"جنیدی" یک سال تمام شاگرد «جلال آل احمد» بوده است و خاطرات جالبی از او دارد. او که امروز معلمی بازنشسته است هنوز هم از فرهنگ و ادب دور نشده است.

به گزارش مشرق به نقل از فارس؛ "جلال الدین جنیدی" یک سال تمام شاگرد «جلال آل احمد» بوده است و خاطرات جالبی از او دارد. او که امروز معلمی بازنشسته است هنوز هم از فرهنگ و ادب دور نشده است. گفت و گوی مفصل ما را با ایشان بخوانید.

 

استاد! لطفاً خودتان را معرفی کنید.

بنده در دهم اردیبهشت ماه 1317 خورشیدی در بخش هشت تهران متولد شدم.


شما یک مدتی را شاگرد «جلال آل احمد» بودید، درست عرض می‌کنم؟

بله.


چه سالی؟

بنده سال 1336 دانش‌آموز رشته ادبیات دبیرستان پیشوا بودم و به دلایلی دبیر رشته ادبی مدرسه تأمین نشد. علاوه بر دبیر ادبیات، دبیر ریاضی، شیمی و فیزیک هم می‌خواستند تا ساعت مدرسه پر شود. چون نتوانستند این دبیرها را تأمین کنند من به شمیران آمدم و در منزل یکی از اقوام مهمان شدم و در مدرسه «آل احمد»‌ فعلی -آن موقع اسم آن مدرسه «شاپور»‌بود- در محدوده باغ فردوسی به حمایت محمدیه معروف که یک ساختمان قدیمی است و گویا الان در اختیار صدا وسیما است، مشغول به تحصیل شدم. و افتخار این را دارم که مدتی شاگرد «آل‌احمد» بودم، ولی باوری که نسل جوان آن روز و من از «جلال آل احمد» داشت متفاوت از شخصیت اش بود.


یعنی چه استاد؟ این موضوع را بیشتر برای ما باز کنید.

«آل احمد» چونکه قبلاً گرایش‌های چپ داشت، در افکار خانواده‌های مذهبی هنوز او را آن چنین فرض می‌کردند، در حالی که اینگونه نبود و ما بعدها آثار او را هم دیدیم و در مجله «مکتب اسلام» هم که نوشت ایشان در دامن اسلام بود.

 

«مکتب اسلام» که زیر نظر آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی بود؟

بله، حتی آگهی فوت ایشان را هم آن جا اعلام کرد. من آن شماره «مکتب اسلام» را هنوز دارم و در آرشیو کتابخانه مدرسه هم وجود دارد. در این روزنامه گفتند ایشان وقتی که به دامن اسلام بازگشتند توانستند کارهای قبلی را جبران کنند.

 

استاد جنیدی! دقیقاً چه سالی و در چه پایه‌ای شاگرد «آل احمد»‌ بودید؟

سال 1336.

 

یعنی در آن زمان هنوز «غرب‌زدگی» را ننوشته بود؟

دقیقاً نمی‌دانم باید این را تحقیق کرد.

 

شما یک سال شاگرد ایشان بودید؟

نزدیک یک سال، چون بعداً رشته ادبی به مدرسه ورامین دادند و من دوباره به ورامین برگشتم.

 

اگر خاطره جالب و دل‌انگیزی از زمانی که شاگردی‌ «آل احمد» را می‌کردید دارید بفرمایید.

«مرحوم آل احمد» ادبیات تدریس می‌کردند. روی درس انشاء خیلی تأکید داشتند، برای اینکه بتوانم آن صحنه را برای شما مجسم کنم اجازه دهید نحوه لباس پوشیدنش، سلوکش با شاگرد، رفتارش با همکاران در محوطه مدرسه و بیرون مدرسه را برای شما بگویم. «آل‌احمد» قدی نسبتاً بلند و باریک اندام داشت و معمولاً آن زمان ایشان یک بارانی می‌پوشید و خیلی مقید بود که حتماً کمربند خود را ببندد. دارای چهره‌ای سبزه و انگشتانی بلند بود و موقعی که می‌خواست به مناسبتی دست بزند، خیلی با طمأنینه دست می‌زد و صدای دست زدنش قشنگ شنیده می‌شد. خیلی برشته، زیبا و ریز صحبت می‌کرد، گویی که یک نوجوان دارد صحبت می‌کند. ایشان یک خصیصه‌ای داشتند که معمولاً سعی می‌کردند از همه زوایا مراقب دانش‌آموزان باشند.

