کد خبر 19480
تاریخ انتشار: ۲۷ آذر ۱۳۸۹ - ۲۱:۳۵

امام محمدباقر(عليه‏السلام) فرموده است: از پدرم على بن الحسين(عليهما‏ السلام) پرسيدم که چگونه او را از کوفه به شام حرکت دادند؟! فرمود: مرا بر شترى که عريان بود و جهاز نداشت سوار کردند و سر مقدس پدرم حسين(عليه‏السلام) را بر نيزه‏ اى نصب کرده بودند و زنان ما

مشرق - عبيدالله بن زياد به دستور يزيد(لعنة الله عليهما)،‌ کاروان اسراي اهل بيت(عليهم السلام) را به همراه سرهاي مطهر شهداي کربلا روانه شام نمود. بنا بر نقل تاريخ زمان حرکت کاروان، پانزدهم محرم بوده و اول صفر نيز به شام مي‌رسند.

امام محمدباقر(عليه‏السلام) فرموده است: از پدرم على بن الحسين(عليهما‏السلام) پرسيدم که چگونه او را از کوفه به شام حرکت دادند؟! فرمود: مرا بر شترى که عريان بود و جهاز نداشت سوار کردند و سر مقدس پدرم حسين(عليه‏السلام) را بر نيزه‏ اى نصب کرده بودند و زنان ما را پشت سر من بر قاطرهايى که زيراندازى نداشت سوار کردند، و اطراف و پشت سر ما را گروهى با نيزه احاطه کرده بودند، و چون يکى از ما مى‏گريست با نيزه به سر او مى‏زدند! تا آن که وارد دمشق شديم.(1)

و در منتخب آمده است که: عبيدالله بن زياد، شمر و خولى و شبث بن ربعى و عمرو بن حجاج را فراخواند و هزار سوار را همراه آنان کرد و توشه راهشان را فراهم ساخت و دستور داد تا اسيران اهل‌بيت را به شام ببرند و به هر شهر و ديارى که رسيدند، آنان را بگردانند!!(2)

در تاريخ به صورت کامل در مورد منازل و شهرهايي که مسير کاروان بوده سخن به ميان نيامده است ولي به تعدادي اشاره شده و وقايعي که در آن شهرها رخ داده بيان شده است .

بر اساس نقل تاريخ حاملين سرهاي مطهر وقتي وارد شهرها مي‌شدند، سرها را بر سر نيزه مي‌کردند و در شهر مي‌گرداندند و به مردم مي‌گفتند که اينها خارجي هستند و عليه يزيد خروج کرده‌اند، آنهايي که نمي‌شناختند اين گفتار را مي‌پذيرفتند و خوشحال مي‌شدند و کساني که حضرت را مي‌شناختند به دروغ بودن حرفشان پي مي‌بردند و گريان مي‌شدند.

در تاريخ آمده است که مردم برخي از شهرها نيز وقتي مي‌فهميدند که کاروان اسرا، اهل بيت پيامبر اکرم هستند و آن سرها، سرهاي مطهر امام و يارانش است اجازه ورود به شهر را به حاملين نمي‌دادند و به آنها نان و آب هم نمي‌دادند و بسيار گريه مي‌کردند.

در کامل بهائى آمده است: چون سر امام حسين(عليه‏السلام) را از کوفه بيرون آوردند، مأموران ابن زياد از قبايل عرب بيمناک بودند که شايد هنوز قدرى از غيرت دينى که در ايشان باقى مانده، آنان را وادارد که سر امام را از دست ايشان بگيرند، از اين روى، دور از جاده اصلى، و از بيراهه حرکت مى‏کردند!

ابومخنف نقل کرده است که: سر مقدس را از شرق «حصاصه»(3) برده و از «تکريت» گذشتند و والى آنجا را از ورود خود آگاه کردند، او افراد بسيارى را با پرچم به استقبال آنان روانه نمود! و اگر کسى از صاحب سر سؤال مى‏کرد، مى‏گفتند: خارجى است!(4)

مردى نصرانى که آن سر را ديده و آن پاسخ را شنيده بود، با خود گفت: اين چنين نيست که مى‏گويند، اين سر حسين بن على فرزند فاطمه است و من خود در کوفه بودم که او را شهيد کردند؛ ساير نصرانيان از اين واقعه آگاه شدند و به تعظيم و اجلال آن حضرت ناقوس‌ها را شکستند و گفتند: خداوندا! از شومى و عصيان اين قوم که فرزند پيغمبر خود را کشته‏اند، به تو پناه مى‏بريم.

کوفيان چون اين حال را مشاهده کردند راه بيابان را در پيش گرفته و از آنجا کوچ کردند!(5)

حاملان سر مقدس در اثناى راه به «مشهد النقطه» رسيدند و سر مقدس را بر روى سنگ بزرگى که آنجا بود نهادند، ناگهان قطره‏اى خون از آن سر مقدس بر آن سنگ چکيد و پس از آن هر ساله در روز عاشورا از آن سنگ خون مى‏جوشيد! و مردم از اطراف بر گرد آن صخره اجتماع مى‏کردند و مجلس عزا و ماتم براى امام حسين (عليه‏السلام) برپا مى‏داشتند.

و آن صخره تا ايام عبدالملک بن مروان بجاى بود، و او دستور داد که آن سنگ را از آنجا منتقل کردند! و ديگر معلوم نشد که آن را کجا بردند! ولى مردم، بناى يادبودى در محل آن سنگ احداث ‏کردند و بارگاهى بر روى آن قرار دادند و آنجا را «نقطه» يا «مشهد النقطه» ناميدند. (6)

شبي را که حاملين سرها و اسرا در «وادى النخله» فرود آمدند، سربازان در طول شب صداى نوحه جنيان را مى‏شنيدند:(7)

نساء الجن يبکين من الحزن شجيات و اسعدن بنوح للنساء الهاشميات و يند بن حسينا عظمت تلک الرزيات و يلطمن خدودا" کالدنانير نقيات و يلبسن ثياب السود بعد القصبيات(8)؛‌ زنان جن از غصه و حزن مى‏گريند، و براى زنان هاشمى نوحه مى‏نمايند؛ بر حسين و بزرگى اين مصيبت‌ها ندبه مى‏کنند و بر چهره خود لطمه مى‏زنند؛ و جامه‏هاى سياه بعد از لباس‌هاى کتانى در بر مى‏کنند.»

بهر حال اهل بيت رسول اکرم(صلَى الله عليه و آله) را همراه سرهاى نورانى و پاک به طرف «دمشق» آوردند، وقتي نزديک دروازه دمشق رسيدند، حضرت ام کلثوم(عليهاالسلام)، شمر (لعنة الله عليه) را صدا زد و فرمود: ما را از دروازه‏اى وارد دمشق کنيد که مردم کمتر اجتماع کرده باشند و سرها را از ميان محمل‌ها دور کنيد تا نظر مردم به آنان جلب شده به نواميس رسول خدا(صلى الله عليه و آله) نگاه نکنند.

شمر ملعون کاملا" بر خلاف خواست حضرت ام کلثوم(عليهاالسلام) عمل کرد و کاروان اهل بيت را در روز او ماه صفر(9) از دروازه ساعات(10) - که براى ورود کاروان تزيين شده بود و مردم زيادى در آنجا اجتماع کرده بودند - وارد شهر دمشق نمود، و اهل بيت عصمت(عليهم السلام) و سرهاى مقدس را در اين دروازه نگاه داشت تا در معرض تماشاى مردم قرار گيرند، سپس آنان را در نزديکى درِ مسجد جامع دمشق، در جايگاهى که اسيران را نگاه مى‏دارند، نگاه داشت!!(11)
-----------------
پي‌نوشت‌ها:

1- بحار الانوار، ج 45، ص 145.

2- منتخب طريحى، ج 2، ص480.

3- حصاصه قريه‏اى است نزديک قصر ابن هبيره و از نواحى کوفه است. (معجم البلدان، ج2، ص263).

4- حاملان سر از معرفى سر مقدس امام حسين(عليه‏السلام) بيم داشتند، لذا امام را خارجى يعنى کسى که بر يزيد خروج کرده و عليه او جنگيده، معرفى مى‏کردند.

5- قمقام زخار، ج 2، ص547.

6- مقتل الحسين مقرم، ص 346.

7- قمقار زخار، ج 2، ص548.

8- بحار الانوار، ج 45، ص236.

9- صاحب کتاب کامل بهائى و ابوريحان بيرونى در الاثار الباقيه و کفعمى در مصباح، تاريخ ورود اهل بيت را به شام در روز اول ماه صفر نوشته‏اند. (مقتل الحسين مقرم، ص 348).

10- وجه تسميه اين دروازه به «باب الساعات» اين بوده است که در آنجا صورت حيواناتى را از نحاس درست کرده بودند و نطمى در آن ايجاد شده بود که ساعات روز را تعيين مى‏کرد. و در مقتل خوارزمى آمده است که: اهل البيت را از باب توما وارد دمشق کرده‏اند و آثار دروازه توما هم اکنون در دمشق موجود است. (مقتل الحسين مقرم، ص 348).

11- الملهوف،‌ سيد بن طاووس، ص73.

* تبيان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس