
عمدهترین خطاهای سروش در آرای اخیر خود در باب قرآن، از جمله آخرین مقاله وی با عنوان «محمد؛ راوی رؤیاهای رسولانه»چه بوده است؟
سروش بحث وحیشناسی را پدیدارشناسانه معرفی میکند؛ ولی هم از هرمنوتیک گادامر ــ که با روش پدیدارشناختی متفاوت است ــ بهره میبرد و هم بهصراحت از خطای در وحی نبوی دم میزند؛ در حالی که پدیدارشناس باید پدیده را اپوخه کرده و بینالهلالین قرار داده و بدون پیشفرض، آن را آنگونه که نمایان است، معرفی کند. سروش، روش تحقیق خود را پدیدارشناسانه مطرح میکند. پدیدارشناسی روشی استکه پدیده را بین الهلالین (اپوخه) قرار میدهد تا بدون هرگونه پیشفرضی و آنگونه که پدیده هست، نمایان شود و از طرف دیگر، وی، همانگونه که در قبض و بسط تئوریک شریعت دنبال کرده، از هرمنوتیک فلسفی متأثر شده و هرگونه فهم را مبتنی بر پیشفرض میداند. ترکیب این دو روش، نوعی تهافت روشی را در بردارد؛ زیرا پدیدارشناسی با هرمنوتیک فلسفی با یکدیگر جمع نمیشود.
غیر از این اشکال نکته مهم آن است که ما وقتی از پدیدارشناسی سخن میگوییم یعنی باید ببینیم که خود این پدیده خود را چگونه معرفی میکند؟ اینجا باید از آقای سروش پرسید که قرآن خود را چگونه معرفی میکند؟ مثلاً آقای سروش میگوید خداوند در قرآن هیچ کجا نگفته است که ای پیغمبر بگو خدا یکتاست. در حالی که ما در همه نمازهای خود میگوییم: "قل هو الله احد" خود خدا صریحا میگوید: بگو خدا یکتاست. آقای سروش میگوید پیامبر(ص) در آیات قرآن مخاطب نیست؛ در حالی که «قل...» و «یا ایها النبی...» و «یا ایها الرسول...» همه نشان از مخاطب قرار گرفتن پیامبر است و اگر بخواهیم با رویکرد پدیدارشناسانه با قرآن موجه شویم، باید ببینیم که پدیده خود را چگونه معرفی کرده است.
جالب است که ایشان مطالعهای اجمالی از عرفان اسلامی هم دارد که بر اساس آن تفاسیر ناقص و غلطی از عرفان اسلامی ارائه میکند. عرفا در مباحث خود به عالم خلق اشاره میکنند که شامل عالم ماده، عالم مثال و عالم مجردات است و از آن به تعینات خلقی تعبیر میکنند و از ورای آن به تعینات ربوبی (تعین اول، تعین ثانی و ...) تعبیر میکنند. در تعین ثانی، جایگاهی به نام اعیان ثابته وجود دارد که علم به همه حقایق در آنجاست، ولی هنوز تحقق پیدا نکردهاند. البته ائمه و اولیای الهی به آنجا رسیده و همه حقایق را میبینند و لذا امام صادق(ع) فرمودند که من علم ماکان و مایکون دارم و در روایات نیز داریم که «اذا شاؤوا علموا»، هرگاه ائمه بخواهند علم پیدا میکنند، چون به آن اعیان ثابته اشراف دارند.
هیچ عارفی نگفته که وحی عبارت از رفتن پیامبر به اعیان ثابته است
اما هیچ عارفی نگفته است که وحی عبارت است از رفتن پیامبر به اعیان ثابته است، چون ائمه(ع) هم این مقام را دارند، اما وحی به ائمه نمیرسد. وحی عبارت است از نزول حقایقی به قلب پیغمبر و نه رؤیت حقایقی در اعیان ثابته و خود عرفا هم همین را میگویند؛ یعنی رؤیت حقایق در اعیان ثابته یک مقام است که پیامبر(ص) و ائمه(ع) نیز از آن برخوردارند، اما وحی نزول حقایق بر قلب پیغمبر(ص) است و این اصلا از سنخ رؤیت اعیان ثابته نیست، بلکه این دو، دو چیزند و خود عرفا میگویند که دو چیز است. آقای سروش یک مطلب را از اهل عرفان گرفته و بعد با دخالت همان نگاه پروتستانی میخواهد آن را تفسیر کند. بنابراین به عقیده بنده ایشان نتوانسته بحث عرفانی را به خوبی طرح و تعریف و تفسیر کند.
شریعت، منبع کشف و شهود و معیار سنجش آن
نکته مهم آن که خود عرفای اسلامی همه گفتهاند که کشف و شهود زاییده طریقت است؛ طریقت و منازل السائرینی که عرفا گفتهاند و عارف سالک است که به کشف و شهود میرسد و این را همه عرفا گفتهاند و همچنین همه گفتهاند که در این سیر و سلوک ما محتاج شریعت و وحی الهی هستیم که کدام منزل را برویم و کدام را نرویم و از کجا شروع کنیم و به کجا برسیم؟ یعنی عارف در سیر و سلوکش محتاج وحی است و از آنجا که ممکن است کشف و شهود عارف خواطر شیطانی باشد و الهی نباشد، عارف برای تشخیص درستی کشف و شهود خود نیز باید آن را با وحی الهی مقایسه کند. وحی الهی است که تشخیص میدهد کشف و شهود شیطانی یا الهی است.
از امام صادق(ع) سؤال شد که پیغمبر(ص) وقتی که وحی به او رسید از کجا فهمید که وحی است؟ امام صادق(ع) فرمود آنقدر حقیقت وحی برای پیامبر روشن است که نبی اکرم ذرهای برایش تردید حاصل نمیشود که این وحی الهی نیست. حال برای ما که این وحی نرسیده است، از کجا بفهمیم که واقعاً وحی است؟ از طریق معجزه میفهمیم. ما از پیغمبر(ص) معجزه و استدلال میخواهیم، ولی خود پیامبر آنقدر نزول وحی بر ایشان واضح و روشن بود که ذرهای تردید نداشتند. مثلاً زمانی که ما غذای شیرینی را میچشیم، از شدت وضوح با اطمینان میگوییم که غذا شیرین است و وحی هم برای پیامبر(ص) همینگونه است.
اما شهودات عارف اینگونه نیست و باید آنها را بر قرآن و سنت عرضه کند و هم در سیر وسلوک خود محتاج وحی است و هم در سنجش صدق و کذب آن محتاج وحی است؛ اما پیغمبر در دریافت و کشف وحیاش دیگر نیاز به وحی دیگری ندارد و خودش مستقلاً آن را میفهمد. اینگونه نیست که بگوییم پیغمبر یک قابلی بود که وحی را دریافت کرد و هر فرد دیگری میتوانست چنین کند! نه! قطعاً پیغمبر مقامی نزد خدا داشت که شایسته دریافت وحی شد، ولی تنها آن مقام نیست، بلکه خداوند اراده کرده که آن وحی به قلب پیغمبر برسد.
رؤیای ابراهیم(ع) با رؤیاهای عوامانه ما متفاوت است
بعضیها اشکال میگیرند که آقای سروش دارد بروندینی بحث میکند و شما درون دینی پاسخ میدهید؟ پاسخ این است که آقای سروش خودش ادعا دارد که با رویکرد پدیدارشناسانه به سراغ وحی رفته و همچنان که مشاهده کردهاید بارها به آیات تمسک کرده و دروندینی بحث میکند. باید ببینیم بیان قرآن چه میگوید. بیان قرآن بر این است که خداوند نازل کننده وحی است و قلب پیغمبر وحی را دریافت میکند و پیغمبر دریافتکننده وحی است. در قرآن تنها در یکجا آمده که پیامبری وحی را رؤیایی گرفت و آن هم در مورد حضرت ابراهیم(ع) در ماجرای ذبح اسماعیل است؛ یعنی ممکن است وحی رؤیایی باشد، اما آن رؤیا سوای رؤیاهای عوامانهای است که ما داریم که خوابهایمان پر از اضغاث و احلام است؛ اما در قرآن هیچ آیهای نداریم که وحی قرآنی از سنخ وحی رؤیایی بوده باشد.
آقای سروش چند سال قبل از بسط تجربه نبوی پیامبر سخن گفته که با خاتمیت پیامبر منافات دارد؛ در کلامتان اشاراتی به تفاوت وحی بر پیامبر و الهام اولیای الهی داشتید؛ چنانچه لازم میدانید تفاوت وحی به پیامبر(ص) را با الهام اولیای الهی بیان بفرمایید.
وحی هیچ موقع به امام نمیرسد و تنها به پیغمبر میرسد، حقیقت نبوت هم به وحی است، و این قضیه را هم قرآن تصریح میکند «ما کان محمد أبا أحد من رجالکم ولکن رسول الله وخاتم النبیین» و هم حدیثی که پیامبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند که مثل تو به من، مثل هارون است به موسی، الا اینکه بعد از من دیگر رسولی نمیآید. حقیقت نبوت به دریافت وحی است، پس هیچ موقع به امیرالمؤمنین(ع) و اهل بیت وحی نمیرسد. اما وحی چیست؟ وحی عبارت است از شریعت نازل شده بر پیغمبر؛ یعنی آموزههایی که به شریعت برمیگردد و شریعت تنها فقه نیست، اخلاق، احکام و عقاید نیز هست.
تفاوت وحی، تحدیث و الهام
این مباحث بر امام نازل نمیشود. ممکن است که امام فرشتهای را ببیند و ممکن است که این فرشته از حقایق گذشته و آینده به امام خبر بدهد، همچنین ممکن است که امام حقایق اعیان ثابته را که مبتنی بر علم الهی است، ببیند؛ اما وحی به معنای یعنی حقایق دینی و شریعتی نازل شده بر قلب نبی است و چنین چیزی برای امام اتفاق نمیافتد. اما آیا امام ملک نمیبیند و الهامی به او نمیرسد؟ چرا میبیند و میرسد و از گذشته و آینده هم خبردار میشود، اما آنچه مربوط به دین و شریعت است، امام از پیامبر دریافت میکند. یعنی به تعبیری امام باقر و امام صادق علیهم السلام وقتی مطلبی دینی در باب فقه، اخلاق و احکام و ... به ما میگویند، این مطلب را از پیامبر دریافت کردهاند. البته دریافتشان از پیغمبر هم با دریافت سایر صحابه از پیغمبر فرق دارد؛ همچنان که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند که هزار باب از علم را پیغمبر به روی من گشود که هر باب، هزار باب دیگری را برای من میگشاید.
علم و شریعت از پیغمبر به سایر صحابه و همینطور به امیرالمؤمنین(ع) و از ایشان به امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و باقی امامان منتقل میشود. در روایات هم داریم که وقتی امام از دنیا میرود، نور امامت به امام بعدی منتقل میشود و این به همین معناست. در یک لحظه امام علم الامامة پیدا میکند، البته امام یک مقامات معنوی هم دارد و با اعیان ثابته و با ملائکه در ارتباط است و ممکن است که از آینده و گذشته هم خبردار شود. صحیفه فاطمه(س) که جبرئیل، ملک اعظم بر او نازل میشد و به ایشان میگفت و امیرالمؤمنین علیهالسلام به کتابت درمیآورد، تحدیث شامل علم گذشته و آینده است و با وحی متفاوت است. وحی نیست، چون شریعت نیست چون علمالدین نیست، پس این مقام را امام دارد، اما ربطی به وحی ندارد؛ کما اینکه عارفی کشف و شهودهایی میکند و آنها را با قرآن و سنت میسنجد و مییابد باز هم ربطی به وحی ندارد.
آقای سروش بحث وحی را با مفاهیم دیگری چون تجربه دینی مطرح میکند و در نتیجه از بسط این تجربه برای افراد دیگر سخن به میان میآورد؛ وی با استناد به تعابیری چون "و قل رب زدنی علماً" بر آن است که پیغمبر(ص) به مرور زمان پیغمبرتر میشده است و این شبیه تجربه دیگر اشخاص انسانی است؛ خطاهای و آسیبهایی این نگاه در کجاست؟
این که وحی به مرور بر پیغمبر(ص) نازل میشد و اینکه علم پیغمبر افزونتر میشد درست است و حتی میتوانیم بگوییم که پیغمبر پیغمبرتر میشد، اما سؤال اینجاست که آیا اینکه پیغمبر پیغمبرتر شده و علمش زیادتر میشد، آیا این شبیه همان تجربهای است که من و شما داریم؟ افزایش علم پیغمبر کجا و افزایش علم ما کجا؟ زمانی شاگرد چیزی را بهتر میفهمد و استادی که 50 سال بیشتر از او کار کرده و عمق فهمش بالاست، احسنت میگوید. زمانی هم پیش میآید که استاد میگوید من نمی فهمم شیخ انصاری چه میخواهد بگوید و این نفهمیدن ها با آن نفهمیدن ما متفاوت است. افزودن علم نبی با افزودن علم آیتالله فرق دارد و تجربیات ما متأثر از حالات روانی، اجتماعی است؛ خالص نیست و ناقص و آمیخته از حق و باطل است.
اما آنچه پیامبر به عنوان وحی به وجودشان رسیده است، که روز به روز علم ایشان کاملتر میشود، اما آن چه که به عنوان وحی رسیده درست و خالص و حق است؛ لذا اسم تجربه بر آن نهادن غلط است، چون تجربه یعنی متأثر از عوامل درونی و بیرونی، و وحی نمیتواند تجربه و از سنخ شهود باشد؛ چون شهود هم متأثر از عوامل درونی و بیرونی است و وحی اینگونه نیست و به طور خالص الهی است و به گونهای نازل می شود که عموم مردم بفهمند و هدایت شوند و به زبان قوم صحبت میکند و بخشی از رفتارهای قوم را پذیرفته و بخشی را نپذیرفته است و برخی را اصلاح کرده، برخی را نفی کرده و حرفهای جدیدی آورده است و این خلوص با تجربه و شهود نمی سازد.
به کار بردن واژههای مشترکی چون «تجربه» از سوی سروش مغالطه است
لذا یکی از مغالطاتی که آقای سروش دارد به کار بردن همین واژههای مشترکی مانند تجربه است که دو معنا دارد و تجربه پیغمبر معنای متفاوتی از تجربه در معنایی است که ما به کار میبریم. زمانی که گفته میشود «محمد رسولالله (ص) راوی رؤیای رسولان است» بلافاصله ذهن مخاطب بر خوابی که هر فردی میبیند، سوق پیدا میکند؛ خواب، حتی خواب پیامبر اکرم (ص) هم حجیت ندارد و تعبیر رؤیا در این جا غلط است. وحی گاهی اوقات در رؤیا است اما وحی رؤیایی که درباره برخی پیامبران مانند حضرت ابراهیم نسبت به ذبح اسماعیل آمده، رفتن به عالم خیال منفصل است و در قرآن نیز آیهای مبنی بر این که وحی قرآنی از سنخ وحی رؤیایی و حتی از سنخ دیدار خیال منفصل باشد، وجود ندارد.
سؤالی که فارغ از مباحث اندیشهای پیش میآید این است که چرا این مباحث که تکرار مکررات سالهای پیش، و البته در قالب تعابیر و الفاظ جدیدی است، باید در این شرایط زمانی خاص و در بحبوحه تحولات سیاسی و ایام انتخابات کشور مطرح شود؟
این گونه بحثها بحثهای تخصصی و فنی است، ایشان ادعا میکند که بحثش علمی است و برای نمونه عرفا اینگونه میگویند و... و بنده نیز سعی کردهام جواب علمی به ایشان بدهم. اما ظاهراً آقای سروش دغدغه بحث علمی را ندارد و بیشتر دغدغه سیاسی دارد؛ یعنی از پرتو تطبیق الهیات مدرن پروتستانی بر کلام اسلامی میخواهد یک بهرهبرداری سیاسی داشته باشد. مقاله ایشان برای 27 رجب بود، اما در همین ایام انتخابات پخش شد و بعد هم ادامه دارد، بحث علمی مسئلهای نیست اما ظاهراً میخواهد یک استفاده سیاسی از این مباحث ببرد و جامعه را درگیر کند.
بهرهبرداری سیاسی از بحث علمی
افراد زیادی با ما برای رفع شبهه تماس گرفتند و ما از آن باب جواب دادیم و چارهای هم نیست و وظیفه شرعی است؛ ولی من بعید میدانم که این شبهه و جواب برای ایشان یک مسئله علمی را حل و فصل کند و بیشتر استفاده ابزاری و سیاسی است، لذا خودش هم می داند برخی مباحثی را که مطرح میکند، در غرب در برخی روشنفکران نومعتزلی مطرح بوده و سالها پیش نقد هم شده است و البته این آسیبی است که روشنفکران ما به ویژه سکولار ما به این معنا که متأثر از اندیشههای غرب هستند و میخواهند اندیشههای غربی را آن هم با یک فاصله زمانی بسیار بر اسلام تطبیق دهند.
لذا من معتقد هستم که دوستان مراقب باشند فضای سیاسی آلوده نشود و به هر حال مردم نیاز به آرامش و امید دارند و جامعه باید بر حل مسائل اقتصادی، فرهنگی و بعضی مسائل سیاست بینالمللی متمرکز شود. آقای سروش حرفش را قبلا زده و فضلا و علما نیز به وی پاسخ دادهاند و در مقاله اخیر خود حرف جدیدی ندارد و در واقع واژه «شعر» به «رؤیا» تبدیل شده است؛ معلوم است که فضای ایشان، فضای معرفتی نیست و صرفاً با ایجاد شبهه میخواهد استفاده سیاسی ببرد.