کد خبر 311370
تاریخ انتشار: ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۱۵:۰۲

هر از چندگاهی یک خبرنامه اطلاعاتی که جزو اسناد طبقه‌بندی شده بود، از طریق لشکر به فرماندهان تیپ و توپخانه لشکری ارسال می‌شد که در یکی از آنها مطلب خیلی جالب و در ضمن تکان‌دهنده‌ای به این مضمون نوشته شده بود...

به گزارش مشرق، سرهنگ فریدون کلهر از فرمانده‌هان ارتش جمهوری اسلامی در هشت سال جنگ تحمیلی است که در اغلب عملیات‌ها حضور فعال داشته است. وی خاطرات خود را از وقایعی که در جبهه دیده بازگو کرده و این مطلب اختصاص دارد به عملیات «خیبر» که در اسفند 1362 آغاز شد.

***

 بعد از عملیات سرنوشت ساز بیت‌المقدس که به منظور دسترسی نیروهای ایرانی به شهر بصره در تیر ماه 1361 انجام شد، عملیات رمضان با رمز «یا صاحب الزمان ادرکنی» به مرحله اجرا درآمد. در آن عملیات هدف تیپ سه لشکر 21 حمزه در آن سوی کانال ماهیگیری عراق انتخاب شد. گردان ما یکی از واحدهای آن تیپ بود که در آن عملیات شرکت کرد.

بعد از عملیات رمضان، لشکر 21 حمزه به جابه‌جایی کلی انجام داد و واحدهای تابعه لشکر از طرف خرمشهر به سمت دزفول حرکت کردند و در منطقه دشت عباس در خطوط پدافندی مستقر شدند و تیپ سه مسئولیت پدافند از پاسگاه شرهانی تا پاسگاه مرزی «پیچ انگیزه» را به عهده گرفت. افراد گردان ما هم در منطقه‌ای که به «شهرک شصت» معروف بود خط پدافندی را اشغال کردند.

هنوز یک ماه از استقرار واحد ما در آن منطقه نگذشته بود که بنا به دستور فرماندهی لشکر، سرهنگ بهروز سلیمانجاه، سرهنگ سعید پورداراب از فرماندهی تیپ تعویض شد و به جای ایشان سرهنگ محی‌الدین مکی،‌ معاون عملیات تیپ، مسئولیت فرماندهی تیپ را به عهده گرفت و من هم گردان 174 پیاده را به سروان باقر محمدی تحویل دام و به سمت معاون عملیاتی تیپ انتخاب شدم.

بعد از این جابه‌حایی‌ها بود که عملیات والفجر یک در بیست و یک فروردین ماه 1362 با رمز «یا الله، یا الله،‌یا الله» و با شرکت واحدهایی از ارتش و سپاه اجرا شد. در آن عملیات به عنوان مشاور نظامی انتخاب شدم و با فرمانده یکی از لشکرهای سپاه پاسداران که نیروهای آن از سمت پاسگاه مرزی «پیچ انگیزه» به مواضع دشمن حمله می‌کردند، همکاری نزدیک داشتم.

سه ماه بعد از آن عملیات بود که یک جابه‌جایی دیگر در سطح فرماندهان در تیپ سه انجام گرفت که در آن جابه‌جایی به دستور سرهنگ علی صیاد شیرازی، فرمانده نیروی زمینی سرهنگ مکی به فرماندهی تیپ 84 مستقل خرم‌اباد منصوب شد و من نیز فرماندهی تیپ سه را به عهده گرفتم. سرهنگ دوم گل‌محمد بهمنی هم رکن سوم تیپ را به سرگرد ارضی‌فرد تحویل داد و به عنوان معاون عملیاتی تیپ در کنار من مشغول به کار شد.

هنوز چند صباحی از این جابه‌جایی‌ها نگذشته بود که همه واحدهای لشکر از خطوط پدافندی تعویض شدند و برای انجام ماموریت دوباره به سمت اهواز حرکت کردند و در محدوده بین پاسگاه کوشک و طلاییه در مناطق پراکندگی مستقر شدند.

