داستان از یکی از روستاهای افغانستان آغاز می شد. نیمه های یک شب، کماندوهایی ناشناس به یک خانه ی روستایی حمله می کنند و بدون هیچ توضیحی چند نفر از اهالی خانه را که در بین آن ها یک زن باردار نیز وجود داشت به ضرب گلوله از پای در می آورند.

گروه فرهنگی مشرق : در سال 1972 یعنی نزدیک به 42 سال پیش "فرانسیس فورد کاپولا" با همکاری "ماریو پوزو" فیلم نامه ای را به اتمام رساند که بعد از اینکه به کارگردانی کاپولا مقابل دوربین "گوردون ویلیس" رفت؛ حاصل فیلمی شد که تا امروز یکی از درخشان ترین آثار تاریخ سینما محسوب می شود. 
مایکل: حالا دیگه برای پدرم کار می کنم؛ اون مریضه، خیلی مریضه!
کی: اما تو هیچ شباهتی به او نداری، تو خودت بهم گفتی که نمی خواهی مثل پدرت باشی.
مایکل: پدر من هیچ فرقی با هر آدم قدرتمند دیگه ای نداره... هر مردی که مسوولیتی درباره ی افراد دیگر نداره، مثل یه سناتور، رییس جمهور..
کی: [با لبخند] چقدر ساده لوح بنظر میای... سناتورها و رییس جمهور ها آدم نمی کشند.
مایکل: حالا کی ساده اس کی؟ کی! روش کار به روش پدرم دیگه قدیمی شده، حتی خودش هم این رو می دونه، تا پنج سال دیگه خانواده ی کورلئونه قانونی می شه، بهم اعتماد کن، در مورد کارم فقط همین رو می تونم بهت بگم، کی!
****
آنچه خواندید بخشی از گفت و گوی مایکل کورلئونه [ال پاچینو] و کی [دایان کیتون] زنی است که در این فیلم به همسری مایکل یعنی پدرخوانده ی جوان خانواده ی کورلئونه در می آید. فیلم از نظر جاذبه های دراماتیک در نوع خود بی نظیر است و منتقدان سینما از سال پیش تا کنون درباره ی این جاذبه ها و سکانس ها و صحنه های خیره کننده ای که کاپولا آنها را خلق کرده است زیاد سخن گفته و نوشته اند که البته این وجیزه و اساسا نوشته های صاحب این قلم نمی تواند چیزی به این انبوه بیفزاید. اما به اعتقاد نگارنده  معمولا در لایه های دیگر فیلم های سینمایی نکاتی وجود دارد که کمتر از پیام های دراماتیک لایه های اول ارزش ندارند. شاید یک نمونه از آن همین پیامی باشد که در دیالوگهای ابتدایی این متن از فیلم خواندید.
مایکل فرزند عزیز کرده ی "ویتو کورلئونه" پدرخوانده ی خانواده ی مافیایی سیسلی کورلئونه به خواست خود و خانواده اش از همه ی فعالیت هایی که خانواده به صورت زیرزمینی و از طریق زد و بند انجام می دهد دور ایستاده، تحصیل کرده، سربازی رفته و برای کشورش جنگیده است. صحنه های ابتدایی پدرخوانده که با مراسم ازدواج دختر کورلئونه نشان داده می شود و در حقیقت فرصتی است برای معرفی شخصیت های فیلم اشاره کوتاه اما دقیقی به شخصیت مایکل دارد، او خطاب به کی داستان یکی از زورگیری های پدرش را تعریف می کند، زورگیری که با تهدید به قتل به پایان رسیده است و وقتی با قیافه ی بهت زده ی کی رو به او می گوید: من مثل پدرم نیستم و روش های او را هم نمی پسندم. این گفت و گو میان کی و مایکل پاسخی در آینده دارد که در یک پنجم انتهایی فیلم می شود آن را دید و شما بخشی از این پاسخ را در گفت و گوی میان کی و مایکل دیدید. ویتو کورلئونه حتی یک بار در بخشی از داستان به زندگی مایکل اشاره می کند و می گوید که دوست داشته است پسرش مردی سیاستمدار به دور از مقتضیات زندگی مافیایی شود.
مایکل اما در پایان به این نتیجه ی اصلی می رسد که تفاوت چندانی میان زندگی یک سیاستمدار قدرتمند و یک رییس خانواده ی مافیایی وجود ندارد و تنها شکل بازی قدرت متفاوت است. دیالوگی که میان او کی رد و بدل می شود در دهه ی هفتاد میلادی یک گزاره ی تند و صریح سیاسی است. دوره ای که همزمان با رسوایی های بزرگ سیاسی مانند واترگیت (1972-1975) است و کم کم بیش از هر زمان دیگری از تاریخ آمریکا زد و بندها و مافیای سیاسی قدرت در این کشور به روی صحنه می آیند و روش های خود را بی محابا در برابر دیدگان افکار عمومی به نمایش می گذارند، به اعتقاد کاپولا نتیجه همان نتیجه است و تنها روش های خانواده های مافیایی نظیر کورلئونه قدیمی شده است.

خانواده کورلئونه و تجارت بلک واتر در عراق و افغانستان

کاپولا هفت سال بعد "اینک آخرالزمان" را می سازد که انتقادات اش را خیلی صریح تر و عریان تر به نمایش می گذارد. چهره ی آینده ای که نه تنها بر قاره دور افتاده ی آمریکا که بر اقصی نقاط جهان تاثیر خواهد گذاشت. کاپولا خوب تشخیص داده است یک بازی شبیه بازی مافیایی ها آغاز شده اما آنقدر ابعاد آن برزگ است که بازی کورلئونه ها در برابر آن کودکانه به نظر می رسد.

جنگ های کثیف

در سال 2013 میلادی ریچارد راولی، مستند ساز آمریکایی فیلم مستندی را با همکاری جرمی اسکاهیل خبرنگار و نویسنده و بنیان گذار رسانه ی آنلاین "اینترسپت the intercept" بود. اسکاهیل کتابی با نام "جنگ های کثیف؛ جهان یک میدان جنگ است" را درباره یک گروه سری ترور در ارتش آمریکا داشت. ریچارد راولی و اسکاهیل محتویات این کتاب را تبدیل به فیلمی مستند با همین نام کردند؛ فیلمی که خود اسکاهیل راوی آن بود.
داستان از یکی از روستاهای افغانستان آغاز می شد. نیمه های یک شب، کماندوهایی ناشناس به یک خانه ی روستایی حمله می کنند و بدون هیچ توضیحی چند نفر از اهالی خانه را که در بین آن ها یک زن باردار نیز وجود داشت به ضرب گلوله از پای در می آورند. یکی از کشته شدگان یک از نیروهای پلیس افغانستان است وبقیه خانواده و نزدیکان او هستند. پس از آن جنازه ها طی روزهای بعد به سرعت دفن می شوند و هیچ گروه نظامی رسمی مسوولیت مرگ آنها را به عهده نمی گیرد.

خانواده کورلئونه و تجارت بلک واتر در عراق و افغانستان

تنها شواهد موجود فیلم کوتاهی است که فردای حمله توسط موبایل گرفته شده و نشان می دهد که حمله کنندگان احتمالا از نیروهای ارتش آمریکا هستند. مهاجمینی که مانند شبه ظاهر می شوند و به مانند همانها در درون تاریکی محو می گردند.
 تحقیقات اسکاهیل در نهایت نشان می دهد که همه چیز به داخل خاک ایالات  متحده ی آمریکا باز می گردد. اما در آنجا هم همه اتفاقات آن شب در افغانستان را نادیده می گیرند و به نوعی توجیه می کنند. حتی افسران سابق امنیتی نیز حاضر نمی شوند تا جواب سر راستی به سوال های فراوان اسکاهیل بدهند. همه جا حضور این گروه شبه وار حس می شود اما نمی توان این شبه ها را آن طور که سازندگان فیلم می خواهند به همه نشان داد. کم کم قطعات دیگر پازل نیز به هم وصل می شوند. بخشی از این قطعات در شاخ آفریقا پیدا می شود . سومالی؛ کشوری درگیر سالها جنگ داخلی و قحطی که در آن گروه های مسلح حکومت می کنند و هر کدام بنا بر میزان اسلحه و مهمات و ارتباطات بیرونی که در اختیار دارند قدرت بیشتری خواهند داشت. اسکاهیل رد پای این گروه سری را در میان جنایتکاران مزد بگیر سومالیایی نیز پیدا می کند. شبح ها اینجا هم نفوذ دارند و در حقیقت اربابان نادیدنی این مزدوران هستند.
باز هم داستان ادامه دارد. این بار اتفاقات عجیب و غریبی در آن سوی دریای سرخ یعنی در یمن می افتد. حملات هوایی که منجر به کشته شدن جمعی مردم یک روستا در این کشور می شود. باز هم خبری از عامل اصلی جریان نیست؛ داستان در همین جا پایان نمی یابد. یکی از اتباع یمنی آمریکا پس از مدتی به عنوان یکی از سران القاعده معرفی می شود و این بار هم جوخه سری ترور تصمیم به از میان برداشتن او می گیرد. انور الاولکی ترور می شود اما در این حادثه فرزند نوجوان او و عده ای دیگر از مردم بی گناه کشته می شود.

خانواده ی کورلئونه قانونی می شود

اسکاهیل پرونده های دیگری را نیز پیگیری کرده است که یکی از مشهور ترین آنها داستان شرکت امنیتی بلک واتر است. در طی فیلم بارها به ماجرای بلک واتر اشاره و ارجاع می دهد و این دو داستان را از یک ریشه می داند. هم پشت سر گروه سری ترور و هم در پس شرکت‌های مخوفی مانند بلک واتر، شبکه پیچیده ای از مافیای تولید سلاح و خدمات امنیتی قرار دارد و در نهایت همه چیز به یک تجارت خانوادگی منتهی می شود. خانواده های مافیایی بعد از هفت، هشت دهه، قانونی شده اند و به جای قمارخانه ها و می خانه ها و تجارت خرد مواد مخدر سلاح می سازند و می فروشند و بادیگارد و ارتش های شخصی را تجهیز می کنند.
جنایات خانواده های مافیایی دیگر به یک درگیری مسلحانه در خیابان هارلم یا بروکلین محدود نمی شود، آنها جنگ راه می اندازند، ترور می کنند و در مقابل مدال افتخار خدمت به ملت و کشور را دریافت می کنند. حالا دیگر سناتورها سر به راه شده‌اند و همه در خدمت دن های شرکت های صنعتی نظامی قرار دارند. 
آیا کی فکرش را هم می توانست بکند که تجارت خانوادگی مایکل به اینجا برسد؟ احتمالا نه!


نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • ۰۹:۵۸ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۱
    0 0
    عالی بود عالی

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس