کد خبر 173121
تاریخ انتشار: ۴ آذر ۱۳۹۱ - ۱۳:۲۶

مصلای‌ بزرگ امام خمینی(ره) شاهد حضور مادرانی بود که برای هم‌دردی با حضرت رباب آمده بودند، همراه با کودکانی که خود روضه‌ مصوری برای مادرانشان بودند.

به گزارش مشرق به نقل از فارس، محرم باشد و تو کودکی چند ماهه در خانه داشته باشی، دیگر نیاز به روضه‌خوان نداری! کافیست کودکت تشنه‌ آب شود و در طلب آن بی‌قراری کند، همین برایت می‌شود روضه‌ مصور. به یاد طفل شش ماهه امام عاشورا می‌افتی. دلت بی‌تاب می‌شود. دوست داری کودک خود را به آغوش بکشی و خود را به مجلس عزای حسین (ع) برسانی و به آن‌جا که رسیدی بند از بغض فروخورده‌ات بگشایی و هم نوا با صاحب عزای عالم ناله بزنی تا شاید کمی دلت آرام بگیرد.

 

 

همین بهانه کافی بود برای خیلی‌ها تا بچه‌های چند ماهه‌شان را شال و کلاه کنند و راه کج کنند سمت مصلی تهران؛ برای شرکت در همایش شیرخوارگان حسینی. نشان به آن نشان که از صبح اول وقت، مادرانی که بچه‌هایشان را با خود همراه کرده بودند خیلی بیش‌تر از روزهای قبل در هر واگن مترو به چشم می‌خوردند. بعضا بچه‌ها را با لباس‌‌های شبه علی اصغر(ع) پوشانده بودند. دشداشه و شلوار سفید، با چفیه‌ای سبز رنگ که عقال مشکی رنگ آن را روی سر محکم کرده بود.

قطار طبق روال همیشگی‌اش در ایستگاه شهید بهشتی توقف کرد و سکوی مترو پر شد از حضور همین مادران و کودکان. روی دیوار سکو، تابلویی نصب شده بود که تصویر کلوزآپ کودکی چند ماهه را نشان می‌داد. چفیه‌ای سفید روی سر داشت و سربند مشکی یا رقیه روی پیشانی‌اش خودنمایی می‌کرد هر چند آ‌نچه بیش‌تر از سربند خودنمایی می‌کرد پستانکی بود که در دهان داشت و انگار مایه آرامشش بود.

نام عکاس در گوشه‌ پایینی سمت راست نوشته شده بود الهه عبیات و درست در وسط محور پایین حک شده‌ بود: دخیل قنداقه شش ماهه‌ی کربلا... سمت چپ تابلو، آرم مترو با رنگ زرد چرک تو چشم می‌زد. زیر آن نوشته شده بود: معاونت فرهنگی اجتماعی شرکت بهره‌برداری مترو تهران!

تا فاصله‌ پله‌های برقی، مشابه همین تابلو در دو نقطه‌ی دیگر نصب شده بود هرچند فیگور بچه‌ها و عکاس آن متفاوت بود.

 

 

در آخرین پله‌ها که روی به محوطه‌ی مصلی تمام می‌شد دو دست فروش مقابل در بساط پهن کرده بودند. یکی‌شان فقط سربند و پرچم‌های رنگی می‌فروخت اما دیگری که کمی آن طرف تر نشسته بود پیراهن‌های سفید کوچک را در سلفون‌هایی بسته‌بندی کرده بود. روی لبا‌س‌ها با رنگ سبز نام حضرت علی اصغر(ع) حک شده و سربندهایی با همان رنگ، داخل بسته‌ها جای گرفته بود.

تنوع جنس رونق بیشتری به دست‌فروش دومی داده بود. هر کس از راه می‌رسید بیش‌تر جلوی بساط او توقف می‌کرد. پدری می‌خواست خرید تازه‌اش را به تن دخترکش بپوشاند. دخترک از گریه رنگش سرخ شده بود اما با این حال نمی‌خواست پستانکی که در دهانش بود را از دست بدهد وقتی احساس ‌کرد کم‌ مانده است که بیفتد از شدت گریه‌اش کم ‌کرد و با ولع بیش‌تری پستانک را ‌مکید.

فاصله‌ی ایستگاه شهید بهشتی تا نزدیکی‌های مسیرهای اصلی مصلی، شده بود پارکینگ ماشین‌هایی که در ساعات اولیه صبح برای حضور در مراسم به آن‌جا آمده‌ بودند. فاصله‌ بین ماشین‌ها که به اندازه یک نفر بود شده بود محل گذر عزادارن به سمت مصلی. حتی در داخل ماشین‌ها هم ردی از حضور این میهمانان کوچک بود. ساک بچه، شیشه شیر یا عروسک.

