کد خبر 37128
تاریخ انتشار: ۱۴ فروردین ۱۳۹۰ - ۱۱:۲۶


شنبه سيزدهم فروردين 1390

فيلمساز متعهد و انقلابي، جناب ابراهيم حاتمي کيا؛

سلام

اين نوشتار، مطالبي نامه گونه است که با وجود درگيري فراوان با خودم بعد از برنامه راز، قانع شدم تا چند جمله اي برايت بنويسم. چرا که تو بلبل عاشقي هستي که بنا به وعده سيد مرتضي (آويني) قرار شده که تنها براي شقايق ها بخواني. براي بسيجي ها! يادت که نرفته ؟

« اما تو « ابراهيم جان »، بسيجي و عاشق بمان و جز درباره عشاق حق و بسيجي ها فيلم مساز، و هرگاه خسته شدي، اين شعرگونه را که يک جانباز برايت نوشته است بخوان:

اي بلبل عاشق، جز براي گل ها مخوان!

دست دعاي دلسوختگان

آن همه بلند است

که تا آسمان هفتم مي رسد.

من پاهايم را بخشيده ام

تا اين رل سوخته را

به من بخشيده اند.

اما اگر پاهايم را باز پس دهند

تا اين دل سوخته را بازستانند

آنچه را که بخشيده ام

باز پس نخواهم گرفت.

دل من يک شقايق است، خونين و داغدار.

اي بلبل عاشق،

جز براي شقايق ها مخوان!"» ( نوشته سيد شهيدان اهل قلم درباره حاتمي کيا)

بعد از برنامه راز نادر طالب زاده نکاتي چند را جسته و گريخته به ذهن سپرده ام که اينک بدون ترتيب منطقي و گفتاري تو، بلکه بنا بر آنچه گرته برداري کرده ام در چند محور برايت ارسال مي کنم.

1- در برنامه تاکيد کردي که دوست داري همچنان از رزمنده ها و حتي زندگينامه کساني چون چمران فيلم بسازي اما فيلمسازي درباره دفاع مقدس کار سختي شده است.

آخر برادرم مگر تو بسيجي نيستي؟ بسيجي مرد ميدان هاي سختي است. اگر تو هم اين را بگويي و از سختي کمر خم کني ديگر چه انتظاري از مشتي دوربين به دست که اسم خود را کارگردان گذاشته اند اما به مثابه يک کرگدن، ارزش هاي دفاع مقدس را بار پيک نيک کرده و به تفرُِج يغما برده اند مي توان داشت؟

برادر؛ عرصه، عرصه سختي است اما از ياد نبر ما ابراهيمي را شناخته و دوست داريم که در عرصات سخت و در وانفساي بي کسي و مخمل زدگي سينماي پس از انقلاب پا به عرصه گذاشته و با بايکوت آثار سخيف برخي فيلمسازان، انقلابي نو در آن مقطع به وجود آورد. يادت هست سيد مرتضي چه مي گفت؟ : «ظهور حاتمي کيا در سينماي انقلاب واقعه اي است نظير انقلاب. هر کس سينما را بشناسد و آدم مغرضي هم نباشد، قدر حاتمي کيا را به مثابه يک فيلمساز در خواهد يافت.».

همه حرفم اينست، مي پذيريم که ناملايماتي وجود دارد، امکانات و توجهات بسيار کم است اما اينها براي بسيجي مانعي به شمار نمي آيد که پا را پس بکشد. سيد شهيدمان با سيد الشهداء محشور باشد که درباره ات نوشت: « شايد باشند فيلمسازاني که مهارت تکنيکي شان در سينما ازحاتمي کيا بيش تر باشد، اما هيچ کدام" بسيجي" نيستند... و من به بسيجيان اميد بسته ام».

2- برادرم، در گفته هايت و درباره اعتراض ها به آخرين ساخته ات گفتي که چنين هجمه هايي هميشه بوده و تازگي ندارد. اما چند سوال و نکته ذهن مرا بدجوري به خودش مشغول کرده است.

کسي برچسب حزبي بودن به تو نزده و نبايد بزند. تو متعلق به همگاني؛ چرا که دفاع مقدس و همه وابسته هايش متعلق به همه اند. تو هم ميراثي از ميراث هاي دفاع مقدس مايي، اما نبايد اين نکته را از ياد برد که بعضي اوقات فاصله آنچه مي بيني و مي خواهي با آنچه بايد باشد بسيار است. خيلي وقتها شکل قرار گرفتن و زاويه ديد سبب بروز چنين اختلافي مي شود. ممکن است بگويي زاويه ديد من در فيلم هايم متعلق به خودم است مثل هزار کارگردان که تنها از دريچه دوربين خودشان دنيا را نگاه مي کنند. ما نيز اين حرف را قبول داريم اما نه از کسي چون ابراهيم حاتمي کيا. نه از خالق آژانس شيشه اي. نه از خالق موج مرده.

تو نمي تواني، آري نمي تواني بگويي من سليقه خودم را اعمال مي کنم. چرا که تو متعلق به خودت نيستي! تو حلقوم و حنجره اي هستي که صداي ميليون ها نفر را بانگ زده و به گوش همه دنيا مي رساند. تو "دعوت" نشده اي که براي ما "گزارشي از يک جشن" بدهي و بروي. تو آمده اي تا فاصله " از کرخه تا راين" را با بليط "آژانس شيشه اي" طي کنيم تا به ساحل" موج هاي مرده" برسيم. تو "مهاجر"ي هستي که به خودت کوچکترين تعلقي نداري.من تو را بارها ديده ام که با "روبان قرمز"ي بر گردن "بوي پيراهن يوسف" مي دادي تا ما نيز با اندکي از "خاکستر سبز" تو که بر سر ماليده ايم با تو عازم " وصل نيکان" شويم.

هيچ کس نمي گويد و نمي تواند بگويد، تو به دلخواه جريانات روز سياسي و اجتماعي دوربين به دست بگير. اما کساني هستند که به حق معتقدند که تو تا هميشه بايد بلندگويي براي فرياد زدن درباره آنچه از ياد رفته و بر باد گرفتار آمده باشي. چرا بايد ابراهيمي که جز براي شقايق ها نبايد بخواند به گونه اي طي طريق کند که مشتي گل زنبق و هندوانه هاي ابوجهل و گل هاي مرداب رو، گمان کنند که بلبل ما براي آنها نيز مي خواند. آنان کَرَند از اينکه صداي چنين بلبلي را بشنوند.

مگر مي توان ابراهيم بود و در آتش رفت و سوخت؟ ابراهيم ها هميشه سلامت از آتش بيرون آمده اند اما چه بهتر که گرد خاکستر بر تن ابراهيمِ ما نماند. تا بسياري گمان نکنند که ابراهيم نه به آتش که به انبار ذغال و دود و سياهي رفته و برگشته نه به دل آتشِ مهيبِ مبارزه با تهاجمات فرهنگي و صدمات ضد انقلاب.

3- همان گونه که گفتي تلاشت باز کردن گره اي از مشکلات کشور است، من و بسياري ديگر معتقديم يک سري گره است که جز به دستان تو و امثال تو باز نمي شود. چون تو بسيجي هستي. هر چند ديگر چفيه بر گردن نياندازي. اما مگر بسيجي با چفيه اش شناخته مي شود؟ بسيجي با بسيجي که براي همت و هدفش مي کند شناخته مي شود. تو را از چند فرسخي مي شود فهميد بسيجي هستي.

اما ابراهيم جان؛ سخن آخرم؛ تو را به خدا، تو را به فاطمه، فقط براي شقايق ها بخوان. بگذار هر که هر چه مي خواهد بگويد و بنويسد. تو هميشه براي انقلاب و جنگ خواهي ماند و فيلم خواهي ساخت. حال، چه کنيم که بعضي وقتها دوربين هم شيطنتش مي گيرد و به جاي پرداختن به سفيدي ها ، دلش نمايش کمي تيرگي و تاري مي خواهد. هر چه هست و هر کجا هست باشد، ابراهيم مال ماست.


 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس