق لوزان آقای صادق خرازی که به عنوان کارشناس امور بینالملل و مسائل هستهای و برای چندمینبار به برنامه گفتوگوی ویژه شبکه دو سیما دعوت شده بود، در پاسخ به پرسشهای مجری برنامه پیرامون توافق لوزان اظهاراتی داشت که به مواردی از آن فقط به عنوان اندکی از بسیارها اشاره میکنیم؛
آقای صادق خرازی ادعا کرد «امروز، روز عزای اسرائیل و مخالفان داخلی توافق است»! و توضیح نداد مگر توافق لوزان چه ویژگیهایی دارد که توانسته است رژیم صهیونیستی را به عزا بنشاند؟! آیا توقف غنیسازی صنعتی، کاهش سانتریفیوژها از 19 هزار دستگاه به 5 هزار دستگاه، تعطیلی فعالیت هستهای در تأسیسات عظیم فردو، تبدیل 10هزار کیلوگرم اورانیوم غنیشده 5 درصدی به 300 کیلوگرم، پذیرش 25 ساله اجرای پروتکل الحاقی، مشروط شدن تعلیق- و نه لغو- تحریمها به گزارش آژانس تحت فرمول PMD که دسترسی بازرسان آژانس به مراکز نظامی کشورمان را امکانپذیر میسازد، تن دادن به توافق دومرحلهای و اعلام آن به عنوان «بیانیه مطبوعاتی»، محرومیت 10 ساله از تحقیق و توسعه، منحصر شدن غنیسازی اورانیوم به سانتریفیوژهای نسل اول IR-1 با ظرفیت 1/7 سو، آنهم در حالی که به سانتریفیوژهای پیشرفته از نوع IR-8 با ظرفیت غنیسازی 24 سو دست یافتهایم، دادن امتیازات نقد و قابل اندازهگیری در مقابل دریافت وعدههای نسیه و چندپهلو و تفسیرپذیر که هماکنون آمریکاییها تفسیرهای متفاوت خود از آن را آغاز کردهاند و... میتواند مخالفت اسرائیل با توافق لوزان را در پی داشته باشد؟! مخصوصا در حالی که اوباما و سایر مقامات بلندپایه آمریکا بارها تأکید کردهاند پای هیچ توافقی که به زیان اسرائیل باشد را امضاء نخواهند کرد؟! از اظهارنظر رسانهها و مقامات رژیم صهیونیستی میگذریم که این روزها با ذوقزدگی اعلام میکنند «توافق لوزان حداقل برای 20 سال امنیت اسرائیل را تضمین میکند و گزینه نظامی هم نمیتوانست مانند این توافق برای تلآویو دستاورد داشته باشد- هاآرتص» و دهها نمونه مشابه دیگر. جا داشت جناب صادق خرازی که به عنوان کارشناس هستهای و امور بینالملل به برنامه ویژه شبکه 2 دعوت شده بود، با توجه به موارد یاد شده به این سوال پاسخ میداد که آیا منتقدین داخلی توافق لوزان همراه اسرائیل عزا گرفتهاند یا ایشان همصدا با رژیم صهیونیستی برای توافق یاد شده دستافشانی میکنند؟!
آقای خرازی در بخش دیگری از اظهارات خود میگوید «قبلا حتی اجازه داشتن یک سانتریفیوژ را به ایران نمیدادند، اما اکنون میتوانیم بیش از 5هزار دستگاه سانتریفیوژ داشته باشیم»! و این پرسش را بیپاسخ میگذارند که چرا ابتداء و انتهای این گزاره را حذف کردهاند؟! مثلا نمیفرمایند که مخالفت حریف با برخورداری ایران «حتی از یک سانتریفیوژ» در دوران اصلاحات و حاکمیت همفکران و همحزبیهای ایشان بر دولت بود که از ترس حمله نظامی آمریکا حاضر نبودند فعالیتهای تعلیق شده هستهای بعد از اجلاس سعدآباد را از سر بگیرند ولی فرزندان انقلاب و دانشمندان هستهای کشورمان به باجخواهی دشمن تن ندادند و با تلاش و ایثار شبانهروزی خود ضمن از سرگیری فعالیتهای تعلیق شده، تعداد سانتریفیوژها را به 19 هزار دستگاه رساندند. آقای صادق خرازی با حذف این بخش از ماجرا، نتیجه گرفتهاند که تیم هستهای کشورمان توانسته است در توافق لوزان، عدم اجازه برخورداری از «حتی یک سانتریفیوژ » را به اجازه برخورداری از 5هزار دستگاه برساند! و حال آن که باید میفرمودند، دولت محترم یازدهم 19 هزار سانتریفیوژ را تحویل گرفته و در جریان توافق لوزان 14 هزار دستگاه آن را از چرخه غنیسازی خارج کرده است. بدیهی است که در این حالت به جای افتخار به تبدیل یک به 5 هزار، بایستی در مقابل تبدیل 19 هزار به 5 هزار پاسخ میدادند! آیا در ریاضیات جدید 5هزار بزرگتر از 19 هزار است؟!
آقای خرازی در همان برنامه تلویزیونی میگوید «5+1 فشار سنگینی را وارد کرد تا فردو تعطیل شود، اما با مقاومت جدی ایران نتوانستند موفق به این کار شوند»! و باز هم توضیح نمیدهند که در متن اصلی و منتشر شده توافق لوزان تاکید و تصریح شده است «ایران موافقت کرده است تا دستکم برای مدت 15 سال در فردو تحقیقات و توسعه مرتبط با غنیسازی اورانیوم صورت نپذیرد» و این که «ایران برای مدت 15 سال هیچ مواد شکافتپذیری در فردو نخواهد داشت» آیا باز هم آقای خرازی ادعا میکنند که حریف نتوانسته است فردو را به تعطیلی بکشاند؟! بله، قرار است تعداد 1000 دستگاه سانتریفیوژ در فردو باقی بماند اما اجازه غنیسازی اورانیوم را نداشته باشد! بنابراین معلوم نیست ایشان چگونه ادعا میکند که تأسیسات فردو تعطیل نشده است؟! ممکن است بگویند که مطابق متن توافق لوزان، ایران میتواند از تأسیسات فردو برای تحقیقات صلحآمیز دیگر غیر از غنیسازی اورانیوم استفاده کند! که باید گفت برای انجام اینگونه تحقیقات نیازی به تأسیسات عظیم و پرهزینهای نظیر فردو نیست بلکه این تحقیقات در آزمایشگاههای معمولی درونشهری با هزینهای بسیار پائینتر نیز امکانپذیر است.
سخنان مشابهی از این دست در اظهارات شماری دیگر از کسانی که به دفاع از توافق اخیر برخاستهاند دیده میشود و تعجبآور اینکه برخی از اتهامات یاد شده نظیر ناسزاگویی صادق خرازی به منتقدان و همسو دانستن آنان با رژیم صهیونیستی از شبکهها و برنامههای پربیننده سیما مطرح میشود و متاسفانه کمترین اعتراض و انتقادی از سوی مجریان برنامه را نیز در پی ندارد و البته ادعاهای بیاساس آنان درباره توافق لوزان هم با پرسشهای روشنگر مجریان که در اینگونه موارد ضروری و بلکه وظیفه آنان است، روبرو نشده است.
3- و بالاخره از دولت محترم انتظار میرود ضمن خودداری از تعریف و تمجیدهای اغراقآمیز و غیرمستند از توافق لوزان که غیرواقعی بودن آن به وضوح قابل درک است، زمینه مناسبی برای شنیدن انتقاد منتقدان و ارزیابی آن فراهم آورد و انتقاد دلسوزانه را در چارچوب حمایت از منافع ملی ارزیابی کند، چه اشکالی دارد که اگر توافق لوزان با منافع ملی همخوان نباشد- که به یقین نیست- اکنون که هنوز وقت باقی است و همه فرصتها از دست نرفته است، دولت و تیم مذاکرهکننده در تصمیم خود تجدیدنظر کنند.
مقاومت جانانه مردم یمن در برابر تهاجم ظالمانه ارتش عربستان سعودی شرایط را به زیان آل سعود رقم زده و از هم اکنون آثار شکست آل سعود نمایان شده است. تهاجم ناجوانمردانه نیروی هوائی عربستان سعودی به یمن زمانی صورت گرفت که گروه انصارالله خواستار برقراری حکومت مستقل و مشارکت گروههای مختلف مردم در اداره کشور شده بود و انقلاب مردم یمن در آستانه پیروزی کامل قرار داشت.
در این حملات که از اولین لحظات بامداد ششم فروردین با دستور پادشاه عربستان و اعلام آن از سوی سفیر ریاض در آمریکا آغاز شد، مناطق مختلف یمن آماج تهاجمات هوایی عربستان و کشورهای هم پیمان سیاسی ریاض و برخی کشورهایی که از نظر اقتصادی به کمکهای مالی عربستان نیازمند هستند قرار گرفت. در این عملیات نظامی موسوم به «طوفان قاطع» تاکنون به شهادت تعداد زیادی زن و کودک و تخریب خانههای مسکونی و ویرانی زیرساختهای اقتصادی و عمومی با استفاده از سلاحهای ممنوعه و مخرب منجر شده است.
کارشناسان درباره حمله نظامی عربستان به یمن و هزینههای غیرقابل جبران ریاض در این اقدام معتقدند قبل از اینکه این جنگ، ضربهای به مردم یمن باشد، آتشی به دامن رژیم آل سعود است که این روزها از اوضاع منطقهای و تحولات بینالمللی به شدت ضربه خورده و نگران آینده هستند. حمله عربستان به یمن را باید حملهای از سر درماندگی و ناشی از شکستهای پی در پی سیاسی آل سعود در منطقه ارزیابی کرد زیرا عربستان پس از شکست سیاستهایش در سوریه برای سرنگونی رژیم بشار اسد و عدم موفقیت گروه تکفیری داعش در گسترش سلطه بر عراق و شکست برنامههای ریاض در بحرین و لبنان، اکنون نیز که یمن علیرغم استفاده از ابزارهای گوناگون همچون حمایت سیاسی از مهرههای سیاسی، توطئه تجزیه و ایجاد ناآرامیهای قبیلهای، تقویت گروه تروریستی القاعده، تعطیل کردن سفارت و فشارهای اقتصادی گوناگون نتوانست با انصارالله و مردم یمن مقابله کند، خشنترین روش را برگزید و به حمله نظامی روی آورد و آتشی را برافروخت که به اعتقاد کارشناسان منطقه، دود آن زودتر از همه به چشم خود آتش افروزان خواهد رفت.
تاریخ یمن به روشنی نشان میدهد هر کشوری به این سرزمین طمع کرده و آنرا مورد حمله نظامی قرار داده، سرانجام با خفت و سرشکستگی آن را ترک کرده است. در مداخلات نظامی دهههای اخیر به یمن، نیروهای انگلیسی در سال 1316 این کشور را از هوا و دریا مورد حمله قرار دادند ولی بر اثر مقاومت مردم مجبور به عقبنشینی شدند.
از سال 1324 نیز سعودیها تاکنون 6 بار به یمن حمله نظامی کرده و چند بار بخشهائی از این کشور را از طریق مرز 1000 کیلومتری مشترک به اشغال در آوردند ولی هر بار، دست از پا درازتر مجبور به قبول شکست و خواری شدند. بنابر این حمله اخیر عربستان به یمن تازگی نداشته و در ادامه همان تجاوزات شکست خورده قبلی و آزمون خطاهای قبلی رژیم آل سعود است که این بار نیز نتیجهای را عاید ریاض نخواهد کرد.
واقعیت اینست که پس از قیام ششماه پیش مردم یمن به رهبری گروه انصارالله برای تکمیل انقلاب ناتمام این کشور و فرار مهرههای سیاسی عربستان از صنعا به عدن، دخالتهای عربستان در امور داخلی یمن رنگ و بوی دیگری به خود گرفت و با منافع نامشروع و مطامع بسیاری از دولتهای منطقهای و فرامنطقهای بویژه رژیم صهیونیستی درباره تنگه باب المندب گره خورد. از این جهت ریاض که در ماههای اخیر شاهد سوختن مهرههای قدیمی خود در یمن و از دست رفتن حیات خلوت قدیمی خود و شکست دیگری در منطقه بود، با تحریکات آمریکا و بویژه رژیم صهیونیستی و پوست خربزهای که تل آویو برای مداخله نظامی مجدد زیر پای آل سعود انداخت، وارد باتلاق خطرناکی شد که همه کارشناسان ادامه آنرا تله مرگ عربستان توصیف کردند، زیرا سعودیها در حملات هوایی 10 روز گذشته به یمن به چیزی غیر از افزایش نفرت عمومی به دست نیاورده و در صورت وارد کردن نیروهای زمینی خود به یمن، نظامیان خود را در معرض نابودی قرار خواهند داد، هر چند که آنها سعی دارند مشکل خود را با سربازان و نیروهای مزدور پاکستانی در قالب لشکرهای اجارهای حل کنند.
اکنون ثابت شده است که با حملات هوایی عربستان به یمن، نه تنها انصارالله و مردم این کشور تسلیم تجاوزات خارجی نشده و دست از مقاومت برنداشتهاند، بلکه یمن به طور یکپارچه علیه آل سعود بپاخاسته و مردم مصمم هستند خاندان آل سعود را از این تجاوز وحشیانه برای همیشه پشیمان کنند.
قطعاً ادامه این حملات جز افزایش نفرت و بیزاری عمومی مردم یمن از رژیم آل سعود و دامن زدن به ناآرامیهای منطقه و برهم زدن توازن امنیتی به ضرر آل سعود نتیجهای نخواهد داشت چرا که عربستان هرگز آمادگی تداوم جنگ فرسایشی را نداشته و باید از دو جبهه داخلی و عرصه کارزار یمن، خود را آماده دریافت ضربه کند. هر چند آنها تلاش میکنند این بار، دریافت این حملات احتمالی را از خود منصرف کرده و در سطح شورای همکاری و شرکای منطقهای خود تقسیم نمایند ولی به هر حال ساختار سیاسی، امنیتی و نظامی این کشورهای به اصطلاح هم پیمان آل سعود آنچنان نیست که بتوانند تبعات چنین جنگی را تحمّل کنند.
کاملاً روشن است که تهاجم نظامی به یمن، توری است که صهیونیستها برای آل سعود تدارک دیدهاند و آنها در این جنگ نیابتی که به نمایندگی از رژیم صهیونیستی در یمن برافروختهاند، سرشکستهتر از همیشه خواهند شد و همچون حملات گذشتهشان به یمن، با خفت و خواری به آن پایان خواهند داد زیرا الگوبرداری آنان از شیوه حملات هوایی صهیونیستها به غزه نیز نخواهد توانست آل سعود را به جایی برساند، چرا که این بار نه یک تشکیلات دولتی بلکه ملتی بپاخاسته و آزاده در مقابل آنها قرار دارد.
حنیف غفاری:اوضاع در خاورمیانه متشنج است! کودکان بی دفاع یمنی به جرم آزادیخواهی پدرانشان در خون خود می غلتند...هم پیمانی خونین القاعده و آل سعود در صنعا و عدن و حضر الموت روزانه هزاران مسلمان را شهید، زخمی و آواره می سازد.
مانور تکفیری های عبری-عربی با هدایت و مدیریت مستقیم ایالات متحده آمریکا در سوریه و عراق نیز همه پیروان واقعی دین مبین اسلام ، اعم از شیعه و سنی را آشفته و نگران ساخته است. کلیدداران حرم امن الهی و پرده داران کعبه در حال قلع و قمع کسانی هستند که هر روز 5 وعده به سوی همان قبله گاه مقدس ایستاده نماز می خوانند و بر پیامبر خاتم ( علیه السلام) درود می فرستند.....
مرور حقایقی که امروز در یمن میگذرد تلخ است. تیغ آغشته به نفت آل سعود یک به یک مسلمانان یمنی را از دم می گذراند تا بزم مستانه مشترک سران کاخ سفید و گوساله پرستان سامری در سرزمینهای اشغالی با نوشیدن جرعه های عطش شکن شراب و خون تکمیل شود.به راستی ملک سلمان و سعود الفیصل و دیگر بازماندگان عبدالعزیز به کدام سمت و سو می روند؟
آیا آنها می توانند پاسخگوی کشته و زخمی شدن هزاران یمنی از جمله صدها کودک بیگناه باشند؟ آیا حمایت از متوحشین داعش و النصره در سوریه و عراق و لبنان و فرمان دادن سعودیها به آل خلیفه جهت تشدید شکنجه گری انقلابیون منامه تاکنون چه سود و فایده ای برای آل سعود داشته است ؟ آیا تبادل اطلاعات سرویسهای امنیتی عربستان و موساد در جریان نبرد 51 روزه غزه با هدف نابودی حماس، نتیجه ای به جز شکست مشترک ریاض و تل آویو در این آوردگاه خونین داشت ؟ آیا پس از چراغ سبز زیپی لیونی به ترکی الفیصل ( رئیس سابق دستگاه امنیتی عربستان ) در سال 2013 میلادی و در اجلاس داووس توانست منجر به نجات آل سعود از بحرانهای مزمن داخلی و منطقه ای گردد؟آیا بهتر نیست مقامات آل سعود لحظاتی انگشتان خود را از روی سلاح هایی که آن را به سوی همه مسلمانان منطقه نشانه گرفته اند برداشته و به این سئوالات و پاسخ آن فکر کنند.....
آنچه امروز در یمن می گذرد یک تراژدی تمام عیار است.عربستان به عنوان کشوری که طی نیم قرن گذشته حتی یک گلوله مشقی به سمت اشغالگر اصلی منطقه یعنی رژیم صهیونیستی شلیک نکرده است، هزاران موشک و میلیونها عدد سلاح را در منطقه جا به جا نموده و به نسل کشی پیروان آخرین و کاملترین دین الهی روی آورده است.عربستان سعودی هم اکنون در تقابل مستقیم با انقلاب ملت یمن و خواسته های مشروع آنها مبنی بر رهایی از چنگال دیکتاتوری به نام منصور هادی قرار گرفته است. آیا سزای این آزادیخواهی، گلوله و کشتار است ؟به نظر می رسد محاسبات غلط و فاجعهبار راهبردی و تاکتیکی مقامات آل سعود تاریخ انقضایی ندارد!
در دهه 1960 میلادی، یکبار آل سعود و صهیونیستها بر علیه سوسیالیستها و ملی گرایان یمنی با یکدیگر متحد شدند تا از فروپاشی نظام پادشاهی در یمن جلوگیری کنند.
صهیونیستها در جریان جنگ داخلی 1962- 1965 با عربستان سعودی و اردن برای حفظ خاندان پادشاهی یمن در مقابل ملیگرایان یمنی اقدام کرده بودند.
ملیگرایانی که طرفداران جمال عبدالناصر بوده و تمایلاتی سوسیالیستی داشتند. در آن زمان، آل سعود به بهانه کافر بودن سوسیالیستهای طرفدار ناصر، به همراه صهیونیستها و اردن علیه آنها اقدام نظامی گسترده ای صورت داد و آنها را به خاک و خون کشید.
با این حال اصلی ترین خواسته آل سعود، حفظ قدرت مانور خود در یمن بود."کلایز جونز" مورخ انگلیسی در کتاب «انگلیس و جنگ داخلی یمن 1962- 1965» صراحتا از هم پیمانی تل آویو و ریاض در کارزار یمن پرده برداشته است. بعدها اسناد محرمانه منتشر شده در دوران ریاست جمهوری جان اف کندی در ایالات متحده نیز این مسئله را مورد تایید قرار داد. با همه این اوصاف، در نهایت نظام پادشاهی مورد حمایت عربستان و اسرائیل در یمن فروپاشید و نظام جمهوری پیروز شد.
این روزها، بار دیگر هم پیمانی دهه 1960 میان عربستان و رژیم صهیونیستی در مقیاسی وسیع تر تکرار شده است. مشارکت رژیم اشغالگر قدس در حملات هوایی علیه انقلابیون یمنی و حوثی ها نشان دهنده چنین حقیقتی است. این بار نیز مقامات آل سعود در کمال وقاحت، انقلابیون مسلمان یمنی را کافر می نامند و از ترس کاهش قدرت مانور خود در صنعا و عدن ، به پای نتانیاهو و آویگدور لیبرمن افتاده اند. آیا دنائت و فضاحتی بیش از این برای کلیدداران خانه کعبه قابل تصور می باشد؟.....
عربستان سعودی قبل از وقوع انقلاب یمن، بارها در صحنه تقابل با حوثی ها دست خالی بازگشته است، با این حال گویا سران آل سعود هیچ گاه از کشتار مسلمانان( به مانند گپ زنی با صهیونیستها) خسته و درمانده نمی شوند!
عبدالباری عطوان سردبیر نشریه رای الیوم در هشداری صریح به آل سعود در خصوص وقایع اخیر یمن می گوید :
"عربستان و هم پیمانانش به سمت یک درگیری زمینی کشیده میشوند و حوثیها در جنگ پارتیزانی بسیار خبره هستند، آنها تاکنون 6 جنگ با دولت مرکزی یمن (که متحد عربستان بوده) داشتهاند که در هیچ کدام شکست نخوردهاند. دخالت زمینی پس از شکست حملات هوایی در تحقق اهداف مورد نظر، اجتنابناپذیر میشود، اما دخالت زمینی برای عربستان یه مثابه خودکشی است و هیچ کس نمیداند تبعات بعدی آن چه خواهد بود ."
شکست ریاض در حملات هوایی و زمینی عیله ملت انقلابی یمن، موضوعی آشکار است. اکثریت قریب به اتفاق تحلیلگران مسائل منطقه و حتی تحلیلگران نزدیک به رژیم آل سعود اعتراف کرده اند که افتادن شهر عدن به دست نیروهای انصارالله و ارتش یمن، یک شکست بزرگ برای عربستان محسوب میشود، چرا که این کشور از روز اول شروع حملات هوایی، تمام سعی خود را کرده است تا مانع از سقوط «عدن» شود.
در چنین شرایطی عربستان همچنان در دور باطلی قرار گرفته است که فرجام آن کشتار بیشتر مسلمین و شکست سخت ریاض خواهد بود. آیا زمان آن نرسیده است که چشمان بسته بانیان برادرکشی در جهان اسلام بر روی حقایق جاری در منطقه باز شود ؟! آیا رقص شمشیر سران آل سعود در میان تشویقهای مکرر سران آمریکایی، صهیونیستی و اروپایی همچنان باید ادامه داشته باشد؟ آیا سعود الفیصل که چند قدمی بیشتر با پیوستن به ملک عبدالله فاصله ندارد، همچنان تا آخرین لحظات عمر خود می خواهد پیام آور ترور و وحشت در جهان اسلام و عرب کشی به نمایندگی از رژیم صهیونیستی در خاورمیانه باشد ؟ آیا زمان آن نرسیده است تا سران سعودی از سرنوشت صدام، بن لادن، قذافی، پینوشه، اسلوبودان میلوسوویچ ودیگر دیکتاتورها و مهرههای بیاراده غرب که در نهایت توسط خود دولتهای دموکرات و جمهوریخواه آمریکا و با چاقوی منقش به نشانه ستاره داوود ذبح شدند عبرت بگیرند؟
امروز مسلمانان با چشمانی آکنده از اشک و خون نظاره گر تحولاتی هستند که حتی شنیدن آن روح و جسمشان را آزرده می سازد. در چنین شرایطی اصلی ترین هدف و راهبرد کلیه کشورهای مسلمان و کلیه پیروان دین مبین اسلام فارغ از شیعیان، برادران اهل تسنن و ...باید "جلوگیری از برادر کشی " و بازگرداندن کشورهای اسلامی به آرامش و امنیت روانی باشد. اقدام اخیر مجلس شورای اسلامی کشورمان جهت همگرایی مجالس کشورهای مسلمان با هدف جلوگیری از بحران بیشتر در کشور یمن و مهار این کشتار گسترده اقدامی مهم و کاربردی محسوب می شود. همچنین علمای جهان اسلام نیز هر یک باید نقش خاص خود رادر راستای ایجاد همگرایی میان مسلمانان و در نتیجه جلوگیری از بحران و کشتار در منطقه فراهم آورند. امید جمهوری اسلامی ایران این است که در چنین فضایی کشورهای منطقه و به صورت خاص عربستان سعودی و دیگر کشورهایی که پروسه کشتار مسلمانان بی دفاع یمن را مدیریت و اجرا میکنند، نسبت به کردههای خود پشیمان شده و مسیر مملو از خطا و شکست گذشته خویش را با هدفی مقدس به نام " ایجاد امنیت دائمی در جهان اسلام " جایگزین سازند.
«نکته دیگر درباره مسائل هستهای این است که این مذاکراتی که امروز در جریان است که با دولتهای اروپایی و با آمریکا مذاکره میکنند، مذاکره با آمریکا صرفاً در قضیه هستهای است و لاغیر، این را همه بدانند. ما درباره مسائل منطقهای با آمریکا مذاکرهای نمیکنیم؛ هدفهای آمریکا در مسائل منطقهای، درست نقطه مقابل هدفهای ماست. ما در منطقه امنیت و آرامش میخواهیم، تسلط ملتها را میخواهیم؛ سیاست آمریکا در منطقه ایجاد ناامنی است. شما به مصر نگاه کنید، به لیبی نگاه کنید، به سوریه نگاه کنید! دستگاههای استکباری و در رأس آنها آمریکا، در مقابل بیداری اسلامیای که بهوسیله ملتها بهوجود آمد، یک ضد حمله را شروع کردند که هنوز ادامه دارد و ملتها را در منطقه دارد بهتدریج بدبخت میکند؛ هدف آنها این است؛ این درست نقطه مقابل هدفهای ما است. ما نه در مسائل منطقهای، نه در مسائل داخلی و نه در مساله تسلیحات، با آمریکا مطلقاً صحبت و مذاکرهای نداریم؛ مذاکره، صرفاً در قضیه هستهای است و اینکه ما در موضوع هستهای با روش دیپلماسی چگونه میتوانیم به نتیجه برسیم».
همانگونه که پیداست رهبر معظم انقلاب ضمن برشمردن اختلافنظرهای اساسی ایران با رژیم ایالات متحده در موضوعات گوناگون منطقهای و تسلیحاتی، بر وجود تضاد ذاتی میان منافع و خواست ایران با منافع و خواست دولت ایالات متحده تاکید فرمودهاند. در ادامه با تدقیق در این مساله به تبیین این موضوع در 3 سطح داخلی، منطقهای و بینالمللی پرداختهایم. توضیح آنکه با تدقیق در 3 سطح تحلیل داخلی، منطقهای و بینالمللی، چرایی تاکیدات حضرت معظمله بر این امر را مورد واکاوی قرار دادهایم.
نخست- سطح داخلی (ایران)
اگر نگاهی دوباره به اهداف جمهوری اسلامی ایران در سطح داخلی افکنیم درخواهیم یافت اساساً اهداف نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران تناسبی با خواست و تمایلات دولت ایالات متحده ندارد. در بند «ج» اصل دوم قانون اساسی از مواردی چون «نفی هرگونه ستمگری، ستمکشی، سلطهگری و سلطهپذیری» و «استقلال سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی» بهعنوان اهداف نظام جمهوری اسلامی ایران یاد شده است. نیاز به توضیح چندانی ندارد که این موارد تناسبی با راهبردها و نحوه اقدام دولت ایالات متحده ندارد. براین اساس نمیتوان انتظار همراهی و تعامل ایران را با کشوری چون ایالات متحده داشت که سلطهگری و ستمگری ذات و بنیان آن را تشکیل داده است؛ دولتی که تنها با در نظر گرفتن منافع خود در حوزههای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی هیچگونه احترامی برای استقلال دیگر کشورها قائل نبوده و اساساً منافع خود را در وابستگی و زبونی دیگر کشورها جستوجو کرده و میکند. به عبارت بهتر جمهوری اسلامی ایران اگر هم بخواهد، نمیتواند غیر از موضوع هستهای- لااقل در شرایط کنونی- به تعامل و مذاکره با دولت ایالات متحده بپردازد. این امر تنها زمانی میسر خواهد شد که یا ماهیت نظام سیاسی ایران یا ماهیت نظام سیاسی آمریکا دگرگون شود.
دوم- سطح منطقهای (جهان اسلام)
با مروری بر رهنمودهای قانون اساسی درمییابیم نوع سیاست خارجی ترسیم شده برای دولت جمهوری اسلامی ایران در سطح منطقه و بویژه جهان اسلام نیز هیچگونه سنخیت و هماهنگی با سیاست ایالات متحده در منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا ندارد. در اصل 152 قانون اساسی که قانونگذار در آن اصل به تبیین مبانی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران پرداخته است، با بندی با عنوان «دفاع از حقوق همه مسلمانان» مواجهیم؛ بندی که دولت اسلامی را مکلف کرده است در هر شرایطی به دفاع همهجانبه از حقوق ملتهای مسلمان بپردازد؛ موضوعی که امروز در حمایتهای معنوی و مادی ایران اسلامی از ملل مظلومی چون فلسطین، لبنان، سوریه، عراق، بحرین، افغانستان و یمن نمود یافته است. حال با توجه به چنین مبنایی، آیا ایران میتواند با آمریکا که عامل اصلی بیثباتی در جهان اسلام و ایجاد آشوبها و فتنههای قومی و مذهبی در تمام این کشورهاست وارد مذاکره شود؟!! بیشک چنین امری میسر نخواهد شد.
سوم- سطح بینالملل(نظام بینالملل)
به مانند تعارض منافع ایران با آمریکا در سطوح داخلی و منطقهای، با نگاهی به مفاد مربوط به سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در عرصه بینالمللی که غالباً در فصل دهم(اصول 152 تا 155) قانون اساسی بدانها اشاره شده است، درخواهیم یافت در این سطح نیز نهتنها هیچگونه وجه اشتراکی میان منافع ایران و ایالات متحده به چشم نمیخورد بلکه از اساس با تضاد و تعارض میان منافع دو دولتی مواجه هستیم که یکی به دنبال «حمایت از مبارزه حقطلبانه مستضعفان در برابر مستکبران در هر نقطه از جهان» و دیگری خود نماد و تجلی تمامعیار استکبار است. هر چند در برخی موضوعات خرد نظیر آنچه در موضوع مبارزه با طالبان یا تقابل با موارد ضدامنیتی در عراق در دهه گذشته اتفاق افتاد، شاهد مذاکره و حتی همکاری میان دو دولت بودهایم لکن موضوع اساسی آن است که تمام این موارد استثنائاتی است که بنا به مصالح دولت ایران و نیز صلح و ثبات منطقه در دستور کار جمهوری اسلامی ایران قرار میگیرد.
فرجام سخن
رهبر عالیقدر نظام با آگاهی حداکثری از مفاد قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بر تعارض و تضاد منافع استراتژیک جمهوری اسلامی ایران با دولت ایالات متحده تاکید فرمودهاند. بنا به آنچه گفته شد اساساً مذاکره ایران با ایالات متحده در کل- و عموماً- بیمعناست. به عبارت دیگر مذاکره میان دو دولتی که ذاتاً و ماهیتاً دو مسیر کاملاً جدا از یکدیگر را میپیمایند به لحاظ منطقی منتفی و غیرعقلانی است، مگر در موضوعات خاص و استثناییای چون «پرونده هستهای ایران».
جمهوری اسلامی ایران بهعنوان نماد و تجلی «تمدن لاهوتی» نمیتواند منافع مشترک بلندمدتی با آمریکا بهعنوان نماد و تجلی «تمدن ناسوتی» و شیطانی غرب داشته باشد. پرواضح است هدف و مسیر «تمدن لاهوتی» در تقابلی آشکار با «تمدن ناسوتی» قرار گرفته است.
در پایان بیان این نکته ضروری است: فارغ از آنکه چه دولت یا رئیس جمهوری بر سر کار باشد، قانون اساسی مترقی جمهوری اسلامی ایران راه را برای همگان آشکار کرده است. آنچنانکه در این نوشتار به برخی مفاد این قانون اشاره شد، تمام دولتها در صورت پایبندی بر عهد و پیمان خود مبنی بر تبعیت تام و تمام از مفاد قانون اساسی نمیتوانند به دنبال «مذاکره جامع» با دولتی باشند که قانون اساسی به انحای گوناگون (مستقیم یا غیرمستقیم) به طرد آن پرداخته است.
مهدی یار احمدی: سال 1394 از سوی رهبر معظم انقلاب به عنوان «دولت و ملت؛ همدلی و همزبانی» نامیده شده است.
این نامگذاری در حالی صورت پذیرفته که ایالات متحده و سایر کشورهای قدرتمند غربی در جهت ایجاد محرومیت و محدودیت برای ایران اسلامی کاملاً همدل و همزبان شده و با ائتلاف و اتحادی نامبارک در این مسیر از هیچ حرکتی همچون؛ تحریم های ناجوانمردانه، سیاه نمایی، دروغ پردازی، تبلیغات منفی و ... فروگذار نکرده اند.
بر همین اساس چند سالی است که پتانسیل قابل توجهی از امکانات و توان کشور به جای آنکه معطوف به توسعه کشور باشد گرفتار جریانات فرسایشی مذاکرات 1+5 و اثبات حقوق اولیه خود گردیده است.
لذا به نظر می رسد اتحاد حداکثری و همدلی و همزبانی دولت و ملت ایران اسلامی ضمن آن که سبب شکوفایی استعدادها و ظرفیت های عظیم و مهم داخلی و همچنین افزایش توان مقابله و ایجاد هم افزایی در مواجهه با بیگانگان و مشکلات پیش روی کشور می گردد، مانع هرز منابع و ثروت های عمومی نیز می شود.
وقتی میگوییم همدلی منظور این است که دولت و ملت ابتدا خود را در جایگاه، دیدگاه، مسئولیت ها و محدودیت های طرف مقابل قرار دهند، آنگاه احساسات و هیجانات خود را از دیدگاه و جایگاه او مورد بررسی قرار داده و سپس اقدام به تصمیم گیری، ارایه راه حل و اظهار نظر نمایند.
اگر این مراحل در ارتباطات فی مابین دولت و ملت به صورت کامل رخ دهد مسلماً برچسب زدن، قضاوت و پیش داوری کردن، درشت نمایی یا ریز نمایی، سرزنش کردن یا غفلت کردن و ... رخ نداده و فرآیند همدلی و همزبانی به صورت کامل محقق می شود. بر همین اساس می توان برخی از مهمترین عرصه هایی که سبب افزایش همدلی و همزبانی میان دولت و ملت می گردد را به شرح زیر بیان نمود:
اول؛ عرصه های دولت: دولت برای آنکه بتواند آحاد مردم را نسبت به فعالیت ها، برنامه ها و اقداماتش با خود همدل و همزبان سازد می بایست در عرصه های زیر اقدامات قابل توجهی انجام دهد:
* افزایش مشارکت اجتماعی و واگذاری امور به مردم: یکی از مهمترین وظایف دولت برای ایجاد همدلی و همزبانی توسعه مشارکت های اجتماعی و واگذاری امور به مردم است. زمانی که بخش خصوصی در کشور توسعه یافته و تقویت شود و آحاد ملت شاهد کاهش تصدی گری دولت باشند در مسیر پیشرفت کشور در قبال دولت همکاری و مساعدت بیشتری نشان خواهند داد.
* اصلاح بوروکراسی اداری و تسهیل ارائه خدمات به مردم: مردم به عنوان مهمترین دریافت کنندگان خدمات سازمان های دولتی می بایست مورد تکریم قرار گیرند و با اصلاح بوروکراسی نظام اداری کشور، خدمات مورد نیاز آن ها در ساده ترین و کوتاه ترین شکل ممکن ارائه گردد.
* سلامت اداری و مقابله با فقر، فساد و تبعیض: یکی از مهمترین عرصه های افزایش اعتماد عمومی و ایجاد همدلی و همزبانی بین دولت و ملت مقابله با فساد اداری و برچیده شدن رشا و ارتشا، پارتی بازی، توصیه پذیری، تبعیض و هرگونه فسادی در بدنه دولت و وزارت خانههای مربوطه است.
* ارتقای سطح رفاهی و بهبود معیشت مردم: دولت و دولتمردان باید طعم تلخ نداری و فقر مردم را حس کرده و تمامی توان خود را برای بهبود معیشت و کاهش تورم و فقر در جامعه به کار بندند. اگر در اوضاع نامساعد اقتصادی عده زیادی از مردم تحت فشار بوده و مسئولین دولتی بدون احساس مسئولیت کافی زندگی مرفهی داشته باشند نه تنها همدلی و همزبانی رخ نمیدهد بلکه بیشتر سبب ناامیدی و دلسردی مردم نسبت به دولت می گردد.
* صداقت، شفاف سازی در عملکرد و پاسخگویی در مسئولیت: مردم زمانی می توانند به دولت اعتماد نمایند که دولت مسائل کشور را صادقانه و شفاف با آنها در میان گذاشته و ضمن ارائه مستمر گزارش عملکرد خود برای مردم، به اصل مهم "پاسخگویی در مسئولیت" به عنوان پیش نیاز نظم اجتماعی اعتقاد راسخ و عملی داشته باشد.
* قانون مداری و حراست از حقوق مردم: زمانی که مردم مشاهده نمایند دولتمردان در قول و عمل آنها را صاحب کشور و ولی نعمت خود دانسته و از حقوق آن ها بر اساس قانون اساسی به نحو احسن حمایت و حراست می نمایند نسبت به دولت دلگرم شده و در توسعه کشور با برنامه های دولت همدل و همزبان می شوند.
دوم؛ عرصه های ملت: آحاد مردم نیز موظفند بر اساس توصیه رهبر انقلاب برای تحقق همدلی و همزبانی با دولت نسبت به تحقق موارد زیر اهتمام جدی داشته باشند:
* پرداخت منظم مالیات و حقوق دولت: آنچه مسلم است دولت در قبال خدماتی که به مردم ارائه می دهد از حقوقی نیز برخورداراست. اکنون که دولت مجبور به فاصله گرفتن از خام فروشی و وابستگی به نفت است باید مردم نیز برای تحقق این هدف دولتمردان را یاری نمایند. متأسفانه فرار مالیاتی خصوصاً توسط افرادی که درآمدهای سرشاری دارند آسیب جدی در مسیر تحقق این هدف دولت است که می تواند عرصه مناسبی برای توسعه همراهی ملت با دولت باشد.
* اعتماد به دولت: بنا به تعبیر رهبر انقلاب؛ «هرچه بین ملّت و دولت صمیمیّت بیشتر و همکاری بیشتر و همدلی بیشتری باشد، کارها بهتر پیش خواهد رفت. باید به یکدیگر اعتماد کنند؛ هم دولت، ملّت را به معنای واقعی کلمه قبول داشته باشد و ارزش و اهمیت و تواناییهای ملت را به درستی بپذیرد، هم ملت به دولت که کارگزار کارهای او است به معنای حقیقی کلمه اعتماد کند.»
* نقد منصفانه و پرهیز از سیاه نمایی: متأسفانه رسم غلطی در جامعه وجود دارد که عده ای فارغ از اینکه چه دولتی و با چه رویکردی سرکار است همواره به دنبال بزرگ نمایی کاستی های دولت مردان و سیاه نمایی وضعیت کشور هستند. آنچه مسلم است نظام مدیریتی ما کاستی های فراوانی دارد اما مردم برای همدلی و همزبانی با دولت باید با پرهیز از سیاه نمایی و غرض ورزی با نقد منصفانه دولت را در جهت رفع کاستی ها و تحقق اهداف متعالی کشور یاری نمایند.
سخن پایانی اینکه همدلی و همزبانی با خود پیام اتحاد، مهربانی، جانفشانی و تشریک مساعی جهت نیل به توسعه و پیشرفت کشور به همراه دارد. اگر می خواهیم به این نعمت بزرگ نایل شویم باید رویکرد و نیت دولت و ملت نسبت به یکدیگر خدمتگزاری، مجاهدت، بصیرت و خدمت باشد.
اگر سبک زندگی دولتمردان همانند آحاد جامعه اسلامی باشد و مردم با چشمان خود ملاحظه نمایند که مسئول دولتی شیفته خدمت است و نه تشنه قدرت، با او همدل و همزبان می شوند، محدودیتها و مشکلاتش را درک می کنند و صبورانه و مجاهدانه او را در راه تحقق اهدافش همراهی می نمایند.
همدلی و همزبانی دولت و ملت در چارچوب ارزش های اسلامی و در راه اهداف متعالی نظام در واقع همان نسخه شفابخشی است که بنیانگذار جمهوری اسلامی آن را برای درمان دردهای کشور پیچید و امروز بار دیگر در کلام رهبر انقلاب زینت بخش عنوان سال جدید گردیده است.
وقتی ملت و دولت به ریسمان محکم ارزش های اخلاقی و اسلامی چنگ زده و به دور از منفعت طلبی و خودبینی باشند همدلی و همزبانی در یک سخن معنا خواهد گردید؛ «نام جاوید وطن»سعودیها دیگر چه میخواهند؟
اقدام عربستان بیمقدمه هم نبود. چند روز پیش از نوروز آقای ترکی الفیصل مخترع القاعده و ایرانستیز معروف و رییس سازمان اطلاعاتی عربستان سعودی -که نگران بهنتیجهرسیدن مذاکرات ایران با ١+٥ و رفع محدودیتها و تحریمهای ایران است- در آستانه دور ظاهرا نهایی این مذاکرات، همصدا با دلواپسان کنگره آمریکا و نتانیاهو آخرین تلاشهای خود را به کار بسته و تهدید کرده بود که «ایران هرچه داشته باشد عربستان هم میخواهد!». نگارنده نمیداند این بهانهگیری کودکانه چه جور تهدیدی است؟! ایشان یک زمان نوجوان و سفیر حکومت خانوادگیاش در آمریکا بود و بعدها بزرگ شد و القاعده را در افغانستان ایجاد کرد و به جان شوروی انداخت و موفق هم شد. بعدها که بزرگتر شد طالبان را در پاکستان تولید کرد و به جان افغانستان انداخت و هنگام پیری همان شیوه را در حمله اجیرشدگان جدیدش به نام داعش از ترکیه به سوریه و سپس با بقایای ارتش و استخبارات صدام حسین در حمله به عراق سازمان داد که شاید بتواند خلافت تازهای پدید آورد و ظاهرا انتظار نداشت با مقاومت اکثریت ملت عراق مواجه شود. او اکنون بهانهجویی میکند که حالا که دارد اینطور میشود پس من هم سانتریفیوژ میخواهم! اتفاقا اینها سخنان تازهای نیست! یک هفته پیش از او آقای کیسنجر هم پیرانه سر، همین حرف را زده بود؛ یعنی گفته بود توافق با ایران این خطر را دارد که عربستان هم همان امتیازها را بخواهد و در این صورت امنیت خاورمیانه مختل خواهد شد! حالا آقای ترکی الفیصل همان حرف را تکرار میکند. درواقع میگوید من هم سانتریفیوژ میخواهم و دارم خطرناک میشوم، جلوی ایران را بگیرید، تحریمها را نگاه دارید وگرنه ما هم خطرناک میشویم!
البته نگارنده از این خصومت حسدآلود سعودی نسبت به ایران حیرت میکنم. چندسال قبل یکی از آنان از آمریکا خواسته بود «سر مار» -ایران- را به سنگ بکوبد و این یکی با نتانیاهو همداستان و همدست شده و با تفاهم ایران و غرب و دورکردن خطر و غبار جنگ و رفع تحریمهای ایران مخالفت میکند. عربستان از ایران چه میخواهد؟ در جنگ صدام با ایران از او حمایت کامل مالی و نظامی کرده بود و هنوز به مسوولیتهای خود و همدستانش درباره غرامتها و جبران خسارات آن جنگ تجاوزکارانه نیندیشیده است! سعودیها میخواهند محدودیتهای ایران و تحریمهایی که ناشی از حمایتهای ایران از منافع عربی است باقی بماند و دلخوش میدارند که ایران درگیر و گرفتار باشد! عربستان و هر کشور دیگری در چارچوب مقررات انپیتی میتواند غنیسازی اورانیوم کند و میتواند استفادههای صلحآمیز از این انرژی داشته باشد. اما عربستان که حتی نیروگاه اتمی هم ندارد حالا غنیسازی بکند که چه شود؟
اگر بمب اتمی را میگویید، که ایشان آش را با جایش خریده و با نوع روابطی که در قالب انواع سپاههای سلفی، جهادی، طالبانی، جنگوی، ضدشیعه و ضدایرانی در پاکستان برقرار کرده و به فعالیت مشغول است، عملا بمب هستهای آن کشور را هم در اختیار دارد! ایران اما چنان بمبی ندارد و تفاهم هستهای صورتگرفته هم تضمین میکند که نخواهد داشت! «ترکی الفیصل» چرا از بازگشت آرامش به ایران و توسعه روابط متعارف بینالمللی ایران نگران است؟ او از ایران چه میخواهد؟ میخواهد ایران اجازه دهد اقلیت تکریتی - صدامی کوچک در عراق بار دیگر به قدرت برسد و ملت عراق را اسیر و ایران را هم گرفتار آپارتاید عربی کند؟ حمایت و تدارک آن همه کشتار انفجاری و انتحاری آسیبرسان در عراق در این سالیان کافی نبوده است؟ ایران نیاز به آرامش دارد، عراق نزدیکترین همسایه و مکمل اقتصادی ایران است و طبیعی است که باید خواهان برافتادن التهاب و ترور در عراق و تثبیت حکومت برآمده از اراده اکثریت در آن کشور و البته ممنوعیت مشارکت نظامی و امنیتی نیروهای اقلیت بعثی و ستیزندگان با ایران باشد، تا بتواند مقدمات قرارداد صلح با عراق را که هنوز انعقاد نیافته است فراهم و مسوولیتهای کمککنندگان جنگ صدام را در خسارات وارده به ایران نیز تعیین کند. این خواسته بحق ایران است.
اما چرا محافظه کاران از طليعه پيروزي تيم مذاکرهکننده و استقبال مردم از آن، چنين برآشفتند؟ اين که مردم به دنبال انتخابات 24 خرداد 92 از اين که مطالباتشان در حال پيگيري و در آستانه موفقيت است شاد شوند قابل درک بود. اما از آن سو نيز دلايلي وجود دارد که عصبانيت طرف مقابل دولت را توجيه ميکند. عدهاي از مخالفان دولت به طور معمول هيچگاه منافع ملي را بر منافع جناحي ترجيح ندادهاند پس قابل پيشبيني مينمود که هر توافق با هر محتوايي که توسط دولت حاصل شود چون که گشايشي در کار ملت و در نتيجه محبوبيتي را بين آنان به دنبال خواهد داشت نميتواند مورد پسند جريان افراط باشد. در اين مورد اعتراض مخالفان به اصل موضوع و پيامدهاي مطلوب آن است و ايراد اين گروه به محتواي بيانيه فقط و فقط بهانهاي جهت مخفي کردن نيت اصلي آنان است. آنان از اين که مشکل هستهاي ايران به دست مردان اعتدال حل ميگردد در هر صورت خود را مغبون احساس ميکنند. کلاً هر گونه فعاليت پيروزمندانه دولت در هر قالبي ميتواند موجب عصبانيت و جبههگيري افراطيون فارغ از محتوا و شکل آن شود.
مهمترين نکته اما ميتواند اين باشد که دولت روحاني پس از حل مشکل هستهاي، فراغ بالي خواهد يافت تا مطالبات سياسي داخلي را پاسخگو باشد. افراطيون ميدانند که پس از اين توافق تاريخي دوره تعامل و مسامحه دولت با جريان افراط به سر خواهد آمد و دولت در راستاي وظيفه قانوني و وعدههاي انتخاباتيش موظف است تا از حقوق شهروندي ملت دفاع کند و حقوق معوق مانده سياسي و اجتماعي آنان را پيگيري نموده و به نقطه مطلوب رساند. مورد مؤثر در عصبانيت اخير انحصارطلبان ترس از زلزلهاي است که پس از دو سال اکنون آرام آرام خود را به قلعه اقتدار جناح اقليت رسانده است. مخالفان دولت ميدانند که دوران مماشات دولت با آنان نيز پس از قطعي شدن توافق اتميبه سر ميآيد. آنان بيشاز هر کسي ميدانند که روحاني پس از محدود کردن آرزوهاي دراز غرب به سراغ آنان خواهد رفت تا مانع از پر خوري سياسيشان شود. پس از رفع نسبي مشکل هستهاي اکنون نوبت آن خواهد بود تا دولت سرش را به درون کشور بچرخاند و مطالبات مشروع سياسي مردم را که تا کنون در پستوي دولت خاک ميخورده بيرون آورد و با انرژي به دست آورده از پيروزي بزرگ اتمي، در بر آوردن آن بکوشد. ترس از اين کنش دولت است که اين روزهاي شاد مردم را بر جريان اقتدارگرا تلخ و زهرآگين نموده است. دلهره از دست رفتن قدرت نامشروع باقيمانده از دولت قبل که به سبب مسامحه دولت عمري طولانيتر از حد معمول يافته است بيشاز هر مورد ديگر براي جناح اقليت عذابآور است. روزهاي باقيمانده تا اسفند امسال روزهاي منتهي به دو انتخابات است که مطمئناً نميتواند براي جريانات سياسي بي اهميت باشد. براي جريان افراط بسيار سخت است که دولت را سرشار از انرژي و محبوبيت مردمي ببيند. حرکت دست به عصاي دولت در دوسال گذشته گرچه مجالي زياده خواهانه براي پرخوري جناح اقليت باز نمود ولي چشمانداز تيره و تار اين روند براي مخالفان دولت، غروبي دلتنگ در عرصه سياسي را رقم خواهد زد. مطمئنا گامهاي پيشاز اين آرام روحاني در عرصه داخلي بعد از اين ضرب آهنگي تندتر خواهد گرفت و مردم کوچه و بازار در اميدي تازه از بهبود معيشت خود به سبب عناصر طبقه متوسط جامعه که مطالبات سياسي خود را نيز در آستانه تحقق ميبيند پويايي و تحرک بيشتري را به دولت در ادامه مسير تحقق خواستهاي مشروع ولي مغفول مانده خواهند داد. در ماههاي آينده به مدد زمان، از تأثير نيروي بعضي نمايندگان مخالف که اکنون علاوه بر ايجاد دستانداز در راه دولت بر حوزه رايگيري خود حکم ميرانند خواهد کاست و در مقابل قدرت برخورد دولت با ناراستيهاي انحصارطلبانه آنان را افزايش خواهد داد. مردم نيز که با صبوري مثالزدني از مطالبات زود هنگام خود پرهيز نموده بودند اکنون عليرغم پشتيباني از دولت آرام و آهسته طلبهاي خود را در گوش دولت زمزمه ميکنند.
اردوغان و سیاست های دوگانه منطقه ای
پیش از هرچیز نشان میدهد رئیس جمهور جنجالی ترکیه به قدرت منطقه ای ایران آگاهی دارد. به هرحال ضرورت های سفر او به تهران از جنبه های مختلف قابل بررسی است اما قبل از هرچیز باید ریشه های تفکرات وی را مورد مداقه قرار داد. رئیس جمهوری جنجالی ترکیه بلندپروازی های خاص خود را دارد که نو عثمانی گری نمونه بارز آن است. این تمایل را بارها در اقدامات جنجالی خود به نمایش گذاشته است.
همچون زمانی که با جمعی از سربازان زره پوش به سبک شاهان عثمانی به پیشواز محمود عباس رفت. اردوغان موضع گیری ها و اقداماتی را در عرصه سیاست خارجی خود اجرا میکند که نشان از برنامه وی برای رسیدن به رویاهایش دارد. اقداماتی که هرچند به ظاهر دوگانه،متناقض و مبهم هستند اما در حقیقت با برنامه آن ها را دنبال میکند هرچند که این رویا پردازی، بعضا او را از واقعیت های منطقه و امکانات و زیرساخت های سیاسی ترکیه غافل کرده است.
ترکیه در حالی امروز به اتحاد عربی علیه یمن پیوسته است که چندی پیش تلاش داشت بر آتش اختلاف میان اعراب بیفزاید.برای نمونه زمانی که قطر، این کشور کوچک و غیرقابل پیش بینی عربی، دست رد بر سینه اخوانی ها زد تا بلکه تنش میان جوامع سیاسی عربی را کم کند؛ این آنکارا بود که آغوش خود را برای مخالفان سر سخت عربستان بازگذاشت تا به این ترتیب همچنان بر طبل اختلافات منطقه ای بکوبد. ابعاد موضع گیری های مبهم و لحظه ای آنکارا به اینجا ختم نمیشود؛ بلکه موضع گیری های دو پهلوی آنکارا در قبال تروریست های منطقه و البته آوارگان ناشی از آن، خود نشانه ای از این سیاست سودجویانه ترک ها درمنطقه است که البته این بار، آن ها را به خطوط قرمز ایران نزدیک کرده است و حالا داعیه دار لشکرکشی نظامی به مناطقی شده اند که جمهوری اسلامی پیش از این به خاطر آنها در مقابل ابرقدرت ها ایستاده است. شاید این موضع گیری های ترکیه به ظاهر لحظه ای باشد اما اندکی تامل در اندیشه های رهبران ترک نشان میدهد که همه این تصمیمات در چارچوبی است که مطابق آن افرادی همچون داود اوغلو تلاش میکنند جایگاه خاصی برای کشورشان در منطقه تدارک ببینند.
طی چند سال گذشته سیاست خارجی ترکیه با نام احمد داود اوغلو عجین بوده است. وی دکترین سیاست خارجی خود را در چندین نوشته، از جمله کتاب "عمق استراتژیک” تشریح نموده است. دکترین سیاست خارجی داوداوغلو باعث تحول سیاست خارجی ترکیه شده است و به این ترتیب افزایش اهمیت نقش دیپلماتیک ترکیه بالاخص در منطقه خاورمیانه را در پی داشته است. البته این دکترین در برخی حوزهها با چالشهایی جدی مواجه شده که مهمترین آنها را میتوان موضوع سوریه و تروریست های داعش دانست، رویدادهایی که در داخل ترکیه نیز با انتقادهای گستردهای مواجه بوده است.اوغلو در کتاب خود میگوید که ترکیه بنابر موقعیت تاریخی و جغرافیایی خود دارای "عمق استراتژیک” بوده و بنابراین در زمره "قدرتهای مرکزی” قرار میگیرد. وی معتقد است که ترکیه نباید تنها قانع به نقشی منطقهای در بالکان یا خاورمیانه باشد زیرا نه تنها یک قدرت منطقهای بلکه قدرتی مرکزی است. به گفته اوغلو ترکیه باید نقشی راهبردی در چندین منطقه ایفاء نموده و بدین ترتیب اهمیت استراتژیک و جهانی خود را نیز ارتقاء بخشد.
اما این اندیشه سیاست مداران ترکیه این مدت با چالش های جدی مواجه شده است.بشار اسد برخلاف تلاش های ترکیه و متحدان عربی همچنان در قدرت باقی ماند. از طرفی بعد از عقب نشینی تروریست های داعش و اعتراضات جامعه جهانی نسبت به سیاست مبهم ترکیه، معادلات ذهنی آن ها برهم ریخته است. از سوی دیگر تفاهم سیاسی ایران و گروه شش کشور روابط بینالمللی منطقه را وارد مرحله جدیدی کرده است. اقدام اردوغان برای سفر به تهران نشان میدهد که به خوبی این واقعیت را درک کرده است. از این رو امروز هرچند اردوغان سعی دارد در برخی حوزه ها فشارهایی را به ایران وارد کند اما میداند که ایران امروز به واسطه فاکتورهای مختلف و بخصوص حل و فصل پرونده هسته ای وزنه سنگین منطقه است و کلید حل بسیاری از مسائل مهم در تهران است. اما همچنان بنابر رویاپردازی خود موضع اشتباه گذشته در قبال سوریه را برای یمن تکرار کرد و بجای درک واقعیت ها در مورد جایگاه ترکیه و اتفاقات منطقه دست به اقدامات هزینه ساز زد. البته ظریف وزیر امورخارجه کشورمان به درستی اشتباهات اردوغان را به او متذکر شد. وزیر امورخارجه کشورمان در پاسخ به اظهارات او در مورد ایران گفت که کسانی که با سیاستهای بلند پروازانه، خسارات جبرانناپذیری بهبار آوردهاند، از ظرفیتهای موجود برای همگرایی در منطقه استفاده کنند. از این رو شاید سفر اردوغان به تهران فرصتی برای او باشد که تغییری نسبت به برخی مواضع خود ایجاد کند و واقعیت ها را بپذیرد چرا که خوب میداند امنیت ترکیه در سایه ایران قدرتمند تامین خواهد شد و این مسئله بارها از سوی مقامات کشورمان مورد اشاره قرار گرفته است. ظریف در همین واکنش اخیر خود نسبت به اردوغان گفته است که ما برای روابط استراتژیک خود با ترکیه در زمینههای مختلف اهمیت و احترام زیادی قایل هستیم. با این حال انتظار میرود که سفر رئیس جمهوری ترکیه فرصتی برای حل برخی مسائل باشد هرچند که با تفاهم هسته ای این اظهارات رقبای منطقه ای ایران خللی در ثبات منطقه ای ایران وارد نمیکند و همین سفر اردوغان بعد از اظهاراتش علیه کشورمان نشان از پذیرش قدرت ایران دارد اما همچنان تلاش میکند که به هر بهانه ای شده فشاری به ایران وارد کند.
آنچه در روزهای اخیر در نگاه و زبان مخالفان برجسته شده، تجزیه و تحلیل نتیجه مذاکرات بر اساس مدلی است که دولت تدبیر و امید نه تنها اعتقادی به آن ندارد بلکه در انتخابات 92 وعده تغییر آن را داده بود. در نگاه مخالفان دولت، مذاکره از خانواده تقابل است. یعنی آنچه را که ما در اثر گفتمان تقابل با جامعه جهانی از دست دادهایم باید جبران کنیم بدون آنکه به الزامات تفاهم متعهد باشیم. این خواسته ظاهری زیبا و فریبنده دارد اما واقعیت آن است که نتایج مذاکره را باید با پیشفرضها و استعدادهای گفتمان تفاهم سنجید. در این گفتمان فرض بر آن است که تحصیل، تثبیت یا اکتساب یک حق باید به گونهای باشد که در قیاس با سایر حقوق و نیازهای مردم و کشور توازن داشته باشد. امروزه کشور کره شمالی نمونهای از دولتی شناخته میشود که همه حقوق شهروندانش را به پای فعالیتهای هستهای اش قربانی کرده و دولتمردانش کشور را در شرایطی قرار دادهاند که نسبت به چند کیلومتر در مرزهای جنوبیاش تفاوت فاحشی از نظر سطح رفاه و توسعه اقتصادی و سیاسی دارد. الگوی حاکمیتی انقلاب اسلامی و سیره حکومتی چه در دوره امام(ره) و چه در دوره فعلی تناسبی با گفتمان تقابل پیشدستانه ندارد. جمهوری اسلامی هیچ گاه به دنبال ارعاب همسایگان و ایجاد تنش و خصومت با کشورهای دیگر نبوده است. اگر در برههای از زمان شاهد چنین رخدادی بوده ایم ناشی از برداشت و نگرش نادرست برخی مدیران و همچنین تقابل تحمیلی و خصومتآمیز برخی از کشورها و قدرتهای فرامنطقهای بوده است.
بر همین منوال دولت یازدهم از ابتدای استقرار، خواهان بازگشت ایران و غرب
به همکاری مسالمتآمیز بین طرفین بوده است. در این دوره اراده سیاسی نیز از
سوی طرفین برای حل و فصل مسالمتآمیز مناقشهای چون فعالیتهای هستهای
ایران شکل گرفته است. شاید پیش و بیش از همه رهبری نظام با تأکید بر ارزش
ذاتی نرمش قهرمانانه و ستودن خصلت شجاعت نهفته در صلح و دوستی غبار از چهره
این گوهر (دعوت به صلح در برابر تمایل به خصومت و تقابل) زدودند. اکنون
نتایج این رویکرد آشکارتر از همیشه شده است. ممکن است چشمپوشی ایران از
برخی حقوقاش و یا پذیرش برخی محدودیتها را عدهای نپسندند و آنرا
نشانهای از عقبنشینی بپندارند. اما نقد حقیقی زمانی است که نتایج
دیپلماسی را اولاً با ترازوی منطق مذاکره وزن کنند و ثانیاً همه دستاوردهای
ایران را به بیانیه مشترک محدود نکنند.
تحلیل و ارزیابی بیانیه لوزان در چارچوب بده بستانهای فنی و تکنولوژیکی
هستهای یک اعتبار دارد اما در چارچوب نتایج آتی و بلند مدت دیپلماسی
خردمندانه ارزشی افزونتر دارد. جمع دستاوردهای هر دو نگاه است که نشان
میدهد ایران با چه دستاوردی از لوزان بازگشته است. اگر از نظر منتقدان
خنثیسازی توطئههای دشمنان در معرفی ایران به عنوان کشوری که فعالیتهای
هستهای نظامی و دارای ابعاد خطرناک برای امنیت همسایگان و امنیت
بینالمللی دارد، اهمیتی ندارد لابد دامن زدن به این سیاست تنش آفرینی را
نشانه تأمین منافع ملی میدانند. مگر غیر از این است که ایران بارها اعلام
کرده و اخیراً نیز فتوای رهبر معظم انقلاب بر آن صبغه فقهی داده است که
تولید و بهکارگیری سلاحهای کشتار جمعی حرمت شرعی دارد. اکنون ایران با
پذیرش برخی محدودیتهای موقت در طرح جامع اقدام مشترک به جهانیان نشان داد
که حاضر است اعتقاد به این قاعده مسلم فقهی و شرعی را برای دیگران بخصوص
افکار عمومی غرب اثبات کند. پیشقدمی ایران به عنوان الگوی یک حکومت دینی و
انقلابی در تقبیح تولید و بهکارگیری سلاحهای کشتار جمعی و تأیید آن از
سوی رئیس جمهوری امریکا منجر به شکلگیری این مطالبه از سوی جوانان و مردم
آزاده در همان کشورهای اروپایی و امریکای شمالی نسبت به دولتهای غربی
خواهد شد که اخیراً در پی وقایع تروریستی فرانسه و اروپا مورد خطاب رهبری
ایران قرار گرفتند. امروز همان جوانان نظارهگر رفتار مسالمتآمیز و
ارزشمند جمهوری اسلامی ایران هستند و آنرا تحسین میکنند. آیا در ترازوی
نگاه مخالفان کفهای برای وزن کردن ارزش این تحسین و سرمایه ارزشمند وجود
دارد؟ یا در مورد مشابهی آیا مردان بیادعای عرصه دیپلماسی ایران در اثر
سیاست تقابل و خشونت مورد تحسین و اقبال افکار عمومی فرامنطقهای قرار
گرفتهاند؟
گرچه آنچه ایران در لوزان به دست آورده در برابر هزینه فعالیت هستهای
محدودتر، خود بهاندازه کافی بازی برد-برد در این نبرد 18 ماهه بوده است
اما واقعیت این است که همه دستاوردهای ایران در این آوردگاه محدود به ابعاد
فنی - هستهای نیست. ایران پس از لوزان به عنوان کشوری در عرصه صلحگرایی و
منادی همزیستی مسالمتآمیز شناخته خواهد شد و دستاورد لوزان باطل السحر
همه توطئههای ایران هراسی است. اگر غرب و بخصوص امریکا که رئیس جمهوری آن
پیشتر گفته بود دوست دارد پیچ و مهرههای سانتریفیوژهای ایران را هم بازکند
به غنیسازی در خاک ایران تن میدهد به خاطر آن است که خود را در برابر
پرسشهای مردم و جوانان غرب بیپاسخ میبیند و مجبور میشود حقوق هستهای
ایران را بپذیرد. حقوقی که تیم هستهای با ظرافت اثبات کرد ایران از آن فقط
در راستای اهداف صلحآمیز و علمی بهره میبرد. آیا وعده روحانی به مردم 2
سال پیش در چنین روزهایی غیر از این بوده است که هم سانتریفیوژ بچرخد و هم
زندگی مردم؟ بنابراین اگر مخالفان تمایل به نقد دارند اولاً باید با اصل
مسأله مخالفت کنند نه آنکه نتایج دیپلماسی خردمندانه را با آرزوهای سیاست
تقابل گرایانه خود مقایسه کنند ثانیاً همه دستاوردها را محاسبه کنند و چشم
خود را بر آثار عزتمندی و صلح گرایی کشور نبندند.