محدوده‌ای که پارک ماشین‌ها تموم می‌شد، جمعیت بیشتری به سمت شبستان روان بودند. مجلس به نام شیراخوارگان بود اما بچه‌های چند ساله هم آمده بودند. حتی جوان‌هایی که بچه‌ای نداشتند و حتی پیرمردها و پیرزن‌ها.

 

 

بعضی‌ از بچه‌ها هنوز از خواب صبحگاهی دل نکنده بودند و ترجیح می‌دادند این لذت را حتی شده روی شانه‌ مادر از دست ندهند. نرسیده به شبستان، کمیته امداد امام خمینی چند میز را کنار هم ردیف کرده بود و برای طرح اکرام ایتام تبلیغ می‌کرد. شناسنامه‌ها و اطلاعات کودکان بی‌سرپرست روی این چند میز کنار هم چیده شده بود و خانمی که پشت آن نشسته بود در تلاش بود مراجعان را نسبت به پذیرش کفالت این کودکان توجیه کند.

رو به روی در ورودی شبستان پدرها بچه‌ها را به مادرها می‌سپاردند و خود به تماشای رفتن‌ آن‌ها می‌ایستادند. به خاطر همین نزدیک کانکس نمازخانه، صندلی‌هایی را به ردیف و پشت سر هم چیده و رو به رویش پرده نمایشی را کار گذاشته بودند. برنامه داخل شبستان روی پرده برای آقایان نمایش داده می‌شد. هرچند ظرفیت صندلی‌ها تکمیل شده بود و خیلی‌ها ایستاده، به پرده چشم دوخته بودند.

عکاس‌ها و تصویربردارها، به دنبال شکار لحظه‌ها، لای جمعیت چرخ می‌خوردند. پیرزنی جعبه‌ای پر از شیرهای پاکتی را روی پله‌ها گذاشته بود و رو به چند نفری که دورش جمع شده و دست به سمتش دراز کرده بودند با صدای بلند می‌گفت: فقط به بچه‌ها می‌دهم. نذر علی اصغر است!

 

 

مردان انتظاماتی با جلیقه‌های سبز رنگ و پرهای رنگی که به دست داشتند مردم را به سمت داخل شبستان هدایت می‌کردند. طبقه بالای شبستان به جایگاه مردان اختصاص داشت که گویا خیلی پیش‌ از این پر شده بود و دیگر جایی برای تازه واردها نداشت.

در حین ورود به شبستان به بچه‌ها کاورها و چفیه‌های سبز رنگ می‌دادند. بعضی‌ از مادرها همان دَم نشسته بودند و بچه‌ها را با لباس‌ها جدید می‌پوشاندند.

همه‌ قسمت‌های موکت شده‌ شبستان، جمعیت نشسته بود. مجری می‌گفت خیلی از ساعت چهار و پنج صبح آن‌جا بوده‌اند. تازه واردها جایی برای نشستن نداشتند. چند دقیقه‌ای را ایستاده سر می‌کردند و بعد که خسته‌ می‌شدند روی همان سنگ‌ها، بدون هیچ زیر اندازی می‌نشستند. البته یکی که انگار نشستن بدون زیر انداز برایش قابل هضم نبود چادرش را درآورد و از داخل روی زمین پهن کرد.

 

 

با این که شروع برنامه در پوسترهای تبلیغاتی 8:30 اعلام شده بود اما ساعت نزدیک 9:30 بود که مجری، قاری را به قرائت قرآن دعوت کرد هر چند قبل از آن به خاطر سر و صدای ایجاد شده در شبستان گفت لااقل خواهرانی که بچه ندارند سکوت را رعایت کنند.

بعد از قرآن، میکروفون دوباره به مجری سپرده شد و او گفت که این برنامه که با همت مجمع جهانی حضرت علی اصغر(ع) برگزار می‌شود برای اولین بار در سال 82 برگزار شده که 2000 کودک در آن شرکت کردند و امروز هم‌زمان در بیش‌ از 2000 نقطه در سطح جهان و در 41 کشور در حال برگزاری است. بعد از گروهای همکاری کننده در برگزاری این برنامه، نام برد و با صلواتی که از جمعیت گرفت از گروه تواشیح محراب برای اجرا دعوت کرد. البته صلوات حضار به دلش ننشست و گلایه کرد که صلوات کم‌جانی است و دوباره صلوات گرفت.

گروه محراب به جای تواشیح، سرودی خواند که ترجیع بند ابیاتش این بود: تو را من می‌شناسم بی‌قرینی/ سوار کوچک نیزه نشینی/ میان آیه‌های سوره فجر/ تو هم کوتاه و هم کوچکترینی...

 

 

بعد از اجرای گروه محراب مجری دوباره روی سن آمد و برای بچه‌ها دعا کرد که جزو سربازان امام زمان (عج) قرار گیرند اما خطاب به مادران گفت لازمه‌ سربازی امام عصر اطاعت محض از ولایت فقیه است.

بعد نوبت به حاج آقا صدیقی رسید که برای سخنرانی به جایگاه آمد. حاج آقا بعد از عرض تسلیت به ساحت امام عصر (عج) از علی اصغر به عنوان فرمانده جنگ نرم امام حسین علیه السلام یاد کرد. بعد به رحمانیت خدا نقبی زد و گفت پیغمبر هم رحمة للعالمین است. گفت ظلم و قساوت قلب باعث عذاب الهی می‌شود.

حاج آقا در ادامه صحبت‌هایش درباره نشانه‌های کیفر الهی به سه چیز اشاره کرد: اول تنگی رزق، دوم سستی در عبادت و سوم قساوت قلب.

بعد هم گفت پاکی وجود بچه‌ها یکی از دلایلی است که خدا عذاب نازل نمی‌کند و به خاطر این‌ها است که خدا به ما رحم می‌کند. گفت امام حسین حافظ همه انبیا است و علی اصغر شش ماهه حافظ امام حسین است چرا که خیلی قیام امام را به پای جنگ طلبی او برای ایجاد حکومت گذاشته بودند اما وقتی پای علی اصغر شش ماهه به میان آمد تفسیرها به گونه‌ای دیگر شد...

گفت علی اصغر گره‌های بزرگی را باز می‌کند. مادرها! بچه‌هایتان را بیمه علی اصغر کنید!

 

 

نزدیک ساعت 10 بود که زنی برای خواندن نذرنامه میکروفون را به دست گرفت. قرار بود او متن را بخواند و مادرها با صدای بلند تکرار کنند. قبل از خواندن از مادرها خواست روی پا بایستند و بچه‌ها را روی دست‌شان بالا بگیرند. متن نذرنامه این چنین بود:

یا مسیح حسین!

یا صاحب الزمان!

فرزندم را نذر یاری قیام تو می‌کنم؛ او را برای ظهور نزدیکت برگزین و حفظ کن!

زن با وسواسی خاص هر واژه را ادا می‌کرد و معلوم بود با هرچه توان دارد فریاد می‌زد و متن را می‌خواند. شاید فکر می‌کرد هرچه بلندتر بخواند نذرش بیشتر مورد قبول واقع می‌شود. توقع داشت جمعیت مثل او فریاد بزند و همراهی‌اش کند. چند بار هر جمله را تکرار می‌کرد و وقتی آخرین جمله را ادا کرد چندبار ندای «یا مسیح حسین» را بر زبان گرفت و دوباره متن را تا آخر تکرار کرد. آخرین بار که داشت با تاکید واژه‌ها را ادا می‌کرد، گفت: طوری صدا بزنید که حضرت زهرا(س) هم بشنود!

بعد از زن، نوبت مداح بود که اداره‌ جمعیت را دست بگیرد. تازه جاگیر شده بود که از مادرها خواست ننشینند و بعد گفت نمی‌دانید از این بالا چه منظره‌ با شکوهی است. خیلی‌ها گوش کردند و بعضی هم نه، خسته شده‌ بودند و نشستند. روضه را با روایت صحنه‌ای که رباب سر علی اصغرش را بر سر نیزه می‌بیند، شروع کرد و بعد ابیاتی با زبان حال رباب خواند:

باز می‌بینم رو نیزه سرت رو/ باز سوزوندی دل مادرت رو

باز شدی سایه محمل من/ رحم نکردی به حال دل من

 

 

مادری بچه‌ یک ساله‌اش را بغل گرفته بود، صورت به صورت کودکش چسبانده و خیره به جمعیت اشک می‌ریخت. مداح اشعارش را با نوایی حزن انگیز می‌خواند مادر در چشم‌های بچه‌ زل زد و بعد انگار که داغ دلش تازه شده باشد، گریه‌اش مضاعف شد و او را بیش‌تر به خود ‌چسباند.

روضه خوانی علی‌اصغر به مرثیه خوانی برای امام حسین‌(ع) رسیده بود که از لابه لای جمعیت، بچه‌ای به آغوش مداح رسید. مداح گفت امروز شفای این بچه‌ی پنج ماهه را از امام حسین(ع) بگیرید. به زن‌ها گفت فکر کنید بچه‌ خودتان است و برای این‌که احساس آن‌ها را بیشتر ترغیب کند گفت دیده‌اید وقتی بچه‌تان سرما می‌خورد تمام شب خواب به چشمتان نمی‌آید؟ برای این کودک پنج ماهه همین طور دعا کنید. و بعد با ذکر نام حسین (ع) دم گرفت و زن‌ها با صدایی بلند همراهی‌اش می‌کردند.