قبل از حرکت واحدمان به آن منطقه،‌ به همراه سرهنگ دوم بهمنی به فرماندهان گردان با دو جیپ به منطقه مورد نظر رفتیم و محل دقیق استقرار واحدها و بنه‌های رزمی را در آن منطقه مشخص کردیم و عصر همان روز به واحد خود برگشتیم. از فردای آن روز گردان‌ها به ترتیب حرکت کردند و در منطقه پراکندگی مستقر شدند. در آن منطقه بود که فرماندهان واحدها فرصتی پیدا کردند تا در مورد تجدید سازمان و تعلیمات نظامی افرادشان اقداماتی انجام دهند.

در یکی از آن روزها از طریق رکن یکم لشکر سه نفر از افسران فارغ‌التحصیل دانشکده افسری با نام‌های ستوان دوم فرخی، ستوان دوم اراسته و ستوان دوم خورشیدی به تیپ ما منتقل شدند.

با آمدن آنها تا حدودی کسری افسران پایور تیپ تامین شد. افسران تازه نفس با توجه به نیاز واحدها به عنوان فرمانده گروهان به گردان‌های 171 و 174 پیاده معرفی و مشغول به کار شدند.

در بعد از ظهر یکی از روزهایی که در منطقه پراکندگی بودیم من و سرگرد نیکخو، افسر مخابرات تیپ در حال قدم زدن در کنار جاده نزدیک قرارگاه تیپ بودیم که دو فروند هواپیما در سطح خیلی پایین و چسبیده به جاده از سمت اهواز به سمت خرمشهر در حال پرواز بودند که هیچ گونه صدایی از موتور آنها شنیده نمی‌شد و این امر برایمان خیلی تعجب آور بود.

وقتی که هواپیماها از بالای سرمان عبور می‌کردند، توانستیم خلبان آنها را در اتاقک هواپیما ببینیم. در آن لحظه و در یک چشم بر هم زدن آتش مسلسل آنها به روی ما باز شد و در چند قدمی ما زمین را شخم زد.

گلوله‌ها به هیچ کدام از ما و سربازانی که در آن محدوده بودند، اصابت نکرد. بعد از رفتن هواپیماها هر کسی مشغول کار خودش شد. فردای آن روز باران شدیدی شروع به باریدن کرد و همه جا را به ویژه منطقه گردان 171 را که در محل گودی قرار داشت، فرا گرفت. سنگر افراد پر آب شد. فرمانده گردان به زحمت توانست نیروها و تجهیزات گردانش را از داخل گل و لای بیرون آورد و آنها را در یک منطقه بلندتری سکنا دهد.

روزها یکی پس از دیگری سپری می‌شد تا اینکه یک طرح عملیاتی از طریق لشکر به تیپ ابلاغ شد، مبنی بر اینکه واحد ما بدون ادغام با سپاه پاسداران و به طور مستقل در منطقه طلاییه عملیات آفندی انجام دهد.

قرار بود در جناح راست ما یک تیپ از سپاه پاسداران همزمان با واحد ما به مواضع دشمن حمله کند.

بعد از دریافت طرح عملیاتی بلافاصله در قرارگاه تیپ جلسه‌ای تشکیل دادم و به فرماندهان گردان و مسئولان سلاح‌های سنگین تیپ، افسر مخابرات و افسر مهندسی مامور به تیپ ماموریت واحدمان را ابلاغ کردم. بعد از ظهر همان روز به همراه آنها برای شناسایی در منطقه با سه جیپ به سمت پاسگاه طلاییه حرکت کردیم و در پشت خاکریزی که پیش از این احداث شده بود و فاصله به نسبت زیادی با خطوط پدافندی دشمن داشت از خودرو پیاده شدیم و برای شناسایی منطقه جلو رفتیم. در همان محل گردان 174 پیاده را به عنوان واحد خط شکن تعیین کردم. قرار شد که هر سه گردان هنگام شروع تاریکی شب در پشت همان خاکریز در محل‌های تعیین شده مستقر شوند.

در مرحله اول افراد مین بردار مهندسی و سپس افراد گردان 174 پشت سر آنها به سمت دشمن حرکت کنند. بعد از آنکه افراد مین‌بردار موفق شدند سیم خاردارها را بریده و با برداشتن مین‌های ضدنفر در میدان مین دشمن معبر ایجاد کنند، رزمندگان گردان 174 با استفاده از آن معبر به مواضع دشمن حمله کنند و با ایجاد شکاف در مواضع پدافندی عراقی‌ها و گسترش آن شکاف گردان‌های 171 و 804 نیز بتوانند وارد عمل شوند و با از بین بردن افراد دشمن، هدف‌های‌شان را تصرف کنند و تا صدور دستورات بعدی با آنها در روی مواضع عراقی‌ها تحکیم هدف و تجدید سازمان نمایند.

