گروه تاریخ مشرق- حبیب الله عسکر اولادی مسلمان فرزند حسين در سال 1311 شمسي، در يک خانواده متدين
و از پدر و مادري اهل دماوند، در تهران متولد شد. با شروع جنگ جهاني دوم و
وخيم شدن اوضاع اقتصادي امکان تحصيل از وي گرفته شد، لذا به کار در بازار
تهران اشتغال يافت و چند سال در بازار دروازهاي تهران به خرده فروشي برنج
پرداخت، وي در منزل برادر بزرگترش صادق سکونت گزيد، سکونت عسگر اولادي در
اين محل و نزديکي محل کار او با مسجد "امينالدوله" باعث آشنايي وي با
برنامههاي مذهبي مسجد شد و در کلاس علوم ديني "شيخ حسين زاهد" در مسجد
جامع تهران شرکتو دروس حوزوي را تا سطح فراگرفت.
عسگراولادي در سالهاي پاياني دهه بيست، به هنگام تحصيل علوم حوزوي در مسجد
"امينالدوله" و بعدها در حوزه علميه مروي و در حالي که سيزده سال بيشتر
نداشت به فعاليتهاي سياسي به رهبري "آيت الله کاشاني"، جلب و در سال 1327
در يک راهپيمايي که به دعوت "آيت الله کاشاني" به هواداري از مردم فلسطين
تشکيل شده بود، دستگير و بازداشت شد.
از سال 1327، پس از آزادي از
زندان تا 28 مرداد 1332، در جريانات، با آهنگ روحانيت، در متن فعاليتها
بود، در 1327 به فعاليتهاي سياسي وارد و با حوادث ملي شدن نفت آشنا شد و
در تجمعات و تظاهرات اين دوران شرکت ميکرد، وي که با فعاليت جمعيت فدائيان
اسلام نيز آشنا بود، در 1333، به همراه عدهاي از دوستانش که در مسجد
امينالدوله با هم آشنا شده بودند، تصميم به تاسيس هيئتي مذهبي تأسيس گرفته
و هيئتي به نام هيئت "مؤيد" تأسيس کردند و در مسجد امينالدوله به فعاليت
مشغول شدند.
با شروع نهضت اسلامي به رهبري امام خميني (ره)، با
ايشان آشنا شد و به قم رفت و آمد ميکرد و از طرف امام(ره) مأمور وصول
وجوهات شرعي در بازار تهران شد، در ماجراي تصويب لايحه انجمنهاي ايالتي و
ولايتي، ارتباط هيئت وي با بيت امام(ره) گستردهتر شد و اين ارتباط باعث
ائتلاف آنان با دو هيئت مسجد "شيخ علي" و هيئت اصفهانيهاي بازار و تشکيل هيئتهاي مؤتلفه اسلامي گرديد.
با فرا رسيدن محرم سال 1383 که مصادف با خرداد 1342 بود، مؤتلفه اسلامي که
به تازگي تشکيل شده بود، در جلسهاي تصميم گرفت اعلاميه امام را خطاب به
هيئت هاي مذهبي راجع به با شکوه برگزار کردن مراسم عزاداري محرم، تکثير و
در اختيار مردم قرار دهد، همچنين با صدور اعلاميه اخطار گونهاي، از تمامي
خطبا و وعاظ و مداحها خواست تا بر طبق خواسته امام عمل شود، مؤتلفه اسلامي
سپس طرح يک راهپيمايي بزرگ را در روز عاشورا تهيه کرد، عسگر اولادي از
طراحان راهپيمايي اين روز به همراه "مهدي عراقي" و "ابوالفضل توکلي بينا"
به قم رفتند تا موافقت امام(ره) را جلب کنند.
در جريان وقايع پانزده
خرداد 1342، هيئتهاي مؤتلفه اسلامي دو تصميم مهم هجرت علماي شهرهاي بزرگ
براي تجمع در تهران و اعتراض به بازداشت امام و فعاليت براي تثبيت مرجعيت
امام خميني(ره) برا اتخاذ كردند.
در سال 1343 که هيئتهاي مؤتلفه به
ترور "حسنعلي منصور" اقدام کرد، عسگر اولادي نيز به همراه شاخه نظامي
مؤتلفه به جرم نگهداري چمدان اسلحه دستگير و به حبس ابد محکوم شد و در 1356
مورد عفو قرار گرفت و از زندان آزاد شدف وي پس از پيروزي انقلاب اسلامي به
مجلس شوراي اسلامي راه يافت و با تأسيس کميته امداد امام خميني، به عنوان
نماينده ايشان در اين نهاد، عهدهدار مسئوليت شد، عسگر اولادي در 1360 در
منزل خود مورد سوء قصد قرار گرفت که اين ترور با شکست رو به رو شد، پس از
تأسيس جمعيت مؤتلفه اسلامي در 1369، عسگر اولادي به عنوان دبير کل آن
انتخاب و به کار مشغول شد. سالها وی در مقام دبيرکلي موتلفه بود که در تير 83 جاي خود را به
"محمدنبي حبيبي"، سپرد اما
همچنان کرسي ريش سفيدي وی پابرجا باقی ماند.
حبیبالله عسگراولادی بعد از گذشت 81 سال از عمر خویش سرانجام صبح14
آبانماه در اولین روز از ماه محرمالحرام بعد از پشت سرگذاشتن يك دوره
بيماري سخت در بيمارستان "دي" دعوت حق را لبيك گفت.
اواخر اسفند سال 1341 من از طرف برادران در جمعيتهاي
موتلفه اسلامي ماموريت پيدا كردم كه چند امانت را خدمت امام ببرم و پيامي هم تقديم
كنم. در مسير، تحت تعقيب قرار گرفتم و در شهر قم از كوچه و پس كوچه خودم را نزديك
خانه امام رساندم. برادر طلبهاي پشت در بود. ساعت ده شب بود. در را باز كرد. به او گفتم: به آقا بگوييد فلان كس از تهران آمده.
برادر طلبه رفت تا براي من كسب
اجازه كند، امام اجازه فرمودند. به درون اتاق رفتم. مقداري كتاب در اطرافشان بودن
و مشغول مطالعه بودند. عرض سلام كردم و نشستم. پس از اظهار لطف و محبتشان فرمودند:
چه خبر؟ زبانم بند آمده بود و هيچ چيز نميتوانستم بگويم. بار دوم ايشان فرمودند:
خب چه خبر؟ چه اطلاعي داري؟ باز زبانم بند آمده بود و هيچ چيز نميتوانستم بگويم.
بار سوم ايشان فرمودند: خيلي شرافت ميخواهد كه خون انسان در راه خدا بريزد، چه
شده؟ من مرده يك حركت كردم و زبانم باز شد و اول شروع كردم از ضعفهايم گفتن و
گفتم تا دم در تعقيب شدم. آنها همين روبروي منزل شما ايستادهاند و فكر ميكنم
اگر از اين در بروم مرا ميگيرند؛ در حالي كه همسرم مريض است و در خانه منتظر شام
است با دو فرزند و در كشوي ميزم چنين اسراري است و فردا صبح از نظر آبرو به كسي
مقروض و بدهكارم و به كسي نگفتم و آمدهام.
ايشان فرمودند: (با قدري كم و زياد
محتواي فرمايش ايشان را به خاطر دارم) پس شما هنوز فكر نكردهايد كه كجا ميخواهيد
برويد. هنوز خود را آماده نكردهايد، براي اينكه يك مسيري در پيش داريم تا اين حرفها
را با خودتان و خانوادهتان حل كنيد. بسيار خوب! كارهايتان را بگوييد من هم همين
امشب كارهايي دارم. تعدادي نامه از خواهران و برادران دانشجو از اروپا و آمريكا
رسيده بود. امام مطالبي را از آنها يادداشت كرده بودند و ايشان در آن وقت شب نامهها
را باز و مطالعه نمودند و دعا كردند كه غرب و جاذبههايش نتوانسته اين فرزندان
اسلام را جذب كند و در آنجا به جاي اينكه محو اين جاذبههاي بشري بشوند به فكر
اسلام و به فكر ملتشان هستند. اسناد و مداركي را كه برادرانمان از وزارتخانهها
توانسته بودند به دست بياورند به ايشان تقديم كردم. گرفتند و دعا كردند كه اشخاص
خودشان را به خطر مياندازند تا اسلام بماند و فرمودند هر كدام از اينها را اگر
بگيرند ممكن است سبب اعدام آورندهاش بشود اما اينها براي عزت اسلام و حفظ اسلام
چنين از خودگذشتگي دارند. پس از دعايي كه فرمودند پرسيدند: خوب، ديگه؟
عرض كردم
پيامي دارم ولي رويم نميشود بگويم. فرمودند: بگوييد. هيچ چيز براي ما غيرقابل
پيشبيني نبوده است. گفتم كه در تهران منتشر شده است كه دادستان قم براي شما مشغول
تهيه اعلام جرم است و ميخواهد براي شما اعلام جرم كند. ايشان فرمودند: خوب بكند اين
كار را. از چه نگراني؟ گفتم: برادران ما نگرانند از اينكه نكند اين اعلام جرم اسباب
اين شود كه شما بازداشت و محاكمه شويد. فرمودند: «ثم ماذا»
عرض كردم ممكن است كه
نتيجه محاكمات سنگين باشد. ايشان فرمودند: يعني چه سنگين باشد؟ عرض كردم با
چيزهايي كه توانستند از دادستاني بياورند براي شما تقاضاي اعدام ميخواهد بشود.
سري تكان دادند و فرمودند: من فكر ميكنم كه 10 نفر امثال من بايد كشته شوند تا
ماسك از چهره آنها برداشته شود. تا اين دشمن قرآن كه قرآن چاپ كن معرفي ميشود و
اين دشمن، مسجد ساز معرفي ميشود ماسك از چهرهاش بيفتند. من در فكر آنم كه چرا
شماها از بازداشت من برخود ميلرزيد. اگر من را گرفتند داد بزنيد. اگر من را
محاكمه كردند فرياد بزنيد. و اگر اين توفيق نصيب من بشود كه شهيد بشوم. چه بهتر،
براي ملت اسلام سر نخي جدي است براي آغاز جدي مبارزه. سپس فرمودند: چطور يك مسلمان
براي كار مهم به قم ميآيد و خطرات فراواني دارد و به كسي نميگويد. چطور يك سرباز
در انجام وظيفه سربازيش اسلحه (تداركاتي كه نواميس يك سرباز است) را در كشورهايش
باقي ميگذارد؟ چطور يك مسلمان متعهد فكري براي زن و دو فرزندش نميكند كه اينها
شبي كه او به دنبال وظيفهاي ميآيد بيشام نباشند؟ بدانيد راهي كه ما در حركت
هستيم شش ماه و يك سال، دو سال نيست حداقل سي سال تلاش ميخواهد. سي سال بايد بكشيم
و كشته شويم. فكر نكنيد پس از سي سال ما داراي يك حكومت واقعي خداپسندانه هستيم.
ما پس از سي سال ممكن است بخشي از آن حكومت را در بخشي از اين جهان توانسته باشيم
برقرار كنيم و از آنجا كارمان را آغاز كنيم. چه بسا هيچيك از ماها كه در امروز
هستيم آن روز نباشيم. شما موظف هستيد كه از همينجا برويد به برادرانتان بگوييد،
اگر آمادگي اين راه طولاني را ندارند، اگر نميتوانند چنين شرايطي را در خودشان
پديد بياوند، در سطحي كه ميتوانند، باشند و در وسط معركه نيايند. و بعد فرمودند
امشب اينجا بمانيد.
عرض كردم به جهت تعهد نسبت به فرزندانم به هر قيمت شده
بايد امشب به تهران بروم. من دعا ميكنم كه امشب براي شما چيزي پيش نيايد، اما نه اينكه
براي شما پيش نيايد شماها بايد دستگير شويد بايد به زندان بيفتيد، بايد كلانتري و
زندان و دادگاه و شكنجههاي اينها را درك كنيد، بايد خودتان لمس كنيد. اگر انسان
دشمن را نشناسد به معناي واقعي كلمه، يا دشمن را كوچك ميشمارد و به ماجراجويي دست
ميزند و خيال ميكند دشمن نيرويش كم است و با يك حركت ناآگاهانه تمام نيروها را
نابود ميكند و يا در اثر ناشناسايي، دشمن را بسيار بزرگ خيال ميكند و منتظر فرصتها
ميماند و هيچ تلاشي نميكند. براي اينكه تلاش آگاهانه و درست باشد بايد دشمن را
آنچنان كه هست بشناسيم. من دعايم اين است كه امشب مشكلي براي شما پيش نيايد. (كه
به لطف الهي چيزي هم پيش نيامد.)
*منبع: مصاحبه حبيبالله عسگراولادي مسلمان با روزنامه اطلاعات ـ مورخه 23 خرداد 60