روضه‌ رباب که خوانده شد حال دیگری بر مجلس غالب شد. اشک امان خیلی‌ها را نداد. مادر امیرمهدی پنج ماهه که در میان جمعیت ایستاده بود پا به پای مداح گریه می‌کرد. شنلی سبز رنگ را به جای مانتو به تن کرده بود و شالی با همان رنگ را دور سرش بسته بود اما نه آن‌قدر که حجاب موهایش را کامل کند. اولین محرمی است که روضه‌ی علی اصغر را به عنوان یک مادر می‌شنید. پرسیدم روضه‌هایی که امسال از علی‌اصغر می‌شنوی با روضه‌های سال‌های قبل چه فرقی دارد؟

 

 

گفت: خیلی تاثیر عمیق دارد. تازه مظلومیت امام حسین را حس می‌کنم. نه این که حس کنم. یک ذره اش را... چون خودم هم بچه کوچک دارم. قبلا هم گریه می‌کردم ولی الان یک حس دیگری دارم انگار عمیق‌تر است. آدم حاضر نیست به پای بچه‌ی خودش یک خار برود. وقتی گرسنه می‌شود زود سیرش می‌کند. حالا شما فکرکن امام حسین بچه‌اش را بالا گرفت این‌ها تیر زدند. اینجاست که عمیقا مظلومیت امام حسین را احساس می‌کنی.

پرسیدم: چه شد که تصمیم گرفتی در این برنامه شرکت کنی؟

گفت: این‌جا محل نزول ملائکه است.

بعد مکث کرد و دوباره اشک به چشمانش دوید با چهر‌ه‌ای در هم کشیده گفت: دوست داشتم بچه‌ام را در روضه‌ی علی اصغر شرکت دهم. من زیاد مذهبی نیستم. اولین بار است که در این مراسم شرکت می‌کنم ولی واقعا خیلی تاثیر گرفتم.

گفت: علی اصغر کوچولو...

واژه «کوچولو» را طوری ادا کرد که انگار علی اصغر را در پیش چشمانش تصور کرده و حالا داشت با لحنی مادرانه خطابش می‌کرد.

بعد از یک مکث کوتاه گفت: همه‌ بچه‌های کوچک‌شان را آورده‌اند که به امام حسین بگویند ما هم در این غم با شما هم دردیم.

گهواره‌ای نمادین علی اصغر با پارچه‌های سبز تزیین شده بود و در میان جمعیت می‌چرخید. از پارچه‌ها دیگر چیزی نمانده بود از بس که برای تبرک، هر گوشه‌اش را کنده بودند.

سید حسین چهار ماهه در بغل خاله اش آرام گرفته و مادرش با دوربینی کوچک در حال عکاسی بود. به سراغ مادرش رفم از تفاوت حال و هوایش در اولین محرمی که مادر شده است پرسیدم. بغض کرد و گفت: داغونم! نمی‌تونم صحبت کنم. فکرش را می‌کنم دیوانه می‌شوم. طاقت ندارم حتی گریه‌‌اش را ببینم.

پرسیدم اگر شما روز عاشورا در کربلا حضور داشتی و قرار بود این واقعه فقط یک شهید چند ماهه داشته باشد راضی بودی فرزندت را قربانی کنی تا علی اصغر امام حسین بماند؟

زل زد زد به رو به رو. فکر کرد و گفت: نمی‌دانم. نمی‌دانم دوم را که گفت بغضش ترکیده بود...

 

 

دعا برای تعجیل در فرج امام زمان اولین دعای ختم جلسه بود. بعد برای عاقبت به خیری بچه‌ها دعا کردند برای این‌که با حب اهل بیت و اطاعت از رهبری زندگی کنند. برای این‌که توفیق نوکری حضرت زهرا را پیدا کنند. و برای این‌که اهل معرفت شوند.

مداح لا به لای دعایش گفت: آمریکا و اسرائیل با بمب هسته‌ای کاری ندارند، ترسشان از ذکر یا علی و یا زهراست. و بعد برای نابود استکبار جهانی دعا کرد. برای شادی روح گذشتگان، امام و شهدا و برای این‌که این محرم آخرین محرم زندگی‌مان نباشد.

زن‌ها داشتند شبستان را به سمت حیاط ترک می‌کردند که مداح خواست که برای شفای آن کودک بیمار «امن یجیب» بخوانند. جمعیت زیر لب زمزمه می‌کرد: امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء...

ماشین‌هایی که بنا بود عزادارها را به ایستگاه مترو برسانند، روی به روی در شبستان به صف شده بودند. نزدیک‌های ایستگاه مترو بود که زن و شوهری داشتند به سمت مصلی می‌آمدند. پرسیدند: برنامه تمام شد؟!

و این نشان از آن می‌داد که اگر برنامه تا شب هم ادامه داشت هم‌چنان بودند مشتاقانی که هم‌راه با کودکان خود به جمع عزاداران کودک شش ماهه بپیوندند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس