کد خبر 26099
تاریخ انتشار: ۴ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۳:۴۵

مانند نوي نواي تو را مشق مي‏کنند / قومي که نينواي تو را مشق مي‏کنند / قومي‏که در سکوت غريبانه اين چنين / تکليف آشناي تو را مشق مي‏کنند

بوي کربلا
بنازم آنکه دايم گفتگوي کربلا دارد
دلي چون جابر اندر جستجوي کربلا دارد
دلش چون کربلا کوي حسين است و نمي‏داند
که همچون دوردستان آروزي کربلا دارد
به ياد کاروان اربعيني با گريه مي‏گويد
به هر جا هست زينب رو به سوي کربلا دارد
اگر چه برده از اين سر زمين آخر دلي پرخون
ولي دلبستگي از جان به کوي کربلا دارد
به ياد آن لب تشنه هنوز اين عاشق خسته
به کف جامي‏لبالب از سبوي کربلا دارد
اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش
همي بوسيم خاکي را که بوي کربلا دارد... (عبدالعلي نگارنده)

 

قصه عشق
آنچه درسوگ تو اي پاک‏تر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت
چشم تاريخ در آن حادثه تلخ چه ديد
که زمان مويه کنان از گذر خاک گذشت
سرخوشيد بر آن نيزه خونين مي‏گفت
که چه‏ها بر سر آن پيکر صد چاک گذشت
جلوه روح خدا در افق خون تو ديد
آنکه با پاي دل از قبله ادراک گذشت
مرگ هرگز به حريم حرمت راه نيافت
هر کجا ديد نشاني ز تو چالاک گذشت
حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سيراب
که به ميدان عطش پاک شد و پاک گذشت
آب شرمنده ايثار علمدار تو شد
که چرا تشنه از او اين همه بي‏باک گذشت
بر تو بستند اگر آب، سواران عرب
دشت دريا شد و آب از سر افلاک گذشت
با حديثي که ملائک ز ازل آوردند
سخن از قصه عشق تو زلولاک گذشت (نصراللّه‏ مرداني)

 

شيون در کربلا
اربعين آمد و اشگم ز بصر مي‏آيد
گوييا زينب محزون ز سفر مي‏آيد
باز در کرب و بلا شيون و شيني برپاست
کز اسيران ره شام خبر مي‏آيد (صامت بروجردي)

 

کاروان اربعين
آنچه از من خواستي با کاروان آورده‏ام
يک گلستان گل به رسم ارمغان آورده‏ام
از در و ديوار عالم فتنه مي‏باريد و من
بي‏پناهان را بدين دارالامان آورده‏ام
اندرين ره از جرس هم بانگ ياري برنخاست
کاروان را تا بدين‏جا با فغان آورده‏ام
تا نگويي زين سفر با دست خالي آمدم
يک جهان درد و غم و سوز نهان آورده‏ام
قصه ويرانه شام ار نپرسي خوش‏تر است
چون از آن گلزار، پيغام خزان آورده‏ام
ديده بودم تشنگي از دل قرارت برده بود
از برايت دامني اشک روان آورده‏ام
تا به دشت نينوا بهرت عزاداري کنم
يک نيستان ناله و آه و فغان آورده‏ام
تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو
در کف خود از برايت نقد جان آورده‏ام
تا دل مهرآفرينت را نرنجانم ز درد
گوشه‏اي از درد دل را بر زبان آورده‏ام
محمدعلي مجاهدي (پروانه)

 

دل غمين
ما را که غير داغ غمت برجبين نبود
نگذشت لحظه‏يي که دل ما غمين نبود
هرچند آسمان به صبوري چو ما نديد
ما را غمي نبود که اندر کمين نبود
راهي اگر نداشت به آزادي و اميد
رنج اسارت، اين همه شورآفرين نبود
اي آفتاب محمل زينب کسي چو من
از خرمن زيارت تو خوشه چين نبود
تقدير با سر تو مرا همسفر نبود
در اين سفر، مقدّر من غير ازين نبود
گر از نگاه گرم تو آتش نمي‏گرفت
در شام و کوفه، خطبه من آتشين نبود
در حيرتم که بي تو چرا زنده‏ام
عهدي که با تو بستم از اول، چنين نبود
ده روزه فراق تو عمري به ما گذشت
يک عمر بود هجر تو، يک اربعين نبود
محمدجواد غفورزاده (شفق)

 

خورشيد هامون
ساربانا ز اشتران بگشاي بار
لحظه‏اي ما را به حال خود گذار
اينکه بيني سرزمين کربلاست
خاک او آغشته با خون خداست
در حريم قدسي صحراي دوست
بشنو اين گلبانگ، اين آواي اوست
ني نوا، در نينواي راستين
مويه‏ها دارد ز ناي اربعين
ناله آتش بال در پرواز بين
همطراز آه گردون تا زمين
اشک مي‏ريزد ز چشم کائنات
در عزاي تشنه کامان فرات
آن بلا جويان که تا بزم حضور
راه پيمودند با سامان نور
رايت توحيد از اينان پايدار
ماند و مي‏ماند به دور روزگار
گر فرات اينجا چو دريا خون گريست
ني عجب، خورشيد برهامون گريست (مشفق کاشاني)

 

غوغاي غم
بار بگشاييد اينجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست
بر مشام جان رسد بوي بهشت
به به از اين تربت مينو سرشت
ماه اينجا واله و سرگشته است
و آن شهاب ثاقب از خود رفته است
اربعين است اربعين کربلاست
هر طرف غوغايي از غم‏ها به پاست
گويي از آن خيمه‏هاي نيم سوز
خود صداي العطش آيد هنوز
هرکجا، نقشي ز داغ ماتم است
هر چه ريزد اشک در اينجا کم است
باشد از حسرت در اينجا يادها
هان به گوش دل شنو فريادها
تا قيامت کربلا ماتم سراست
حضرت مهدي «حسان» صاحب عزاست
حبيب اللّه‏ چايچيان (حسان)

 

خون پاک
چرا گلزار و گلشن گشته غمناک
چرا گريان ز غم روح الامين است
مگر از شام آيد کارواني
که صوتش مُحرق قلب حزين است
جهان شد از چه‏رو کانون ماتم
مگر از نو عزاي شاه دين است
حسين آن کو به راه حق پرستي
چو بابش فرد بي مثل و قرين است
ز هفتاد و دو قرباني که او داد
ز يزدان در خور صد آفرين است
نيامد مثل او ديگر به گيتي
که بحر عشق را دُرّي ثمين است
ز قتل خويشتن احياي دين کرد
از آن رو محيي دين مبين است
وجودش مَفْخَر دين نبي شد
جنابش خاتم دين را نگين است
خدا بر خون پاکت خون‏بها شد
کسي را جز تو کي قدري چنين است
ابوالحسن همداني (طوطي)

 

سوز دل
بسوز اي دل که امروز اربعين است
عزاي پور ختم المرسلين است
قيام کربلايش تا قيامت
سراسر درسْ بهر مسلمين است
دلا کوي حسين عرش زمين است
مطاف و کعبه دل‏ها همين است
اگر خيل شهيدان حلقه باشند
حسين بن علي، آن را نگين است
دل ما در پي آن کاروان است
که از کرب و بلا، با غم روان است
چه زنجيري به دست و بازوان است
که گريان ديده روح الامين است
به ياد کربلا دل‏ها غمين است
دلا خون گريه کن چون اربعين است (جواد محدثي)

 

محراب محبت
باز در جان جهان يکسره غوغاست حسين
اين چه شوري‏ست که از ياد تو برپاست حسين
اين چه رازي‏ست که صد شعله فرو مرد و هنوز
روشن از داغ تو ظلمت‏کده ماست حسين
تا قيامت نرود نقش تو از لوح ضمير
حيرتم کشت، بگو اين چه معماست حسين
گر چه شد جوهر عشق از قلم عاطفه پاک
رقم مِهر تو بر صفحه دل‏هاست حسين
دامن از شوق تمنّاي تو، گلزار صفا
سينه از آتش سوداي تو سيناست حسين
راهيان حرم قدس تو با شهپر عشق
همه رفتند و جهان محو تماشاست حسين
گر نه خون تو ثمر داد به ميدان بلا
اين همه شور شهادت به چه معناست حسين
تا به محراب محبت تو امامي، پيداست
خاک هر وادي گلرنگ، مصلاست حسين
غرق در موج مکافات کن اقليم ضلال
قطره در قطره خونت همه درياست حسين (بهمن صالحي)

 

