به گزارش مشرق، غلامرضا صادقیان طی یادداشتی در روزنامه جوان نوشت: یکی از پرکاربردترین توجیهاتی که در دفاع از زمانه شاه حتی در میان نخبگان دانشگاهی به کار میرود، «مذهبیتربودن مردم» یا «صدق دین و ایمان مردم» است که معمولاً این توجیهات و استدلالها را علیه «حکومت دینی» و در دفاع از «عرفیبودن و شخصیبودن دین» بهکار میبرند.
صورت یکی از این توجیهات چنین است: «شاه میخواست مردم غیراسلامی شوند و از دل همین مردم، باکری و همت بیرون آمد و جمهوری اسلامی میخواهد مردم را اسلامی کند و خودتان در خیابانها میبینید محصولش چه شده! روندهای غالب منجر به انقلاب۵۷ چپ و اسلامگرایی بود و امروزه روند غالب در همهجای ایران سکولاریسم و پسااسلام گرایی است.»
این استدلال چیزهای زیادی را نادیده گرفته است؛ اول اینکه نه مقایسه زمان کنونی با زمان شاه، و نه مقایسه هیچ زمان جدیدی با دوران گذشته چه دور، چه نزدیک، در هیچ یک از ملتها و کشورهای جهان، کاری علمی و شدنی نیست، زیرا عوامل دخیل در تحلیل آن قدر زیاد میشود که مقایسه را بیاعتبار میکند. در همین مورد مذکور، میتوان گفت:
۱- باکریها و همتهای این دوران آنقدر کثیر هستند که در مقابل باکری و همتی که ظاهراً در زمان شاه به جوانی رسیدند و نایاب بودند، به چشم نمیآیند. وقتی الگو تکثیر شد، از الگوبودن و ایدهآلبودن خارج و تبدیل به واقعیت موجود میشود.
۲- دیدهشدن همت و باکری اتفاقاً از همان تضاد با زمانه شاه ممکن شد، چنانکه همینحالا هم بیحجابها یا جوانان سستدین بهخاطر همین تضاد با نظام اسلامی بیشتر دیده میشوند تا آن همتها و باکریهای متکثر.
۳- بروز عقاید مخالف هر نظام حاکمی آنهم پرشمار بهویژه در جوانان، از اقتضائات حکومتهای مدعی عقیده است؛ و حکومتهایی که هیچ باور مذهبی و عقیدهای را ترویج یا تحکیم نمیکنند، چنین مخالفانی و چنین تضادهایی ندارند و اتفاقاً بهدلیل فقدان تضاد، رشد فکری و فلسفی جوانان هم در قعر قرار میگیرد.
۴- مخالفان نظام دینی میتوانند آن را نپسندند و برای تغییر آن تلاش کنند، اما نمیتوانند با استدلالهایی مانند «باکری و همت زمان شاه»، نظام دینی را در پروراندن جوانانی مثل همت و باکری، ناتوان و ناکارآمد بدانند. آیا نظام دینی حق دارد وقتی این استدلال را میشنود با رجوع به آمارهایی که از جوانان مؤمن و مخلص حکایت دارد، به کارآمدی خود مطمئنتر شود؟!
۵- چگونه روند غالب، پسااسلامگرایی است و اکنون ایران چنین بر ملتهای اسلامی نفوذ کرده که مقاومتاسلامی تبدیل به یک قدرت اثرگذار در جهان شده است؛ و چگونه یک قهرمان ملی که حرفهایش مشخص است، از «ما ملت امامحسینیم» تا «توسل به حضرتزهرا در هر لحظه مبارزه» تا باورش به ولیفقیه، بزرگترین تشییع پیکر تاریخ را رقم زد و چرا این «سکولاریسم غالب» نتوانست روی بیتوجهی به او اثر بگذارد؟ چرا این سکولاریسم در ایام ماه رمضان و ماههای حرام، تأثیر خودش را روی بی تفاوتی به مظاهر دینی نمیگذارد و ناگهان همه از کاهش آمار جرم و جنایت و دعواهای خیابانی در ماه رمضان خبر میدهند؟ چرا آن روند غالب اسلامگرایی در زمان شاه، تمامی ملت از شهری و روستایی را دربرگرفت و انقلاب را با دشمنی امریکا و شوروی و غرب و شرق عالم به پیروزی رساند، اما این روند سکولاریسم و پسااسلام ادعایی با کمک و دوستی همان شرقوغرب عالم، از اجماع عمومی و همراهی عامه عاجز است؟! ممکن است مدعیان همه این استدلالها را رد کنند، اما یک نکته باقی میماند: چرا آن چپگرایی و اسلامگرایی ۵۷ وقتی به خیابان آمد، سران چپ و سران اسلامگرا مثل بهشتی و مطهری و طالقانی و خامنهای در یک صف جلوی دسته تظاهرکننده میرفتند، اما در این سکولاریسم غالب، روشنفکران مروج سکولاریسم، نهایت کنشگریشان چند توییت در فضای مجازی یا خروج از کشور و سخنرانی در پارلمانهای اروپایی است؟! اگر اعتماد به غالببودن اندیشه نوظهور خود دارند، چرا آن را در یک انقلاب گسترده محک نمیزنند؟!
۶- چطور میتوان گذشته را با حال مقایسه کرد، وقتی فقط در یکی از عوامل متکثر تأثیرگذار میتوان گفت شاه با «دهکدهجهانی» یا گلوبال ویلیج مکلوهان روبهرو نشد و زمان او ۷۰ درصد مردم در روستا (دهکدههای خودشان) و بدون دسترسی به وسایلارتباطجمعی زندگی میکردند و اکثریت مطلق شهروندان مراکز استانها هم بومی استان بودند که همینبومیبودن سدی در برابر فرهنگهای بیگانه بود. اما اکنون ما درون یک دهکدهجهانی، بلکه درون یک «موبایلجهانی» یا «همراه جهانی» زندگی میکنیم.
اداره جامعه سنتی که در دست شاه بود، با اداره این جامعه «همراهمحور» فرق بسیار دارد؛ و نظام اسلامی میتواند مدعی شود که بهرغم جاذبههای در دسترس همه فرهنگهای بیگانه که در جیب نوجوانان و جوانان قرار دارد و با یک لمس ساده، تمامی آن جاذبهها برای او دیدنی میشود، کار بزرگی انجام داده که ایمان جوانان را تا اینحد حفظ کرده که بتواند از دل آنان نیروهای فراوان وفادار به باورهای ایثار و شهادت، کادربندی کند. پس در مقام مقایسه کار بسیار مشکل میشود و این مسئله مهم سلطه فضای مجازی فقط یکی از صدها عامل جامعهشناختی تأثیرگذار است که رخدادهای انسانی را که میخواهند با کمک یک یا دو عامل، تحلیل شوند، غیرقابلتحلیل میکند. در رخدادهای انسانی، پیشبینی هم غیرممکن است، چون این رخدادها عرصه معلولهای بسیار بزرگ از علتهای بسیارکوچک است؛ و امری تقلیلپذیر نیست که با قابلیت ریاضیکردن آن بتوان از آینده حتی محتمل خبر داد.
۷- این مقایسهها هرگز جواب نمیدهد زیرا فقط در یکی دیگر از عوامل یا فاکتورها، زمان بروز و ظهور باکریها و همتها، نه در زمانه شاه که در زمانه جنگ بود. اگر دوران شاه تداوم مییافت، چهبسا امثال آن دو شهید بزرگوار اصلاً دیده نمیشدند و در جامعه آن روز محو و هضم میشدند یا در گذر زمان تفاوت میکردند. این جنگ بود که آنان را به ظهور رساند. اکنون نیز زمانه توسعه و بورس و دلار و خودروی شاسیبلند و تبلیغات بیامان جهانی برای جذب نخبگان و عصر هیچانگاری جهانی است. شیطان زمان شاه حداکثر تا حد مدل شلوار لی روی جوان وسوسه داشت، اما شیطان این دوران برای خودش ترمیناتوری شده است که جنگ با آن هماوردی بزرگ میطلبد و اگر جوانان مؤمن بسیاری میبینیم که معتکف میشوند یا به راه همت و باکری میروند، کار بسیار بزرگتری در مبارزه با آن شیطان کردهاند. دیدن این همه مظاهر توسعه و آن همه ایسمهای متصل به نهیلیسم فراگیر جهانی و باقیماندن بر باورهای مذهبی، یعنی فعلاً نمیتوان از غلبه سکولاریسم سخن گفت. برعکس باید به قدرت نهان نهاد دین در جامعه اذعان کرد.
۸- شاه وابسته بود و انقلاب در واقع علیه غرب و امریکا و با شعار استقلال پیروز شد. غرب نیم قرن است کشوری را که میتوانست سراسر فایده باشد، از دست داده و مقابل آن سراسر هزینه میکند؛ هزینههایی برای تضعیف اقتصاد تا بر باورهای دینی اثر بگذارد تا بلکه دوباره به آن کشوری که یکسره سود و فایده برای غرب بود، دست پیدا کند. در چنین شرایطی چگونه میتوان با ذکر ساده «باکری و همت زمان شاه» تحلیلی همهجانبه ارائه داد؟!
این استدلالها را میتوان بسیار ادامه داد. سخن پیچیدهای هم نیست. صورت ساده این استدلالها آن است که از سادهاندیشی در مقایسه زمان شاه و دوران کنونی باید پرهیز کرد. کسانی که اهل این مقایسهها هستند، بهویژه کسانیاند که مقایسه دو دولت پیدرپی در این دوران را غلط میدانند، اما به وقتش، کشور را با نیمقرن یا یک قرن پیش مقایسه میکنند! همین گروه بعضاً اگر گفته شود شاه کشور را عقبمانده و وابسته و روستاها را محروم نگه داشته بود، بلافاصله میگویند این مقایسهای صحیح نیست، چون نمیتوانیم محاسبه کنیم که اگر شاه باقی مانده بود، اکنون اوضاع چگونه بود. اما در مقایسه مسائلی مثل دینداری مردم که امری بسیار پیچیدهتر از محاسبات اقتصادی است، با یک فرض ساده که جوانان زمان جنگ در پیش از انقلاب پرورش یافتند، دست به مقایسهای بزرگ میزنند. با آنکه همین فرض هم محل تأمل است و چه کسی میتواند ادعا کند که بدون ظهور امام، آن جوانان هم به ظهور میرسیدند؟!