به گزارش وبلاگستان مشرق، حامد طالبي در جديدترين مطلب وبلاگ "خبرنگار مسلمان" نوشت:
* پايتخت و اعتراضات
شايد سريال اندکي از نيمه راه گذشته بود که معاون سياسي استاندار مازندران لب به شکايت باز کرد و سازندگان "پايتخت" رو متهم به توهين به قوميت مازندراني کرد.
معاون سياسي استانداري مازندران که از قضا خبرنگار صداوسيما بوده و حالا خيلي تلاش ميکند که بيشترين فالوده را –حتي بيشتر از استاندار مازندران- با اسفنديار رحيم مشايي بخورد، در همان مصاحبه از زحمات صداوسيماي استان مازندران تشکر کرد و اين در حالي بود که مازندراني ها هرشب در سيماي محلي، شخصيتي به نام "نوروز" دارند که با لودگي هاي خود به زبان مازندراني، ميهمان خانه مازندراني هاست و آقاي معاون سياسي تا به حال احساس مسئوليت نکرده بود که شبکه استاني را متهم به تمسخر مازندراني ها کند ...
از سوي ديگر، شايد "پايتخت" جزو معدود سريال هايي بود که در سطح ملي، لهجه مازندراني در محوريت اصلي آن قرار داشت و به همين دليل اهالي و شخصيت هاي مطرح استان، در مورد نوع قضاوت درباره اين سريال در دوراهي قرار داشتند که آيا بايد واکنشي داشته باشند يا نه؛ اما وقتي استانداري مازندران با جملات خاص، صداوسيما را متهم به توهين کرد و در تماس هايي از شخصيت هاي مختلف خواست که به اين سريال واکنش نشان دهند، به نوعي خواص استان به سمت موضع گيري عليه "سريال پايتخت" هل داده شدند ...
و اين در حالي بود که مردم مازندران و حتي مازندراني هايي که در غربت زندگي مي کنند، "خانواده معمولي" سريال پايتخت را يک خانواده کاملا معمولي مازندراني يافته بودند و آنها را دوست داشتند ...
جالب اينکه خيليها همزمان با لبخندهايي که بر لبانشان نقش مي بست، با ديدن صفا و صميميت اين خانواده مازندراني، علاقه بسيار بيشتري به مردم و لهجه مازندراني پيدا کرده اند ...
* "پايتخت" و سياستهاي دولت احمدي نژاد
هنگامي واکنش استانداري مازندران و تحريک ديگران به واکنش عليه اين سريال تعجب برانگيزتر مي شود که بدانيم قاعدتا استانداري به عنوان نماينده عالي دولت در يک استان، بايد مجري سياست هاي کلان دولت باشد و جلوگيري از مهاجرت به تهران و تلاش براي مهاجرت از تهران به شهرستانها از سياست هاي کلان دولت دکتر احمدي نژاد بوده است و پيام اصلي سريال پايتخت نيز دقيقا دروني کردن همين سياست براي مخاطبان بوده است و در عين حال صفا، صميميت و بي آلايشي مازندراني ها در اين سريال به رخ آن دسته از تهران نشيناني کشيده مي شود که در مقابل شهرستاني هاي باصفا، مدعي "تمدن" و "باکلاسي" هستند ...
شايد به همين دليل است که گفته مي شود برخي مقامات دولتي در تماس با مسئولان استانداري مازندران به آنها متذکر شدند که فضاسازي عليه اين سريال را متوقف کنند ....
* پايتخت و من
حالا که ديگه سريال پايتخت تموم شده، شبها ساعت 10 انگار يه گم کرده اي دارم؛ خيلي با اين سريال و شخصيت هاي اون خو گرفته بودم ؛ امروز که عکسهاي مصاحبه خبرگزاري فارس با بازيگران اين سريال رو ديدم، دلم ريخت و تازه يادم اومد که همه اينها فيلم بوده ...
با اين حال در اکثر قسمت هاي اين سريال ناخودآگاه اشک از چشمام جاري ميشد ...
شايد يادم مي اومد ماه هاي اولي که خبرنگار خبرگزاري مهر شده بودم و در تهران تنها بودم، گاهي دفتر دوستان يا تشکل هاي دانشجويي شب رو سر مي کردم و گاهي که پشت در مي موندم، چند شب مجبور شدم که توي پارک يا خيابون شب رو بگذرونم... شايد ياد صداقت و خلوصي مي افتادم که در وقتي تازه از شهرستان به تهران اومده بودم، داشتم و حالا که سالهاست پايتخت نشين شدم ديگه از اون صداقت و خلوص خبري نيست ...
شايد هم وقتي صداي يه همزبونمو ميشنيدم که داره توي تيتراژ پاياني پايتخت از غريبي مي خونه، به همين علت بود که اشک از چشمام جاري ميشد؛ ولي هرچي بود، شب هاي اولي که گريه کردم پاي اين سريال، نگار (دخترم) با تعجب خودشو به مامانش که توي اتاق ديگه اي بود رسوند و گفت: "بابايي داره گريه ميکنه" ...
مامان نگار هم بدون اينکه زياد تعجب کنه، حدس زده بود که به خاطر شعر اين فيلم و صحبت از غربت دارم گريه ميکنم ... شبهاي بعد ديگه کم کم نگار عادت کرد که حوالي ساعت 11 بياد بغل من و اشکاي منو پاک کنه ...
و حالا حيف که شخصيت نقي و هما و ارسطو و بابا پنجعلي به زودي ازتوي ذهن ها پاک ميشه و شايد با ديدن چهره و هويت اصلي بازيگراي اين سريال، ديگه اون خاطره شيرين برامون باقي نمونه ...حيف