گروه تاریخ مشرق- نسبت نظری و عملی احمد قوام با محمدمصدق، یکی از سرفصلهای شاخص بررسی قیام 30 تیر است. باید اذعان کرد که بازپژوهی این مقوله، چندان مورد توجه تحلیل گران تاریخ قرار نگرفته و بیشتر به بیان کلیات و اعتماد به ظواهرِ وقایع اکتفا شده است. درگفت و شنودی که از نظر میگذرانید، مورخ ارجمند دکتر سید جلالالدین مدنی ابعاد این مقوله رابه بازبینی نشسته است.
برخی تحلیل گران رویداد تاریخی 30تیر1331، چالش قوام - مصدق در این واقعه را، بیشتر صوری و وسیلهای برای پاک کردن صورت مسئله میدانند. آنان بر این باورند که این چالش، تنها برای به سلامت جان به در بردن دکتر مصدق از معرکه به ثمر رساندن ملی شدن نفت و وجیه نگاه داشتن او بوده است. دیدگاه شما در این باره چیست؟
واقعیت این است که من بین قوام و مصدق تفاوت زیادی نمیبینم. فرقشان این است که ظاهراً مصدق ادعای با مردم بودن داشت و قوام نداشت و با مردم مقابله میکرد و از طریق قدرتطلبی کارش را پیش میبرد، ولی هدف و مقصد هر دو یکی بود.
مستندات این تحلیل چیست؟
از یک
طرف درست موقعی که قوام پس از واقعه 30
تیر، از طرف مردم در معرض خطر جدی قرار گرفت، مصدق تمام قامت از او حمایت کرد و
همه همپیمانان و رفقایش در جبهه ملی را زیر پا گذاشت!
از آن طرف هم در اوایل کار سیاسی این دو نفر، موقعی که مصدق در معرض خطر قرار میگیرد، قوام که پس از سید ضیا؛ نخستوزیر میشود،
از مصدق میخواهد وزیر مالیه او شود! این دو نفر هم قوم و
خویش بودند، هم هدف و مقصد سیاسیشان یکی بود، فقط روشهایشان فرق میکرد.
قوام قدرتطلب بود و خود را یک سیاستمدار بینظیر میدانست
و به همین دلیل خیلی دوست داشت او را فاتح آذربایجان بدانند، در حالی که واقعیت
امر این بود که امریکا و انگلیس بودند که به روسیه فشار آوردند که ایران را تخلیه
کند و رهائی آذربایجان نتیجه رقابت ابرقدرتها
با هم بود و نه لزوما سیاست و درایت قوامالسلطنه!
قوام فقط منویات آنها را پیاده میکرد. برای قوام مهم نبود برای مردم محبوب باشد یا نباشد. او فقط به قدرت فکر میکرد، اما در نقطه مقابل او، مصدق دائماً میخواست به عنوان قهرمان ملی مطرح شود و وجیهالمله باشد و دائماً زنده باد، زنده باد بشنود. هر دو هم نسبت به دین و روحانیت نظر یکسانی داشتند و معتقد بودند سیاست باید از دیانت جدا باشد و در این زمینه خیلی هم جدی بودند. اسم قوام به عنوان یک آدم ضد دین در رفته بود، ولی واقعیت این است که مصدق در بسیاری از زمینهها خیلی تندتر از او عمل میکرد.
میتوانید در این باره مصداقی را هم ذکر کنید؟
بله، یکی از عللی که آیتالله کاشانی در قضیه 30 تیر دخالت کرد این بود که پس از آن به سرعت اقداماتی در جهت اسلامی کردن امور صورت بگیرد و در این زمینه ابداً به ایران هم اکتفا نمیکرد، بلکه حتی به مناسبت سالروز استقلال هندوستان، پاکستان، کشمیر، تونس و لبنان نامههائی فرستاده و آنها را به پیروی از احکام اسلامی تشویق کرده بود. شرایط هم بعد از 30 تیر طوری بود که میشد این کارها را کرد و قرار بود تشکل مجاهدین یا علمای بزرگ ایرانی شکل بگیرد که برای کشورهای اسلامی و حکومت اسلامی تکلیف تعیین کنند، اما مصدق در برابر تمام اینها ایستادگی کرد و اجازه نداد انجام شوند.
دکتر سید جلال الدین مدنی
با توجه به این وجوه اشتراک، آیا تصور میکنید از قبل قرار بود بعد از استعفای مصدق، قوام سر کار بیاید؟
مشکل
اینجاست که تاریخپژوهان ما در این زمینه، اصلاً کارنامه قابل
قبولی ندارند و درست به این مطالب نپرداختهاند.
من با توجه به این که در آن دوران از نزدیک شاهد حوادث بودم و پیگیری میکردم و بعد هم با مطالعه خاطرات افرادی مثل
ارسنجانی به این نتیجه رسیدهام
که همه اینها یک نقشه بود. مصدق قصد داشت نخستوزیری را به کس دیگری تحویل بدهد و کسانی که برایشان این
برنامه را داشت، دو نفر بودند: قوام و زاهدی.
البته زاهدی هنوز در سطح نخستوزیر شدن نبود. کسانی هم که به نخستوزیری مصدق رأی داده بودند، امثال جمال امامی بودند که در هویت سیاسیشان تردیدهای فراوانی هست. مصدق هم گفت :به شرطی نخستوزیری را قبول میکنم که وقتی از نخستوزیری کنار گذاشته شدم، دوباره به نمایندگی مجلس برگردم که این خلاف نص صریح قانون اساسی بود.
بهانه استعفای دکتر مصدق در آن مقطع را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا مسئله قوای نظامی، واقعا نیاز آن دوره نهضت ملی بود؟
به نظرم میرسد قرار بود نهضت به شکست کشیده شود، چون هر کس، هر قدری هم اطلاعات سیاسی داشت میدانست وزارت دفاع پستی نبود که شاه به کس دیگری بدهد و عملاً خودش را خلع سلاح کند! مصدق خیلی خوب میدانست درخواست این پست، رویه معمول نیست. قبلاً هم پیش از آن که وزرایش را انتخاب کند، از مجلس تقاضای شش ماه اختیارات کرده بود.
وقتی هم از شاه خواست وزارت دفاع را به او بدهد، نیاز چندانی به آن نداشت. محتوای مذاکرات هم که فاش نشد که بدانیم او و شاه به هم چه گفتند و چه شنیدند. درحالی که مصدق برای هر موضوع کوچکی میآمد و با مردم حرف میزد و گاهی هم تظاهرات راه میانداخت. ولی موضوع بزرگ و مهمی مثل استعفایش را حتی به دوستان نزدیکش هم نگفت! به نظر من مصدق نمیخواست سر کار بماند، ولی در عین حال میخواست مثل قهرمانها برود، چون شرایط طوری بود که اگر میماند و مقاومت میکرد، هم مجلس، هم مردم و هم سران نهضت با او همراهی میکردند. حتی شاه هم در آن مقطع در شرایطی نبود که با او همراهی نکند.
با این همه پشتیبانی، علت اینکه مصدق میخواست برود چه بود؟
در این مورد تحلیلهای زیادی وجود دارد، ولی انسان در مقابل خدا مسئول است و هر حرفی را نمیشود زد. اگر فراماسون بودن مصدق قطعی باشد، قضیه شکل دیگری به خود میگیرد، چون چنانچه این موضوع واقعیت داشته باشد، او سوگندنامه فرقه را امضا کرده است که طبق آن باید اهداف آن را محقق کند و بدیهی است اهداف این فرقه با تحقق نهضت ملی در تضاد بود.
موضوع دادن غرامت به انگلستان هم این نظریه را تقویت میکند. اینطور نیست؟
همین طور است. آیتالله کاشانی میگفت: اینها مملکت را غارت کردهاند و باید خسارت ما را بدهند، این یعنی چه که ما به آنها غرامت بدهیم؟ این با کدام عقل سلیمی جور در میآید. مورد دیگر در جریان خلع ید بود که قرار بود کارکنان انگلیسی بمانند تا ایرانیها در کنار آنها کار یاد بگیرند، ولی آنها رفتند.
عدهای هم معتقدند مصدق در قضیه فروش نفت اشتباه کرد و نتوانست از امکاناتی که در اختیارش بود درست استفاده کند. البته باید پرونده نفت را دقیق مطالعه و درباره آن مستند صحبت کرد. باید دید واقعاً کدام کشورها میخواستند نفت ایران را بخرند. البته بعضیها نفتکشهائی را هم به سواحل ایران آوردند، اما انگلستان اجازه نداد این کار صورت بگیرد. بعضی جاها نفت را مصادره کرد، بعضی جاها نگذاشت پول ایران پرداخت شود. آیتالله کاشانی قصد داشت یک جبهه واحد اسلامی درست کند که هیچ کشوری نتواند این طور در امور کشورهای اسلامی دخالت کند.
در سال 1329 که انگلستان برای مقابله با ملی شدن صنعت نفت در ایران به خلیجفارس اردوکشی کرد، آیتالله کاشانی اعلام کرد اگر انگلیسها قدم به خاک ایران بگذارند، ایشان اعلام جهاد خواهد کرد. رادیو باکو بعد از این حرف ایشان اعلام کرد که اگر آیتالله کاشانی اعلام جهاد کند، دیگر روسها هم نمیتوانند کاری کنند و جلوی مردم ایران را بگیرند. همه چیز برای به پیروزی رسیدن نهضت ملی نفت آماده بود، اما مصدق دائماً پنهانکاری و نهضت را به حاشیههای عجیب و غریب گرفتار میکرد، از جمله همین قضیه استعفا در آن مقطع که انسان هر چه فکر میکند جز به شکست کشاندن نهضت نتیجهای نمیگیرد. البته یک عده مثل عبدالقدیر آزاد خیلی زود خودشان را کنار کشیدند و گفتند: مصدق ریاکاری میکند! اما دیگران از جمله آیتالله کاشانی اگر هم شکی داشتند، این شک خیلی قوی نبود. علتش هم این بود که تمام فضای رسانهای از جمله رادیو و مطبوعات در اختیار مصدق بود و به وسیله آنها فضاسازی میکرد و شرایط را به نفع خود تغییر میداد. آیتالله کاشانی و اعضای جبهه ملی تصور نمیکردند مصدق قدرت پیش بردن نهضت ملی نفت را نداشته باشد، اما واقعیت این بود که او پتانسیل این کار را نداشت و به پشتگرمی مردم و شخصیتهای بزرگی همچون آیتالله کاشانی تا آنجا پیش آمد. البته آیتالله کاشانی بعد از 30 تیر کم کم علیه بعضی از کارهای مصدق موضعگیری کرد.
احمدقوام در کنار محمدرضا پهلوی و مظفر فیروز
برگردیم به زمینه های رویداد30 تیر. قوام مرد سیاستمداری بود. به نظر شما صدور آن اعلامیه شداد و غلاظ در آن مقطع چه دلیلی داشت؟
قوام میخواست خیلی آرام از شاه حکم بگیرد و کشور را اداره کند، قوام از بابت مصدق نگرانی نداشت، ولی میدانست جریان مذهبی به رهبری آیتالله کاشانی در مقابل او قد علم خواهد کرد، کما این که قبلاً و در دوره رزمآرا، هژیر و... هم همین کار را کرده بود، بنابراین سعی کرد دست پیش بگیرد. او قبلاً سعی کرده بود حتی با پیشنهاد انتخاب شش وزیر توسط آیتالله کاشانی ایشان را به سکوت بکشد، ولی موفق نشده بود و حالا با صدور آن اعلامیه رسماً با جریان مذهبی اعلان جنگ کرد. لحن اعلامیه قوام به قدری تند و زننده بود که حتی وقتی خودش از رادیو شنید، خیلی تعجب کرد! به نظر من خود این اعلامیه یکی از مهمترین علل تقویت وحدت بین مردم بود.
چنین اشتباه محاسبهای از قوام که کهنهکار سیاست بود، عجیب نیست؟
قوام ساختار قدرت را خیلی فراتر از آنچه که تصور میکرد پنداشته بود، مخصوصاً که خیالش از حمایت مصدق هم راحت بود، اما مصدق فقط توانست در مقابل موج عظیمی که به راه افتاد، جان قوام را نجات بدهد، اما نتوانست قدرت را برای او حفظ کند.
به نظر شما علت وقوع 28 مرداد 32 چه بود؟
به اعتقاد من اگر در 30 تیر فرد دیگری به جای مصدق انتخاب میشد، 28 مرداد پیش نمیآمد. در 30تیر، آیتالله کاشانی در مصاحبهای راه را برای هر انتخاب دیگری میبندد و در کنار عزل قوام، خواهان بازگشت دکتر مصدق میشود. شاید چاره دیگری هم وجود نداشت، چون بر سر کسی جز او توافقی نبود، کمتر کسی از مسائل پشت پرده خبر داشت و سر کار آوردن فرد دیگری به تجزیه نیروهای مبارز منجر میشد. کسی هم تصورش را نمیکرد که خود دکتر مصدق نخواسته باشد سر کار بماند، بلکه همه تصور میکردند شاه و انگلیس او را کنار زدهاند. دکتر مصدق یک چهره کاملاً ملی و مبارز را به خود گرفته بود. خلاصه این که در آن زمان تصور همه این بود که فقط دکتر مصدق میتواند مملکت را نجات بدهد، اما بعد از این که مصدق رئیس شهربانی را مستقیماً مأمور حفاظت از جان قوام میکند و او را از معرکه بیرون میبرد تا گرفتار خشم مردم نشود، اعضای جبهه ملی کم کم ماهیت اصلی او را میشناسند.
مصدق میگفت مجلس با صدور حکم اعدام و مصادره اموال قوام در حقیقت اصل تفکیک قوا را زیر پا گذاشته و در کار قوه مقننه دخالت کرده است.این استدلال که وجیه به نظر می رسد؟
در شرایط عادی این استدلال درستی است، ولی در انقلابها و شرایط خاص، قوانین عادی و حتی قانون اساسی تحتالشعاع وقایع روز قرار میگیرند و مجلس جایگاه ویژهای پیدا میکند. میشد قوام را محاکمه کرد، اما مجلس میخواست فرصت از دست نرود و پرونده شامل مرور زمان نشود و قدرت ملت حفظ شود. اگر بخواهیم به قانون استناد کنیم، رأی اعتماد مجلس به قوام هم مخدوش است، چون هنگام رأیگیری فقط 42 نماینده در مجلس حضور داشتند که 40 نفر به قوام رأی دادند، در حالی که مجلس 82 نماینده داشت و قوام برای احراز نخستوزیری حداقل به 42 رأی نیاز داشت. دکتر مصدق که چنین ادعای داشت، چطور خودش از مجلس اختیارات تمام شش ماهه و یک ساله خواست؟ این دخالت قوه مجریه در مقننه نیست؟ اختیارات تام نخستوزیر، یعنی تعطیلی مجلس!در رعایت نکردن اصل تفکیک قوا، قوام به گرد پای دکتر مصدق هم نمیرسید.
دکتر محمد مصدق در دوران نقاهت
چنانچه از قیام 30 تیر خاطرهای دارید نقل کنید.
از
همان زمانی که دانشآموز بودم
علاقه عجیبی به پیگیری مسائل سیاسی روز داشتم و چیزهائی هم مینوشتم. چند بار هم آیتالله کاشانی و دکتر مصدق مرا به خاطر تلاشهایم تشویق کردند و به من تقدیرنامه دادند. در آن
دوره دانشآموزان بسیار فعال بودند و گاهی حتی میتوانستند مدرسه را هم تعطیل کنند. در روز 30 تیر
در کرمان بودم. دائماً با تهران در تماس بودیم و خبر میگرفتیم، به همین دلیل حوادث تهران در کرمان کاملاً منعکس میشد و ما هم تظاهرات به راه انداختیم و همه جا
تعطیل شد. همه شعار میدادند قوام
باید برود. مردم شعار میدادند و عکسهائی از آیتالله کاشانی و سران جبهه ملی را با خودشان حمل میکردند. کرمان دو نماینده قدرتمند در مجلس داشت:
دکتر بقائی و مهندس رضوی که بعدها نایب رئیس مجلس شد، برای همین کرمانیها در قضایای نهضت ملی برای خودشان سهم و حق
زیادی قائل بودند. دکتر بقائی جوری سخنرانی میکرد که گوئی میخواستیم
با امپراتوری عظیم انگلستان مبارزه کنیم. بعد از ترور رزمآرا، قضیه مبارزه با انگلیس بر همه چیز سایه انداخته بود و
هر کسی هر چه میکرد، فقط برای پیشبرد نهضت بود. قبل از 30 تیر
دولت نتوانست نفت صادر کند و به همین دلیل حتی حقوق مردم را هم نمیتوانست بدهد، اما مردم شهرهای مختلف در دادن پولها و طلاهای خود به دولت با هم مسابقه میدادند. آیتالله کاشانی هم مردم را تشویق میکرد که به هر شکل ممکن به دولت کمک کنند. روز 31 تیر که
دیوان بینالمللی لاهه به نفع ایران رأی داد، همه احساس
کردیم گشایشی حاصل شده است و کشور نفس راحتی خواهد کشید و اقتصاد شکوفا خواهد شد،
اما سیر تاریخ نشان داد متأسفانه این طور نیست و اختلاف بین ملیگراها و جریان مذهبی زمینه را برای وقوع کودتای
28 مرداد فراهم کرد.متأسفانه مردمی که از شکست نهضت ملی نفت بسیار سرخورده شده
بودند، دیگر به حرف آیتالله کاشانی
هم که هنوز با همان جدیت تلاش میکرد
حقوق مردم را به آنها برگرداند، گوش نمیدادند.
شیرینترین یادگاری که از ایشان دارم تقدیرنامهای است که برای نگارش یک مقاله به من دادند.
"پروندهای برای قیام 30تیر/9"