کد خبر 186867
تاریخ انتشار: ۲۹ دی ۱۳۹۱ - ۰۰:۲۰

چند بار سوال كردم كه آيا فلان چيز زير پوش و حوله وغيره را گذاشته كه مادرم با تاملي كلمه آري را برزبان جاري مي كرد .

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، سعید(علی) محمودی، به تاریخ اول فروردین 1344 در شهرستان الیگودرز متولد شد. سعید علی رغم آن که به سال ۱۳۶۲در رشته مهندسی متالوژی دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد ،جبهه های نبرد با متجاوزان بعثی را از نظر دور نداشت و سرانجام در چهارم فروردین 1367 طی عملیات بیت المقدس 4 ، پای بر بساطِ «عندربهم یرزقون» نهاد.
آن چه خواهید خواند چند خطی است از یادداشت های شهید محمودی که در آن به ثبت وداع خود از پدر و مادرش پرداخته است:



ساعت 9 صبح  بود كم كم خود را آماده براي حركت مي كردم  و كمي دست پاچه  شده بودم چون وقتي نمانده بود بي اختيار چند بار از اين طرف اتاق به آن طرف اتاق  رفتم. فكر مي كنم  آخرين وداع را با همه كس و همه چيز حتي  با كليه اتاقها کردم. مادرم  را يك لحظه  مشاهده  كردم  كه چون  كوه  استوار ايستاده بود و كوچكترين ناراحتي به خود راه نمي داد.چند بار سوال  كردم  كه آيا فلان  چيز زير پوش و حوله  وغيره را گذاشته كه مادرم با تاملي  كلمه آري را برزبان جاري مي كرد.
بعد از سم سم  كردن كفش هايم را پوشيدم  و مادرم  را ديدم  كه چادرش را بر سر مي كند هان پس تو  ديگر كجا  مي آیي و با همان صبر و حوصله هميشگي گفت من هم مي آيم تا بسيج  بعد دست مسعود كوچولو را گرفت  و پشت سر ما به  راه افتاد. به دكان كه رسيديم با دربهاي قفل زده دكان روبرور شدم  كمي ناراحت  شدم  و به مادرم گفتم  حال که پدرم  در دكان نيست  تو بجاي  من از ايشان خداحافظي  بگير  و بعد  به طرف  بسيج  حركت  كرديم و چون  ماشين هنوز آماده نشده بود از مادرم خواهش كردم  كه به خانه برگردد اول قبول  نمي كرد و بعد از چند خواهش ازجانب من قبول كرد كه برگردد و شروع  كرد به خواندن آية الكرسي. همان دعای خيري را كه منتظر آن  بودم  و چون  هميشه  در بدرقه  اين آيه را قرائت مي كرد و زير لب در حالي كه از او دور می شدم مي گفت  خداحفظتان  كند.
خدايا! چقدر اين  لحظات  اين لحظات  جدائي سريع گذشت  كه اصلاً  متوجه نشدم و به قول برادر منوري  اين لحظات  عرفاني  است  و در يك چشم   به هم  زدن  خواهد گذشت.
سوار مي ني بوس  شدم  و ماشين در شرف  حركت بود كه يكي  از بچه ها گفت محمودي محمودي  پدرت آمده!خيلي سريع  از ماشين  پايين آمدم   و بطرف  پدر رفتم  و با  چهره معصومش  برخورد كردم كه با صداي آرام گفت: مي خواهي  بروي؟گفتم: بله  و انشاء الله  به زودي  بر خواهم گشت و صورت  يكديگر  را بوسيديم  و خداحافظي  كرديم.

روحمان با یادش شاد

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 18
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • ۰۰:۴۵ - ۱۳۹۱/۱۰/۲۹
    1 0
    دلمان را بیشتر از این کباب نکنید خدا لعنت کند بر کسانیکه با خودخواهی وندانم کاری زندگی را بر مردم نجیب ایران تلخ میکنند
  • امیر ناصر ۰۰:۵۰ - ۱۳۹۱/۱۰/۲۹
    0 0
    التماس دعا دارم شهید محمودی عزیز
  • ۰۲:۴۸ - ۱۳۹۱/۱۰/۲۹
    0 0
    شهدا شرمنده ایم
  • رضا ۱۱:۵۳ - ۱۳۹۱/۱۰/۲۹
    0 0
    خیلی محتاج دعا هستیم دعایمان کنید
  • ۱۴:۲۶ - ۱۳۹۱/۱۰/۲۹
    0 0
    خدا یا در مقا بل این شهدا چه جوابی دراخرت خواهیم داشت
  • حسین ۲۲:۴۶ - ۱۳۹۱/۱۰/۲۹
    0 0
    التماس دعا داریم شهدای عزیز
  • مهدی ۲۳:۱۸ - ۱۳۹۱/۱۰/۲۹
    0 0
    خدایا بحق مولی حسین (ع) شهادت را نصیب ما هم بگردان و با شهادت ما را به دوستان شهیدمان برسان. امین
  • عبداللهی ۰۹:۲۱ - ۱۳۹۱/۱۰/۳۰
    0 0
    زبان حال مادران و پدران شهدا: من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود . . . خدایا به دل سوخته مادران و پدران شهدا به ما توفیق حرکت واستقامت درراه شهدا عنایت فرما
  • بخشی ۱۳:۰۳ - ۱۳۹۱/۱۰/۳۰
    0 0
    ماجامانده ازقافله شهدا چه کنیم وتاکی باید غصه بخوریم چون خودرا غرق در دنیا ومال اوکردیم وشهدا هم ماراازیادبردندشهدا شرمنده ایم شمارابخدا برایمان دعا کنیدچون بنده خیلی محتاج بهدعا شماهستم
  • محمدرضا ۱۴:۳۶ - ۱۳۹۱/۱۰/۳۰
    0 0
    این لحظات سخت رو من هم دهها بار در ایام دفاع مقدس تجربه کرده ام. اما با یک تفاوت... من از غافله شهدا جا ماندم و مادر غمخوار و عزیزتر از جانم از پل این دنیا گذشت و بر سفره مادرش فاظمه زهرا (س) میهمان شد... اما از اون لحظه هایی که خون به دل مادر میکردم خیلی ناراحت میشدم و لذا بعد از خداحافظی در بیرون منزل تا سرکوچه دیگه به عقب برنمی گشتم تا چهره محزون مادر رو موقع وداع با پسرش دوباره ببینم ... و تازه این اول غصه های مادرم بود... چون منزل نزدیک میدان آزادی تهران بود با شروع هر عملیاتی در هر نقطه از جبهه ها و انتقال مجروحین از طریق هوایی ، این صدای آژیر آمبولانس ها بود که شب و روز در اطراف میدان و خیابان آژادی آن روزها (که خیلی خلوت تر بود) می پیچید و آتش به دل مادر میزد ... آن هم با اون سابقه مجروحیت های که من داشتم ... خدایا منو ببخش و روح مادر را قرین رحمت بیکران خویش بفرما شرمنده همه شهدا و خانواده های معظم شهدا ... محمدرضا
  • سبحان ۱۴:۳۶ - ۱۳۹۱/۱۰/۳۰
    0 0
    برادران عزیز مشرقی بزرگترین درد من در زندگی اینه که وارثان خون شهدا نتونستن از میراث خون شهدا حفاظت کنن به خودمون بیایم هنوز کمی وقت هست
  • محمد ۱۴:۴۴ - ۱۳۹۱/۱۰/۳۰
    0 0
    آدم هرچی فکرشو میکنه میبینه لحاظ وداع خیلی سخته.چه کشیدند پدران ومادران شهدا؟
  • ۰۸:۴۳ - ۱۳۹۱/۱۱/۰۱
    0 0
    خدا آخر و عاقبت هممون رو ختم به خير كنه
  • سید سجاد ۰۹:۱۲ - ۱۳۹۱/۱۱/۰۱
    0 0
    تنها میتوانم بگویم خوشا بحالتان شهدا شرمنده ایم شرمنده ایم شرمنده ایم
  • lمهدی ۰۹:۲۶ - ۱۳۹۱/۱۱/۰۱
    0 0
    بنده با خواندن این وداع به یاد وداع با پدر شهیدم که فقط جند بار او را دیدم افتادم امیدوارم یک دل سیر پدرم را اگر لایق باشم در آن دنیا ملاقات کنم
  • آرمان ۱۰:۱۳ - ۱۳۹۱/۱۱/۰۱
    0 0
    به دادمان برسید که دلهامان سیاه شده از کدورت و گناه که امام مان تنها مانده در بین مسئولانی که برای لگدمال کردن خون شما از هم سبقت میگیرند و توجهی به امام مان نمی کنند شما و امام تان در بهشت دعاگوی امام ما و پیروانش باشید
  • حمزه عمویی ۱۰:۲۹ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۷
    0 0
    کاش ما هم می توانستیم در راهی که این شهدا قدم گذاشته اند قدم برداریم و عاقبت به خیر شویم دلبسته ی دنیا نباشیم و دل بکنیم
  • عبدالله محمودي ۲۰:۵۷ - ۱۳۹۳/۱۱/۲۹
    0 0
    باسلام و تشكر از زحمات عكس نمايش داده شده شهيد ديكري است كه خداوند با اولياء محشورش كرداند اما ترجيحا عكسي از خود شهيد جايكزين بفرماييد، التماس دعا

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس