به گزارش مشرق به نقل از فارس، این روزها صدایش خشدار و ضعیف است که از نیم قرن تلاش بیوقفه در حوزههای مختلف علمی و فرهنگی کشور حکایت دارد.
نزدیک 80 بهار را تاکنون گذرانده و به قول خودش همسن دانشگاه تهران است. از این دانشگاه دکترای ادبیات فارسی گرفته و دستی هم در شعر و شاعری دارد. میگوید طبع شعرش در نخستین سفری که به حج رفته جوشیدن گرفته است.
30 سال به عنوان معاون لغتنامه دهخدا تلاش کرده و هماکنون نیز در کار تألیف لغتنامه فارسی در همین مؤسسه فعال است.
میگوید پنج سال شاگرد دکتر سیدجعفر شهیدی بوده و 30 سال با او همکار؛ اما در تمام این مدت حتی یک بار عصبانیت از این شاگرد ادیب علامه طباطبایی ندیده است.
لبخند کمرنگی میزند و میگوید: اگر لغتنامه دهخدا دست از سر ما بردارد، شاید بتوانیم برای اوقات فراغت نیز فکری بکنیم؛ چرا که هنوز در «أَطیعوا الله» ماندهایم و به «أَطِیعُواْ الرَّسُولَ» و «أُوْلِی الأَمْرِ» نرسیدهایم!
او اذعان میکند در جوانی به فوتبال علاقهمند بوده و هنوز هم در منزل تا حد امکان ورزش میکند و متعهد به رعایت رژیم غذایی خویش است.
متخصص آموزش زبان فارسی به خارجیان بوده و یکی از نگرانیهای کنونیاش را بیسوادی میداند و معتقد است هرکس در کار فرهنگی است باید این دغدغه را داشته باشد.
نگارش و ارایه حدود 50 مقاله علمی و ادبی از جمله «انسانوارگی طبیعت در غزل حافظ»، «درآمدی به مرجعشناسی»، «شاهنامه رسالت عصر فردوسی» و ... از جمله کتابهایش میتوان به «سیمای رستم در شاهنامه»، کتاب دانشگاهی «مرجع شناسی و روش تحقیق در ادبیات فارسی» و فرهنگ فارسی به چینی و چینی به فارسی را بر عهده است و میگوید با رهبر انقلاب نیز گپوگفتی داشته و مقام معظم رهبری به ایشان گفتند که برخی از مقالاتش را قبلاً خوانده بودند اما فکر میکردند که او یک دانشجوی جوان باشد!
صبح یکی از روزهای خرداد ماه به مؤسسه لغت نامه دهخدا رفتیم، در بدو ورود با مشکل روبهرو شدیم تا اینکه استاد با آن سن و سال به دنبال ما آمدند و ما را به اتاقش هدایت کرد. او گرچه قامتی خمیده دارد اما رویی گشاده، قلبی مهربان و و ارادهای استوار دارد و با صبر و حوصله تمام به سؤالات ما پاسخ داد.
بخش اول گپ و گفت ما با استاد غلامرضا ستوده را در ادامه میخوانید:
دکتر شهیدی خواستند که به لغتنامه دهخدا بروم
*استاد پیش از هر سؤالی، نکته جالب برایم این است که شما با وجود اینکه سالهاست بازنشسته شدهاید اما هنوز هم به طور جدی در مؤسسه لغتنامه دهخدا فعالید، علت چیست؟ آیا علاقه خاصی به این مؤسسه دارید یا اینکه دلیل دیگری وجود دارد؟
- صحبت را با پرسش مناسبی آغاز کردید اینکه چرا من در این حال، وضع و سن هنوز در مؤسسهای که قبلا معاونش بودم، مشغول هستم؟ برای پاسخ به این پرسش باید بازگردم به سی و اندی سال پیش که من در چند درس عربی شاگرد دکتر سید جعفر شهیدی بودم، روزی که در دوره فوق لیسانس باید امتحان میدادم و همزمان رییس دبیرخانه دانشکده ادبیات هم بودم. برای امتحان نزد دکتر شهیدی رفتم که مدیر گروه عربی دانشکده بود. ایشان هم مجلهای که تازه از مصر آمده بود را پیش روی من قرار داد و گفت بخوان. من شروع کردم به خواندن متون عربی. مجله عربی تازه از مصر آمده بود و اعرابگذاری هم نبود، بعد ایشان گفتند که اعراب را هم ظاهر کن، من خواندم و تقریباً یک صفحهای که تمام شد به من نگاه کردند و گفتند چرا اعراب این کلمه را مرفوع ظاهر کردی؟ من گفتم به نظر میآید مرفوع باشد چون کلُ فاعلٌ مرفوع. بعد پرسیدند که این مجله را قبلا دیده بودی؟ من عرض کردم که خیر. این خاطرهای برایم شد که به زبان عربی اعتماد پیدا کنم و اینکه اغلاطم در ترجمه عربی کم است.
پس از آن در رشته زبان و ادبیات فارسی دوره دکتری را به اتمام رساندم و رساله دکتریم را در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران دفاع کردم و از مرتبه مربی به مرتبه استادیاری نایل شدم. من علاوه بر پست آموزشی در هیأت اداری دانشکده ادبیات و اداره آموزش دایره امتحانات و پس از آن معاونت اداره آموزش به مدیریت مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی نیز برگزیده شدم و در همین اثنا یک روز دکتر شهیدی تشریف آوردند و با رییس دانشکده دکتر جلیلی صحبت کردند و خواستند که من به مؤسسه لغتنامه دهخدا برای کار تألیف بروم، دکتر جلیلی ابتدا موافق نبودند، بعد مدتی از من پرسیدند و من ابراز کردم که بی میل نیستم، ضمن اینکه به دکتر شهیدی هم ارادت خاص داشتم، این شد که از آن زمان ما در خدمت لغتنامه وفادار ماندیم.
30 سال معاون لغتنامه دهخدا بودم
*چرا دکتر جلیلی مخالف فعالیتتان در لغتنامه بودند؟
- خوب می خواستند که من دانشکده بمانم، چون کارم مخصوصا در مجله دانشکده مؤثر بود و پس از مدتها مجله جان تازه گرفته بود و بازدهی خوبی داشت، خلاصه قرار شد هفتهای سه روز مؤسسه لغتنامه بروم و سه روز هم دانشکده باشم اما بعد از آنکه کارم در لغتنامه زیاد شد و مخصوصا حرف «میم» لغتنامه هنوز کامل نشده بود و به نیروی جدید نیاز بود، سهم من هم قسمتی از این حرف شد که یادم هست کلمه «مزدک» نیز در آن بود، بنابراین دکتر شهیدی مرا به عنوان معاونشان انتخاب کردند و من شدم معاون لغتنامه دهخدا، الان که با شما صحبت میکنم تاریخ سال 1353 را به یاد میآورم که تا سی سال بعد از آن معاون مؤسسه لغتنامه دهخدا بودم.
«مهدی محقق» گفت دانشجوها متون را از رو نمیتوانند بخوانند چه برسد که آنها را حفظ کنند!
*پس یعنی آشنایی شما با دکتر شهیدی از دوران فوق لیسانس و دانشکده ادبیات آغاز شد؟
-بله از کلاس درس با ایشان آشنا شدم، من استعداد خوبی در یادگیری مطالب داشتم و میتوانستم متون عربی را به راحتی بخوانم البته در دوره دکتری هم در یک امتحانی خدمت دکتر «مهدی محقق» بودم، ایشان هم کتابی درباره معانی بیان باز کردند و گفتند که من بخوانم، من هم که یک مقدار متن را حفظ بودم از حفظ خواندم، ایشان بسیار استقبال کردند، خوشحال شدند و گفتند که دانشجوها میآیند اینجا امتحان بدهند از رو نمیتوانند متن را بخوانند! پس از آن با دکتر محقق هم رابطه خوبی پیدا کردم.
*چه مطلبی برای دکتر محقق خواندید؟
-یک نثر مسجع و انواع آن در متن سعدی بود.
*استاد درباره ساختمان لغتنامه دهخدا بگویید ظاهراً نباید قدیمی باشد؟
- هشت سال است در این ساختمان ساکن هستیم، اما در ابتدا مؤسسه لغتنامه در منزل دهخدا بود و سپس به مجلس شورا در بهارستان و بعد هم دانشگاه تهران منتقل شد، در نهایت هم این مکان جدید تأسیس شد. البته صحبت درباره خود دکتر شهیدی و لغتنامه دهخدا یک مجال دیگری را میطلبد چون در این زمینه باید به چند نکته درباره دهخدا و شخصیتش، کتابی به نام لغتنامه و سوم مؤسسهای به نام لغتنامه دهخدا بپردازیم، بنابراین بحث دقیقی میطلبد.
همسن دانشگاه تهران هستم
* باز گردیم به دوران قدیم؛ چه سالی به دنیا آمدید و اصالتاً اهل کجا هستید؟
-من همسن دانشگاه تهران هستم سال 1313 متولد شدم. پدرم اهل تهران است و مادرم مشهد، حالا چطور شد که پدر از تهران به مشهد رفته و ساکن میشود، داستان طولانی دارد. پدرم خواهری داشته که با پیشکار دارایی خراسان، کلنل امیرتاش ازدواج میکند، کلنل هم روزی با خانواده من راهی مشهد میشود، در مشهد پدر از همجواری با حضرت امام رضا(ع) خوشش میآید و آنجا ساکن میشود و همان جا هم ازدواج میکند و بنابراین همه ما خواهر و برادرها متولد مشهد هستیم و عموها و عمههایمان تهرانی و خالهها و داییهایمان مشهدی هستند.
پدربزرگم پیشنماز مسجد سهراه امینحضور بود
*چه جالب. پدرتان هم اهل فرهنگ بودند؟
- متاسفانه خیر. البته آن زمان رسم نبود که ما درباره آباء و اجدادمان و فعالیتهایشان سؤال بپرسیم بعدها طی جستجویی که هنگام بازگشت به تهران از عموهایم کردم، متوجه شدم که پدربزرگم حاج سید محمد ستوده از روحانیون و پیش نماز مسجد سه راه امینحضور در تهران بود. پدرم حافظه خوبی داشت شعر زیاد بلد بود اما به آن صورت کتاب در دست و بالمان نبود و ما از بچگی از معلومات شفاهی پدر و مادرم استفاده میکردیم.
*دوران تحصیل در مشهد ساکن بودید؟
- دوره دبستان تا دبیرستان (سیکل اول) را در مشهد گذراندم، سیکل دوم را به تهران آمده و اینجا ساکن شدم.
یاد سلامهایم به بارگاه امام رضا (ع) میافتم
*در جوار حرم امامرضا (ع) چقدر متأثر از ایشان بودید؟
-خوب خیلی، گاهی که به مشهد میروم یادم از نهری که وسط خیابان منتهی به حرم بود و درختان چنار کهن سال دو طرف این نهر میافتد که متاسفانه الان برای افزایش سطح خیابان درختها را قطع کرده و سطح نهر را پوشاندهاند. زمانی که به دبیرستان شاه رضا میرفتم آنجا یک مجسمهای از رضاشاه که دورش را با تخته بسته بودند در آن خیابان بود، وقتی به خیابان منتهی به حرم میرسیدم رو به بارگاه امام رضا (ع) خم میشدم و سلام میدادم زمانی هم که دبیرستان تعطیل میشد راه زیادی تا خانه نبود موقع بازگشت هم سلام میدادم، این دیگر عادت ثانویهام شده بوده بود الان هم که گهگاه به مشهد میروم یاد آن سلامها میافتم و همینطور یاد آن نهر و چنارها که در تابستان گاهی بچهها در نهر آب بازی میکردند.