به همین منظور به ستوان سیامک‌نیا گفتم:

- در تاریکی شب افراد مین‌بردار را به میدان منطقه جلو اعزام کن تا آنها بتوانند قبل از شب عملیات مقداری از سیم‌خاردار میدان مین را جمع کنند و شب‌های بعد نیز این کار را ادامه بده تا افراد گردان خط شکن بتوانند به راحتی از معبر ایجاد شده عبور کنند و با از بین بردن نیروهای عراقی مواضع آنها را تصرف نمایند.

همزمان با فعالیت گروه‌های مهندسی، فرمانده گردان 174 نیز فرماندهان گروهان و مسئولان سلاح‌های سنگین گردان را برای شناسایی مسیر پیشروی در منطقه اعزام کرد تا اقداماتی برای استقرار ادواتش انجام دهند تا در شب عملیات دچار مشکل نشوند. وقتی دستورات لازم را به فرماندهان گردان‌ها دادم و کارشناسایی‌مان در منطقه به پایان رسید، همگی سوار خودرو شدیم تا هر چه زودتر به عقب برگردیم تا فرماندهان واحد ها بتوانند افرادشان را برای اجرای عملیات آماده کنند.

*قطاری که در آتش سوخت

یادم هست که در مناطق عملیاتی هر از چندگاهی یک خبرنامه اطلاعاتی که جزو اسناد طبقه‌بندی شده بود و در آن آخرین اطلاعات به دست آمده از وضعیت نیروهای دشمن نوشته شده بود، از طریق لشکر به فرماندهان تیپ و توپخانه لشکری ارسال می‌شد که در یکی از آنها مطلب خیلی جالب و در ضمن تکان‌دهنده‌ای به این مضمون نوشته شده بود که روزانه بیش از صدها تریلی پر از انواع مهمات سبک و سنگین از طریق کشور کویت وارد خاک عراق شده و از طریق جاده بصره- العماره در انبار مهمات نیروهای عراقی تخلیه می‌شود که از بابت آن محموله بزرگ نظامی، دولت عراق حتی یک دینار هم پرداخت نمی‌کند؛ بلکه حکام کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس هستند که هزینه آن را به عهده گرفته و حتی پرداخت کرایه حمل و نقل آن همه مهمات را هم تقبل کرده‌اند. با توجه به این همه وفور مهمات بود که نیروهای عراقی سبعانه مواضع رزمندگان ما را در شب‌ها و روزهای متمادی در زیر آتش قرار می‌دادند، بدون آنکه کوچک‌ترین نگرانی نسبت به کمبود مهمات مصرف شده‌شان داشته باشند؛ اما در نقطه مقابل آنها نیروهای ما برای اجرای عملیات، بیشتر مواقع با کمبود مهمات به ویژه مهمات سلاح‌های سنگین مواجه بودند و سایر محدودیت‌ها را نیز در حین عملیات به راحتی می‌پذیرفتند و با اتکا به قدرت ایمان در مقابل گلوله و آتش دشمنان دیواری از گوشت و استخوان می‌ساختند و عرصه جنگ را هر لحظه بر دشمن تنگ و تنگ‌تر می‌کردند و پیروزی خون بر شمشیر را عینیت می‌بخشیدند.

رزمندگان فهیم ما به خوبی می‌دانستند که در جنگ بین کشور ما با عراق، تعدادی از سردمداران کشورهای بزرگ جهان در واگذاری تجهیزات نظامی ما را در تنگنا قرار داده‌اند؛ به طوری که مسئولان تهیه تسلیحات جنگی ما به سختی می‌توانستند با قیمت چندین برابر گران‌تر از قیمت تمام شده ابزار و آلات جنگی را از کشورهای محدود خریداری کرده و در اختیار رزمندگان بگذارند.

چند روز مانده به اجرای عملیات خیبر طبق معمول نیروهای ارتشی و سپاهی در مناطق به دور از دید دشمن تجدید سازمان شدند و از هر نظر خود را برای اجرای آن عملیات آماده کردند، ولی عملیات به موقع انجام نشد و بنا به دلایلی اجرای آن به تاخیر افتاد که در یک جلسه توجیهی، سرهنگ علی صیاد شیرازی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش خطاب به فرماندهان حاضر گفت:

-واحدهای توپخانه از نظر مهمات به شدت در مضیقه هستند؛ به طوری که در حال حاضر قادر نیستند که واحدها را از هر نظر و به طور موثر پشتیبانی کنند، اما برابر اطلاع واصله خوشبختانه یک فروند کشتی باری که محموله آن مهمات سنگین توپخانه است، با مشقات زیادی خریداری شده و در حال نزدیک شدن به آب‌های خلیج فارس است، چنانچه آن شناور دریایی از حملات جنگنده‌های عراقی مصون بماند و بدون حادثه در اسکله بندرعباس پهلو بگیرد، بلافاصله محموله آن تخلیه شده و با قطارهای باری به جبهه حمل خواهد شد و واحدهای توپخانه با دریافت مهمات یاد شده قادر خواهند بود کمبود مهمات‌شان را تا حدودی تامین کنند. آن وقت است که یکی از علل مهم به تاخیر افتادن اجرای عملیات از بین خواهد رفت.

وقتی که صحبت‌های وی به پایان رسید، ما متوجه شدیم که یکی از دلایل به تاخیر افتادن اجرای عملیات، محدودیت مهمات توپخانه بوده است.

سه روز از این موضوع گذشته بود که فرماندهان واحدهای عمل‌کننده به قرارگاه کربلا که قرارگاه مشترک ارتش و سپاه بود، دعوت شدند. من نیز به اتفاق سرباز بی‌سیم‌چی و راننده جیپ بدون چادر به طرف قرارگاه که در آن سوی جاده اهواز- خرمشهر بود، رفتیم. هنوز به پاسگاه کوشک نرسیده بودیم که یک مرتبه از سمت جاده آتش و دود عظیمی به هوا برخوسات و صدای انفجارهای پی‌درپی از راه دور شنیده شد.

با اشاره من راننده خودرو را نگه داشت تا بتوانم اوضاع منطقه پر از دود و آتش را بهتر بررسی کنم. نزدیکی پاسگاه کوشک علاوه بر صدای مهیب انفجار گلوله‌های سنگین از مناطق دور دست نیز صدای انفجارهایی به گوش می‌رسید و هر لحظه بر شدت آن افزوده می‌شد. وقتی که ما به نزدیکی پاسگاه کوشک که محل حادثه بود رسیدیم، تعدادی از رزمندگان ارتشی و سپاهی را دیدیم که وحشت‌زده و هراسان به این سو و آن سو می‌دویدند و با صدای بلند دوستان همرزم‌شان را به نام صدا می‌زدند. منطقه پر از دود و گرد و خاک بود به گونه‌ای که من به زحمت توانستم در آن شرایط بحرانی با یکی از آنها چند کلمه‌ای صحبت کنم.

او در چندین جمله کوتاه، نفس‌نفس زنان به من گفت:

-هواپیماها قطار حامل مهمات را زدند. مهمات منفجر شد و قطار در آتش سوخت. در یک چشم بر هم زدن نه از مهمات چیزی باقی ماند و نه از قطار. چنان آتشی به وجود آمده بود که همه‌چیز و همه‌کس را در کام خود فرو برد و نیست و نابود کرد.

آن رزمنده دردمند این چند جمله را به من گفت و آنگاه به سرعت از ما دور شد و هراسان به دنبال گمشده‌اش رفت.

بعد از رفتن او چون جیپ قادر نبود که از داخل آن همه آهن آلات در هم پیچیده و ذوب شده به آن سوی جاده عبور کند. از رفتن به قرارگاه کربلا منصرف شدم و به راننده گفتم:

-هر چه سریع‌تر به سمت قرارگاه تیپ برو.

در بین راه به این فکر مشغول بودم که من محل حادثه را با چشم خودم دیدم و حقیقت واقعه را از زبان آن رزمنده شنیدم، اما در مورد انفجارهای خارج از آن منطقه نتوانستم اطلاعاتی به دست آورم. در آن زمان بود که راننده به پدال ترمز فشار آورد و خودرو در وسط قرارگاه تیپ از حرکت باز ایستاد، بعد از پیاده شدن از جیپ بی‌سیم‌چی و راننده هر یک راه خود را در پیش گرفتند و به سمت سنگرشان رفتند.

آشفته حال و پریشان احوال نیز در حالی قدم به سنگرم می‌گذاشتم که صدای فریادهای رزمندگان در محل حادثه هنوز هم در گوشم طنین‌انداز بود و به سختی آزارم می‌داد.

فردای آن روز جسته و گریخته از این و آن شنیدم که تعدادی از بنه رزمی واحدها که در آن حوالی مستقر بودند، در اثر اصابت ترکش گلوله‌های توپ آتش گرفته و منفجر شده‌اند. در اثر آن بمباران تاسف‌آور نه‌تنها فرماندهان واحدهای توپخانه همچنان در حسرت دریافت مهمات توپ‌هایشان چشم به انتظار ماندند، بلکه تعدادی از واحدهای دیگر هم در اثر همین حادثه تلخ آنچه را که برای شکافتن سینه دشمن اندوخته بودند از دست دادند؛ اما با تمام این ناملایمات و مشکلات بی‌شماری که فرماندهان رده بالای ارتش و سپاه با آن دست به گریبان بودند، تنها دو روز از آن واقعه دهشتناک گذشته بود که افسر مخابرات به من گفت که از ستاد لشکر اطلاع دادند فرمانده لشکر شما را احضار کرده است.

سریع به سمت قرارگاه لشکر حرکت کردم و به سنگر سرهنگ سلیمانجاه رفتم. فرمانده لشکر به محض دیدنم گفت:

- عملیات جلو افتاده و شما باید فردا شب حمله را شروع کنید.

- قربان! هنوز شناسایی مسئولان واحدها از منطقه عملیات به پایان نرسیده و منطقه جلو برای آنان کاملا ناشناخته است.

- فردا شب هم‌زمان با حمله سپاه پاسداران به جزایر مجنون شما هم باید عملیات‌تان را شروع کنید.

جز قبول دستورهای ایشان چاره‌ای نداشتم. به همین دلیل بدون درنگ به پاسگاه تیپ برگشتم و مسئولانی که با من برای شناسایی به منطقه جلو رفته بودند را دوباره احضار کردم و به آنها گفتم:

- عملیات جلو افتاده و ما باید فردا شب وارد عمل شویم.

آنها بهت زده به هم دیگر نگاه کردند و با تعجب گفتند:

- باید فردا شب حمله کنیم؟!

-آری، البته من مشکلات شما را درک می‌کنم و می‌دانم که واحدها آمادگی لازم را برای اجرای حمله در این فرصت کم ندارند، اما ناچاریم که هم‌زمان با عملیات سپاه پاسداران در جزایر مجنون فردا شب کارمان را شروع کنیم تا وقفه‌ای در عملیات ایجاد نشود. بهتر است که وقت را تلف نکنید و سریع به واحدهایتان برگردید و از همین امشب اقدامات لازم را انجام دهید. تا فردا عصر در شروع تاریکی، اول گردان 174 و بعد گردان‌های 171 و 804 بدون ایجاد سروصدا به منطقه مورد نظر حرکت کنند و در پشت خاکریزی که محل واحدها مشخص شده، اشغال موضع کنند و منتظر باشند تا ساعت شروع حمله ابلاغ شود.

بعد از اینکه دستورات تمام شد، مسئولان واحدها به سرعت قرارگاه تیپ را ترک کردند تا از فرصت کمی که در اختیار داشتند برای اجرای عملیات بتوانند بیشترین استفاده را کنند. تنها سروان محمدی و ستوان سیامک‌نیا بودند که دیرتر از سایرین از قرارگاه خارج شدند. سروان محمدی گفت:

- می‌خواهم همین امشب فرماندهان گروهان و مسئولان سلاح‌های سنگین گردان را به منطقه جلو ببرم تا آنها بتوانند حتی‌الامکان منطقه عملیات را شناسایی کنند.

ستوان سیامک‌نیا هم گفت:

- می‌خواهم امشب افراد مین‌بردار و رانندگان بلدوزر و لودر را به منطقه ببرم تا آنها در مورد ایجاد معبر در میدان مین دشمن و خاکریز در منطقه جلو در محل توجیه شوند.

با پیشنهاد آنها موافقت کردم. شب مهتابی بود و می‌دانستم نتیجه مثبت می‌گیرند. در آن شب جنب و جوش عجیبی در منطقه پراکندگی به چشم می‌خورد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس