
خلاصه جلسه سخنراني در پارک برگزار شد و دانشجوها متفرق شدند. مانده بودم تک و تنها نمي دانستم چه کار کنم. نه جايي را مي شناختم نه کسي را. يک دفعه ديدم آقايي به طرفم مي آيد. آمد با من دست داد و گفت من احمدي نژاد استاندار اينجا هستم. شنيدم با شما برخورد مناسبي نشده ناراحت شدم اگر ممکن است امشب را بياييد خانه ما. مرا به اصرار به خانه شان برد. شام هم مهمان سفره خانواده اش بودم. شب را آنجا ماندم و فردا مرا راهي تهران کرد. با وجودي که مي دانستم از طرفداران ما نيست. اما مرا حسابي تحويل گرفت.
منبع: کتاب فرزند ملت