گروه بین الملل مشرق – آرون دیوید میلر مشاور ارشد وزرای خارجه 6 دولت آمریکا در تحلیلی از سیاست خاورمیانه باراک اوباما، به دلایل و ابعاد شکست این سیاستها پرداخته است.
موفقیت سیاستهای اوباما به دو قطب بشار اسد و آیتالله خامنهای بستگی دارد
به گزارش مشرق، عضو ارشد شورای مشورتی آمریکا در انجمن سیاستگذاری اسرائیل با اشاره با چالشهای پیشروی اوباما در خاورمیانه، اعتراف میکند که سیاستهای اوباما در خاورمیانه به دست سه قطب تاثیرگذار این منطقه است که اتفاقا هیچکدام قصد سازشپذیری با اوباما و آمریکا ندارند. بشار اسد رئیس جمهور سوریه و [آیتالله] خامنهای رهبر ایران دو قطب اصلی و از جدیترین دشمنان اوباما هستند. در طرف دیگر نیز همپیمان اول آمریکا قرار دارد که روابط نه چندان حسنهاش با اوباما شهره عام و خاص شده است: بنیامین نتانیاهو.
براساس این گزارش، نشریه آمریکایی فارین پالیسی در ادامه به ناتوانی اوباما در تغییر و بهبود شرایط منطقه اذعان میکند: نجات و حل بحران سوریه، حل مسئله هستهای ایران و صلح اسرائیل و فلسطین همگی خارج از توان اوباماست. اوباما قصد داشت با حل بحرانهای موجود در منطقه و مدیریت آنها، شرایط کل منطقه را نیز بهبود بخشد، اما اکنون این خطر وجود دارد که همه از او به این عنوان یاد کنند که در دوران ریاستش همه چیز بدتر شد.
آیا این داستان غمانگیز در وهله اول تقصیر خود اوباماست؟ چهار مسئله کلیدی سرنوشت میراث اوباما در منطقه را مشخص میکند:
دگرگونی نظم منطقه و ناتوانی اوباما در مدیریت آنها
هم از بخت خوب و هم از بخت بد اوباما بود که ریاستش با تحولات تاریخی در خاورمیانه همزمان شد، تحولاتی که شاید هر صد سال یک بار رخ دهد! در نقل قولی از آبراهام لینکلن، "انسان وقتی میتواند ظرفیتهای خود را نشان دهد که نخست با مشکلاتی بزرگ رودررو شود و سپس ثابت کند که میتواند از عهده مدیریت آنها برآید."
از بخت خوب اوباما بود که مشکلات بزرگی سر راهش قرار گرفت، اما به گفته منتقدانش، او نتوانست از پس این مشکلات برآید. برخلاف دوران بین سالهای 1986 تا 1992، که رونالد ریگان و جورج بوش پدر به دو تن از بازیگران اصلی در شکل دادن به رخدادهای پس از فروپاشی شوروی تبدیل شده بودند، بسیاری اوباما را صرفاً یک نظارهگر میدانند.
مقایسه تا پایان جنگ سرد شاید کمی غیرمنصفانه باشد. اوباما در آغاز بهار عربی درست عمل کرد: او به موقع متوجه پایان گریزناپذیر دوستی آمریکا با حکومتهای مستبد تونس، مصر و یمن شد- و در سرنگونی دیکتاتور لیبی محمد قذافی نیز نقش داشت.
آمریکا نمیتواند جریان اتفاقات در خاورمیانه را دیکته کند
اما در نتیجه بیتوجهیهای بعدی در لیبی و ناکامی در بنغازی، تردید اوباما درمورد چگونگی برخورد با رئیس جمهور مصر محمد مرسی و اخوانالمسلمین، دودلی درمورد برخورد مقتدرانهتر علیه سیاستهای انحصارطلبانه و خودسرانه اخوان در مصر، و تسلیم دربرابر سرکوب تحت حمایت عربستان در بحرین، تردیدهایی را درمورد این که آیا وی اقدام درست را انجام داده به وجود آورد.
میلر در تحلیل خود تاکید میکند خاورمیانه هرگز حیاط خلوت آمریکا نبوده که حالا اوباما آن را از دست داده باشد و به دست اسلامگرایان افتاده باشد. به اعتقاد وی مجادله بر سر این که "چه کسی خاورمیانه را از دست داد؟ " واقعاً احمقانه است، چرا که این منطقه هرگز از آنِ اوباما نبوده که بخواهد آن را از دست بدهد. آمریکا ، حتی اگر بخواهد هم، نمیتواند جریان رخدادها را در منطقه دیکته کند. مالکیت اعراب – و کشورهای منطقه - بر سیاستهایشان بود که به انقلابهای عربی اعتبار و مشروعیت بخشید.
اما پیوند ناباورانه مداخلهگران نومحافظهکار و لیبرال این زمینه را القا کرده که رئیس جمهور دیگر درایت، مدیریت و قدرت پاسخگویی لازم به تحولات تاریخی را ندارد. انتخاب "نماینده ویژه" برای نظارت بر استراتژی آمریکا در قبال انقلابهای عربی، نیروهای ضربتی برای نظارت لحظه به لحظه پیشرفتهای منطقه، و بکارگیری استراتژیک محرکها و بازدارندهها برای اعمال تغییرات مثبت و تعیین استانداردها با وجود رفتارهای منفی در کجای سیاست و درایت اوباما قرار دارد؟ یا این که تمامی این تحولات بیش از حد زیاد و سریع و عجولانه و غیرقابل کنترل بودند؟
چنان چه بهار عربی در مسیر درست حرکت میکرد، اوباما به خاطر مدیریت هوشمندانه و کمهزینهاش از خارج از میدان تحسین میشد. اما متأسفانه این انقلابها در مسیر مخالف حرکت کرد- به سمت بیثباتی و خشونت، و امیدها را ناامید کرد. در نتیجه، آن چه مردم شاهدش بودند- به خصوص در خاورمیانه که سرزنش کردن دیگری به خاطر مشکلات کار سادهایست- رئیسجمهوری بود که ارتباطش را با جریان از دست داد و در خوشبینانهترین حالت، ظاهراً کارهای مهمتری برای انجام دادن داشته ، و در بدبینانهترین حالت، رخدادها دیگر برایش اهمیتی نداشتهاند.
فکر تسلیح مخالفان سوری به امید پیروزی آنها، مضحک است
آرون میلر با حمایت از سیاست محتاطانه اوباما در مورد بحران سوریه ادامه میدهد: من همواره از سیاست ریسکگریزانه رئیس جمهور در قبال سوریه پشتیبانی کردهام، چون پایانی که آمریکا در پی آن است- یعنی ایجاد سوریهای لیبرال، سکولار و طرفدار غرب- فراتر از توان آمریکا از بیرون است و ارزش ریسک مداخلهای خشونتآمیزتر که مستلزم حضور آمریکا در داخل سوریه است را ندارد. تصور این که آمریکا میتواند با تسلیح و تجهیز برخی از گروههای شورشی در دریایی از گروههای شورشی رقیب و بازیگران خارجی که برای هریک پیروزی در سوریه نقشی حیاتی دارد، به هر آن چه میخواهد دست یابد، مضحک است.
اوباما در پی فرار از چالش جدی با ایران
اوباما رئیس جمهوری است که یا به ایران اجازه دستیابی به سلاح اتمی را میدهد، یا نخستین رئیس جمهوری است که این کشور را بمباران میکند، و یا فردی خواهد بود که به توافقی موقتی میرسد که حکومت ایران را چند سال از بهشت اتمیشان دور میکند. در ضمن، سناریوی آخر با تنشهای کنونی با نتانیاهو همراه خواهد بود، که به تازگی اختلافاتشان را با هم حل و فصل کردهاند. نخست وزیر اسرائیل در شگفت خواهد بود که چگونه یک توافق تاکتیکی محدود بر غنیسازی مشکلات استراتژیک اسرائیل را با سلاح اتمی ایران در آینده حل خواهد کرد. به علاوه هیچ تضمینی وجود ندارد که اسرائیلیها- که از پیامدهای دیپلماتیک تا بدین لحظه ناراضیاند- خودسرانه به اقدام نظامی متوسل نخواهند شد. اگر بخت واقعاً با او یار باشد، میتواند پیش از آن که ایران به سلاح اتمی دست یابد کار خود را به پایان برساند، و این دردسر را به رئیس جمهوری بعدی محول کند.
ایران و کره شمالی دشوارترین پازل پیشروی آمریکا/ایران در دوره اوباما از خط قرمزها عبور کرد
میلر در رد احتمال گزینه نظامی، پیامدهای غیرمنتظره و پر دردسر چنین اقدامی را گوشزد میکند که رکود بازارهای جهانی، افزایش ناگهانی قیمت نفت و بالاگرفتن تنش در منطقه از جمله این پیامدهاست و احتمال چنین تصمیمی از سوی اوباما بسیار بعید و محال است.
واقعیت اما این است که ایران- و به دنبالش کره شمالی- دشوارترین پازل در نظام بینالمللی امروز است. هیچ گونه پایان خوش یا راهحل جامعی در دسترس نیست. و بر سر راه این رئیس جمهور، که رسماً وعده داده به ایران اجازه دستیابی به سلاح اتمی را نخواهد داد، موانع بسیاری وجود دارد. به عنوان مثال رئیس جمهور پیشین وارد جنگ با عراق شد، جنگی که اوباما، به خاطر وجود سلاحهای خیالی کشتار جمعی، به شدت با آن مخالفت کرد، و تنها ثمره مخالفتش قدرت و جسارت یافتن ایرانی بود که توانست در دوران ریاست اوباما از چندین خط قرمز عبور کند.
ایران و کره شمالی دشوارترین پازل بینالمللی پیشروی آمریکا
وقتی صحبت از ایجاد صلح میان اعراب و اسرائیلیها به میان میآید، امید و آرزوهای اوباما برای جلا دادن میراثش راه به جایی نمیبرد. آیا او رئیس جمهوری خواهد بود که در دوران ریاستش راه حل تشکیل دو دولت در نهایت منقضی میشود؟
این تحلیلگر آمریکایی در ادامه جان کری را مهرهای مناسب برای پیشبرد سیاستهای آمریکا در خاورمیانه بویژه طرح صلح فلسطین و اسرائیل میداند. به عقیده میلر شاید برای افزایش احتمال به جای گذاشتن میراثی موجه، همچنان زمان و امیدی باقی باشد. بدون شک، احتمال رسیدن به توافقی عمده که تمامی اختلافات را حل و فصل کند بسیار اندک باشد، اما میان هیچ کاری نکردن و برآورده کردن تمام انتظارات گزینههای بسیاری وجود دارد. و جان کری- نیروی تازهنفس، باهوش و زیرک دیپلماسی آمریکا- برای این کار کاملاً مناسب است، به شرطی که رئیس جمهور عرصه را بر او باز بگذارد.
کری گزینههای بیشماری در همین آغاز روند صلح پیش رو دارد. او میتواند نخست مرزهای کشور احتمالی فلسطین را تعریف کند. همچنین میتواند بر شرایط رهبری مذاکره تمرکز کند. او حتی میتواند به روشهای گوناگون در دو طرف جلب اعتماد کند و نوعی خط مشی در طول مذاکرات تعیین کند. و اگر خیلی مشتاق باشد، میتواند شکافهای موجود در تمامی این مسائل را ، از جمله بیتالمقدس و پناهندگان، شناسایی کند و بکوشد چارچوبی برای توافق ایجاد کنند و با ارتباط دادن آن با مذاکرات صلح اعراب در سال 2002 حمایت جهان عرب را نیز به خود جلب کند.
با توجه به بیثباتی در منطقه و شکافهای موجود میان مقامات اسرائیلی و فلسطینی، آرون میلر معتقد است اوباما هیچ برنامهای برای صلح میان اسرائیل و فلسطین در سر ندارد. به همین دلیل است که نقشه جایگزینی طرحریزی کرده است: اعمال دیدگاه آمریکا درمورد مسائل اساسی برای تعریف خط مشی مذاکرات. رویکرد خیلی خوبی نیست، چرا که کری در پی رسیدن به توافقی واقعی است. هرچند اگر تمام گزینههای دیگر به شکست بیانجامد، همچنان میتوان به اعمال این پارامترها متوسل شد، و کسی چه میداند، شاید با تلاش کافی بتوان یکی از طرفین را متقاعد کرد که این پارامترها را بپذیرند و سپس طرف دیگر را تحت فشار قرار داد.
اما اوباما میتواند از این پارامترها برای نشان دادن تعهدش به راه حل تشکیل دو کشور استفاده کند. این همان تصویری است که از اوباما در ذهن داریم- رئیس جمهوری زبانباز، که خودش را درگیر جزئیات نمیکند، بلندپروازیهای موضوعی بدون نیاز به پیگیری واقعی. چنان چه پیشنهادات اوباما خریداری نداشته باشد، برای آمریکا صورت خوشی نخواهد داشت ، اما هر چه که باشد بهتر از یک نمره مردودی بسیار پایین برای رئیس جمهوری است که خودش در ابتدا توقعات را تا این حد بالا برد.
آیا ممکن است در سه سال و نیم باقیمانده ورق برای اوباما برگردد؟ آیا امکانش وجود ندارد که در سالهای پیشرو شاهد پایانی متفاوت و خوشتر باشیم؟ آیا اوباما دیگر فرصتی ندارد که به رئیس جمهوری تبدیل شود که آرزویش را داشته: آن رهبر رویایی که شرایط را دگرگون و صلح را برقرار میکند؟
تصورش دشوار است. مسائل منطقه به حدی پیچیده، بیاعتمادی میان طرفین به قدری عمیق، و تعداد مهرهها به قدری زیاد است که تصور رسیدن به توافقهای اساسی و ایجاد تغییرات بنیادین به دست رئیس جمهوری ریسکگریز دشوار است.
دردسر ناشی از نقشههای بزرگی که اوباما در ابتدا در سر داشت همچنان ادامه دارد. دستکم درمورد خاورمیانه، اوباما باید هرکاری از دستش برمیآید برای مقاومت دربرابر آن انجام دهد. تحولات بزرگ مستلزم آن است که بازیگران منطقه- در این مورد، ایرانیها، اسرائیلیها و فلسطینیان- همگی دارای احساس اضطراری بودن شرایطشان و مالکیت واقعی باشند. تنها در این صورت است که رئیس جمهوری بااراده و کارآمد میتواند از این شرایط اضطرار و مالکیت بهره ببرد و بحرانها را به فرصت تبدیل کند.
در حال حاضر، اثری از مورد اول دیده نمیشود و مورد دوم نیز تنها در حد آزمایش است. اوباما باید به داد و ستد بیندیشد، نه تحولات: تلاشی جدی بکند تا پیش از آن که جنگی سر گیرد با روحانیون ایران به توافق برسد، و همین کار را در مورد اسرائیلیها و فلسطینیان نیز انجام دهد تا احتمال دستیابی به صلح از میان نرود.
و چنان چه بخت با اوباما یار باشد، شاید بتواند کاری کند که در این لحظه پراهمیت جلوه کند: دستکم شرایط این منطقه از هم گسیخته، خشمگین و ناکارآمد را نسبت به زمانی که بر سر کار آمد، اندکی بهبود بخشد.