ارمغان کربلا
ديده خونبار دارد آسمان کربلا
هست تا در انتظار کاروان کربلا
روز و شب در انتظار مقدمِ آلِ علي‏ست
تشنه کامي‏ها به دشتِ بيکران کربلا
باغبان مي‏داند و گلچين، که از سوز عطش
مي‏رود بر بادْ هر گل در خزانِ کربلا
از گلويِ نازکِ مرغ چمن خون مي‏چکد
بر فرازِ باغ و دستِ باغبان کربلا
سرپناهش جاي گل، خار مغيلان مي‏شود
عندليب خسته بي‏آشيان کربلا
مي‏کندجا بر فراز ني ز بيداد زمان
مِهر و ماه و اخترانِ آسمانِ کربلا
از براي دردِ بي‏درمان بيماران عشق
تربت خونِ خدا شد ارمغان کربلا
همچو «رودي» دامن از اشک بصر دريا کند
هر که مي‏جويد خبر از داستان کربلا
حسين پروين مهر (رودي)

 

آيينه
آيينه شدي تا که خدا در تو درخشيد
خورشيدترين حادثه‏ها در تو درخشيد
بر دوست همان روز که با حنجره‏ي خون
گفتي تو «بلي» کرب و بلا در تو درخشيد
شد کرب و بلا کعبه‏ي تو، حج تو مقبول
گفتي تو چو لبيّک، بلا در تو درخشيد
اي معجزه‏ي سرخ به ايثار تو سوگند
تو خون خدايي، که خدا در تو درخشيد (رضا اسماعيلي)

 

لاله‏هاي غصّه
باز عاشوراييان پيدا شدند
باز هم سوداييان شيدا شدند
وقت آن شد عشق خونين‏تر شود
لاله‏هاي غصه رنگين‏تر شود
بلبل اينجا ناله‏ها سر مي‏کند
لاله اينجا چشم‏هاتر مي‏کند
اربعين غصه‏هاي گل کجاست
اربعين ناله بلبل کجاست
اربعين عشق، عباست چه شد
اربعين، فرياد احساست چه شد
اربعين از نينواي خون بگو
اربعين از اعتلاي خون بگو
هان بگو از عشق، از معناي دين
وصف عباس آن مراد مومنين
ما فداي عشق بي‏آلايش‏ات
ما به قربان تمام خواهشت
تو مراد عشق بي پايان شدي
قبله گاه و معبد پاکان شدي(ساهره غلامي)

 

غروب آتشين
صد نوا خيزد ز ناي نينوايت يا حسين
نغمه‏هاي عشق باشد در نوايت يا حسين
مي‏زند آتش به قلب دوستانت دم به دم
داستان جانگداز کربلايت يا حسين
زد شرر بر قلب خونين تو در دشت بلا
داغ مرگ اکبر گلگون‏قبايت يا حسين
جان فدا کردي به راه مکتب آزادگي
جان هر آزاده‏اي گردد فدايت يا حسين
من چه در وصف تو گويم، اي شهيد حق که هست
خون بهاي خون تو خون خدايت يا حسين
کي شود ريزه‏خورخوان خوانين، آن که هست
ريزه خوار خوان احسان و عطايت يا حسين
بس که مشتاق حريم با صفايت گشته‏ام
پر زند مرغ دل من در هوايت يا حسين
در غروب آتشين دشمن پي غارتگري
زد شرر از ظلم و کين بر خيمه‏هايت يا حسين (محسن حافظي)

 

خون به
چون تير عشق جا به کمان بلا کند
اول نشست، بر دلِ اهل ولا کند
در حيرتند خيره سران از چه عشق دوست
احباب را به بند بلا مبتلا کند
بيگانه را تحمل بار نياز نيست
معشوق، ناز خود همه بر آشنا کند
تن پرور از کجا و تمنّاي وصل دوست
دردي ندارد او که طبيبش دوا کند
آن را که نيست شور حسيني به سر ز عشق
با دوست کي معامله کربلا کند
يک باره پشت پا به سرِ ما سوا زند
تا ز آن ميان از اين همه خود را سوا کند
آري کسي که کشته او اين بود سزاست
خود را اگر به کشته خود خون بها کند
باللّه‏ اگر نبود خدا خون بهاي او
عالم نبود در خورِ نعلين پاي او (حجة‏الاسلام نيّر تبريزي)

 

محشر
اي برافروخته از عشق رخت اختر ما
خاطراتي است ز درياي غمت دفتر ما
از سرت بر سر ني سرّ خدا سر مي‏زد
اي حسين اي اثر بندگي‏ات بر سر ما
آتشي بر دل هر خشک وتر انداخته است
ماجراي لب خشک تو و چشم تر ما
ز شهيدان به خون خفته کويت ما راست
خاطراتي که نخواهد رود از خاطر ما
کاش مي‏سوختم از سوز غمت تا شايد
ببرد باد به صحراي تو خاکستر ما
به سراپاي تو اي مظهر ايثار قسم
که غمت شعله فکنده است ز پا تا سر ما
ديگران را غم محشر بود و ما را نيست
چون که آغاز به نام تو شود محشر ما
سر پرواز به کويت همه داريم ولي
بسته‏اند اي پسر فاطمه بال و پر ما (سيد رضا مؤيد)

 

رسيد اربعين
باز دلم خون شد و چشمم گريست
آنکه درين روز چون من نيست کيست؟
باز دگر باره رسيد اربعين
جوش زند خون حسين از زمين
غرق تلاطم شده بحر محيط
يک سره درد است بساط بَسيط
شد چهلم روز عزاي حسين
جان جهان باد فداي حسين
محمدشريف صادقي (وفا)

 

مهرگي
خار غم نيست که در کرب و بلا مي‏رويد
گل درد است که از دشت وفا مي‏رويد
مي‏خلد خار مِحَن پاي دلم را که هنوز
گل اندوه ز باغ دل ما مي‏رويد
يادگار غم هفتاد و دو تن لاله رخ است
اين همه لاله که در کرب و بلا مي‏رويد
لاله را با گل افسرده سر و کاري نيست
اين گل از تربت ارباب صفا مي‏رويد
تا چه حد در دل تو عشق خدا بود حسين
که ز خاک تو گل عشق خدا مي‏رويد
شوق جانبازي اگر در دل تو راه نداشت
پس ز خاک تو گل شوق چرا مي‏رويد
ني در آن باديه از آن به نوا سرگرم است
که به جاي گل از اين دشت بلا مي‏رويد
با ولاي علي و آل چو «پروانه» بسوز
که ز خاک من و تو مهرِ گيا مي‏رويد (محمدعلي مجاهدي)

 

قطره‏اي از سبوي حسين
آبروي ما بود از آبرويت يا حسين
سرمه چشمان ما از خاک کويت يا حسين
در گلستان وفا در جست و جو سرگشته‏ايم
تا به وجد آييم ما يک دم ز بويت يا حسين
ما همه ديوانگان وادي عشق توييم
کاين چنين برخاست از ما «هاي و هو»يت يا حسين
اي که عالم جملگي مست تمناي تواند
قطره‏اي در جام ما ريز از سبويت يا حسين
اين دل سرگشته ما را به لطفت دست گير
تا به کام خود رسد از جست و جويت يا حسين
عاشقان کربلا در حيرتند اي شاه دين
تا ببينند از نگاه عشق، رويت يا حسين
گرچه عاشق گشته بر اوصاف ناب تو، رسول
ليک باشد آرزويش، گفت و گويت يا حسين (رسول لشکري ني)

 

ني‏نو
مانند نوي نواي تو را مشق مي‏کنند
قومي که نينواي تو را مشق مي‏کنند
قومي‏که در سکوت غريبانه اين چنين
تکليف آشناي تو را مشق مي‏کنند
با آن که از تمام جهت ندبه مي‏وزد
هر شب فقط دعاي تو را مشق مي‏کنند
حتي کبوتران حرم، چشم در رهت
هر جمعه ردِّ پاي تو را مشق مي‏کنند
مردان آب در شب گهواره‏هاي رنج
بي‏تاب،هاي‏هاي تو را مشق مي‏کنند
تا بانگ دسته‏هاي عزادار مي‏رسد
اين قوم نينواي تو را مشق مي‏کنند (مريم سقلاطوني)
----------

منابع و مآخذ:
1ـ حسن باقري و جعفر رسول‏زاده، سروش شهادت؛
2ـ محمد مطهر، گلواژه 2؛
3ـ محمد علي مجاهدي، بال سرخ قنوت؛
4ـ زينب ايسي محصل، مدائح و مراثي چهارده معصوم؛
5ـ سيدضياءالدين تنکابني، مدائح و مراثي آل محمد(ص)؛
6ـ محمدعلي مرداني، ايثار جان؛
7ـ شرينعلي گلمرادي، آيينه در کربلاست؛
8ـ محسن حافظي، گل‏هاي ولايت؛
9ـ رضا معصومي، اشک شفق.
*ميرصادق سيدنژاد

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس