
به گزارش مشرق، از خیلی اتفاقات نمیتوان خبری در آورد، نمیتوان به صورت یک واقعیت در حال اتفاق آن را منتشر کرد، نمیتوان دست روی دست گذاشت و چیزی نگفت و خبر وقوع آن اتفاق را صرفا مثل همه اتفاقهای دیگر به گوش مردم رساند تا آنها هم مطلع شوند. اینجا مساله ما شرح وقوع پدیدهای غم انگیز است که ما نتوانستیم کاری برای آن انجام دهیم و ظاهرا مسئولان کشور ما هم با وجود همه قولها و عدههایشان نخواستند کاری انجام دهند.
اینجا صحبت از یک طلبه شاعر به نام قنبرعلی تابش است که ظاهرا تنها جرمش ایرانی نبودنش است و اهل افغانستان بودنش. این را خودش فهمیده و ما نیز فهمیدهایم. خودش چیز دیگری نفهمیده است و ما نیز...
تابش چند ماه پیش و دقیقا همزمان با شروع سال تحصیلی جدید از دانشگاه علامه طباطبایی اخراج شد. او در رشته دکترای علوم سیاسی تحصیل میکرد و میخواست تحصیلاتش را به پایان ببرد. شهریهاش را داده بود و میخواست درسش را بخواند اما ناگاه عذرش را خواستند و عذری کف دستش گذاشتند که ما نمیتوانیم شما را بپذیریم و متاسفیم...
**آنچه البته به جایی نرسد فریاد است
این شاعر افغانستان که بارها رهبر انقلاب از شعر او تجلیل کرده و شعرهای بسیاری در حمایت از انقلاب اسلامی و در تجلیل از امام خمینی (ره) دارد و خط و ربط سیاسیاش مشخص است، نظام جمهوری اسلامی ایران را دوست دارد و بارها با وجود همه تهمتها و گرفتاریهای این ایستادگی، مردانه ایستاده و دفاع کرده، هر چه به این در و آن در زده تا بفهمد مشکلش چیست و گره اصلی کار کجاست، راه به جایی نبرده است.
شاعران پر آوازه و خوشنام کشورمان و شاعران اهل افغانستان نیز مانند علیرضا قزوه و محمد حسین جعفریان و علی محمد مودب و محمدکاظم کاظمی و دیگران هر چه فریاد زدند، هر چه خواهش کردند، هر چه مطلب نوشتند و خواستند در وضعیت تابش تجدید نظر شود راه به جایی نبردند و البته آنچه به جایی نرسد فریاد است...
حتی پای شخصیت هایی چون غلامعلی حداد عادل نیز به میان کشیده شد که قول مساعدت داده بود، اما باز هم گرهی باز نشد و حتی حداقل خواسته این شاعر درباره اینکه بداند جرمش چیست و چه گناه و لغزشی باعث اخراجش شده، راه به جایی نبرد.
امروز که چند ماه از آن روزها میگذرد، قنبرعلی تابش در حال بستن کوله بارش است و البته با دلشکستگی این کار را انجام میدهد و گفتن از دلشکستگی یک شاعر هم دین و هم مذهب و هم زبان و از کشور برادر، خبری نیست که ما آن را با آسودگی و صرفا به عنوان یک خبر به شما مخاطب عزیز اعلام کنیم.
**حداقل جرمش را بگویید
با قنبرعلی تابش درباره وضعیت این روزهایش گپ زدیم و او گفت چارهای ندارد که از ایران برود. چون در این ماهها از مسیرهای مختلف وضعیت خودش را پیگیری کرده و همه به او وعدههایی دادهاند اما نهایتا مشکلش حل نشده مانده و اکنون که ترم دوم دانشگاهها شروع شده است او آرزوهای خود را نقش بر آب میبیند.
این شاعر هنوز هم که هنوز است جرمش را نمیداند و در این باره معتقد است که یا جرمش آن قدر سنگین است که غیر قابل طرح شده و کسی چیزی به او نمیگوید، یا اینکه اصلا جرمی ندارد و صرفا عذرش را خواستهاند تا دیگر در ایران نباشد اما باز هم نمیداند به چه جرمی و به چه دلیلی و با وجود قانونی بودن حضورش در ایران و قانونی بودن تحصیلش، دیگر نه اجازه تحصیل دارد و نه اجازه اقامت.
**پس از بیمحلیها و نامهربانیها
فضای ذهنی تابش هم اکنون مبهم است و حس میکند او را در این مدت صرفا دست به سر کردهاند(این تعبیر نویسنده این سطور است)، وقت خود را ضایع شده میبیند و میخواهد به دنبال این نامهربانیها و بیمحلیهایی که به او شده دست زن و فرزندش را بگیرد و در جای دیگری از دنیای به این فراخی محلی برای زندگی و تحصیل پیدا کند تا بتواند دکترای علوم سیاسیاش را بگیرد و به آرزویش برسد؛ آرزویی که او دوست داشت با استادان ایرانی و در میان دانشجویان هم دین و مذهبش به آن برسد.
به او گفتیم که ما به همراه بسیاری از نویسندهها و شاعران سرزمین پهناور ایران اسلامی دوست داریم، او در کشورشان بماند و نرود، دوست داریم او بماند و شعر بگوید و به بالندگی زبان فارسی در کنار دیگر شاعران و نویسندگان کمک کند و او در جواب گفت: همه به من میگویند دوست دارند در ایران بمانم، پس چه کسی دوست ندارد که من بمانم و باعث رفتنم شده است؟ من واقعا در مواجهه با این وضعیت دچار سردرگمی و حیرت شدهام. خودم که نمیتوانستم دلیل اخراجم را از همه مراجع پیگیری کنم اما کاش دوستان فعال فرهنگی و رسانهها پیگیری میکردند که بالاخره جرمم چه بود و چرا مشکلم حل نمیشود؟
**مهمانی که دیگر صاحبخانه دوستش ندارد
تابش در نهایت تنها توضیحی که برای خود یافته است این است که او در این سال ها در ایران چون مهمانی بوده که دیگر صاحبان خانه دوستش ندارند و دلشان نمیخواهد در خانهشان بماند و در این وضعیت آرزو میکند هر چه زودتربار سفرش را ببندند و بدون معطلی تا آخر ماه از خانه این صاحبخانه برود تا بیش از این حضورش باعث ناراحتی و غم صاحب خانه نشود...
در پایان گپمان با این شاعر طلبه افغانستانی گفتیم هرچند فریاد ما هم انگار به جایی نرسید و هیچ مسئولی به ما هم نگفت تابش چرا باید از این کشور برود، اما ما هم چون او از این هجرت غمگین هستیم، او هم با اندوه جواب داد که از این اتفاق به شدت متاثر است. او گفت که هم خودش و هم خانوادهاش به ایران تعلق خاطر دارند و این هجرت برایشان تلخ است. تابش گفت که دوست نداشته پایان این آوارگی طولانی مدت این گونه و با این ماجرا ختم شود اما ظاهرا او به عنوان یک انسان افغانستانی، زندگیش در تمام این سالها اسیر دست طوفانها بوده، هیچ چیز در دست خودش نبوده و اکنون نیز ناچار است خودش را به دست این تقدیر بسپارد و با این طوفان برود...