آن زمان در تجریش با آن ساختمان و مدرسه بیشتر بچه‌هایی که در رفاه بودند در آن مدرسه تحصیل می‌کردند و من هم از پیشوا در آن مدرسه تحصیل می‌کردم. البته چند سالی سابقه زندگی در تهران را داشتم و بیگانه با زندگی شهری نبودم. یک روز «آل‌احمد» در کلاس گفت از شعرهای خوبی که در ذهنتان هست بیایید راجع به آن صحبت کنید و یا مقاله بنویسید و این موضوع انشاء هفته آینده‌تان هست و اگر الان هم آمادگی دارید که راجع به آن صحبت کنید بیایید صحبت کنید و شعرتان را هم بخوانید. من دستم را بلند کردم و اعلام آمادگی دارم. ایشان اجازه دادند و من پای تخته رفتم و گفتم شعر برای «دکتر نصرت‌اله کاسمی» است، اجازه دهید ابتدا در حدی که ایشان را می‌شناسم معرفی شان کنم. ایشان زاده شمال هستند و جزء‌ اوّلین دانشجویانی هستند که از دانشکده پزشکی فارغ‌التحصیل شده اند و مبصر کلاس «دکتر مقبل»‌ خودمان هم بوده است. ایشان دارای قدی کوتاه و بچه‌ زبر و زرنگی بودند، مدتی در سازمان خدمات اجتماعی آن زمان مسئولیت داشت و استاد دانشگاه بودند.

در زمینه کلیه و مجاری تخصص و کتاب‌های زیادی هم در رابطه با این موضوع دارند. ایشان در محله عرب‌های تهران در یک خانواده مذهبی به دنیا آمدند و در اواخر عمرشان -که حدود 15-10سال است که فوت کردند- یک کتاب شعر با عنوان «مسائل‌العجائب»‌ نوشتند. علاوه بر آن «فرهنگ اصلاحات پزشکی لغت فرانسه» را نوشتند که در زمان حیات‌شان نتوانستند آن را چاپ کنند و بعد از فوت‌شان برادرش « فضل‌اله کاسمی»‌ آن را چاپ کرد و ایشان یک آدم مذهبی بود.

 

ایشان را اینگونه برای بچه‌ها معرفی کردید؟

نه، بیوگرافی او را الان برای شما می‌گویم.

من سر کلاس«آل احمد» شعر ایشان را خواندم و حفظ کردن و خواندن آن شعر هم دلیل داشت، چرا که در همان سال‌ها گروه‌های چپ سر چهارراه‌ها نشریه‌های پراکنده‌ را می‌فروختند.

 

شما در آن زمان به عنوان یک نوجوان اینگونه فعالیت‌های فرهنگی و مجله‌ها را رصد می‌کردید؟

بله، حتی قبل از آن زمان، من اگر اوّلین شعرم را -که چهارم ابتدایی گفتم- بخوانم، شاید یک مقدار متأثر شوید. چون که راجع به یک بینوا و فقیر هست. وقتی آن را برای دیگران خواندم به من توهین شد که این شعر از خودت نیست و من برای اینکه ثابت کنم آن شعر برای خودم است یک شعر دیگر گفتم.

 

 اگر خاطرتان هست آن شعرها را برای ما بخوانید.

کلاس چهارم ابتدایی در مدرسه پیشوا بودم و «آقای یحیی گتمیری»‌ -که سال اول معلمی‌اش بود- معلم مان بود. همانطور که می‌دانید در دوره ابتدایی معلم‌ها ثابت هستند. خاطرم هست آن سال در «پیشوا» برف زیادی باریده بود، طوری که از ابتدا تا انتهای بازار پیشوا پربرف شده بود. در این برف‌ها تونل زده بودیم و از داخل تونل‌های برفی به مدرسه می‌رفتیم. آن سال‌ها وضع اقتصادی مردم اصلاً خوب نبود، طوری که بچه‌ها پالتو می‌پوشیدند و کنار بخاری پالتوهایشان را در نمی‌آورند.

بعدها متوجه شدیم چونکه لباس‌های زیر پالتوهایشان وصله‌ای است و معلوم نباشد، پالتوهای خود را در نمی‌آورند و این پالتوها هم، که معروف به بیروتی بود لباس‌های دست دومی بود که از دست‌فروش‌ها می‌خریدند. وضع اقتصادی مردم اصلاً خوب نبود. بیماری‌های مختلفی در آن زمان شایع بود.

«آقای گتمیری» موضوع انشایی با عنوان «قیافه یک گدا را در فصل زمستان توصیف کنید» را به ما دادند. در آن زمان گدا هم زیاد بود حتی هنگام صبح و هنگام تعطیلی مدارس متکدیان جلوی درب مدرسه از بچه‌ها گدایی می‌کردند. من علاوه بر این که در انشایم قیافه یک گدا را توصیف کردم، وضع خانه اش را نیز توصیف کردم که خانه‌اش، ظرف غذایش، سماورش، پرده خانه‌اش و ... این‌جوری هست و آن‌جوری نیست، خانمش بیمار است و... خلاصه آن انشاء را نوشتم و در پایان شعری را نوشتم و در آن به ثروتمند اشاره کردم و گفتم که اینها باید به افراد نیازمند و فقیر کمک کنند. شعر این بود:

ای که از جرگه انسان دوری

هوست چشم گرفته کوری

مثل توسن بروی چون به شتاب

فکر آن باش که باشد گوری

بعد از خواند این انشاء و شعر سروصدای 26-25نفر دانش‌آمو بلند شد و گفتند که آقا این شعر از خودش نیست. حالا یا از روی حسادت بود یا هر دلیل دیگر نمی‌دانم.

 

این شعر را سر کلاس «سید یحیی گتمیری» خواندید؟

بله. وقتی که بچه‌ها این را گفتند من بغض کردم، طوری که صدایم تغییر کرد و گفتم آقا! اینها که می‌گویند شعر برای خودم نیست بی‌سواد هستند، به مطالعه علاقه ندارند. من سه تا لغت در شعرم آوردم که این سه لغت اینها را به اشتباه انداخته است. می‌گویند این شعر برای خودش نیست، کتابشان را که ورق بزنند این کلمات را می‌بینند، یکی از آن لغات هم در کتاب «عباس یمینی شریف» هست، آن موقع «عباس یمینی» کتابی به نام «دو کدخدا» داشت که هم شعر بود و هم نثر؛ داستان کسی بود که کدخدا می‌شود.

درس می‌خواند و ششم ابتدایی می‌گیرد و کدخدای طرفدار ارباب را کنار می‌گذارد و به جای او خودش می‌آید به مردم خدمت می‌کند. درمانگاه درست می‌کند و ... . در آن کتاب نوشته بود «زنان روستا روزهایی که می‌خواهند آش بپزند، جرگه می‌گذارند و حبوبات آش را پاک می‌کنند» در شعر «ای که از جرگه انسان دوری» کلمه جرگه را از اینجا گرفتم. کتاب «دو کدخدا» را آن موقع به مدرسه آوردند و همه ما خریدیم، یا در آنجا که گفتم «مثل توسن»، «توسن» اینها را به شک انداخته بود. البته من هم بودم به شک می‌افتادم، اگر کتاب فارسی چهارم را ورق بزنید 8-7 درس جلوتر در شعر «پروین اعتصامی»‌ نوشته است که در مورد گربه گمشده‌اش است:

ای گربه تو را چه شد که ناگاه

رفتی و نیامدی دگربار

پس روز گذشت و هفته و ماه

معلوم نشد که چون شد این کار

با آن همه توسنی شدی رام

این «توسن» را من از این شعر گرفتم. حالا به من می‌گفتن که این شعر برای خودت نیست. گفتم «آقای گتمیری»‌ با اجازه شما من می‌روم در دفتر مدرسه می‌نشینم و یک شعر دیگر می‌گویم تا روی اینها کم شود. دیگر به گریه افتاده بودم. رفتم داخل دفتر و کنار بخاری هیزمی نشستم و این شعر را گفتم:‌

چیزی که باعث اندوه شده در این جهان

دیدار شورانگیز این متکدیان

در برف و یخ و سرمای فصل خزان

بی لباس و بی‌غذا و بی مکان

این شعر را گفتم و سرکلاس خواندم. بعد از خواندن شعر گفتم آقای گتمیری! الان می‌گویند این کلام متکدیان برای خودش نیست، شما که دیدید کسی در دفتر نبود. من آنجا نشستم و این شعر را گفتم. حالا کلمه متکدیان را از کجا آورده بودم، آن موقع کتابی به نام «تعلیمات مدنی»‌ بود که دانش‌آموزان سال پنجم و ششم آن را می‌خواندند. امّا من آن کتاب را خریده بودم و خوانده بودم. در کتاب شرایط نمایندگان را بازگو کرده بود و نوشته بود کسانی که از راه‌های کسب‌های غیراخلاقی معاش می‌کنند، نمی‌توانند وکیل شوند. مانند متکدیان و... به «آقای گتمیری» گفتم من این کمله «متکدیان» را از کتاب «مدنی» یادگرفتم.

 

جالب بود! یک ویژگی در سخنان شما هست که مانند کتاب «کلیله و دمنه» داستان در داستان می‌آورید و این خودش یک مهارت است. برگردیم به کلاس زلال «جلال آل احمد»‌ که شما آمدید پای تخته...

بله، آن کتاب‌هایی که گفتم سال چهارم می‌فروختند یکی از انتشاراتی‌ها آن ها را چاپ کرده بود و در رابطه با شعرای معاصر بود. حتی از «مهدی سهیلی»‌ هم مطلب داشت که «دکتر کاسمی» نوشته بود. این کتاب را من هنوز دارم.

 

شما آمدید پای تخته تا انشاء و بهترین شعری که در خاطر داشتید را بخوانید.

بله، من دستم را بلند کردم و پای تخته آمدم و شعر «نصرت‌لله کاسمی»‌ را خواندم و گفتم:

دی از رهی گذشتم و دیدم به گوشه‌ای

خلقی ستاده‌اند و هیاهو به پا بود

گفتم که این تجمع و غوغا برای چیست

گفتند بهر مردن پیری گدا بود

گفتم چه نام دارد و فرزند کیست او

گفتند بینوا و پسر بینوا بود

اشکم به دیده آمد و گفتم شناختم

این بینوا برادر بی‌چیز ما بود

«آل احمد» دارای انگشتان بلندی بودند و هرموقع من بند انگشتان او را می‌دیدم یاد خرما می‌افتادم! او با همان انگشتان بلند شروع کرد به دست زدن و بچه‌ها هم به تبعیت از «آل احمد» شروع کردند به تشویق من. بعد به من گفت چرا این شعر را انتخاب کردی و خواندی؟ گفتم چون ایشان از فقیر نوشته است.

 

 

 یعنی درد روزگار را گفته است.

بله، آن موقع هم می گفتند «آل احمد» گرایش چپی داشته و مواظب باشید.

من در خانه کسی که مدّتی مهمان بودم، او روی «جلال آل احمد» شناخت داشت و حتی گاهی روزنامه‌ها و نشریات را برای من می‌خرید و همچنین راهنمایی ام می‌کرد که کدام فیلم‌ها را ببینم کدام را نبینم.

 

یعنی بنیان‌های فکری شما در آن خانه شکل گرفت؟ آن خانه، خانه چه کسی بود؟

خانه یکی از منصوبین بود. البته مدت آن خیلی کوتاه بود. من اولین موزه و کتابخانه را با مرحوم پدرم رفتم و حتی قدم به برگه‌دان کتاب‌ها نمی‌رسید. خاطرم هست که پدرم مرا بلند کرد تا داخل آن را ببینم و حس کنجکاویم ارضا شود.

 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • حقگو ۱۳:۴۳ - ۱۳۹۱/۰۷/۰۵
    0 0
    از منصوبین بود... منسوبین صحیح است

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس