
به گزارش وبلاگستان مشرق، اميد حسيني در جديدترين مطلب وبلاگ "آهستان" با يادآوري اينکه اين مطلب فقط به منظور آسيب شناسي است. يعني نقد اشتباهات پس قصد ناديده گرفتن محاسن و خوبيها را ندارم، نوشت:
دقيقا از شب سوم تيرماه 1384 يعني همان شبي که مشتاقانه تا صبح بيدار مانديم تا پيروزي احمدينژاد را در انتخابات رياست جمهوري جشن بگيريم، جرياني به نام احمدينژاديها هم شکل گرفت. جرياني که به سرعت همه تار و پود و شاکله جريان اصولگرايي را دگرگون کرد.
براي ما پيروزي احمدينژاد يعني نفس راحت کشيدن بعد از يک عقده 8 ساله و شايد هم 16 ساله! به همين دليل شيريني اين پيروزي تاريخي را مديون شخص احمدينژاد بوديم. پس اسممان را گذاشتيم احمدينژادي!
احمدينژادي صفتي بود که نشان ميداد ما به هيچ يک از معيارها و ملاکهاي چپ و راست، اصلاح طلب و اصولگرا پايبند نيستيم. احمدينژادي لقبي بود که ما را از ديگر افراد جريان اصولگرايي جدا ميکرد. احمدينژادي يعني اينکه تنها يک نفر ميتواند انقلاب را از خطر سقوط و انحراف نجات دهد. احمدينژادي يعني اينکه همه آدمها حتي اصولگراها براي نابودي احمدينژاد برنامه دارند و ما بايد در برابر همه آنها بايستيم.
احمدينژاد هم يعني نماد کامل يک آدم انقلابي و ولايتي. کمکم معيار سنجش ولايتمداري آدمها، دوري و نزديکي آنها به احمدينژاد شد! هر کسي که جرات نقد احمدينژاد و دولت او را به خود ميداد، بايد براي بيرون رفتن از دايره اصولگرايي و حتي نظام و انقلاب و ولايتمداري آماده ميشد. فرقي نميکرد که خوشچهرهي مناظرهي با حسين مرعشي باشد و يا عماد افروغ اصولگرا؛ اصلاح طلبان که جاي خود داشتند.
من از خودم مايه ميگذارم و به ديگران کاري ندارم. خوشبختانه آرشيو وبلاگ من، همه نشانههاي يک نيروي احمدينژادي متعصب را دارد. متهم کردن همه، ناحق پنداشتن همه، بدگماني به همه. از نگاه من ِ احمدينژادي، هميشه و در همه حال، حق با احمدينژاد بود. اگر شخصي با مدرک جعلي و تقلبي وزير ميشد، حتما توطئه رييس مجلس بود براي لکه دار کردن آبروي احمدينژاد. اگر وزيري استيضاح ميشد، حتما توطئه مجلس مدعي اصولگرايي بود براي ضربه زدن به دولت اصولگرا! اگر مثلا با طرح دولت درباره تغيير نکردن ساعت رسمي کشور مخالفت ميشد، حتما مخالفت با نظرات کارشناسي دولت بود!
البته شکي نيست که ديگران هم گاهي عمدا و يا سهوا در کار دولت کارشکني ميکردند، اما از نگاه احمدينژاديها حق هميشه با احمدينژاد بود و احمدينژاد هم هميشه با حق! ديگران اگر با او همکاري ميکردند قابل ترحم بودند وگرنه حتما ريگي به کفش داشتند. احمدي نژادي ها حتي به وزراي برکنار شده دولت احمدينژاد هم به ديده شک و ترديد نگاه ميکردند و هرگونه اظهار نظر آنها را بعد از برکناري، ناشي از کينه آنها نسبت به احمدينژاد ميدانستند. چه پور محمدي وزارت کشور و چه صفار هرندي وزارت فرهنگ و چه متکي برکنار شده در سنگال!
البته ماجرا به همينجا ختم نشد. کم کم اين نگاه شک آلود و اهانت آميز، دامن علما و مراجع را هم گرفت و باز هم معيار قضاوت درباره مراجع، حمايت و يا عدم حمايت آنها از دولت و احمدينژاد شد. البته اين فقط ديدگاه من نبود. کافيست همين امروز سري به نظرات حاميان متعصب بزنيد. اگر من چهار سال پيش چنين نظراتي داشتم، آنها همين امروز چنين اعتقادي دارند. مثلا اگر مرجعي کمترين انتقادي به دولت و يا رييس جمهور بکند، از طرف احمدينژاديها متهم به بيبصيرتي ميشود!
متاسفانه اين نگاه، ناشي از تفکر حاکم بر دولت و اطرافيان رييس جمهور است. خود احمدينژاد از ابتدا به شخصيت هاي مطرح اصولگرا اهميتي نميداد. ارتباط او با علما و مراجع به تدريج کمتر شد. به نظرات آنها کماعتنايي و يا بياعتنايي شد. مسائلي جنجالي پيش آمد که اعتراض مراجع را در پي داشت. احمدينژاد به جاي کم کردن حاشيهها و راضي کردن مراجع، حاشيهها را بيشتر کرد. جالب اينکه نظرات رهبري را هم بهانه ميکرد: يعني فاصله قائل شدن بين نظرات رهبري و مراجع؛ يعني آغاز يک انحراف خطرناک که «ما به عنوان دولت اصولگرا کاري به مراجع نداريم و تنها نظرات رهبري براي ما کافيست!» با اينکه رهبر انقلاب چند بار درباره اين مساله و لزوم احترام و توجه به نظرات مراجع تقليد به دولت توصيههايي کردند.
کمترين تاثير اين رفتار، تغيير ذائقه، روحيه و اعتقاد حاميان و دوستداران دولت اصولگرا مخصوصا جوانان حزباللهي بود. چرا که به تدريج حس بدگماني آنها را نسبت به همه شخصيتهاي مذهبي و سياسي انقلاب و از همه مهمتر نسبت به علما و مراجع بيشتر ميکرد.
آنها که عمق مساله را ميديدند جانب احتياط را گرفتند و گاهي به صراحت و يا به کنايه حرفي زدند اما فضاي کلي، همچنان فضاي اعتماد مطلق به احمدينژاد و تصميمات او بود. البته جريان احمدينژاد بعد از انتخابات 22 خرداد 88 و مخصوصا بعد از انتخاب رحيم مشايي به عنوان معاون اول رييس جمهور از هم پاشيد و به چند دسته مجزا تقسيم شد. گروهي با مساله کنار آمدند و گروهي هم کنار نيامدند. دسته دوم خودشان به چند دسته ديگر تقسيم شدند:
اول آنهايي که ادعا ميکردند احمدينژاد گرفتار سحر و جادوي مشايي شده و اعتقاد داشتند که بايد براي جدايي اين دو نفر از هم دعا کرد! دوم آنهايي که ميگفتند فعلا وظيفه داريم از دولت اصولگرا حمايت کنيم تا فلاني و بهماني از آب گل آلود ماهي نگيرند، سوم آنهايي که به کلي نااميد شدند و چهارم آنهايي که فهميدند در تحليلها و قضاوتهاي گذشته خود درباره افراد مختلف دچار افراط و تفريط شدهاند.
ما امروز بهتر و جامعتر ميتوانيم اين جريان فکري و عملي را تحليل کنيم. چرا که فضا شفافتر شده و احمدينژاديهاي رسمي و واقعي، به صراحت حرفهايشان را ميزنند. امروز احمدينژاديهاي واقعي خودشان را اصولگرا نميدانند مثل جناب آقاي جوانفکر. احمدينژاديهاي واقعي ولايتمداري را تقسيمبندي ميکنند. احمدينژاديهاي واقعي بين احمدينژاد و مشايي فرقي قائل نيستند چرا که آنها هم بين خودشان فرقي قائل نيستند. احمدينژادي واقعي به همه بدگمان است. اعتقاد دارد که همه منحرف شدهاند. به مراجع و علماي دين احترام نميگذارد. نظر آنها را نميپذيرد. نگراني آنها را کم اهميت ميداند. آنها را بيبصيرت ميداند.
اما ديگراني که هنوز از احمدينژاد دم ميزنند، احمدينژادي واقعي نيستند؛ هرچند ترجيح ميدهند هنوز به همين نام خوانده شوند! البته اينها از نظرات و تصميمات احمدينژاد مخصوصا درباره مکتب ايراني، احترام به علما، مشايي و … در بهت و حيرتند اما با اين وجود، همچنان احمدينژاد را بر ديگر چهرههاي اصولگرا ترجيح ميدهند!
به نظر من اشتباه اينها کمتر از احمدينژاديهاي واقعي نيست. چرا که به جاي آسيب شناسي و تاکيد بر محاسن و انتقاد از اشتباهات و اصلاح اشتباهات، صورت مساله را پاک ميکنند. منظورم اين نيست که مساله فرعي را اصلي کنند، منظورم اين است که لااقل خودشان و ديگران را فريب ندهند!
من با اينکه ديگر خودم را احمدينژادي نميدانم، اما دشمن او هم نيستم. سياست يعني همين آزمون و خطاها. امروز احمدينژاد را فقط رييس جمهورم ميدانم با محاسن و اشتباهات زياد، همان طور که علي لاريجاني را هم رييس مجلسم ميدانم؛ و به اين نتيجه رسيدهام که ديگر به کسي اطمينان مطلق نداشته باشم مخصوصا در عرصه سياست!