*استاد پس از تحصیلات در دبیرستان، خودتان به تنهایی تهران آمدید؟
-بله
«فرزند زیاد» هم نقطه قوت است هم ضعف!
*خانواده پرجمعیتی داشتید؟
-بله ما خانواده پرجمعیتی بودیم. گفتهاند که فرزند زیاد برای یک خانواده هم خوب و هم بد است. بد است برای اینکه امکاناتی که میتواند به یک نفر اختصاص یابد بین دو نفر یا بیشتر تقسیم میشود، بنابراین خیلی زود ما به استقلال مالی رسیدیم. در تهران هم یک خانه آباء و اجدادی در محله سرچشمه (پامنار) داشتیم بعدها که من با نوه عمهام ازدواج کردم مدتی در آن خانه زندگی کردیم آن خانه اکنون در یک محله با بافت فرسوده قرار دارد و مدام مراجعه میکنند که آن را بفروشیم، البته خانه به هفت قسمت تقسیم شده بود یک قسمتش مال ما بود و بقیه اقوام قسمتهای خود را فروختند اما من گفتم نمیفروشم!
* پس ازدواجتان فامیلی بود؟
-بله
*چند سالگی ازدواج کردید؟
-21 سالگی. عجله کردیم!
*فکر نمیکنم در آن دوران زیاد عجله کرده باشید. خیلی هم زود نبوده... ازدواج فامیلی خوب است؟
- شوخی میکنم، تمام خصوصیاتی که لازم است در همسر آیندهات شناسایی کنی در ازدواج فامیلی مشخص است، بنابراین درنگی نداشتیم برای ازدواج و نیاز به مطالعه نبود و این مطالعه در دیدارهای خانوادگی صورت گرفته بود.
*خودتان انتخاب کردید یا خانواده؟
-آن دوران که جوانها خودشان دیدارهای جداگانه با هم نداشتند مثل الان دانشجوها، زمان ما اینطور نبود ولی بهرحال خانواده ایشان هم مخصوصاً پدرشان فرد متعصبی بود حتی اجازه ندادند که همسر من بیش از دبیرستان ادامه تحصیل بدهد با اینکه استعداد خیلی خوبی داشت به خاطر همین بعد از ازدواج ایشان ادامه تحصیل داد و تا مقطع لیسانس تحصیل کرد. فرزندان من واقعاً به خاطر روشنبینی و تلاش مادرشان در همگامشدن دوران تحصیل با آنها مدیون مادرشان هستند چرا که من دیگر در آن دوران با روش تدریس در مدارس آشنا نبودم بنابراین همسرم دوره مخصوص تربیت دبیر را برای کمک به بچهها گذراند.
نوهام دکترا دارد
*استاد چند فرزند دارید؟
-یک پسر و دو دختر دارم. دخترانم پزشکی و شیمی کاربردی خواندند و پسرم مهندسی سازه، الان نوهام هم موفق به اخذ درجه دکتری شده.
*به سلامتی. نوه پسر یا دختر؟
- نوه پسریام دوره چهار ساله را طی کرده و امسال به دانشگاه طب میرود.
فرزندانم استعداد ادبی دارند
*بنابراین فرزندانتان هیچ کدام ادامه دهنده راه شما در عرصه ادبیات و حوزه علوم انسانی نبودهاند؟
ـ خیر، البته استعداد ادبی دارند همهشان خوب مینویسند و اگر ادامه میدادند، پیشرفت میکردند.
اگر نتیجه امتحانات ششم طبیعی زودتر میآمد شاید طب میخواندم
*شما آنها را به خواندن ادبیات توصیه نکردید؟
-خیر، خودم هم اگر نتیجه امتحانات ششم طبیعی را زودتر دریافت میکردم شاید طب خوانده بودم! بالاخره هر کسی حساب میکند که از این تحصیلات چه استفادهای خواهد برد، به هرحال تقدیر این بود که من ادبیات بخوانم الان میگویم اگر قرار است در هر حضوری یک ارزشی برای جامعه پدید بیاید من تا حدی در این ارزش سهیم بودم و با وجود اینکه لغتنامه وقت من را میگرفت اما بازهم به فعالیتهای دیگر میرسیدم.
دست نامرئی مرا به سمت ادبیات سوق داد
*استاد این برای من خیلی مهم است که بدانم چرا دکتر ستوده بین این همه رشته ادبیات خوانده؟
-نمیتوانم بگویم که اتفاقی بوده اما باز هم یک دست نامرئی مرا به این سمت سوق داد و راه را برایم باز کرد که دنبال ادبیات بروم «چاره ساز ما به فکر کار ما...». الان که خاطراتم را از کلاس اول دبستان مرور میکنم که تازه خواندن و نوشتن یاد گرفتم ،به یاد میآورم که یک شب خوابی دیدم و یک نفر به من گفت شعری بگو و نزدم بیاور، منم یک چیزی سر هم بافتم و و فردای آن روز آن را برای پدرم که لب حوض وضو میگرفت خواندم و به او گفتم که حضرت علی (ع) را در خواب دیدم و گفت برایم شعر بگو. پدرم شعرم را خواند و گفت شعرت که خوب نیست اما اسم علی (ع) را آوردی برو به دنبال ادبیات و شعر! وقتی از من میپرسند که کی به شعر و شاعری روی آوردی پاسخ میدهم از شش یا هفت سالگی بود.
سر کلاس با بلندگو درس میدهم
* الان هم تدریس میکنید؟
-بله منتها الان دیگر صدایم ضعیف شده برایم بلندگو سر کلاس میگذارند، هر دو هفتهای یک بار پنج شنبهها به سیرجان میروم علاوه بر آن تا حالا دو تا مجلس هم گذاشتند برای سخنرانی مثلا روز بزرگداشت فردوسی، به هر حال به طوری است که اگر روزی گذرتان به سیرجان افتاد، میتوانید از بچههای دانشگاه بپرسید که ارتباطشان با ستوده چطور است؟
* علاوه بر سیرجان دانشگاه دیگری هم تدریس داشتید؟
-بله دانشگاه بینالمللی امام خمینی (ره) در قزوین که با دکتر سید محمد کاظم نایینی که اکنون ایشان هم بازنشسته شدهاند، همراه بودم، همینطور مجتمع آموزش عالی قم. کتابی هم به نام «مرجع شناسی و روش تحقیق در ادبیات فارسی» نوشتم که کتاب درسی دانشگاهی در سراسر ایران معرفی شد.
*استاد اکنون چند روز در هفته به لغتنامه میآیید؟
- سه روز. حضور من به لغتنامه دهخدا برای کار اداری و معاونت برای کار تألیف نبود، کار تألیف جزو وظایف اجرایی نیست بنابراین بعد از بازنشستگی کار تألیف را ادامه دادم، منتها حضورم به روزهایی که هیأت مولفان تشکیل میشود، مربوط است.
خاطرهای از آخرین روز حیات بدیعالزمان فروزانفر
* دورانی که تحصیل میکردید در دانشگاه تهران با کدام یک از اساتید ارتباط بهتر و بیشتری داشتید؟
-از آخرین سالی که تحصیل میکردم و رییس دبیرخانه دانشکده هم بودم یادم میآید که با دکتر بدیعالزمان فروزانفر پنج شنبهها در دانشکده قرار داشتم، منتظر بودم ایشان بیایند و همراهیشان کنم به کلاس خودم هم سرکلاسهایشان حضور مییافتم، ایشان همیشه ساعت هشت و نیم میرسیدند، ولی آن روز یک ساعت تأخیر کردند و من نگران شدم، دستپاچه تماس گرفتم که خبری از ایشان بگیرم مطلع شدم که در اتومبیل دچار سکته شد و متاسفانه تا بیمارستان هم درگذشت و این خیلی اتفاق بدی برایم بود.
دکتر فروزانفر نسبت دوری با خانواده ما داشتند
*استاد خاطره خاصی از ایشان دارید؟
-خاطره که بسیار است، ایشان رییس دانشکده معقول و منقول الهیات بودند و من هم منقول میخواندم، آن دوره که شهادتنامه ادبیات را گرفتم و پس از آن هم شهادتنامه قضایی و علوم تربیتی را اخذ کردم، همینطور یک نسبت دوری هم با شوهر همشیره من داشتند، زمانی که من دانشگاه فردوس، طبس قبول شدم شوهر خواهرم تهران آمد و یک نامه نوشت و مرا به استاد فروزانفر معرفی کرد، من هم برای ثبتنام رفتم خدمت ایشان، نامه را دادم ایشان و نگاه کردند و گفتند که همه دانشجویان فرزندان من هستند به آقای هروی بگو که اسم شما را هم بنویسد، من هم رفتم خدمت آقای هروی ایشان گفتند که دیر شده و دیگر ثبتنام تمام شده است، دیگر گذشت و زمانی که من در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران رییس آموزش بودم، دکتر فروزانفر هم برای تنظیم برنامههایشان آنجا آمدند تا همین حد ارتباط داشتیم تا زمانی که ایشان فوت کردند ولی خوب من تمام کتابهایشان را خوانده و جمع کرده بودم. دیوان اشعارشان نیز بسیار جذاب و جالب است و برای جوانان درس مفیدی است که باید به تدریج به دانشجویان عرضه شود.
درس حکمت را با الهی قمشهای گذراندم
* با دکتر الهی قمشهای هم درس داشتید؟
-بله درس حکمت را با ایشان گذراندم علاوه بر ایشان هم با محدث ارموی متن عربی داشتم، پدر استاد محدث رفتیم با ایشان امتحانی بگذرانیم متنی باز کرده و به من گفتند بخوان یک شعری بود که من حفظ بودم ایشان بسیار مرا تشویق کرد، چند شعر دیگر هم برایشان خواندم و نمره خوبی گرفتم. از استادهای دیگر هم در دانشکده ادبیات با استاد محمود شهابی درس داشتم به قدری کلاس جذاب بود که نمیفهمیدم کی آغاز و کی تمام میشود با دکتر محمود شهابی، علی اکبر شهابی درس صرف و نحو عربی و دکتر محمدتقی دانشپژوه درس درایةالحدیث را خواندم، ایشان موضوع رساله من را مشخص کردند و گفتند کتابی است که فیلمش نیز الان از ترکیه آمده به نام «بهجت التواریخ» برو و نسخههای دیگرش را پیدا کن و محور رساله قرار بده، در واقع این یک کار انتقادی بود و من هم اینکار را انجام دادم.
*موضوع رساله دکتریتان چه بود؟
-بررسی نثر فارسی در عثمانی و تصحیح انتقادی کتاب بهجتالتواریخ.
اندازه this is my hand زبان بلدم
* زبان انگلیسی هم مسلط هستید؟
-متاسفانه به اندازه this is my hand و آن قدری که گلیممان را از آب بکشیم! ولی دلم میخواست که به انگلیسی مسط باشم آن اندازه که میتوانستم در مباحثات بینالمللی شرکت کنم. یکبار سخنرانی در دانشگاه وین درباره فعالیتهای علمی و ادبی لغتنامه دهخدا داشتم، متن را دادم یک نفری تصحیح کرد و چند بار خواندم تا حفظ شدم و سخنرانی کردم اما دلم میخواست که مطلب از درونم بجوشد.
اعتقاد بر این بود که انگلیسی نان و بازار دارد اما ما سرمان نمیشد
* برایم عجیب است که با این همه فعالیتتان به زبان انگلیسی کمتر پرداختید...
-البته من در دوره دبیرستان زبان فرانسه خواندم و بسیار هم استعداد و علاقه داشتم درسهایی که در سال اول دبیرستان میخواندم شعرهایش را به خاطر میآوردم. آن زمان در دبیرستان باید انتخاب میکردیم که انگلیسی یا فرانسه بخوانیم، البته اعتقاد بر این بود که انگلیسی نان و بازار دارد، اما ما سرمان نمیشد رفتیم فرانسه خواندیم. استاد مسلطی هم داشتم یادم میآید که موقع امتحان زبان کتابی آورد و از من پرسید چرا دستمال منو نمیبینی، من باید جواب میدادم که چون دستمال زیر کتاب است، اما من گفتم چون دستامو گذاشتم رو چشمام، استادم خیلی از خلاقیت من خوشش آمد و به من نمره بیست داد! بچهها از من میپرسیدند که از کجا این چیزها به ذهنت میرسد، من اشعار فرانسه را به فارسی ترجمه میکردم، زبان را وقتی در سن و سال کم میخوانی مخصوصاً اگر علاقهمند باشی به یادت میماند، من یادم است که در دوران دبستان حتی کتابهای عربی برادرانم را میخواندم، البته مجال تکمیل این زبان را هم نیافتم اما خوب استعداد زبان در فرزندانم هست، الان دخترانم در وین به زبان انگلیسی و آلمانی مسلط هستند.
*استاد با رهبر انقلاب هم ملاقات داشتید؟
- از کجا فهمیدید؟!
6 سال پیش با رهبر انقلاب دیدار خصوصی داشتم
* نه میخواستم بپرسم، اطلاعی نداشتم...
-بله یک شب تلفنی از دفتر مقام معظم رهبری با من تماس گرفته شد که رییس مؤسسه لغتنامه دهخدا به همراه یک نفر دیگر را ایشان به حضور طلبیدند، خوب ظاهراً مقصود از آن یک نفر نیز من بودم، چون دکتر شهیدی همیشه با معاونش بود، بنابراین ما نیز به همراه یک دوره لغتنامه دهخدا خدمت ایشان رفتیم و شام را هم ماندیم.
*استاد غرض از ملاقاتتان چه بود؟
-یک آشنایی و رهبری میخواستند از روند تألیف لغتنامه مطلع شوند، گفتیم که مجموعهای که دستور دادید حاصلش این پانزده جلد است، ایشان هم نگاهی کردند و تایید کردند چون قبلا به دلیل مشکل کاغذ در دوران ریاست جمهوری آقای رفسنجانی کار با تأخیر همراه بود و بعد با دستور رهبری مشکل رفع شد. مقام معظم رهبری از دکتر شهیدی پرسیدند که فامیلی شما به چه مناسبی شهیدی است و ایشان گفتند که نویسنده کتاب «پس از 50 سال» بوده و در آنجا از شهادت امام حسین (ع) گفته و به خاطر همین این فامیل را انتخاب کرده است در حالیکه برادرشان فامیل سجادی را برگزیده است. من هم یک کتاب مرجع شناسی با خود برده بودم که دادم خدمت آقا و ایشان گفتند که مقالات من را میخوانده و اما فکر میکردند من دانشجوی جوانی هستم!
*استاد این ملاقات به چه سالی باز میگردد؟
-تقریبا شش سال پیش. یک روز هم آقای غلامعلی حدادعادل ما را دعوت کردند که با حضور مقام معظم رهبری، دکتر شهیدی، دکتر پورجوادی و چند نفر دیگر از اساتید ناهار مهمانشان بودیم، رهبری ذوق ادبی خوبی دارند تخلصشان هم «امین» است البته تخلصشان با آقای پروفسور امین گاهی تلاقی میشود.
*استاد قصد ندارید خودتان را از لغتنامه بازنشسته کنید؟
- فعلا که برنامهای ندارم البته من یک شعری گفتم درباره اینها که ایراد میگیرند برای کار ما که چرا با این سن و سال هنوز هم کار میکنیم؛ حالا بماند... .