
او در زمان فرماندهي پليس پايتخت، با اجراي طرحهاي پرسر و صدايي که قبل از مسئوليت او، يا مسکوت مانده بود و يا آنطور که خودش ميگويد، به خوبي اجرا نميشد؛ خيلي از چيزها براي ساکنين تهراني تغيير داد. او با راهاندازي دوباره گشتهاي ارشاد در قالب طرح افزايش امنيت اجتماعي، بدحجابان تهراني را زير ذرهبين برد و با اجراي طرحهايي مانند مبارزه با اراذل و اوباش و جمعآوري معتادان، خواب را از چشم آنها گرفت. سردار رادان در اجراي موفق اين طرحهايش گفت: «از اين پس اجازه نميدهيم کسي با عربدهکشي و قدارهبندي در خيابانها عرضاندام کند»
او حتي تاکيد کرد در رابطه با پوشاک هم توانسته ذائقه مردم را تغيير دهد (خبرگزاري فارس، پنجم تيرماه 86) و اندکي بعد در مقابل جوسازي رسانههاي خارجي، اعلام کرد که از اين جوسازيها هيچ هراسي ندارد (خبرگزاري فارس، 24 تيرماه 86).
رادان بعد از کنارهگيري ناگهاني سردار ذوالفقاري از جانشيني نيروي انتظامي، با ارتقاي درجهاش از سرتيپ دومي به سرتيپي، جاي همصنفش را گرفت تا از اين به بعد در جايگاه بالاتري، طرحهايش را به اجرا بگذارد. اما او در خردادماه 88 و بعد از انتخابات رياست جمهوري با چالشهاي زيادي روبهرو شد. در حالي که زوم تمام رسانهها به اتفاقات آن دوره و موضوعي به نام بازداشتگاه کهريزک بود؛ به يکباره رسانههاي خارجي نامي از جيب خود بيرون کشيدند که توجه خيليها را به خودش جمع کرد: «سردار احمدرضا رادان».
بعد از سفر احمدينژاد به نيويورک، کاخ سفيد با امضاي اوباما يک فهرست هشتنفره از مسوولان بلندپايه ايراني منتشر کرد که حسابهاي بانکيشان در آمريکا مسدود شده است که يکي از آنها سردار رادان بود. حالا اين سردار اصفهاني و مديريت بحرانخوانده در آستانه بحران جديدي که خارجيها برايش تدارک ديدهاند؛ لب به سخن گشوده است.
اين تنها گفتوگوي سردار رادان با يک نشريه عمومي، بعد از انتخابات 88 است. او قبل از اين گفتوگو، تعداد زيادي عکس منتشرنشده از دوران جوانياش در جبهه و در جنگ با عراقيها در کردستان ايران، در اختيار ما گذاشت و ابراز علاقه کرد که قبل از هر چيز دوست دارد در مورد آن روزها صحبت کند: «دلم براي کردستان و روزهاي جنگ خيلي تنگ شده است.» و بعد از آن اشارهاي به حاشيهسازيهاي رسانههاي خارجي عليه او داشت. با اينکه خودش خيلي مايل نيست در مورد آن موضوع صحبت کند؛ براي همين هم حاضر نشد به بيشتر از چند سوال در رابطه با آن روزها پاسخ بدهد. بخشهاي اصلي گفتگوي همشهري ماه با رادان در ادامه ميآيد:
• گذشته من روشن است. من بزرگشده و متولد اصفهان هستم و اين لهجهام هم سند آن است. اما درباره خانوادهام بايد بگويم فرزند چهارم خانوادهام هستم. دو خواهر و يک برادر بزرگتر از خودم دارم.ما کلا شش خواهر و برادر بوديم و هستيم که دو نفر از من کوچکتر هستند. پدرم هم مغازه شيشهبري داشت و من تابستانها پيش پدرم کار ميکردم. البته کار آنطوري که فکر کنيد نه؛ بيشتر شلوغي ميکردم و خوب سر همين شلوغيها هم بعضي وقتها شيشهها ميشکستند و پدرم عصباني ميشدند.
• بعضي وقتها شعر ميگفتم. سبک خاصي نداشتم.بعضيهايشان هستند، بعضيهايشان هم گم شدهاند.
• براي کمک به مناطق محروم به همراه چند تن از دوستان رفتيم کردستان. آن موقع اين روحيه کمک به همنوع و محرومان و اينجور چيزها خيلي مهم بود. حتي از درس خواندن و خانواده هم مهمتر بود. تقريبا هر کسي، هر کاري که ميتوانست در اين رابطه انجام ميداد. ما هم رفتيم و در روستاها به جادهسازي و مدرسهسازي کمک ميکرديم و از آنجا به همراه يکي از دوستانم به نام شيري به سيستان رفتم. اوضاع مردم آنجا از نظر امکاناتي خيلي وخيمتر از کردستان بود. براي همين مدتي هم در سيستان به مردم آنجا براي ساخت چاه و ايجاد جاده و مراکز آموزشي و بهداشتي کمک کرديم که جنگ شروع شد.
• بعد از شهادت شيري، چند روزي مرخصي گرفتم و به اصفهان آمدم. بعد از اتمام مرخصي، ميخواستم دوباره بروم جبهه جنوب که يکي از دوستانم را ديدم که براي مرخصي از جبهه کردستان آمده بود. او به من پيشنهاد داد که به کردستان بروم اما من دلم ميخواست بروم جنوب اما دوستم اصرار کرد و گفت فقط يک ماه بروم کردستان و اگر خوب نبود، برگردم جنوب. من هم قبول کردم اما خبر نداشتم اين رفتن 19 سال تمام طول خواهد کشيد.
• دقيقا 20 سالم بود که خبر دادند عراقيها چند ارتفاع مهم کردستان را تسخير کردهاند و در حال پيشروي هستند. من به همراه بچهها وارد عمل شديم. وقتي آخرين ارتفاع را که از عراقيها باز پس گرفتيم؛ تعداد زيادي از بچهها شهيد شده بودند و فقط چند نفر مانده بوديم که تعدادمان به انگشتان دست هم نميرسيد. آن موقع من فرمانده شدم. اين فرماندهي با آن عمليات خوبي که انجام داده بوديم و موفق شديم عراقيها را تا مرز خودشان عقب برانيم؛ براي من خيلي شيرين بود اما تخلي بزرگي هم داشت که آن هم شهيد شدن همرزمان و دوستان خوبم بود.
• من با شرايطي که در جبهه کردستان داشتم؛ اصلا به ازدواج فکر نميکردم (ميخندد) ولي به اصرار پدر و مادرم سال 64 بود با همسرم که مادرم برايم انتخاب کرده بود؛ ازدواج کردم.يک پسر دارم که فارغالتحصيل رشته مهندسي عمران است و يک دختر.
• من هميشه گفتهام که مردم کردستان مردماني دلير و خونگرم هستند که در تمام مدت جنگ و در تمام ناآراميها، دوشادوش ما رزمندهها از جبههها حراست کردند. من هيچوقت در عمرم آن مردم را فراموش نميکنم.من بعد از جنگ هم در کردستان ماندم. سال 72 در همان کردستان فرمانده يک منطقه بودم و بعد فرمانده نيروي انتظامي استان کردستان شدم و سپس از آن بنا به دستور فرمانده نيروي انتظامي، پس از 19 سال، از کردستان به فرماندهي انتظامي سيستان و بلوچستان رفتم و پس از آن فرمانده انتظامي خراسان و سپس از خراسان به فرماندهي انتظامي تهران بزرگ رسيدم و حال هم بهعنوان جانشين فرمانده نيروي انتظامي در خدمت شما هستم.
• همانطور که خود شما هم ميدانيد در آن فضاي بعد از فتنه، بيگانگان از هر طريقي که فکر کنيد قصد ضربه زدن به نظام را داشتند که خوشبختانه مردم خودشان آگاه بودند و حقيقت را به چشم خود ديدند. ما در مسير ولايت حرکت ميکنيم و سرباز ولايتيم. پس چه اهميتي ميتواند داشته باشد عدهاي که خيلي هم تعدادشان کم است؛ دست به چنين کارهايي بزنند. در واقع براي ما، مسير ولايت مشخص است و ما هم تا پاي جان در اين مسير خواهيم بود.
• خوشحال ميشوم آقاي اوباما فهرستي از حسابهاي بانکي من در خارج از کشور را ارائه کند. ايشان وارد بازياي شده است که قبلا آدمهاي بزرگتر از او در آن شکست خوردهاند و به نظر من، خود مردم ما به اين حرفها و امضاها ميخندند و نيازي به توضيح من نيست.